دوران رضا و این همه نارضا/ تجدد آمرانه رضاشاه، مقاومتها و مخالفتها
این بود سرشت و سرنوشت سیدنصرالله، قهرمان داستان «میهنپرست» صادق هدایت. این داستان پس از کنارهگیری رضاشاه در مجموعه داستانهای کوتاه با نام «سگ ولگرد» منتشر شد؛ «میهنپرست» به نوشته محمدعلی همایون کاتوزیان «حملهای گزنده به شاه و روسای جدید ادبیات رسمی است و تبلیغات فرهنگی رسمی، به ویژه کارهای فرهنگستان را به طرزی کوبنده به تمسخر میگیرد. فرهنگستان برای این برپا شده بود تا واژههای عمدتا ابداعی دارای اصالت فارسی را جایگزین واژههای بیگانه، به ویژه عربی کند. واژههای ابداعی پیش از آنکه کاربردشان اجباری شود، برای تصویب شاه به کاخ سلطنتی فرستاده میشد. این کار احساسات نه تنها منتقدان جوانی چون هدایت، بلکه ادبای جاافتاده و وفاداری چون تقیزاده و علی اصغر حکمت را نیز جریحهدار کرد. به پیشنهاد علی اصغر حکمت که خودش وزیر معارف بود (!)، تقیزاده مقالهای از برلین فرستاد که کارهای فرهنگستان را با لحن ملایمی مورد انتقاد قرار میداد. این مقاله چنان خشم شاه را برانگیخت که باعث شد تقیزاده عهد کند که تا مادامی که رضا شاه در مصدر قدرت است هرگز به ایران بازنگردد.» هدایت در طنزنامه «فرهنگ فرهنگستان» لغات ابداعی فرهنگستان ایران که از بدو پیدایش تا پایان سال ۱۳۱۹ تصویب شده بود را به مطایبه گرفت: «بالارو= آسانسور، در صورتیکه پله و نردبان همین خاصیت را دارند. گویا در زمانی که این لغت وضع شده هنوز آسانسورها پائین نمیرفتهاند، بعلاوه این لغت فارسی است و مرکب از آسان و سر است یعنی به آسانی سر میخورند.»، «پایان نامه = تز، بر وزن شاهان نامه، کتاب معتبری است درباره پایان و او یکی از پهلوانان ناکام خانواده شکمپائیان است که با قوم پا بر سران دست و پنجه نرم کرده است.» و...
به قول هدایت در «میهنپرست»، «لغات ساخت فرهنگستان به صحه ملوکانه و به تصویب علما و فضلای عصر رسیده بود» و اگر نبود این تصویب شاهانه کو تا کلمهای جا بیافتد، چنانکه داریوش آشوری گفته: «یک دلیل عمدهٔ کامیابی فرهنگستان اول این بود که رضا شاه با تمام قدرت پشتیبان آن بود و واژههای نوساختهٔ فرهنگستان با فرمان شاهانه، از راه ارتش و دستگاه دولت و آموزش و پرورش به کار برده میشد و مردم به آنها عادت میکردند، از جمله نام تازه وزارتخانهها و نهادهای دولتی، مانند دادگستری، وزارت کشور، دانشگاه. وگرنه مقاومت ادیبان و عادتهای زبانی عامه هرگز نمیگذاشت چرخش از کاربرد واژههای عربیتبار به فارسیتبار به آسانی امکانپذیر شود، همچنان که هنوز با سرسختی پایداری میکند. پس از شهریور ۱۳۲۰ هم موج عظیمی بر ضد فرهنگستان و واژههای ساخته آن برخاست که سردمداراناش ادیبان دوران بودند.»
