بازخوانی نامه مشروطهخواهان تبریز به ادوارد براون
بعد از خلعِ محمدعلیشاه و حکومتِ مشروطه دوم، مورگان شوستر آمریکایی خزانهدارِ کل ایران شد. حضور یک آمریکایی در راسِ امورِ مالی کشوری که حیاط خلوتِ روسیه بود چندان روسها را خوش نیامد و ضبطِ املاکِ شعاعالسلطنه توسطِ او را بهانه کردند و به ایران اولتیماتوم دادند که او را از کار بردارد.
شورِ انقلابی چیزی نبود که عقل بردارد، مردم کفن پوشیدند جلوی توپ و گلوله، دولت استعفا داد و مجلس خودش را منحل کرد که زیر بارِ پذیرشِ این اولتیماتوم نرود و روسها از رشت و انزلی و تبریز وارد شدند. بیشترین مقاومت و زد و خورد در تبریز اتفاق افتاد. مجاهدین تبریزی که در فتح تهران رشادتها کرده بودند و سالار و سردارِ ملی داشتند تابِ حضورِ روسها را نیاوردند و جنگیدند.
وقایعِ تبریزِ آن روزها برای ادوارد براون فرستاده میشد. براون مجذوب ایرانیان و فرهنگشان شده بود اما بیش از آن آرمانخواهی ایرانیان بود که متعجبش کرده بود. با اینکه نام گیرنده این نامهها ادوارد براونِ شرقشناس ذوقزده از عاداتِ غریب ایرانی است ولی نامهها را که بخوانید فکر میکنید انگار، این نامه را یک ایرانی نوشته برای پسرخالهاش، یک همشهری به همشهری دور مانده از شهرش، یک بچهمحل به بچهمحل، که به آن هموطن، همشهری، هممحلهای خبر بدهد از حالِ وطنش، کوچههای شهرش، از دیوارِ ریخته خانهای که زیرش مینشستند و در حیاطش بازی میکردند.
ارزش داستانی این نامهها به روایت لحظه به لحظه و کاملی است که در متن آنها موجود است و قابلیتهای نثر فارسی را در روایت کردن سلسلة وقایع، بهطوری که بریده و منقطع هم به نظر نرسد به خوبی روشن میکند.
این نامه به همت محمد طلوعی در شماره چهاردهم ویژه نامه داستان چاپ شده است. این ویژه نامه را هم اکنون می توانید از روزنامه فروشی ها تهیه کنید.
تبریز 23 صفرالمظفر 1335
12 فوریه 1912
قربان وجود مبارک شوم، رقیمه مبارکه تاریخِ سه شهر، حال واصل و زیارت شده. از اوضاع ولایت و از کیفیت دعوا و از پارهای احوالات جویا شده بودید، اگرچه وضع ولایت در آدم چنان حواس و حوصله نگذاشته است، لهذا آنچه در یاد دارم و اطلاع رسانیدهام عرضِ حضورِ مبارک مینمایم.
اولا ابتدای دعوا، در 25 و 26 ذیحجه دولت روس عدهای سالدات و قزاق از اردبیل وارد نموده، کاروانسرای حسنآقا گنجهای و کلانتر که نزدیک پلِ قاری و به عمارت ایالتی و اداره نظمیه بزرگ نزدیکتر بود، خالی کرده و منزل دادهاند. مجاهدین و وکلای انجمن چون به مقاصدِ ایشان پی برده بودند لهذا توپ و قورخانه که در عمارت ایالتی یعنی عالیقاپو بود حمل به ارگ نموده و به قدر500 نفر از مجاهدین را مقرر نمودهاند که شب و روز در ارگ باشند.
