آیتالله علمالهدی: جرم من بردن پول برای امام خمینی بود
حضرت آیتالله! لطفا در ابتدا از زمان آشنایی با حضرت امام (ره) و حضور در درس ایشان بفرمایید.
بنده مشهدیالاصل هستم. این سعادت را داشتم که در دوره تحصیل سطح، رسایل و مکاسب، هرگاه از قم به مشهد میرفتیم، امام (قدس الله سره)، مرحوم آقا مصطفی و صبیههای محترمه بطور خانوادگی هم به مشهد میآمدند و در خلال دیدارهای ایشان با پدرم و سایر علما به خدمتشان برسیم و آشنا شویم.
این مربوط به چه سالهایی میشود؟
از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۸ که من درس سطح میخواندم. اما از سالهای ۲۹ و ۳۰ که آیتالله کاشانی و دکتر مصدق نهضت را شروع کردند، جلدین کفایه را امتحان دادم و به درس خارج آیتالله بروجردی در صبحها مشرف شدم. این توفیق هم حاصل شد که در مسجد محمدی واقع در خیابان حرم در درس امام حاضر شوم. آیتالله گلپایگانی (به امام) گفتند که بین من و شما این عهد بماند که تا آخر عمرم هر نظریهای که شما بگویید، مخالفتی ندارم.
ایشان چه درسی میدادند؟
صبحها «طهارت» و عصرها «اصول». من و شهید آیتالله سعیدی این سعادت را داشتیم که تا روز تبعید به بورسا در درس ایشان حضور پیدا کنیم و خودم تمام طهارت به اضافه بخش عمده اصول را تقریر کردم.
سایر دروس مثل اخلاق را هم تقریر میکردید؟
امام مانند مرحوم شیخ عبدالکریم حائری مقید بودند که درس اخلاق را بدهند و لذا عصرهای چهارشنبه، اصول را مختصرتر میگفتند تا به اخلاق بپردازند و بعضی روزها تا اذان مغرب طول میکشید.
آیا میدانید که امام از چه منابعی در دروس استفاده میکردند؟
ایشان همیشه قبل از تدریس، مطالب را مینوشتند و آماده میکردند. استشهادشان بیشتر کتب قدما بود. یعنی روایات را از کافی و صدوق و اصول را از شیخ طوسی، شیخ مفید، علامه و محقق اخذ میکردند. ۶ ماه بعد از فوت آیتالله بروجردی امام شروع به دعوت از علما کردند تا شبهای یکشنبه در منزل خودشان جمع شوند (البته محل آن بعدا چرخشی شد) و هدف این بود که نواقص موجود از زمان رضاشاه را رفع کنند. به یاد دارم که یک شب در محلی که شبها آنجا نماز میخواندند، کسی نزد ایشان آمد و گفت که کسانی از تهران آمدهاند و میخواهند با شما ملاقات کنند؛ لطفا به طلبهها بگویید که از این محل بروند. امام هم پاسخ دادند که «اینها فرزندان من هستند و چیز مخفی از آنها ندارم.» دیدیم که حسن پاکروان رئیس وقت ساواک تهران با چند همراه وارد شد و گفت که آقا شما میدانید سیاست با مقام شما و فقه سازگاری ندارد. امام هم در حالی که سرشان پایین بود پاسخ دادند که «فقه ما، اصول ما و سیاست ما از هم جدا نیست و سیاست ما از ائمه اطهار گرفته شده و عین معلوماتمان است. ما هم عین استنباطمان را پیاده میکنیم.» پاکروان هم پاسخ داد: با شما نیستند علما و مراجع! امام هم گفتند: «آنهایی که به دعوت ما لبیک میگویند، الان یا جوانان محصل دانشگاه هستند یا در ابتدایی درس میخوانند یا در بغل مادران بزرگ میشوند، ما به کسی نیاز نداریم.»