عشایر زمینگیر، زمینگیری از زمیندار
مخالفت با ابداعات فرهنگستان یکی از مقاومتها علیه تجدد آمرانه پهلوی اول بود؛ رضا شاه در سال ۱۳۰۶ پس از تثبیت پادشاهیاش برنامهای متشکل از سکولارسازی ریشهای و اقدامات تمرکززا را به اجرا درآورد و در سالهای بعد سیاستهای جدید خود را غالبا با استفاده از ارتش به صورت تهاجمی تحمیل کرد. به گفته استفانی کرونین، استاد دپارتمان مطالعات شرقی در دانشگاه آکسفورد و نویسنده «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین: مخالفان نظم نوین در ایران، ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۹»، برنامه نظام رضا شاه اساسا دستپخت روشنفکران دوره مشروطه بود و بین نخبگان ملیگرا نیز محبوب شد. اما وقتی این برنامه بر عموم مردم تحمیل شد به خصومت گسترده و گاهی مقاومت فعال انجامید. طی سالهای ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷ اقدامات مهمی را که بعدها نماد این دوره شدند، تصویب و قاطعانه اجرا کردند. در سال ۱۳۰۶ اولین تلاشهای پیگیر برای اجرای سرشماری و خدمت سربازی انجام شد، نظام قضایی به شیوه سکولار بازسازی شد، اولین تلاش عمده برای جابجایی تودهای عشایر را در لرستان انجام دادند، سیاست کلی یکجانشینی عشایر به تدریج شکل گرفت و کار ساخت راه آهن سراسری ایران آغاز شد. در سال ۱۳۰۷ قانون مدنی تصویب شد، کاپیتولاسیون لغو شد و مجلس، قانون لباس یکدست و قوانین مربوط به ثبت سند برای داراییهای زمین و املاک را تصویب کرد. در همین سال انحصار تریاک اعلام شد و این اولین مورد از اقدامات اقتصادی دولتگرایانه او بود که سال بعد با انحصار تنباکو ادامه یافت. این موج عظیم اصلاحات با ظهور سرداران اصلی شاه همراه بود: علی اکبر داور، فیروز میرزا و به خصوص عبدالحسین تیمورتاش. این اقدامات اجزای اصلی موجی ملیگرایانه برای ایجاد دولتی قوی بودند تا بتواند بر جامعهای مدرن و همگن حکومت کند. با این حال هر جا این اقدامات تحمیل میشد عموم مردم آنها را بسیار سرکوبگرانه مییافت.
بنا به نظر کرونین، این اقدامات بر «گروههای غیرشهری و غیرنخبه» تاثیری مخرب داشت که البته با مروری بر گروههای هدف و متضرر اجرای هر یک از این برنامهها میتوان بهتر به چرایی مخالفتها و مقاومتها پی برد؛ برای مثال نظام خدمت اجباری، خواسته دیرین روشنفکران مشروطه در ابتدا و اساسا بر فقرا تحمیل شد، چرا که متمولان به راحتی معافیت خود را میخریدند. افراد تحصیلکرده مدرن در شهرها از قوانین لباسهای متحدالشکل استقبال کردند اما روحانیون شهرستانها و مردمان عشایر، که نقش و هویت خود را متزلزل شده مییافتند، همچنین فقیران که اجبار تهیه پوشاکی جدید را خارج از توان خود میدیدند و هیچگونه درک فرهنگی از مدهای جدید لباس نیز نداشتند، از در محکومیت این قوانین درآمدند. اعمال انحصار دولتی بر محصولاتی چون تریاک بیشترین ضربه را به دهقانان و همچنین گروه عظیمی از مغازهداران کوچک و دستفروشان زد که با فروش شیره تریاک امرار معاش میکردند. با این حال مخالفت مردمی و مقاومت در مقابل تحمیل این تغییرات چشمگیر ابتدا در بافت شهری آغاز شد که کرونین در «اصلاحات از بالا، مقاومت از پایین» اولین نمونه عمده مقاومت تودهای مردم در مقابل نظم نوین را با مرکزیت شهرهای اصفهان و شیراز دانسته است. اما این به منزله توفیق دولت در اجرای سیاستهای خود در بافتهای غیرشهری و یا عدم مخالفت و مقاومت آنها نیست. چنانکه همایون کاتوزیان در «جامعه و دولت در دوره رضا شاه» نوشته تا اواخر دهه ۱۳۰۰ دیگر نشانی از شورش عشایر برجای نمانده بود و تنها پس از سقوط رضا شاه بود که عشایری که تا آن زمان از مصائب جان به در برده بودند، به سبک زندگی پیشین خود بازگشتند و بسیاری از آنها رویکردی خشمگین، کینهتوزانه و شورشی نسبت به دولت پیدا کردند. افزون بر آن با اجرای قانون جدید ثبت املاک، در عمل هم شاه و هم ارتش میتوانستند زمینهای کشاورزی و سایر املاک را مصادره کنند یا به اجبار به بهای ناچیز بخرند. علاوه بر آن اربابان زمیندار نیز رویگردان شده بودند، چون انحصار دولتی تجارت در کالاهای مهمی چون گندم برخلاف منافع آنها و همینطور دهقانان بود و تجار هم به خاطر دیوانسالاری و مداخلهگری فزاینده اقتصادی، و بویژه قوانین انحصار تجارت مصوب ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱ که تمام تجارت خارجی و برخی از مهمترین اقلام تجارت داخلی را به انحصار دولت درآورده بود، عموما خشمگین بودند.
