فرزند خلخالی: پدرم گفت رضا پهلوی میتواند به ایران بازگردد/ از کلیه محاکمات فیلمبرداری شده است
***
از چه سالی، رابطه آیتالله خلخالی و شخص جنابعالی با مرحوم فردید آغاز شد؟ آیا پیش از انقلاب نیز رابطهای بین ایشان و مرحوم فردید بود؟
بنده از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹ دانشجو بودم و در سال ۵۲ پس از انتقال تبعیدی آیتالله خلخالی به رودبار گیلان، تابستان و ایام تعطیل به نزد ایشان میرفتم و با ایشان در خصوص تحولات سیاسی، اندیشههای دکتر شریعتی و بعضا اندیشههای فردید و هایدگر و دیگران بحثهایی صورت میگرفت و مجموعهای از کتابهای شریعتی و فلسفه غرب را برای مطالعه ایشان به رودبار بردم.
احمد آقای خمینی یک روز به دیدن آقای خلخالی به رودبار آمده بودند و از دیدن کتاب ناکثین و مارقین و قاسطین دکتر شریعتی خوششان آمد و به بنده گفتند چند جلد از آن را برایشان تهیه کنم. آقای خلخالی گفتند آقای منتظری در هروآباد خلخال هم یک دوره کتابهای شریعتی را خواستهاند و بنده با زحمت آنها را از تهران تهیه کرده و برای ایشان به خلخال بردم. ایشان به من ۵۰۰ تومان دادند که آن روزها خیلی پول بود. قبل و بعد از انقلاب تا پس از استعفای آقای خلخالی از دادگاهها ملاقاتی بین ایشان و فردید صورت نگرفته بود. آشنایی اینجانب با استاد فردید در اوایل سال ۵۰ صورت گرفت.
یک روز در دانشکده ادبیات دیدم که پیرمردی عصا زنان از پلههای گروه فلسفه بالا میرفت و در خصوص درس ایشان کنجکاو شدم و همراه به دوستان دیگر به صورت مستمع در کلاسهای ایشان شرکت کردیم. استاد فردید در آن سالها در رشته فوق لیسانس درس پدیدارشناسی را تدریس میکردند و در این کلاسها بود که حقیر برای اولین بار با اندیشههای متفکر آلمانی مارتین هایدگر آشنا شدم. استاد فردید میگفت اگر بخواهید فلسفه بخوانید و عمری همراه با فلسفه زندگی کنید باید حتما آلمانی و عربی یاد بگیرید، زیرا حکمای مهم غربی آلمانی زباناند و انتقال مفاهیم آنها به زبان فارسی و عربی مستلزم آشنایی در حد فلسفی با این مفاهیم در این زبانهاست. در آن سالها حقیر تا حد قرائت متون به زبان عربی و انگلیسی آشنایی داشتم ولی فرصت و امکان فراگیری زبان آلمانی فراهم نشده بود. تا قبل از دستگیری به زبانهای انگلیسی، عربی مشغول مطالعه متون بودم و در زندان نیز مدت دو سال به یادگیری فرانسه تا حد قرائت متون فلسفی از جمله ژان پل سارتر پرداختم.
از سال ۵۹ تا ۶۰ به مدت یک سال به عنوان وابسته فرهنگی در سفارت ایران در مسکو بودم و کمی روسی یاد گرفتم. سپس به آلمان اعزام شده و در آلمان به فراگیری آلمانی تا حد متون فلسفی پرداخته و در حال حاضر مشغول مطالعه تاریخ فلسفه معاصر آلمان، مخصوصا مارتین هایدگر میباشم. برای مطالعه آثار هایدگر باید سالها کتابهای تاریخ فلسفه آلمان به ویژه از کانت تا هوسرل و بعد کتابهای اساسی منطق، پدیدارشناسی را مطالعه کرد و به زبانهای یونانی و لاتینی آشنایی داشت.