شما فرمودید که دروس امام را تقریر میکردید؛ از چه زمانی متوجه شدید که ایشان برخلاف غالب علما آن دوره، نسبت به موضوعات سیاسی حساس هستند؟
در این مورد یک خاطره جالبی را از مرحوم آیتالله اشراقی نقل میکنم؛ در دوران آیتالله بروجردی، قضیه نواب صفوی و اخراج آنها از مدرسه فیضیه، امام سر کلاس یک مرتبه از جریان نواب چیزی نگفتند و در قبال او موضعی نداشتند. حتی وقتی یکبار از امام در نوفللوشاتو پرسیدند که چرا در دوران مصدق، با وجود هزاران شاگرد چیزی نگفتید؟ ایشان گفتند «چون برای خدا نبود، من مصلحت نبود چیزی بگویم.» آقای اشراقی میگفتند که وقتی تازه داماد امام شده بودم، ایشان پرسیدند «آقای اشراقی بیرون چه خبر است؟» من گفتم که صدرالاشراف، قائم مقام رفیع و... در حال رفت و آمد به قم هستند تا شاه به دیدن آیتالله بروجردی بیاید و من تعجب میکنم که ایشان این دیدار را میپذیرد. امام هم گفتند که «آقای اشراقی! نسبت به آقای بروجردی نباید اعتراضی داشت؛ فعلا علم و پرچم در دست ایشان است. ایشان هرچه در مصلحت دین باشد، همان را میگوید.» آقای اشراقی هم گفتند که من خواستم فقط خبر را نقل کنم و نظر خاصی ندارم. من این خاطره را سالها بعد در نوفللوشاتو شنیدم. آیتالله سیدشرفالدین لبنانی وقتی از دنیا رفت (در دهه ۳۰)، امام گفتند که «ایشان ابوذر زمان بود و همه حقایق را باز میکرد؛ امیدواریم خدای متعال به ما فرصتی دهد تا حقایقی را که لازم است، باز کنیم.» یعنی ایشان در زمان آیتالله بروجردی هم از مسائل سیاسی غافل نبود.
حاج آقا! میتوانید بفرمایید که با توجه به تکلیف گرا بودن امام، حجت شرعی ایشان برای ورود به عرصههای سیاسی چه بود؟
امام اصلا تقیه را به معنای مرسوم آن زمان قبول نداشتند. ایشان میگفتند که «تقیه مربوط به وقتی است که اسلام در خطر نیست و من میبینم که اسلام در خطر است، بنابراین باید حقایق را گفت.»
آیا کسانی هم بودند که ایشان را از ورود به مباحث سیاسی بازبدارند؟
شبهای یکشنبه آقایان گلپایگانی، نجفی، شریعتمدار، سید محمد داماد و آملی لاریجانی جلسه داشتند. یک روز صبح پس از آن جلسه، امام در مسجد اعظم درس داشتند. یک روز وقتی بنده وارد شدم، آقای شیخ حسن صانعی که زودتر آمده بودند به بنده گفت که آقای علمالهدی آقا گفتند که امروز شما در درس ننشینید و آن طرف منتظر بمانید. دقایقی بعد آقایان خزعلی، جنتی و شیخ مرتضی حرم پناهی هم آمدند و آقای صانعی همان حرف را به آنها زد. سپس به ما گفتند که آقا ساعت ۶ صبح گفتند که «شما ۶ نفر سر درس حضور نیابید و به منزل آقای گلپایگانی رفته، سلام مرا برسانید و بگویید به همان نشانه که جلسه دیشب طول کشید و نماز صبح را خواندیم و رفتیم، بحث من این بود که نامهنگاری برای نخستوزیران کافی نیست و اجازه دهید که علیه شاه بیانیه بنویسیم. اما بعضی آقایان ممانعت میکردند و شما سخنی نگفتید، حالا میخواهم نظرتان را بدانم.» ما هم خدمت آیتالله گلپایگانی رفتیم. ایشان گفتند که خوب شد آمدید، زیرا من آن موقع نمیتوانستم چیزی بگویم؛ سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید بین من و شما این عهد بماند که تا آخر عمرم هر نظریهای که شما بگویید، چه امضا کنم یا نکنم، چه سخنی بگویم یا نگویم، خیالتان راحت باشد که مخالفتی با شما در این امور ندارم. اهانتها و هتک حرمتها نسبت به بیت امام تاثیر ندارد و در حد حرف و قصه هستند. بعد از آن نظر مبارک امام بر این قرار گرفت که برای علمای بلاد نامه بنویسند. لذا آقای جعفر سبحانی برای آذربایجان، آقای هاشمی رفسنجانی برای کرمان تا شیراز و بنده برای سمنان، دامغان و شاهرود تا مشهد و زاهدان اعزام شدیم. وقتی من برای گرفتن نامهها رفتم، گفتند که «سلام مرا برسانید، اما وقتی میروید به خانواده چیزی نگویید و نیز وقتی به مشهد رفتید، قبل از آنکه به خانه خودتان بروید اول با وضو به حرم امام رضا (ع) بروید و بگویید که آقا امر مهم و خطیری است، اگر مصلحت هست ما را تائید بفرمایید و اگر مصلحت شما نیست، از الان جلوی ما را بگیرید.» من هم راه افتادم و نامهها را رساندم تا به مشهد رفتم و به زاهدان رسیدم و نزد آقای کفعمی رفتم. ایشان بعد از آنکه نامه را بوسیدند و کمی گریه کردند، گفتند چقدر به موقع رسیدی، زیرا فردا برخی افراد دولتی در نماز جمعه بنده حضور مییابند، سپس دستور دادند پارچه و قلم بیاورند تا نامه امام را به طومار تبدیل کنند و مردم امضا کنند. فردا که رسید با کفنی بر تن و قرآنی در دست، نامه امام را خواندند و به مردم گفتند که این شما و این حجت شرعی. شب آن روز، ایشان مرا سوار بر ماشینی مخفیانه فرستادند.