کلاهگذاری و چادربرداری
کوچ را از عشایر و زمین را که از زمیندار گرفتند، کلاه بر سر مردان گذاشتند و حجاب از سر زنان برداشتند؛ حمله به جامعه دینی بویژه تغییر اجباری کلاه مردان به کلاه پهلوی و منع اجباری نه تنها چادر بلکه حتی روسری، انزجار شدیدی را در میان مردم برانگیخت. مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) از نخستوزیران عصر پهلوی اول در شرح یکی از ملاقاتهایش با رضا شاه پس از تغییر کلاه نوشته است: «در ملاقات روزی شاه کلاه مرا برداشت و گفت حالا این چطور است؟ گفتم فیالجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه که داشتیم اسمش بهتر بود. آشفته چند قدمی حرکت فرمودند گفتند آخر من میخواهم همرنگ جماعت شویم که ما را مسخره نکنند. گفتم البته مصلحتی در نظر گرفتهاند. در دلم گفتم زیرکلاه است که مسخره میکنند، تقلیدهای بیحکمت.» اتفاقا به ابتکار تیمورتاش بود که لباده و عبا جای خود را به سرداری ]کتهای بلند که در اروپا هم معمول بود] داد و کلاه بوقی دیوانیان قاجار به کلاه لگنی تبدیل شد. اما کوتاه مدتی بعد کلاه لگنی با دستور حکومتی به کلاههای لبهدار تغییر یافت که استفاده از آن برای دولتیها و دیوانیها اجباری شد و به کلاه پهلوی شهرت گرفت. به نوشته مسعود بهنود «پوششهای شهری و نو، نام پهلوی به خود گرفتند و به کلاه و کت مردان منحصر نماندند و حتی لباسهای راحتی زنان و مردان را نیز شامل شدند و باز به تمسخر در ترانههای عامیانه گاه مستهجن به آن اعتراض شد. اما کلاه لگنی مردان دو سال بیشتر نپائید و باز هم به دستور حکومت، قانون جدیدی نوشته شد و کلاه لگنی ممنوع و کلاه شاپوی اروپایی معمول گشت که آخرین گام در راه یکسان کردن ظاهر مردان با همتایان فرنگی خود بود و سالها پائید و همزمان با برافتادن استفاده از کلاه در اروپا، در اواسط دهه چهل شمسی، در ایران هم کلاه ناپدید شد و موها و سر مردان در انظار عمومی ظاهر شد.» پس از رضا شاه اما حجابها برگشت، چنانکه به نوشته بهنود «اجباری شدن بیچادری زنان که در هفدهم دی ماه سال ۱۳۱۴ اتفاق افتاد، تا روزی برقرار بود که رضا شاه سلطنت داشت و با استعفای وی، دوباره زنان چادری خیابانها را در تصرف خود درآوردند و به شهادت عکسها و گزارشها، در آخر شهریور سال ۱۳۲۰ حضورشان آشکارتر از زنانی بود که پرده از رخ و چادر از سر برداشته بودند.» کنسول وقت بریتانیا تلاش کرده تا ماجرای منع چادر را از چشمانداز وسیعتری توصیف کند: «گذشته از قوت روزانه، آن چه بیشترین تاثیر را در زندگی مردم دارد اموری است که با آداب و عرف اجتماعی سر و کار داشته باشد، علیالخصوص عرف و آدابی که مذهب اسلام نیز بر آن صحه گذاشته است. ایرانیان در بین مسلمانان، مردم متعصبی نیستند.]