اخیرا جریان مشکوکی سعی میکند بدون ملاحظات تاریخی و شرایط قبل و بعد از انقلاب برخی از روحانیون از جمله آقای خلخالی و مصباح را کنار هم گذاشته و خشن جلوه دهد و این خشونت خیالی را منسوب به دیگران از جمله آشنایی با استاد فردید نماید. قبل از هر چیز باید اهل فن نظر بدهند که آیا آقای خلخالی خشن بود یا نه؟ اگر اکنون خشونتی از طرف جریانی بنام دین صورت میگیرد چه ربطی به سی سال پیش و محاکمات آقای خلخالی دارد؟ یا مثلا آقای خلخالی فتوا به خشونت داده یا وجوهی به افراد برای اعمال خشونت داده است؟
با توجه به این اظهارنظر جنابعالی که «آیتالله خلخالی این اواخر در مصاحبهای اعلام کرده بودند که بسیاری از هواداران فداییان اسلام هم مسلمان نبودند»، آیا شخص آیتالله، همفکر واقعی فداییان اسلام بود؟
سابقه همفکری ابوی و فدائیان اسلام به سالهای قبل از کودتای ۲۸ مرداد و صدارت مصدق باز میگردد. در این سالها نواب، واحدی و خلخالی همفکری داشتند و بعضا در آن سالها در مدرسه فیضیه قم حجره داشتند. برخی از آیات عظام از جمله آیتالله بروجردی با فعالیتهای سیاسی مخالفت میکردند.
گوش دادن به رادیو و خواندن روزنامه در بین طلاب رسم نبود و حتی نوشتن و یادداشتبرداری نیز ناپسند بود. یک شب مرحوم ابوی را با کتک از مدرسه فیضیه بیرون انداخته و لوازم حجره را کنار حوض مدرسه فیضیه پرت کرده بودند. آقای خلخالی و نواب به خلخال فرار کرده و مدتها در روستای گیوی پنهان شده بودند و در این مدت چراغ و وسایلی که از حجره به کنار حوض مدرسه فیضیه انداخته بودند بجای خود باقی مانده بود تا اینکه پس از چند ماه ایشان شبانه به قم آمده وسائل خود را از کنار حوض مدرسه برداشته و بیرون آوردند و دیگر در مدرسه اقامت نداشتند.
بعدها شخصی بنام شیخ علی لر نیز سردمدار مخالفت با طلبههای سیاسی بود. در آن سالها طلاب علوم دینی باید فقط درس میخواندند و خواندن روزنامه و داشتن رادیو و یا طرح مباحث سیاسی در حوزهها رسم نبود و شهریه این افراد قطع میشد. ما در منزل رادیوی بزرگی داشتیم و گاهی در صورت خراب شدن آن را در یک گونی کتانی مخفیانه به مغازه تعمیر ضبط صوت آقای دوانی میبردم. حتی سالهای قبل از انقلاب آیتالله شریعتمدار گفتند اگر در حجرات جعبه ضاله (یعنی رادیو) مشاهده شود، شهریه طلبه قطع میشود. ابوی میگفت وقتی در مدرسه فیضیه حجره داشتم یکبار در خواب بودم که چند نفر از طلاب با انبر دیوان حافظ و مولوی را از طاقچه حجره بنده برداشته و به سطل زباله فیضیه انداختند. این افراد همان گروهی بودند که با درس فلسفه آیتالله طباطبائی شدیدا مخالفت میکردند و بقول آیتالله خمینی وقتی آقا مصطفی خمینی از سقاخانه مدرسه فیضیه آب میخورد، ظرف او را میشستند. زیرا این افراد فلسفه خوانها را نجس میدانستند... در آن سالها آیتالله طباطبایی ابتدا خارج از قم و سپس در شهر قم علیرغم تهدید به تدریس فلسفه مشغول شدند.
در سالهای قبل و بعد از روی کار آمدن مصدق فعالیتهای سیاسی به شکلی بازتر بود و هیچ بعید نیست که افراد با انگیزههای گوناگون به احزاب و جریانات سیاسی میپیوستند و به قول ابوی برخی از طرفداران فدائیان اسلام شاید اعتقاد مذهبی نداشتند. در دوره چهاردهم مجلس شیخ حسین لنکرانی کاندیدای تودهایها در اردبیل بود.
چه شد که آیتالله خلخالی، به مقام «حاکم شرع» رسید؟
پس از ورود آیتالله خمینی به ایران و اقامت در مدرسه رفاه در خیابان ایران طی حکمی از طرف ایشان آقای خلخالی به سمت قاضی شرع دادگاههای انقلاب منسوب شد.
از محاکمات آقای خلخالی بگویید.