حتی جهت مجاهدین در توی ارگ خبازخانه درست کرده بودند که در وقتِ ضرورت به خارج احتیاج نداشته باشندتا اینکه شب پنجشنبه 29 ماه ذیحجه چند ساعتی از شب گذشته غفلتا به اداره نظمیه و عمارت دولتی و عدلیه ریخته همه را متصرف شده و دو نفر نظمیه که جهت محافظت اداره در نظمیه بودند، هر دو را با گلوله کشته و قبل از طلوع آفتاب به توی راستهبازار ریخته هر کس را که میدیدند لخت میکردند. صبح که مجاهدین از قضیه مطلع شده، امیرحشمت که رئیسِ مجاهدین و رئیسِ نظام بود فورا به نزد نایبالایاله و وکلای انجمن آمده داد و فریاد نمودند، که دیگر ما را طاقت طاق شده و مردن هزارمرتبه از این جوره زندگی برای ما بهتر است و اگر شما هم اجازه ندهید ما دعوا خواهیم کرد.
از قراری که شنیدیم وکلای انجمن و نایبالایاله خواه مخواه اجازه داده بودند که شما هم دفاع بنمایید. آن بود که بنای زد و خورد و شلیک گذاشته، در عرضِ چند ساعت روسها را از عمارت دولتی و عدلیه و اداره نظمیه و از بازار و محلهها تخلیه نموده، فرار به باغ شمال داخل نمودند و از روسها در این چند مرکز تلفات زیادی شده بود. روسها هم از باغ شمال به طرف ارگ و محلهجات توپاندازی میکردند. زیاد از 500 توپ در عرض یک روز به طرف ارگ انداختند لکن یک خشتی هم از دیوار ارگ نیفتاد.
فردای آن روز هنوز هوا روشن نشده، باز از طرفین بنای شلیک گذارده شد. حتی به قونسولخانه هم هجوم آورده در آنجا هم دعوا مینمودند. روسها ملاحظه کردند که با این از جان گذشتگان تاب مقاومت را ندارند، شبانه به آن خانهها که از طرفِ کوچه صدر و محله مارالان و کوچه آقا میرفتاح آقای مرحوم، به باغ شمال نزدیک بودند، آتش زده و دینامیت انداخته تمام آن خانهها را زیر و زبر کرده، زیاده از 500 نفر از زن و بچه و مردمانِ بیطرف در همان شب کشته بودند. فقط از خانه حاجی حسنِ ختایی 18نفر از زن و مرد مقتول شده و چقدر زخمدار هم دارند. آنکه خانه حاجی حسنِ ختایی است، آن عمارتِ خوب و قشنگ را چنان زیر و زبر کردهاند که آثاری نمانده است.
آن کوچهها حالا هم وادی غیر زرع شده. در روز از واهمه کسی نمیتواند از آن محلهها عبور کند. اهالی آن محلهها دست زن و بچهاش را که بقیهالسیف بودهاند، گرفته هر یکی به یک محله دیگری رفتهاند. باری از مطلب دور افتادیم، صبحِ آن روز که اهالی اوضاع را اینطور دیدند که اگر چند روزی بدین منوال بگذرد، کلیه شهر را زیر و زبر خواهند کرد و چنین هم بود و در صد و نود هم مایلِ برهم شدنِ بساط مشروطه و تشریف آوردن آقای حاجی شجاعالدوله بودند و از خوف اشرار نمیتوانستند نفس بکشند، بهانه به دست انداخته، گفتند که علاج ما این است اجماعا برویم و آقای حاجی شجاعالدوله را به شهر بیاوریم. فلهذا از بازار و از مساجد دستهبندی کرده وااسلاما، وادینا،واشریعتا گویان رو به طرف باسمنج گذاشته، در وقت رفتن عمدا راهشان را از جلوی انجمن انداختند.
از آنجایی که عمده مقصود برچیدن آن بساط بود، بعضی نطقها کرده عوام را به هیجان آورده، یکدفعه هجوم کرده انجمن را تالان و بیدق انجمن را پاره پاره کردند که ما مشروطه نمیخواهیم. بندگان حضرت اشرف آقای حاجی شجاعالدوله هم فرموده بودند که امروزها ایام محرم است، انشاءالله در یازده ماه به شهر خواهم آمد.