اما[ موضوع کشف حجاب زنان که در سال گذشته آغاز شد، محافظهکاری اجتماعی و همچنین غیرت دینی آنان را هدف گرفته است. افزون بر آن، این موضوع همانند قانون سربازگیری اجباری نمادی از نفوذ پی در پی در زندگی روزمره آنان است. نفوذی که همراه با خود دخالت خارجی بیشتر و همچنین مالیات بیشتری را به همراه خواهد داشت. صرفنظر از اغراقهایی که در باب تاثیر عمومی کشف حجاب میشود، این امر در نظر شهرنشینان مرفه در حکم نوعی انقلاب است، اما در گروههای پایینتر اجتماعی که در آنها زنان نقش نیروی کار یدی خارج از منزل را هم برعهده دارند، تاثیر این رویه هم در عادات و هم در بودجه خانواده منفی است. البته این تاثیرپذیری در میان طبقات مختلف ایلاتی در مقایسه با سایرین، کمتر است. به همین دلیل مقاومت بیشتر مردم در برابر این پدیده انفعالی بوده است و در موارد عینی نیز به شکل بیمیلی نسلهای قدیمیتر به خروج از منازل و رفتن به خیابانها بروز کرده است. منع حجاب زنان یک چیز است و اختلاط آزاد آنان با مردان چیز دیگر.»
این بود نتیجه آن «آزادی زنان» که در جشن روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ رضا شاه آن را به ورود نسوان به اجتماع تعبیر کرد و گفت: «زنهای این کشور بواسطه خارج بودن از اجتماع نمیتوانستند استعداد و لیاقت ذاتی خود را بروز دهند بلکه باید بگویم که نمیتوانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بالاخره خدمات و فداکاری خود را آنطور که شایسته است انجام دهند و حالا میروند علاوه بر امتیاز برجسته مادری که دارا میباشند از مزایای دیگر اجتماع هم بهرهمند شوند.» آنگونه که محمود جم، نخستوزیر وقت نوشته، منع حجاب سوغات سفر رضا شاه از ترکیه آتاتورکی بود: «روز ۱۱ آذر کابینه فروغی مستعفی شد که من هم وزیر کشور بودم، با همکارانم خداحافظی کرده و به منزلم در قلهک رفتم، در حدود ساعت سه بعدازظهر بود، گفتند که از دربار تلفن کردهاند و شما را میخواهند. من فوراً با دربار تماس گرفتم که گفتند اعلیحضرت شما را احضار کردهاند. با عجله خود را به دربار رساندم، بحث در مورد تشکیل کابینه و اعضای دولت بود، شاه گفت: این چادر و چاقچور را چطور میشود از بین برد؟ از وقتی که از ترکیه برگشتم و زنهای آنها را دیدم که دوش به دوش مردان کار میکنند، دیگر از هر چه چادری است، بدم میآید و آنها را دشمن ترقی میدانم. عرض کردم، کار صحیحی است، باید زن را از اندرون بیرون کشید و زنجیر اسارت را از پای او برداشت. فرمودند چطور است از داخل دربار شروع کنیم. عرض کردم، روز افتتاح دانشسرای عالی، ملکه و شاهدختها همراه اعلیحضرت شرکت کنند و به همه وزرا هم گفته شود که با بانوان خود بدون حجاب در این جشن شرکت کنند. این اولین قدم برای رفع حجاب خواهد بود. فرمودند بروید در هیات دولت صحبت کنید و طرحهای لازم را بریزید. این انقلاب بزرگ باید با فکر و تدبیر صورت گیرد. موضوع در جلسه هیات دولت مطرح شد و همه موافقت خود را اعلام کردند. روز ۱۷ دی فرا رسید. من و همسرم که کلاه بر سر گذاشته بود، به صحن دانشسرای عالی وارد شدیم و به تدریج وزرا و همسرانشان با کلاه وارد شدند و بعد اعلیحضرت فقید نطقی فرمودند: ما میلههای زندان را شکستیم و خانمها آزاد شدند.» همان روزها همسر یکی از استانداران کشور بخاطر نارضایتی از اجرای این فرمان خودکشی کرد، گرچه شاعر مدیحهسرا سرود: «زنان را رضا شاه آزاد کرد/ اسیران بربسته را شاد کرد»
ایرانیگری و وطنپرستی فرانسوی