در اولین محاکمه چهار نفر از جمله ارتشبد نصیری و خسرو داد به اعدام محکوم و در پشت بام مدرسه رفاه تیرباران شدند. از این پس آیتالله خلخالی به عنوان یک شخصیت جنجالی با عزمی آهنین مطرح شد و گرچه نامی از ایشان در مطبوعات درج نمیشد ولی همه ایشان را شناخته بودند. ایشان در کتابی که بعد از استعفا از دادگاههای انقلاب به عربی تحت عنوان قضا در اسلام در بیروت به چاپ رسید نوشتهاند که کلیه محاکمات اسلامی باید علنی و ثبت و ضبط شود. لذا به دستور ایشان از کلیه محاکمات فیلمبرداری شده و این محاکمات به صورت علنی بود و جمع کثیری در این محاکمات شرکت میکردند. یک تیم فیلم بردار از رادیو تلویزیون فیلمبرداری از محاکمات را آغاز کردند.
محاکمات آقای خلخالی با انعکاس داخلی و خارجی شدیدی ادامه داشت حتی یکبار آقای خلخالی چنانکه خودشان گفتند در مورد اعتراض به محاکمات، با آیتالله خمینی ملاقات خصوصی داشتند و ایشان گفته بودند که ما حرف خودمان را میزنیم، شما با قاطعیت کار خودتان را ادامه بدهید. پس از محاکمه امیرعباس هویدا و استعفای ایشان، در زمین چمن دانشگاه تهران یک راهپیمایی عظیم توسط فدائیان خلق در اعتراض به استعفای ایشان برگزار شد و گروهها و اقشار دیگر خواستار ادامه محاکمات ایشان بودند. در آن روزها هرکس حتی از زندانیان سیاسی که بنده را میشناختند میپرسیدند که چرا آقای خلخالی به اعدامها ادامه نمیدهد؟ به آقای خلخالی گفتم بچههای زندان معترض کاهش اعدامها هستند. آقای خلخالی اعلام کرد هرکسی از محکومین شکایت دارد شخصا به دادگاه مراجعه کند.
روزهای محاکمه افسر نگهبانهای زندانیان سیاسی زندان قصر بود. یکی از زندانیان سیاسی با مراجعه به دادگاه گفته بود که سروان نظری یک لگد محکم به من زده است. آقای خلخالی گفته بودند بسیار خوب شما هم جلو بیایید و یک لگد محکم به نظری بزنید ولی با این جرم نمیشود او را اعدام کرد و اعدام نشد. گرچه نظری به بسیاری از زندانیان مشت و لگد زده بود. اگر کسی از زندانیان به علت بیماری و یا بدرفتاری پلیس اعتراض میکرد و او را به زیر هشت (محل نگهبانی زندان) میبردند با شلاق و کتک مواجه میشد. اگر درست یادم باشد، قاسم شعلهور افسر نگهبان بندهای سیاسی زندان قصر، زندانی را پس از کتک و شلاق زدن روی زمین خوابانده و با جفت پا به روی شکم زندانی میپرید. زندانی بعد از این رفتار وحشیانه و خشن مدتها دچار خونریزی داخلی میشد. البته شعلهور اعدام شد.
در خصوص محکومیت رضا پهلوی از آقای خلخالی سوال شد ایشان گفت او نوجوان است و جرمی مرتکب نشده و حتی میتواند به ایران بیاید و مایل هستم او را ببینم ولی شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و بسیاری دیگر که نامشان در خاطرم نیست غیابا محکوم به اعدام شدند. شخصی که ظاهرا برادر رضا شاه بود دستگیر کرده و به نزد آقای خلخالی آورند. ایشان گفت فورا او را آزاد و به محل اقامتش برگردانید.
در جو انقلابی آن روزها بسیاری حتی آقای خلخالی را به مسامحه متهم میکردند. در خصوص محاکمه سریع سران رژیم پهلوی آقای خلخالی چندین بار گفتند که ما تجربه تلخ کودتای ۲۸ مرداد را دیدیم و نمیگذاریم این حادثه تکرار شود. مخالفت ایشان با مرحوم بازرگان هم از همین جا ناشی میشد. یک روز آقای خلخالی به پادگان نیروی هوایی رفت و طی حکمی ۶۰ نفر از سران این نیرو را اخراج کرد. مخالفت دیگر در خصوص پرداخت حقوق دلاری امرا و بازنشستگان ارتش در خارج از کشور توسط دولت بازرگان بود که طی حکمی از طرف آقای خلخالی این پرداختها پس از چند ماه لغو شد.
