واسلاو هاول درگذشت/ نگاهی به زندگی سیاستمدار شاعرپیشه -۱
نوشین طریقی
یادگارهای دورانِ حبس در بازداشتگاههای حکومتِ کمونیستی و عادتِ ویرانگری که به سیگار کشیدن داشت، ریهها و اندامهای تنفسیاش را به نابودی کشانده بود. اما هاولِ قهرمان، هیچگاه فراموششدنی نبود. او مردِ «اولینها» بود. اولین رهبر غیرکمونیست در حکومتی کمونیست، اولین رئیس جمهوریِ منتخبِ مردم، اولین رئیسجمهوری در جمهوری تازه استقلال یافته چک. مردی بود که نامش یادآورِ چیزهای بسیار و گاه متناقض بود؛ مردی که مبارزهای آرام و خالی از خشونت را در قلب اروپا پیش برد، و به قدرت رسیدنِ مسالمتآمیز او واژه «انقلاب مخملی» را به دایره واژگان سیاسی افزود. مردی که هنر را متعهد میخواست و اصرار داشت که نوشتههایش به خدمتِ آرمانهای سیاسی و اجتماعی درآید، شاعری که از صحنه نمایش راهیِ زندان شد ولی عاقبت از کاخ ریاست جمهوری سر درآورد. مردی که اقتصادِ باز را میستود و آرزوی اروپای خالی از ارتش و تسلیحات را در سر میپروراند اما به مسیری گام نهاد که به عضویت کشورش در پیمان نظامی - امنیتی ناتو منجر شد و از مداخله نظامی در دفاع از حقوق بشر حمایت کرد.
یکی از تصاویرِ محبوبی که جهان خارج از هاولِ میانسال ساخته، تصویرِ شاعری است که به ناگهان و تا حدودی ناخودآگاه، از برجِ عاجِ ادبیات به کاخِ ریاست جمهوری پراگ کشانده شد، تصویری که شاید جذاب اما به غایت سادهلوحانه و سطحی است. واسلاو هاول به همان اندازه که سیاستمدار بود، نمایشنامهنویس و شاعر هم بود و همچنانکه پیشنویسهای نمایشنامههای خود را بازبینی میکرد، تدابیرِ عملی در صحنه سیاستورزیاش را بازخوانی میکرد. شاعرانه خواندن یا خیالسازیهای دور از واقعیت درباره زندگی هاول، تصویری مبهم و نادرست از شخصیت سیاسی او را موجب میشود. هاولِ جوان البته مردی خجالتی و کتابخوان بود که سبیلی نازک و کمپشت و موهایی اغلب شانه نکرده داشت اما بعدها در چشم جهانیان به نمادی از قدرتِ نرم و آرامِ مردم برای غلبه بر اقتدارگرایی و تمامیتخواهی بدل شد. این گزاره معروف که «حقیقت و عشق باید بر دروغ و دشمنی چیره شود» اصلیترینِ شعار انقلاب مخملی بود، شعاری که هاول میگفت همواره میکوشد در زندگیاش به آن وفادار بماند.
نه فقط در میان مردمِ زادگاهش، در چک، بلکه در میان هنرمندان، سیاستورزان و اندیشمندان بسیاری از کشورهای جهان، واسلاو هاول نویسندهای محترم و سیاستمداری تحسینشده بود. گروهها و شخصیتهای بینالمللی بسیاری تلاشهای مسالمتآمیزِ او در حمایت از حقوق بشر را تقدیر میکردند. در سال ۱۹۹۴ مدال آزادی فیلادلفیا را دریافت کرد، در سال ۲۰۰۳ جایزه صلح گاندی را از طرف دولت هند دریافت کرد، در سال ۱۹۸۹جایزه اولاف پالمه در سوئد را گرفت و در سال ۱۹۹۰ به عنوانِ یکی از قهرمانان بزرگ آزادی، «مدال آزادی» را از دستانِ رئیسجمهوری امریکا دریافت کرد. چندین بار هم نامزدِ دریافت جایزه صلح نوبل شد.
مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه پیشین امریکا، در نوامبر ۲۰۰۲ در سفری به پراگ، در ستایش واسلاو هاول چنین گفت: «رئیسجمهور هاول، مردم چک را مردمی مغرور و مفتخر ساخت و من نیز از زاده شدن در این سرزمین بسیار خرسند و راضیام. من فکر میکنم که با نبودِ او در عرصه بینالمللی، فقدانِ عظیمی را احساس خواهیم کرد. برای بسیاری از مردم جهان دو واژه «چک» و «هاول» مترادف با هم شناخته میشوند. هاول به راستی نامِ جمهوری چک و شهر پراگ را در نقشه جهانِ پس از جنگ سرد برجسته کرد.»
واسلاو هاول در نیمه دهه ۱۹۳۰ در خانوادهای فرهنگی و روشنفکر در پراگ به دنیا آمد، خانوادهای که ارتباطی مستقیم با رخدادهای فرهنگی و سیاسی چکاسلواکی در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ داشت اما واسلاو اجازه ادامه تحصیلات دانشگاهی را نیافت. او حتی برای گذراندنِ دروسِ دورانِ دبیرستان ناچار به ثبتنام در دورههای شبانه شد و در سال ۱۹۵۴ دیپلم متوسطه را دریافت کرد. امکانِ پذیرش در دانشکدههای علوم انسانی را نیافت و به ناچار رشته اقتصاد را در دانشگاه پراگ انتخاب کرد اما بعد از دو سال آن را ناتمام رها کرد. سنتِ فرهنگی خانوادگی و علایق شخصی و پویایی ذهنیاش او را مدام به حیطه علوم اجتماعی و هنری میکشاند. پس از اتمامِ خدمت سربازی در سالهای ۱۹۵۹ -۱۹۵۷ به عنوانِ یکی از عواملِ پشت صحنه در تئاتری در پراگ مشغول به کار شد و همزمان تحصیل مکاتبهای در رشته «درام» در دانشکده هنر دانشگاه پراگ را آغاز کرد. وقتی نخستین نمایشنامهاش با عنوان «مهمانی در باغ» روی صحنه رفت، مورد تحسین قرار گرفت اما نوشتههایش زمانی توجه برانگیز شد که در جریانِ تحولاتِ اجتماعی موسوم به بهار پراگ، به اثرگذاری سیاسی روی آورد.
فضای پُر اختناقی که پس از بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ به وجود آمد، هاول را برای مدتها از نوشتن و نمایش محروم ساخت ولی فعالیتهای سیاسی او را بارزتر کرد. در دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ بارها به زندان افتاد و حبسهای پیاپی و طولانیمدتی را متحمل شد. بسیاری از شاهکارهای ادبی او، شرحِ دردها و رنجهایی است که خود نیز به نوعی تجربه کرد. یکی از نوشتههای او به داستانِ غمناکِ سیاستمداری اشاره دارد که بیمِ بازگشت به محبس دارد. اثر برجسته دیگر او به نام «قدرت ضعیفان» در وصفِ دورانِ بعد از توتالیتاریسم نوشته شد که در آن سیاست و جامعه مدرن، مهیاکننده مردم برای زندگی در دروغ خوانده شده است.
هاول در سال ۱۹۸۹ اولین رئیسجمهور غیرکمونیستِ چکاسلواکی شد و یک سال بعد در پی اولین انتخاباتِ آزاد به عنوان رئیسجمهوری برگزیده معرفی شد. او نقشی کلیدی در پیروزیِ انقلاب مخملین داشت، انقلابی آرام و بدون خونریزی که منجر به فروپاشی حکومتِ کمونیستی شد. او در نخستینِ دوره ریاست جمهوریاش فرمانِ عفو عمومی برای بسیاری از زندانیان و محکومان رژیم پیشین را صادر کرد که با این واکنشِ منتقدانش مواجه شد که «آمار جرم و جنایت در کشور را بالا میبرد» اما هاول میگفت که قضاوتِ محاکمِ ناعادل پیشین را قابل اعتماد نمیداند. او با کنار گذاشتنِ مسئولان سیاسیِ حکومت کمونیستی در دورانِ بعد از انقلاب ۱۹۸۹ انتقادهای بسیاری را در کشور برانگیخت. او همچنین در فسخ و انحلالِ پیمان ورشو نقشی موثر داشت و در عین حال از رهبرانی بود که باعث پیوستنِ اعضای سابق پیمان ورشو به اتحاد ناتو شد.