بعد از این دوره، میرسیم به مقطع دستگیری امام و انتقالشان به تهران که علما هم جلسهای را برای اعلام مرجعیت ایشان برگزار کردند. از آن زمان میتوانید خاطرات خود را نقل کنید؟
آن زمان حضرات آیات شریعتمداری و میلانی از امام حمایت کردند، خود آقای شریعتمداری بعد از انقلاب در جلسهای که برای درخواست حمایت از قانون اساسی با ایشان داشتیم، گفتند که من به آقای خمینی علاقه دارم، زیرا آن زمان به دنبال کار ایشان به تهران رفتم. اما خاطره خاصی از جلسات تهران ندارم.
از بازگشت ایشان به قم چطور؟
وقتی برگشتند، دورشان بودیم. یادم است که جوانان خیابان را آذین بستند و امام وقتی رسیدند، طی یک سخنرانی به قانون کاپیتولاسیون پرداختند و گفتند «این پسرک (شاه) میخواهد قانونی بگذارد که اگر در ایران به یک سگ آمریکایی توهین شود، محاکمه داشته باشد، اما اگر یک آمریکایی یک ایرانی را زیر بگیرند، با او برخوردی نمیشود.» ایشان گفتند که من ۶۳ سال دارم و قلبم را برای سرنیزهها آماده کردهام، یعنی تا این اندازه مصمم بودند.
میتوانید از آخرین ملاقات با ایشان قبل از تبعید بگویید؟
آن موقع من برای سخنرانی به تهران میآمدم و سهم امام را برای ایشان میآوردم که این کار تا دوره تبعید هم ادامه یافت.
به نجف هم میرفتید؟
ساواک چند بار مرا دستگیر کرد و میگفتند بزرگترین جرم تو این است که برای خمینی پول میآوری! من هم میگفتم که سید مقروض و فقیری هستم و مردم برایم پول میآورند! آنها گفتند که اعلیحضرت همایونی سفارش خاص کردهاند که شاگردان خمینی از قم بیرون بروند و لذا یا خودت بیرون برو یا اینکه تو را به یکی از بلاد میفرستیم. من هم بنا به دعوتی که از سوی مسجد صاحبالزمان شده بود، به تهران آمدم.
در این مدت نامهنگاری داشتید؟
نامهنگاریها عمدتا از طریق کویت بود، ولی وقتی از طرف آیتالله گلپایگانی برای تبلیغ، به لندن رفتم، آنجا آزادانه از اوضاع تهران؛ فشارهای ساواک و اقدامات علی شریعتی هرچه میشنیدم، مینوشتم.
چه شد که شما در سال ۵۷ به نوفللوشاتو رفتید؟
آن هنگام عازم تبلیغ به لندن بودم که یک هفتهای در نوفللوشاتو توقف کردیم. سهم امام را همانجا تقدیمشان کردم. یادم است که ابراهیم یزدی در آنجا تظاهراتی را به راه انداخت و من هم حضور یافتم. امام هر روز قبل از ظهر، قبل از مغرب و بعد از نماز عشاء نیم ساعت مینشستند تا هرکس سوالی دارد، بپرسد. یادم است که یک روز چندین خبرنگار آمدند و گفتند که سوال خصوصی دارند. بعد از آن جلسه از ابراهیم یزدی پرسیدیم که آنها چه سوالاتی دارند؟ او هم گفت که فقط چند سوال را میتوانم بگویم. سوال اول اینکه «اگر شاه را بیرون کردید، چه حکومتی میخواهید؟» آقا هم پاسخ دادند «حکومت اسلامی». آنها سوال کرده بودند «آیا حکومت اسلامی امپریالیستی میخواهید یا سوسیالیستی به سبک لیبی یا به سبک عربستان سعودی میخواهید؟» امام هم گفتند «هیچکدام! آن حکومت اسلامی که اهل بیت دارند و از پیغمبر گرفتهاند». سوال دیگر اینکه پرسیدند «اگر شما شاه را بیرون کردید و به قدرت رسیدید، با آمریکا میجنگید؟» امام هم به این مضمون فرمودند «ما با احدی جنگ نداریم، ما فقط استقلال خودمان را میخواهیم، حدود مرزیمان را خودمان میتوانیم نگه داریم، کسی را هم به عنوان اینکه برای ما نظر بدهد نخواهیم داشت.» آنها همچنین سوال کرده بودند که «چطور است که شما یک روز در اینجا جملهای را میگویید و دو روز بعد در تهران پخش شده است؟!» آقا فرموده بودند که «ما خادم مردمم و مردم ایران خادم خودشان را دوست دارند.»