آیتالله خمینی در مدرسه رفاه نماز شکسته میخواندند و پس از چند روز به قم رفتند. آقای خلخالی میگفت اگر اینطور بشود کار ما بسیار مشکل خواهد شد. در همان روزهای شلوغ و انتقال زندانیان به زندان قصر، بختیار و ارتشبد قرهباغی به شکل مرموزی از زندان فرار کردند. مردم میگفتند مرغ طوفان از مرز بازرگان گذشت.
بعد از دستگیر شدن برخی از مهرههای رژیم پهلوی، یک شب یکی از افسران محبوس در یکی از کلاسهای مدرسه رفاه که به زندان موقت تبدیل شده بود، هنگام انتقال به دستشویی، یک اسلحه ژـ۳ از دست نگهبان راهرو را ربود و میخواست تیراندازی کند که با فریاد نگهبان بچهها به راهرو پریده و اسلحه را از دست او گرفتند. اگر او چند ثانیه زودتر وارد عمل میشد دهها نفر به قتل میرسیدند. این جریان در چند متری اتاق اقامت آیتالله خمینی اتفاق افتاد. روزهای بعد به دستور آقای خلخالی زندانیان را به زندان قصر منتقل کردند. با وجود این اعدامها چند ماه بعد برخی از افسران سابق کودتای نوژه را طرحریزی کردند. گرچه مردم مسلح بودند و هیچ کودتایی به نتیجه نمیرسید ولی با زد و خوردها هزاران نفر کشته میشدند و خرابی زیاد ببار میآمد.
نظر آقای خلخالی چه بود؟
آقای خلخالی میگفت اگر اعدامها صورت نمیگرفت ما هر روز با طرح کودتای نوژه دیگری مواجه میشدیم. تعداد اعدامهای آقای خلخالی از ۲۴ بهمن ماه ۵۷ تا فروردین سال بعد صد نفر نرسید. لذا روزی چند هزار نفر اعدام و اعدامهای ده دقیقهای و از این نوع مطالب ساخته و پرداخته مخالفین است.
در زندان قصر یک ساختمان دو طبقه وجود داشت و سی جهل نفر شب و روز مشغول بررسی سوابق اعدامیها و جنایتکاران بودند و هیچ اعدامی بدون داشتن پرونده نبوده است. اینکه برخی گفتهاند باید هر زندانی وکیل مدافع میداشت، اساسا مطالب درستی است. ولی در شرایطی که هر آن احتمال کودتا و حمله به زندانها میرفت و ضد انقلاب مسلح بود و خلاصه سر هر کوچه حاکمیتی برقرار شده بود نمیتوان انتظار داشت برای کسانی نظیر ارتشبد نصیری و فرماندهان نظامی که دستور به قتل عامها داده بودند صبر میکردند تا وکیل مدافعی پیدا شود. طبیعی است ضد انقلاب میخواست با طرح این مسائل، زمینه را برای فرار و رها شدن بسیاری از جنایتکاران از محاکمات فراهم سازد. این جوسازیها از طرف کسانی که اساسا خواستارم طرح شدن و نامجوییاند مطرح میشود و این قصه سر دراز دارد.
چرا پس از فوت حضرت امام، رفته رفته فاصله آیتالله از حاکمیت زیاد شده و ایشان پس از رای نیاوردن در مجلس، از صحنه سیاست کناره گرفتند؟ آیا عدم حضور ایشان در مجلس باعث اتخاذ چنین مسئلهای شد یا اینکه عدهای مانع حضور ایشان در قدرت شدند.
بعد از فوت امام و بعد از انتخابات دوره چهارم مجلس، شورای نگهبان بیش از پنجاه نفر از نمایندگان دوره سوم از جمله ایشان را فاقد صلاحیت کاندیداتوری دوره چهارم مجلس اعلام کرده بود. برای مجلس خبرگان هم شورای نگهبان اعلام کرده بود که کاندیداها باید امتحان اجتهاد بدهند. آقای خلخالی با خنده میگفت عجیب است کسانی که فاقد درجه اجتهادند، میخواهند از مجتهدین آزمون اجتهاد بگیرند. در هر حال ایشان با اعتراض به سیاستهای گذشته و محاکمات در زندانها که در صورت مذاکرات مجلس به تفصیل درج شده و در مطبوعات هم به چاپ رسید خانهنشینی را ترجیح دادند. از عجایب دیگر بقول ایشان لزوم فرستادن رسالههای عملیه به وزارت ارشاد و کسب اجازه چاپ بود. آقای خلخالی از وزیر ارشاد وقت پرسیده بود که در وزارتخانه شما کیست که علمش از مجتهدین صاحب رساله بیشتر است؟ به نظر آقای خلخالی باب اجتهاد در سنت به علت ترس علما از اظهار نظر در قرن چهارم بسته شد.