هاول دو بار به ریاست جمهوری چک برگزیده شد که دوره دومِ آن با کسالتهای جسمی و بیماریهای متعدد در دستگاه گوارشی و تنفسیاش همراه بود. در دنیای سیاستِ بینالملل، هاول همواره چهرهای خوشنام و حمایتکنندهای صبور برای مقاومتهای بدون خشونت بود. بهترین دوستهای او، بیل کلینتون و دالایی لاما بودند و با وجود فراز و فرودهای نسبی در محبوبیت داخلی او، نتایج یک نظرسنجی نشان داد که او سومین شخصیتِ محبوب در کل تاریخ ملت چک است.
هاول در حوزه خصوصی
واسلاو هاول، پنجم اکتبر ۱۹۳۶ در خانوادهای زاده شد که کمونیستها علاقه وافری داشتند به آنها برچسبِ «مرتجعهای بورژوایی» بزنند. تردیدی نیست که هاولها در تعاریف و طبقهبندیهایی که چپگرایان عرضه میداشتند، بورژوا محسوب میشدند. چندین نسل از خانواده سرشناس هاولها، از ثروتمندترین و پرنفوذترین خانوادههای پراگ بودند. پدربزرگِ واسلاو، سالنِ رقص بسیار معروفی به نام «لوسرنا» را ایجاد کرده بود و عمویش، تاسیسکننده یک استودیوی فیلمسازی به نام «باراندوف» بود، که صنعتِ فیلمسازی در چک را پایه گذاشت. اما در توصیفِ این خانواده به عنوان «مرتجع»، کمونیستها خیلی هم منصف و محق نبودند. واسلاو در دنیایی از امتیازات و افتخارات رشد یافت، اما اطرافیان او نگاهی صرفاً منفعتجویانه به سیاست نداشتند. محفلِ خانوادگی او جایی بود برای گفتوگوهای دائمی و پرسشهای پایدار درباره موضوعات داغِ روز. پدربزرگِ مادریِ واسلاو، دیپلماتی برجسته و خوشنام بود که آرمانِ اروپای متحد را در سر میپروراند، آرمانی که آن زمان خیلی دور از دسترس و سادهلوحانه به نظر میرسید. در همین سالهای کودکی بود که ریشههای شخصیتِ آتیِ واسلاو، گرایشهای هنری او در مقام شاعریِ عملگرا و سیاستمداری آرمانخواه شکل گرفت.
آرامش و رفاه در خاندان هاول همیشگی و پایدار نبود. مصائبِ پیشرویِ هاولها از سال ۱۹۳۹ و با هجوم نازیها به چکاسلواکی آغاز شد و در تمام سالهای جنگ ادامه یافت. در جریانِ کودتایِ فوریه ۱۹۴۸ خانواده او بخشِ مهمی از ثروت و نفوذش را از دست داد. آنها در سال ۱۹۵۲ ناچار شدند سالنِ رقص لوسرنا را از دست دهند، هر چند سه سال پس از مصادره آن، اجازه یافتند مدیریت آن را برعهده گیرند. به واسلاوِ بورژوا اجازه داده نشد در هیچ رشتهای که به هنر ارتباط مییافت، ادامه تحصیل دهد. نظمِ سیاسی حاکم به وجودِ مهندسان و متخصصان فنی و حرفهای بیشتر نیاز داشت تا به نویسندگان و هنرمندان. دانشکدههای علوم انسانی و هنری تحلیل رفته و مختصر فعالیتهایشان بهطور اختصاصی در خدمتِ درخواستهای کمونیستی بود. هاول دو سال در دانشگاهِ فنی چک در شهر پراگ درس خواند اما هیچ چیز مانعِ قریحه شاعری و استعدادِ نمایشنامهنویسیاش نبود. نویسنده محبوب او در سالهای نوجوانیاش، فرانتس کافکا بود که او نیز زاده پراگ بود.