به یاد دارید که ایشان در آنجا، در خصوص مردمی بودن نظام آینده مطلبی را بگویند؟
در ایران شورایی تشکیل شده بود که آقایان آذری قمی، منتظری، سیدمهدی روحانی، ربانی شیرازی و... در آن بودند. وقتی من میخواستم به فرانسه بروم، به آنها گفتم که اگر پیغامی به امام دارید بگویید. آنها گفتند که ما مقداری اسلحه داریم و اگر شما اجازه دهید، طلاب جوان را با اینها مسلح کنیم. من هم این پیغام را رساندم. امام به این مضمون فرمودند «ما با مردمیم، مردم با ما هستند، اگر ما توانستیم حقانیت دین را معرفی کنیم و مردم هم به کمک بیایند، حکومت مردمی را تشکیل میدهیم.» بعدا هم بر جمهوری اسلامی تاکید کردند.
آیا منظور امام از رای مردم، این بود که مردم نوع حکومت را تعیین کنند یا اینکه بر پایه اسلام نظر بدهند؟
ایشان گفتند مردم مرا بر پایه اسلام کمک کنند تا من دولت عوض کنم و تشکیل حکومت دهم.
اگر مردم حمایت نکنند چه میشود؟
آن وقت مشابه وضعیت آیتالله بروجردی و سایر علما میشود. یعنی نهضت امام به پشتوانه مردم پیروز شد و ایشان از اول خواستار تشکیل حکومت اسلامی بودند.
بعد از انقلاب ارتباطتان چگونه بود؟
ایشان امر کرده بودند که در مورد صهیونیسم روشنگری شود و من هم کتابی را در این زمینه نگاشتم.
حضرت آیتالله! به نظر شما امام خمینی (ره) چگونه میان امور دینی و فعالیتهای سیاسی تعادل ایجاد کرده بودند؟
تمام استدلال ایشان در کلیه تحرکاتشان این بود که ببینیم خدا و اسلام چه میگوید؛ یعنی ندایشان «اسلام» بود. آیتالله گلپایگانی هم به این دلیل از ایشان حمایت میکرد. وقتی جنگ شد، ما خدمت آیتالله گلپایگانی رسیدیم، در همان هنگام فردی بلند شد و گفت که ما اهالی پلدختر، مقلد شما هستیم؛ تکلیفمان چیست؟ ایشان گفت که شما به هرچه در رساله هست عمل کنید، اما در امور حفاظت از مملکت و حفظ حدود و ثغور، از آیتالله العظمی خمینی اطاعت کنید.
حضرت آیتالله! رابطه امام با سایر مراجع و علما، در بعد از انقلاب چگونه بود؟
بسیار خوب بود. البته دید و بازدید وجود نداشت، جلسات یکشنبهها هم دیگر برگزار نمیشد؛ لذا رابطهها بصورت «پیغام» بود. مثلا من قبل از اینکه به نوفللوشاتو بروم، آقایان طباطبائی قمی، میرزا احمد کفایی، میرزا عبدالله شیرازی و... در دیداری که با آنها داشتم، گفتند که به امام بگویید که هرچه شما بگویید ما قبول داریم.
فکر میکنید که با گذشت ۲۳ سال از رحلت امام، تا چه اندازه از دستاوردهای ایشان پاسداری و صیانت میشود؟ آیا برخی بیحرمتیها به بیت ایشان موجب کمرنگ شدن ارزشها نمیشود؟
این اهانتها و هتک حرمتها تاثیر عمیق ندارد و در حد حرف و قصه هستند، زیرا مردم عاقل هستند و حرفهایی که گوشه و کنایه دارد، در سطح میماند و بزودی هم تمام میشود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران
نظر شما :