پس از انتشار کتب خاطرات آیتالله خلخالی، برخی ایشان را متهم به تغییر وقایع آن روزها کردند. نظر جنابعالی در این مورد چیست؟
معمولا خاطرهنویسی روحانیون مبتنی بر وقایعنگاری سیستماتیک نبوده و بسیاری خاطرات و مطالب حافظه را برشته تحریر کشیدهاند. البته مورخین هم بعضا در خصوص رویدادهای واقعی و بدیهی اختلافنظر دارند و علت این امر دیدگاههای مختلف نویسندگان خاطرات است. ناشر خاطرات ابوی گفت اگر میخواستیم فهرستی برای اسامی کتاب تنظیم کنیم بیش از نیمی از کتاب میشد. داوری در مورد کتابها و محاکمات و اظهارنظرات آقای خلخالی، خارج از صلاحیت بنده است. فکر میکنم یک نهاد مستقل از مورخین و قضات، بتواند در خصوص حوادث دوران انقلاب خاطرات نویسندگان و جریان دادگاههای متهمین دوران پهلوی تحقیقات به عمل آورده و اظهار نظر نماید.
یکی از انتقادهای فراوانی که به ابوی جنابعالی است، شیوه برخورد تندی است که ایشان با مخالفان داشتند. جمله معروف ایشان را نیز میدانید که گفتهاند «من حاکم شرع بودم و پانصد و چند نفر از جانیان و سرسپردگان رژیم شاه را اعدام کردم... اکنون در مقابل این اعدامهایی که کردم نه پشیمانم و نه گلهمند و نه دچار عذاب وجدانم. تازه معتقدم که کم کشتم! خیلیها سزاوار اعدام بودند که به چنگم نیفتادند...»
فکر میکنم جغرافیای پرسش را هم باید در نظر گرفت. کسانی که جنایتهای نظام پهلوی بعد از ۲۸ مرداد نظیر قتل دکتر فاطمی در لباس خواب و در هنگام بیماری، تیرباران فدائیان اسلام، قتل عام ۱۵ خرداد و ایجاد تپهای از شهدا، تیراندازی و قتل دانشجویان در ۱۶ آذر دانشگاه، شکنجههای زندان کمیته و اوین و نیز تپهای از کشتههای روزهای ۱۷ شهریور و بهمن ۵۷ را دیده بودند میگفتند باید بسیار بیش از این مقدار محاکمه و اعدام میشد، حتی اگر آیتالله خلخالی رییس دادگاهها نبود.
آنچه که حقیر خود شاهد آن بودم بسیار بیان کننده است. در زندان کمیته که اکنون به صورت موزه درآمده عکس بیش از ۶۰ نفر از کسانی که در سالهای ۵۰ تا ۵۵ در زیر شکنجه به شهادت رسیدند روی دیوار نصب شده است. از فرط ضربات کابل شکنجه بر کف پای محمد حنیفنژاد که زیر شکنجه به شهادت رسید، گوشت کف پای او ریخته بود و دیگر جایی برای زدن شلاق نداشت. پای چندین زندانی در اثر ضربات شلاق و عدم بهبود زخم از جمله محمد دزیانی قطع شده بود. محمد دزیانی از دوستان بنده و دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بود و بعد از قطع پا توسط ماموران به قتل رسید. زیرا میخواستند فرستادگان عفو بینالملل که در سال ۵۶ از زندانها بازدید به علم آوردند، او را نبینند.