در همان روز بعضی از تجار و رؤسا ملاحظه نمودند که این کار بدکاری شد. لهذا در بعضی مراکز علیالخصوص در خانه ثقهالاسلام مرحوم اجتماع نمودند که بلکه یک طوری بنمایند که دعوا را متارکه نمایند. بیچاره ثقهالاسلام به همراهی ضیاءالدوله نایبالحکومه در آن موقع که گلوله و توپ از بالای سرشان مثل تگرگ میبارید، در آن روز ده دفعه یکه و تنها، بدون نوکر به سفارتخانه دولت انگریز رفته و آمدند. آخرالامر قرار بر این شد که مجاهدین خلع اسلحه کرده و ترک دعوا نمایند و روسها هم دست از گریبان زن و بچه بیگناه و از سوزاندنِ خانههای مسلمانان بکشند.
امیرحشمت و سایر مجاهدین ملاحظه نمودند که دشمن دو طرفی شده، یکی روسها و یکی اهالی خودِ شهر. لهذا شبانه به قدرِ دویست نفر به ارگ آمده، ارگ را تخلیه و از قورخانه و فشنگ حتیالامکان برداشته از شهر و رو به طرف خوی و سلماس فرار نمودند. هر کس که عاجز بود و نتوانسته برود، در شهر مانده پنهان شدند. صبح که شد همه دانستیم که مجاهدین رفتهاند. روسها مجددا از باغ بیرون آمده و به مراکز معلومه تاخت و تاز آوردند.
مهر درخشنده چو پنهان شود / شبپره بازیگر میدان شود
از آنجایی که دولت روس هیچوقت به مواعید خودش وفا نکرده، آن قراردادی که با بیچاره ثقهالاسلام و نایبالایاله و قونسول انگریز گذاشته بود همه را زیرِ پایش گذاشت. فردای آن روز از صبح الی غروب از چهار طرف شهر را با توپهای کوهی و شصتتیر بمباردمان کرد. درواقع آن روز غریبه قیامتی بود.
بعد از آن دیگر در اهالی این شهر از بزرگ و کوچک حس و حرکتی نمانده بود. در تاریخ خواندهایم که وقتی افغان اصفهان را مسخر کرد، یک نفر افغانی ده نفر اصفهانی را پهلوی یکدیگر میخوابانید و میگفت که برنخیزید تا بروم شاش کرده بیایم سر شما را ببرم. آن ده نفر مرد از ترس یک نفر افغان از جایشان حرکت نمیکردند. ما هم اینطور شده بودیم بلکه از آن هم بدتر شدهایم. یک نفر سالدات و یا قزاق روس را که میبینیم گویا ملکالموت میآید، از ترس تعظیم مینماییم. میدان را که خالی دیدند، بنای ظلم و تعدی را گذاشتند. چه تعدیها که پناه بر خدا، آدم از ذکرش خجل میشود، مسلمان نشنود کافر نبیند. در یک روز در توی راسته بازار به بهانه جستوجوی اسلحه، زیاده از یکصد دستگاه ساعت طلا و نقره از مردم گرفتند. شب چند نفر به یک خانه رفته هر چه خواستند کردند. مختصر عرض نمایم، آنچه ممکن بود، یا روز و یا شب مضایقه نکردند.
روز 8 محرمالحرام طرفِ عصر یک نفر افسر و بیست نفر قزاق با یک درشکه به خانه مرحوم ثقهالاسلام میروند. به مجرد رسیدن دستهایش را بسته به باغ شمال میبرند.
ضیاءالعلما را با خالویش از خانهاش گرفته به باغ بردند. دو پسرکربلایی علی مسیو را هم که گرفته بودند. آقا ابراهیم کاظمزاده را هم گرفته بودند. اول کسی که به سرِ دار رفت اینها بودند. آن هم در روز عاشورا دو ساعتی به غروب مانده، آنکه ثقهالاسلام ابدا اعتنایی نکرده و کمال قوت قلب به خرج داده بود.