هاول بیست ساله بود که برای نخستین بار اولگا اسپیلیخالوا را ملاقات کرد. آن دو تقریباً هر روز در کافه اسلاویا با یکدیگر قرار دیدار داشتند. ریشههای خانوادگیِ اولگا و واسلاو تفاوتهای بسیار چشمگیری داشت. اولگا در خانوادهای کارگری بزرگ شده بود که در حومه شهر زیزکوف و در فقر شدید زندگی میکردند. خانواده هاول با این وصلت مخالف بودند، اما آن دو اصرار داشتند که تفاوتهای هر یک از آنها کاملکننده دیگری است و پیوند آنها ترکیبی ایدهآل فراهم ساخته است. در سالهای زندگی مشترکشان و تا زمانِ مرگ اولگا در سال ۱۹۹۶، او همواره نخستین کسی بود که نوشتههای واسلاو را میخواند. اولگا قدیمیترین و مهمترین حامیِ افکارِ واسلاو و بعدتر جنبش مبارزاتی شد که هاول پیش میبرد. نامههایی که هاول از زندان به اولگا نوشت، به یکی از معروفترین نوشتهها تبدیل شد و در سراسر جهان دیده و خوانده شد.
اولگای همیشه همراه در ژانویه ۱۹۹۶ پس از نبردی طولانی با بیماری سرطان درگذشت. او در دورانِ ریاست جمهوری واسلاو، بسیار فراتر از نقشِ عمدتاً منفعلِ «بانوی نخست» بسیار فعال و پر جنبوجوش بود و در سالهای پس از سقوط کمونیسم خیریهای را که بنیان نهاده بود، با جدیت اداره میکرد. مرگ اولگا در سالی دشوار و خبرساز برای رئیسجمهور هاول رخ داد. در ابتدای سال ۱۹۹۶ اولگا درگذشت و چند ماه بعد مشخص شد که عوارض ناشی از بازداشتهای پیاپیِ دورانِ مبارزه و سیگار کشیدنهای مداوم واسلاو را به سرطان ریه مبتلا کرده است. جز تحملِ جراحی، راه دیگری در پیش نبود ولی نتیجه آن جراحی که به برداشته شدن بخش بزرگی از یکی از ریهها منجر شد، موفقیتآمیز بود. آن زمان مقالات متعددی در نشریاتِ بینالمللی درباره احتمالِ مرگ رئیسجمهور نگاشته شد اما آنچه واقعیت داشت این بود که رئیسجمهور هاول، درمانِ کاملی را از سر گذارند. کمی نگذشت که دوستیِ نزدیک هاول با هنرمندی به نام داگمار وِسکِرنوآ از پرده بیرون افتاد و آن دو در ژانویه ۱۹۹۷ و در سالگرد مرگ اولگا با یکدیگر ازدواج کردند. واکنشها به این ازدواج در جمهوری چک بسیار متفاوت بود. برخی آن را همچون داستانی عاشقانه میدیدند و برخی دیگر این نکته را به یاد میآوردند که از مرگِ اولگا، شریکِ چهل ساله زندگیِ واسلاو، تنها یازده ماه میگذشت. همسر جدید، زیبا و هنرمند بود اما هیچگاه روابطِ حسنهای با نشریاتِ چک نداشت و از همین رو برخی سیاستمداران مدعی بودند که داگمار تاثیر زیادی روی فعالیتهای سیاسی همسرش خواهد گذاشت، اما حرف و حدیثهای نخستین به تدریج رنگ باخت.
نظر شما :