دهها شهید شکنجه شده دیگر از مجاهدین و فدائیان و دانشجویان دانشگاهها و شهدای کارگر و غیره یادآور سالهای خونین مبارزه قبل از انقلاب بود. از اتاق شکنجه و سلولهای زندان کمیته همیشه بوی خون و ادرار به مشام میرسید. ظرف غذای ما در زندان کمیته یک کاسه مسی برای چهار نفر بود که با دستهای خون آلود بدون قاشق از آن غذا میخوریم. خوب است اکنون اعتراضکنندگان به اعدامهای آقای خلخالی از زندان کمیته که به موزه عبرت تبدیل شده دیدار کنند و سپس در خصوص محاکمات و اعدامها نظر بدهند. در حال حاضر کسی که زندان کمیته را میبیند دچار وحشت میشود. تنها در زندان شماره یک قصر، ۸ بند وجود داشت که زندانیان محکوم بیش از ۴ سال تا ابد در آن نگهداری میشدند و در هر بند حدود ۵۰۰ نفر در بدترین شرایط بهداشتی به سر میبردیم.
صفر قهرمانیان بیش از ۳۲ سال در زندان بود. محکومین بند ۶ زندان یک اغلب ده سال به بالا و ابد بودند. بند ۲ و ۳ ما بودیم که ۴ و ۵ سال محکومیت داشتیم. پلیس حتی از تحویل سبزی خوردن ملاقاتیها به داخل بند خودداری میکرد. در یکی از هجومهای پلیس به ملاقاتیها مادر یکی از زندانیان بنام شریعتی به ضرب باتوم گارد زندان به قتل رسید.
به علت کمبودهای بهداشتی و پزشکی و درمانی اغلب زندانیان دچار نقض عضو و بیماریهای مزمن شده بودند که بعدا به عنوان جانباز تلقی شدند. در بهار سال ۵۴ تعداد ۹ نفر از زندانیان با سابقه از جمله بیژن جزنی، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار را به اتهام تلاش برای فرار از زندان در زندان اوین دست بسته تیرباران کردند. بدرفتاری پلیس و مامورین با زندانیان را نمیتوان به وصف کشید. از هر ده حوله که برای ملاقاتیها میآوردند یک حوله را به داخل بند تحویل میدادند و آن را پاره میکردیم و هرکس از یک تکه از آن استفاده میکرد. هر از چند گاهی گارد زندان به بهانه بازرسی از داخل بندها به زندان حملهور میشد و دهها کتاب و لباس و وسائل دیگر را با خود میبردند و بسیاری از لباسها و وسائل زیر چکمه گارد زندان پاره میشد و از بین میرفت. هزاران نفر زندانی تنها چند رمان و کتابهای داستان در اختیار داشتند و طبیعتا محروم از رفتن به کتابخانه زندان قصر بودیم.
در مورد اعدامها چه؟
در خصوص اعدامها بارها شاهد بحث با آقای خلخالی بودم و آنچه را دیدم و شنیدم بدون اظهارنظر میگویم. ایشان میگفت ما نتوانستیم عوامل قتل عامهای ۱۵ خرداد را دستگیر کنیم. ارتشبد اویسی از این افراد بود. بسیاری دیگر از ارتشبدها و تیمسارهایی که در کشتار مردم در ۱۵ خرداد دست داشتند از کشور فرار کرده بودند. عصر روز ۱۵ خرداد اویسی و چند نفر دیگر به نزد شاه رفته و سرکوب و قتل عام آن روز در تهران و شهرستانها را به شاه تبریک گفته بودند. افراد دیگری نظیر تیمسار محرری، زند وکیل، شاپور غلامرضا قاتل قهرمان غلامرضا تختی، سربازجوی کمیته بنام مستعار رسولی و عضدی و دهها نفر از شکنجهگران کمیته و اوین از ایران فرار کرده بودند. ایشان میگفت اگر شما جوی خون شهدای ۱۵ خرداد در قم در چهارراه شاه و نیز کشتههای این قیام در تهران و تیرباران زندانیان سیاسی و کشتار و سرکوبهای دیگر را میدید از من بیشتر اعدام میکردید. آیا بایستی عوامل قتل عامها را آزاد میکردیم؟
خود حضرتعالی آیا دیداری هم با حضرت امام داشتهاید؟
یک شب دیروقت در مدرسه رفاه بودیم آقای خلخالی گفت بیا تا نزد امام برویم. یکی از کلاسهای درس مدرسه را فرش کرده بودند و آقا در آنجا بودند ولی شبها و بعضا در مواقع خطرناک از پشتبام به منزلی مجاور مدرسه و یا به خانههای دیگر منتقل میشدند. آن شب با ایشان وارد اتاق آقا شدیم. بنده را معرفی کردند و گفتند مهدی چهار سال در زندان بود. آقای خمینی با خنده به بنده گفتند ایدکالله و دست ایشان در دست بنده بود و ایشان چند جمله از اوضاع مبارزه و زندانها از بنده سوال کردند. پس از دو سه دقیقه از اتاق خارج شدیم.
ملاقات دوم سال ۶۰ پس از مراجعت از یک سال اقامت در شوروی بود. به آقای خلخالی گفتم میخواهم چیزی به آقا بگویم. ایشان گفت باشد خبر میدهم. یک روز به اتفاق آقای خلخالی به دفتر رفتیم، آقا در حیات منزل امام جمارانی مشغول قدم زدن بودند. آقای خلخالی اشاره کردند در کوچه نیمه باز است وارد حیاط بشوید، به امام گفت که مهدی میخواهد چند جمله با شما صحبت کند. وارد شدم سلام کردم و آقا خندیدند و گفتند بفرمایید کجا بودید. گفتم من در شوروی بودم. پس از احوالپرسی گفتم به نظر میرسد وضع شوروی بحرانی و در حال فروپاشی است. ایشان برای بنده آرزوی موفقیت کردند. بعدا ایشان در یکی از سخنرانیهای خود به این موضوع اشاره کردند. در هنگام اقامت در شوروی یک روز وزارت خارجه طی تلکسی اعلام کرد آیتالله خلخالی وارد مسکو میشوند و تسهیلات فراهم شود. بعد از ورود آقای خلخالی به مسکو ایشان از لئونید برژنف درخواست ملاقات کردند که پاسخ منفی بود و تنها با ریاست شورای عالی امور مذهبی برای ایشان وقت ملاقات تنظیم شد. آقای خلخالی گفت شورویها خیال میکنند من برای زیارت به مسکو آمدهام. از ایشان پرسیدم هدف از ملاقات شما با برژنف چه بود. ایشان طی قدم زدن در حیات آهسته گفتند امام بنده را فرستاد که با برژنف ملاقات کنم و بگویم اگر آمریکاییها در سواحل جنوب ایران نیرو پیاده کردند ما از شما درخواست کمک میکنیم و میخواستیم نظر شما (یعنی شورویها) را بدانیم. در این تاریخ حدود ۶ ماه از آغاز جنگ میگذشت و آقای خلخالی گفت روسها با همه زرنگیشان نفهمیدند من برای چه به مسکو آمدهام.
نظر حضرتعالی به عنوان فرزند آیتالله خلخالی در مورد چنین برخوردهایی چیست؟ آیا موافق چنین برخوردها و اظهاراتی چنین هستید یا اینکه برخوردهای رادیکال را از مسائل عادی انقلابها میدانید.
صرفنظر از مواضع آیتالله خلخالی، بنده خاطرات بسیار تلخی از زندان به یاد دارم و در حال حاضر بعضا از فرط وحشت شکنجه در آن سالها از خواب بیدار میشوم. بنده مدتی در زندان کمیته شهربانی و حدود ۱۰ ماه در سلول انفرادی اوین زیر بازجویی بودم و کسانی که در زندان کمیته بودند میدانند که بچهها به شکنجهگران میگفتند ما را بکشید ولی شکنجه نکنید. بارها از بازجوها خواسته بودیم که ما را بکشند ولی شکنجه نکنند. از همه بدتر ضربات شلاق با کابل بر روی پاهای ورم کرده بود که روزهای قبل بازجو یا سربازها به کف پا و بدن زندانیان زده بودند. حبس در سلول انفرادی اوین و بیخوابی اجباری که باید سه روز روی پای میایستادیم و هیچ سر و صدایی هم به گوش نمیرسید از شکنجه با کابل بسیار بدتر بود. من بعضا مایل بودم که مرا به بازجویی ببرند و شلاق بخورم و ساعتی از محیط کشنده سلول انفرادی بیرون بروم. سلول انفرادی زندان اوین محلی به ابعاد ۱/۵ متر در ۲ متر با دستشویی و توالت فرنگی بود و نیازی به بیرون بردن زندانی نداشت. بعضا در همین سلول پنجره را مسدود میکردند و فقط موقع تحویل غذا مواقع روز را درک میکردیم و بعضا آب توالت را قطع میکردند.
یک بار بنده بعد از سه روز بیخوابی بروی زمین افتادم و هرچه سرباز به پهلویم لگد زد نتوانستم از زمین بلند شوم و مرا کشان کشان به اتاق بازجویی ته بند برد و بازجو بعد از کتک مفصلی با کابل برق گفت ببرش. سرباز مرا کشان کشان به سلول بازگرداند. اینها همه غیر از جیره شلاق روزانه و هفتگی بود.
بنده در اوین دو رشته بازجویی میشدم یکبار به خاطر پرونده خودم و فعالیتهای سیاسی در دانشگاه تهران و یک بار به خاطر ابوی و رفتن به ملاقات تبعیدیها از جمله آیتالله منتظری. ساواک از من هنگام پیاده شدن در هروآباد خلخال، محل تبعید آیتالله منتظری عکس گرفته بودند که در حال حمل یک کارتن از کتابهای دکتر شریعتی به منزل ایشان بودم. در این مورد بنده را برای بازجوی به اوین پایین میبردند و شلاق میزدند. نام مستعار بازجو منوچهری بود و میگفت در کارتن چه بود؟ میگفتم کارتن میوه بود ابوی داده بود و از رودبار برای آیتالله منتظری میبردم. منوچهری میگفت تو بمیری من هم باور کردم که میوه بود. در اتاق مجاور تختی بود که سربازی پای زندانی را به لبه تخت میبست و شلاق میزد. میگفتم من دیشب شلاق خوردم تو را به خدا روی شلاقهای دیروز نزنید. منوچهری میگفت آقا مهدی این شلاق ربطی به شلاق اوین بالا ندارد. ما اینجا تشکیلات جدا داریم و خلاصه شلاقها را با نعره و فریاد تحمل میکردم و با دست و پای خونی بنده را روی برانکارد با ماشین زندان به اوین بالا یعنی محل سلولهای انفرادی منتقل میکردند. دو سه روز بعد روز از نو شلاق از نو. در هر صورت هدف از نقل این خاطرات بیان بیرحمی و قساوت ماموران رژیم پهلوی البته به دستور سران بود و معلوم بود که سرباز دهاتی فقط مجری دستور است و شلاق را خیلی محکمتر از سرباز شهری به پای ما میزد. اگر دادگاهها به ریاست شخص دیگری غیر از آقای خلخالی تشکیل میشد مردم ایران انتظار داشتند دادگاهها جنایتکاران آن دوران را اعدام میکردند و این مطلب هیچ ربطی به خشونت و یا عدم خشونت ندارد. چنانکه بعد از استعفای آقای خلخالی، قضات دیگر نظیر آیتالله گیلانی چند نفر از جمله دو تن از بازجویان شکنجهگر یعنی تهرانی و آرش را به اعدام محکوم کرد. آیتالله گیلانی چنانکه میگویند بسیار رئوف است.
از طرف دیگر نباید فراموش کنیم که نابسامانیها و طبیعتا تندروی و کندرویها زاده شرایط هر انقلاب است. بعد از انقلاب روسیه گروهی پلهای ساخت دوره تزارها را خراب میکردند. بعد از انقلاب آتش زدن برخی از منازل و چپاول ثروت برخی از ثروتمندان و تصفیه حسابها، امری طبیعی بود. از طرف دیگر هیچ کشوری در مبارزه با مفاسد اجتماعی نظیر مواد مخدر و قاچاق و نظایر آن مسامحه نمیکند. در چین مجازات شکار خرس پاندا اعدام و در آمریکا مجازات قتل عمد اعدام است.
اگر آیتالله هم اکنون در قید حیات بودند، نظریات خود را نزدیک به چه طیفی میدانستند؟
در سالهای اخیر از تبادل نظرهای متعدد متوجه تغییر در نظرات سیاسی ایشان شده بودم. ایشان میگفت باید با اتخاذ محسنات سرمایهداری غرب نظیر برنامهریزی و رقابت و تولید و نیز دوری از تشنج زمینه رشد کشور و جذب سرمایههای فراری را فراهم کنیم و در غیر این صورت نابود خواهیم شد. لذا اگر ایشان در قید حیات بود موافق تشنج و نابسامانیها نبود. ایشان بارها میگفت دولت به مرور زمان باید از مجری به ناظر تبدیل شود.
نظر شما :