در میدان مشق اول تیمم کرده دو رکعت نماز گزارده خودش با کمال متانت به پای دار آمده بود و رحمهالله علیه. آنکه شیخ سلیم بود از بس که این مردمان بدتر از اهلِ کوفه، شماتت میکردند، رو به طرف آسمان کرده گفته بود، خدایا، تو از نیت ما بااطلاعی، ای احکمالحاکمین میانه ما و این مردمان خودت حکم بکن، و آنکه پسران کربلایی مسیو بودند، وقتی که ریسمان را به گردنشان میانداختند با صدای بلند گفته بودند، یاشاسون مشروطه. بعد از آنکه یازده ماه محرم شد بندگان حضرت اشرف آقای حاجی شجاعالدوله تشریففرمای شهر شده بازار بگیر و ببند گرم گردید. یک روز حاجی علی دواچی و میرزااحمد دلال معروفِ سهیلی، محمدخان برادرزاده ستارخان و کریمخان برادرزاده ستارخان را گرفتار کرده، در باغ شمال به دار زدند.
روز دیگر مشهدی غفار برادر ستارخان را گرفتار کرده در بامِ ارگ به دار زدند. خلاصه الی امروز زیاده از 40 نفر از مسلمان و ارمنی به دار کشیدهاند.
از طرف طهران به هیچوجه اطلاع نداریم که در خصوصِ تبریز چه خیال دارند، یعنی در اینجا کسی نیست که با طهران طرف بوده باشد. آن است که هیچ اطلاعی نداریم. علیالتخمین به قدر چهارصد و پانصد خانه را با دینامیت خراب کردهاند. از هر خانهای که مجاهدین سنگر کرده و تفنگ انداخته بودند، همه را با دینامیت خراب کردهاند. آن خانهها که در ایام مشروطه اداره کرده بودند همه آنها را با دینامیت خراب کردهاند. درهایی که به کوچهها و دربندها گذاشته بودند همه را برداشتهاند.
مختصرا از آثار مشروطه در تبریز جهت نمونه هم چیزی نگذاشتهاند. حالا روسها در میدان مشق و در اداره نظمیه و در عمارت ایالتی نشستهاند، حتی به میدانِ مشق بنا و فعله انداخته، جهت خودشان تعمیر مینمایند و خودِ رئیسِ قشون در عمارت ایالتی مینشیند و هر روز یک اعلانی که مبنی بر ترسیدن اهالی باشد به دیوارها میچسبانند. چند روز قبل اعلانداده بودند که جهتِ اسلحه، خانهها را تفتیش خواهیم کرد، هنوز که اقدام نکردهاند.
مطبعهها را تماما یغما کردهاند و با مدارس علیالظاهر رجوع ندارند، لکن بیچاره مدیرها واهمه دارند. حالیه به غیر از مدرسه فیوضات که در مکانِ انجمن قدیم میباشد دیگر مدرسهای نیست. به آن هم قونسول فرانسه امنیت داده و بیدق زده است. در مدرسه سعادت، سالدات و قزاق مینشیند.
بازارچهخیابان را و نوبر را کم و بیش غارت کرده بودند. ضیاءالدوله، نایبالحکومه که در سفارتِ انگریز متحصن شده بود در 18 صفر خودش را با ششلول کشته و بعضی کاغذها هم نوشته بود. بنا به امر آقای حاجی شجاعالدوله جنازهاش را از قونسولخانه بیرون آورده و در مقبره سیدحمزه دفن نمودند رحمهالله علیه. مرآتالسلطان رئیس نظمیه فرار کرده، معلوم نیست در کجا میباشد. آتش گرفتن قورخانه را در ارگ سابقا عرض شده تلفات را بسیار میگویند، ولی گویا به قدرِ یکصد نفر سالدات و عدهای از افسرها تلف شدهاند. ارگ را چنان پامال و خراب کردهاند که تا سالهای سال آباد نخواهد شد.
دیگر بس است، عریضه را به این یک کلمه ختم میکنم: بساط استبداد را چنان محکم کردهاند که ده سال قبل بر این هم این جوره استبداد دیده نشده بود. زیاده چه عرض شود.
منبع: همشهری داستان
نظر شما :