سالها بعد از آنکه امیرالشعرا شکوهی سرود: «اگر این دور دوران رضا نیست/ چرا در دور او یک نارضا نیست»، این همه نارضا سر زد در همان دوره رضا؛ بسیاری نشانههای نوسازی و تجدد آمرانه با سقوط رضا شاه افول کرد. داریوش همایون ده سال قبل به چرایی این شکست پاسخ داد: «پدر ایران نو از اهمیت عامل داوطلبانه در فرایند توسعه غافل بود. تجربههای ناخوشایندش از کسان ـ از پائینترین لایههای اجتماع سالهای کودکی و جوانی تا بالاترین محافل سالهای بزرگی ـ انسان ایرانی را در چشمش بیش از اندازه خوار کرده بود. او، بسیار پیش از دوگل، عشق به نیاخاک را به دشواری میتوانست به مردمی که بالفعل در نیاخاک میزیستند بکشاند. رضا شاه حتی ارزش پشتیبانی و مشارکت مردم را در رویارویی با خطر واقعی یا تصوری کودتا و توطئه از سوی قدرتهای استعماری بویژه انگلستان که بیم آن هرگز رهایش نکرد، درنیافت. از فرط بدگمانی و احساس ناامنی، نه اعتنایی به سرنوشت خدمتگزاران برجسته میداشت، نه حقشناسی را جز به آنها که از چیزی بر نمیآمدند لازم میشمرد. او که با منظومه ای از بهترین استعدادهای سیاسی و نظامی زمان کار خود را آغاز کرده بود در حلقه میانمایگان و بله قربانگویان به پادشاهی خود پایان داد. آتاتورک قدرت اخلاقی را از سرنیزه نیرومندتر کرد و سرنیزه براتری هم ساخت. رضا شاه در سینیسم (بیاعتقادی و بدنگری) خود سرنیزه را بجای قدرت اخلاقی گذاشت و سرنیزهاش نیز چندان برا نشد.»
پادشاهی که در دورهاش فرهنگستان ایران بنا نهاده شد، تقویم رسمی ایران از هجری قمری به خورشیدی جلالی و نام رسمی کشور در مجامع بینالمللی از پارس به ایران تغییر یافت، جشن هزاره فردوسی برگزار کرد، حتی نام خانوادگیاش را به پهلوی تغییر داد، بقول داریوش همایون- که تا آخر عمر از جمله هواداران رضا شاه بود- انسان ایرانی را ندید، که نشانهاش سخنانی بود که خطاب به دانشجویان اعزامی به خارج از کشور در مهرماه ۱۳۰۷ گفت: «شما فرزندان عزیز ایران، باید خوب این مساله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام میداریم. این کار فقط برای اینست که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطنپرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.» آری به قول سیدنصرالله «میهن، یعنی من. مقصود فقط تبلیغ آن قائد عظیمالشان است که شاخ حجامت را گذاشت و خون ملت را کشید.»
منابع:
۱- دولت و فرودستان؛ فراز و فرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران، گردآوری و تالیف: تورج اتابکی، ترجمه: آرش عزیزی، نشر ققنوس، ۱۳۹۰
۲- تجدد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضا شاه، گردآوری و تالیف: تورج اتابکی، ترجمه: مهدی حقیقتخواه، نشر ققنوس، ۱۳۸۵
۳- تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، ترجمه: محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، ۱۳۸۹
۴- حجاب، موضوعی زنده پس از ۶۹ سال، مسعود بهنود
۵- رضا شاه و شکلگیری ایران نوین، استفانی کرونین، مرتضی ثاقبفر، نشر جامی، تهران، ۱۳۸۲
۶- بازیگران سیاسی از مشروطیت تا سال ۱۳۵۷، مصطفی الموتی، چاپ لندن، ۱۹۹۵
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :