حسین آبادیان: امینی مهرۀ آمریکا نبود

۲۵ بهمن ۱۳۹۰ | ۱۴:۴۳ کد : ۱۸۲۴ از دیگر رسانه‌ها
علی امینی و دوران نخست‌وزیری وی یکی از پرمناقشه‌ترین مباحث تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود. بسیاری وی را مهره ایالات متحده در مناسبات ایران می‌دانند، شاه وی را آلترناتیوی برای ریاست‌جمهوری می‌دید و برخی دیگر از تحلیلگران وی را چهره‌ای دلسوز برای ایران بر می‌شمارند. برای بحث درباره امینی با حسین آبادیان، استاد تاریخ دانشگاه و نویسنده کتاب «ایران؛ از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند» به گفت‌وگو نشسته‌ایم. این مورخ و پژوهشگر در بخشی از این مصاحبه تاکید می‌کند: «شاه فکر نمی‌کرد اصلاحات امینی باعث دوام سلطنت او خواهد شد، بلکه او تا واپسین روزهای سلطنت خود فکر می‌کرد امینی می‌خواهد انتقام اضمحلال قاجاریه به دست رضاخان را بگیرد و کشور را جمهوری کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! شاه از امینی می‌ترسید، همان‌طور که از هر رجل ریشه‌دار و موجه دیگری هم می‌ترسید.»

 

***

 

برای آغاز بحث بد نیست به روایتی از کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی اشاره کنم. نجاتی در این کتاب می‌نویسد زمانی که خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی در مصاحبه‌ای در دهه شصت پیش‌بینی می‌کند که ایران به دلیل فساد جاری مستعد نخستین انقلاب سرخ در خاورمیانه است، جان اف‌کندی رییس‌جمهور وقت ایالات متحده به شدت نگران شده و برنامه اصلاحات را برای ایران پایه‌ریزی می‌کند و امینی را مامور اجرای این برنامه کرد، این روایت تا چه حد درست است؟

 

اولاً من کتاب مرحوم سرهنگ نجاتی را ندیده‌ام، اما به فرض اینکه نقل قول شما درست باشد، موضوع فساد سیاسی و اقتصادی در ایران همیشه مورد نظر مقامات آمریکایی بود و امری تازه به حساب نمی‌آمد. موضوع فساد هزار فامیل و ضرورت اصلاحات در کشور از دوره جنگ دوم جهانی مورد تأکید آمریکایی‌ها قرار داشت و همین موضوع باعث شد آن‌ها از دولت قوام در جنگ دوم جهانی حمایت کنند، در همین راستا از دولت حاجی‌علی رزم‌آرا هم حمایت کردند که البته هر دوی آن‌ها سرنوشتی تراژیک پیدا کردند. ثانیا دکتر علی امینی فردی دست نشانده و یا به تعبیر امروز «مهره» نبود، امینی رجلی اصلاح‌طلب با سابقه خانوادگی طولانی بود و برای انجام اصلاحات مورد نظر خود برنامه داشت و البته آمریکایی‌ها با او ارتباط داشتند و از اصلاحاتش حمایت می‌کردند. واقعیت دیگر این است که اصلاحاتی که قرار بود توسط امینی انجام شود همان‌هایی بود که مورد نظر تیم مشاوران کندی و از همه بالا‌تر والت ویتمن روستو بود. اما خطاست اگر امینی را مهره‌ای در دستان آمریکایی‌ها بدانیم.

 

 

شما معتقدید که اصلاحات امینی و ایالات متحده در یک برهه خاص بر هم منطبق شدند. اصولا دولتمردان آمریکا از این برنامه چه اهدافی را دنبال می‌کردند؟

 

آمریکا معتقد بود ریشه تمام مفاسد ایران کسانی هستند که دهه‌ها سکان‌دار امور کشور هستند، ولی نتیجه حکومت آن‌ها چیزی جز گسترش فساد و تشدید نارضایتی‌های سیاسی و اقتصادی نبوده است. در نتیجه بر این باور بودند که باید گام‌هایی برای تغییر این زمامداران البته به شکلی مسالمت‌آمیز برداشت و برای این منظور راهی وجود ندارد جز اینکه طبقه‌ای متوسط و تحصیلکرده شکل گیرد تا به جای بزرگ مالکان و کلان ثروتمندان بسترهای لازم برای انجام اصلاحات را فراهم آورند. هدف غایی این بود تا ایران را در مقابل نفوذ کمونیسم بیمه نمایند، به عبارتی نفوذ کمونیسم برای آمریکایی‌ها نام رمزی بود برای تعمیق پایگاه خود در کشور؛ واقع امر این است که این برچسب تبلیغاتی اهداف سیاسی داشت وگرنه ایران به هیچ وجه مستعد نفوذ کمونیسم نبود. با تمام این اوصاف این نیز واقعیتی است که آمریکایی‌ها نسبت به مفاسد سیاسی و اقتصادی هزار فامیل حساس بودند. آن‌ها از دوره مشروطه و با آمدن مورگان شوستر نسبت به ضرورت اصلاحات مالی تأکید داشتند، در دوره بعد از کودتای سوم اسفند با آمدن دکتر آرتور میلسپو به عنوان مستشار مالیه ایران، همین موضوع سرلوحه کار قرار گرفت. در دوره جنگ دوم جهانی، دوره نخست‌وزیری رزم‌آرا و البته بعد از کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ آمریکایی‌ها روی این موضوع همچنان پافشاری می‌کردند، اصولاً هرگاه دمکرات‌ها قدرت را به دست می‌گرفتند، موضوع اصلاحات مالی و سیاسی در دستور کار آن‌ها قرار می‌گرفت. دوره نخست‌وزیری امینی بعد از روی کار آمدن تیم کندی آغاز شد، تیمی که همه جوان بودند و اهدافی بلندپروازانه در سر می‌پروراندند، بدیهی است آن‌ها امینی را چهره‌ای مناسب برای انجام اصلاحات مورد نظر خود ارزیابی کردند.

 

 

با توجه به مطالعات شما درباره دولت‌های دوران پهلوی، اصولا شما امینی را یک اصلاح‌طلب دلسوز می‌دانید یا مامور معذوری که مکلف به اجرای این برنامه بود؟

 

من امینی را اصلاح‌طلبی می‌دانم که معتقد بود باید با اتکا به غرب تمهیداتی برای مقابله با نفوذ کمونیسم اندیشید و در این راستا به محدود کردن قدرت شاه، اجرای قانون اساسی مشروطه و ضرورت تفکیک قوا می‌اندیشید. من با دیدگاه امینی که راهی جز اتکا به غرب برای انجام اصلاحات به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیسم وجود ندارد، به هیچ وجه همسو نیستم، اما البته هرگز او را مأمور معذوری که مکلف به انجام برخی وظایف از سوی آمریکاست نمی‌دانم. امینی رجلی ریشه‌دار بود و به پیشرفت ایران می‌اندیشید، لیکن بدیهی است راه را به خطا می‌رفت.

 

 

خطای امینی چه بود؟

 

امینی این اشتباه بسیار مهم را که گویا می‌توان با اتکا به قدرت‌های خارجی برای ایران کاری انجام داد، تا اواخر عمر تجربه کرد. این دیگر نکته‌ای محرمانه نیست که امینی حتی با سیا یعنی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا مرتبط بود، با این توهم که می‌توان از این راه برای اصلاح اوضاع کاری کرد. به نظر من اگر امثال امینی تلاش می‌کردند در چارچوب‌‌‌ همان قانون اساسی مشروطه حقوق مردم را احیاء نمایند و با اتکا به مردم اصلاحات خود را پیش برد، موفق‌تر می‌بود تا اینکه به بیگانه تکیه کند. اما این دیدگاه سیاسی امینی بود، در تاریخ هم محکوم کردن دیدگاه‌ها بی‌معنی است، اما نقد دیدگاه‌ها البته امری است مقرون به ثواب.

 

 

به نظر می‌رسد اپوزیسیون از فرصت اصلاحات امینی استفاده نکردند. به طور نمونه امینی هنگام تصدی کابینه از جبهه ملی خواست تا برنامه‌های خود را ارائه بدهد. چرا جبهه ملی از این کار امتناع کرد؟

 

جبهه ملی به امینی اعتماد نداشت. زیرا امینی با اتکای به کندی و تا حدی سیا به نخست‌وزیری رسیده بود. اما باید اذعان کرد دلیل اصلی این بود که جبهه ملی دوم برنامه‌ای منطبق با شرایط سیاسی کشور در اختیار نداشت؛ توجه داشته باشید دکتر مصدق هم نسبت به بی‌برنامگی جبهه ملی دوم انتقاد داشت و گلایه‌هایش را از احمدآباد ارسال می‌کرد. اختلافات داخلی هم کم نبود، به طور مشخص شعبه دانشجویی جبهه ملی مواضعی داشت که با نظرات رهبری جبهه ملی همخوان نبود، یعنی آن‌ها مواضعی رادیکال داشتند. اما نکته‌ای که نباید از آن غفلت کرد این بود که امینی هیچ تلاشی برای برگزاری انتخابات مجلس که از اواخر نخست‌وزیری دکتر منوچهر اقبال به دلیل تقلب انتخاباتی تعطیل شده بود به عمل نیاورد. به واقع امینی رکن عظیم مشروطه را معطل نگه داشت، صرفا به این دلیل که می‌گفت اگر انتخابات در آن شرایط برگزار شود باز هم‌‌‌ همان زمین‌داران و عوامل آن‌ها وارد مجلس خواهند شد و برنامه‌های او را مختل خواهند کرد. این سخن کاملاً درست بود، اما به هر حال وجود مجلس بر عدم تشکیل آن ارجحیت داشت، مجلس رکن مهم مشروطه بود و هیچ کس حق نداشت به هر دلیلی آن را تعطیل نماید. یکی از دلایل مخالفت جبهه ملی با امینی همین موضوع بود، آن‌ها طرفدار برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس بودند.

 

 

بسیاری بر این باورند مهم‌ترین مانع اقدامات اصلاحی، شخص شاه بود. چرا پهلوی دوم با این اقدامات اصلاحی که اتفاقا موجب بقای سلطنت مشروطه می‌شد مخالفت کرد؟

 

شاه فکر نمی‌کرد اصلاحات امینی باعث دوام سلطنت او خواهد شد، بلکه او تا واپسین روزهای سلطنت خود فکر می‌کرد امینی می‌خواهد انتقام اضمحلال قاجاریه به دست رضاخان را بگیرد و کشور را جمهوری کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! شاه از امینی می‌ترسید، همان‌طور که از هر رجل ریشه‌دار و موجه دیگری هم می‌ترسید، مثل قوام، رزم‌آرا و حتی سپهبد فضل‌الله زاهدی. مصدق که دیگر شهره آفاق است و شاه از او هراسی هیستریک داشت. شاه با اینکه بر کشور حکومت می‌کرد، اما به شدت به رجال اطراف خود حسادت می‌ورزید، او که شاهی بود در قامت یک خودکامه، می‌خواست هر اقدام مثبتی انجام می‌شود به نام او ثبت گردد و هر کار خطابی صورت گرفت به نام رجال اطراف او نوشته شود. مثلا او قهرمان نجات آذربایجان را خود می‌دانست و نه قوام که با سیاست، شوروی‌ها را بیرون کرد و یا رزم‌آرا که در مقام رییس ستاد ارتش با مشت آهنین با بقایای فرقه دمکرات آذربایجان برخورد نمود. مورد دیگر اصلاحات امینی است. شما به کتاب مأموریت برای وطنم و یا انقلاب سفید و حتی آخرین کتاب او پاسخ به تاریخ نگاه کنید، حتی نامی از دکتر حسن ارسنجانی که معمار اصلاحات ارضی است دیده نمی‌شود. او با خست و خواری همه چیز را به نام خود تمام کرده است، اما همین شاه وقتی می‌دید اقدامات برخی اطرافیانش مثل دکتر منوچهر اقبال به مذاق آمریکایی‌ها خوش نیامده و مثلا تقلب انتخاباتی صورت گرفته است، به سادگی نخست‌وزیرش که خود را با خفت تمام غلام خانه زاد می‌خواند، قربانی کرد و زمینه را برای حمله علیه او باز گذاشت. پس شاه که مردی بود به غایت ترسو و به همین دلیل ژست دیکتاتور‌ها را می‌گرفت، از امینی می‌ترسید، به او حسادت می‌ورزید و همیشه فکر می‌کرد آمریکایی‌ها با حمایت از او برنامه‌ای برای آینده سلطنتش دارند. مثل موارد دوره‌های نخست‌وزیری قوام و رزم‌آرا و مصدق، که همه یک سر و دست از او بالا‌تر بودند، امینی هم از شاه خیلی سیاستمدار‌تر بود، پس مثل موارد دیگر شاه سعی می‌کرد چوب لای چرخ اقدامات او بگذارد تا ناکام شود و هیچ کار مثبتی به نام نخست‌وزیر ثبت نشود.

 

 

فارغ از شاه چه موانعی بر سر اصلاحات امینی وجود داشت؟

 

غیر از شاه زمین‌داران بزرگ و به تبع اکثریت رجال سیاسی کشور که قدرت خویش را وامدار بزرگ مالکان بودند با امینی مخالف بودند. مثلاً می‌توان از هولاگو رامبد نام برد که از خوانین شمال کشور بود و با اسدالله علم و حزب مردم او روابط بسیار حسنه داشت. به واقع متشکل‌ترین گروه که علیه امینی فعالیت می‌کرد‌‌‌ همان حزب مردم بود، در این حزب کسانی که از دوره مصدق مشهور به توده‌ای‌های انگلیسی شدند فعالیت می‌کردند، این‌ها عمدتاً تحصیلکرده بودند و اطراف علم گرد می‌آمدند. از بین اینان می‌توان به رسول پرویزی نویسنده کتاب مشهور شلوارهای وصله‌دار اشاره کرد، دکتر محمد معتضد باهری و هوشنگ نهاوندی و علینقی عالیخانی و کثیری از این دست افراد را هم می‌توان در زمره وفادار‌ترین نزدیکان علم به شمار آورد که با برنامه‌های امینی مخالف بودند. بریتانیا و گروه‌های متحد سیاست‌های منطقه‌ای آن کشور هم از جمله مخالفان پابرجای امینی بودند. مثلا می‌توان از برادران مسعودی نام برد که یکی از آن‌ها یعنی عباس مسعودی صاحب امتیاز روزنامه اطلاعات بود. بعلاوه باید از برادران رشیدیان نام برد که از بدو تأسیس سلطنت پهلوی با محافل انگلیسی مراوده داشتند و در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقشی بسیار فعال بر عهده داشتند. اما مهم‌ترین مخالف امینی کسی نبود جز‌‌‌ همان امیر اسدالله علم دوست گرمابه و گلستان شاه که از دوره جوانی با هم محشور بودند و به واقع محرم اسرار هم به شمار می‌رفتند، تا جایی که شاه چیزی خصوصی نداشت که علم از آن بی‌اطلاع باشد. به همه این‌ها باید جنگ پنهان اطلاعاتی را افزود، واقعیت امر این است که هم سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس و هم آمریکا با وجود آرایش نیرو‌ها در آن زمان شانسی برای بقای امینی مشاهده نمی‌کردند. گراتیان یاتسویچ مسوول سیا در تهران بیشتر روی گروهی از جوانان تحصیلکرده حساب باز کرده بود که کانون مترقی را تشکیل دادند و همین‌ها بعداً به حزب ایران نوین تغییر نام دادند و تا زمان وقوع انقلاب قدرت را به دست داشتند. همه این‌ها در ناکام ماندن برنامه‌های امینی و سرانجام سقوط او ذی‌مدخل بودند. قبل از این جنگ پنهان اطلاعاتی باعث شده بود کودتای سرلشکر قره‌نی‌ لو برود، آن زمان امینی سفیر ایران در واشنگتن بود و در محافل سیاسی تهران شایع بود با توطئه ارتباط دارد به همین دلیل به دستور شخص شاه او را احضار کردند، اما ارتباط او با شبکه کودتای قره‌نی اثبات نشد. با این سابقه وقتی آمریکا از نخست‌وزیری او حمایت کرد، طبعاً شاه وحشت‌زده شد. به همه این‌ها باندی از افسران عالی‌رتبه ارتش را باید افزود که از اقدامات اصلاحی امینی به شدت ضرر کرده بودند. به یاد داشته باشید او ارتشبد عبدالله هدایت و سپهبد حسین آزموده را به اتهام فساد مالی بازداشت کرد و محاکمه نمود. اصلاً او برای مبارزه با فساد اقتصادی تعداد زیادی از معتمد‌ترین یاران شاه را بازداشت نمود، امینی قصد داشت این مبارزه را ادامه دهد و اگر موفق می‌شد، در ‌‌‌نهایت دربار پهلوی به مثابه سرمنشاء فساد زیر سوال می‌رفت. پس فرماندهان عالی‌رتبه ارتش هم به بقای امینی رضایت نمی‌دادند و هر روز نقشه‌ای می‌کشیدند تا او را سرنگون نمایند.

 

 

آقای آبادیان اصولا تصور می‌کنید امینی از نظر شخصی از این ظرفیت برخوردار بود که رهبری حرکت اصلاحی از درون حاکمیت را بر عهده بگیرد؟

 

به نظر من به لحاظ شخصیتی امینی واجد صلاحیت‌های لازم بود، لیکن تشکیلاتی نداشت تا بتواند با اتکا بر آن برنامه‌هایش را پیش ببرد. گروه‌های مخالف او همه متشکل، سازمان یافته و البته مجرب بودند و به ویژه در عملیات مافیایی تبحر داشتند، امینی بدون وجود گروهی متشکل و همسو نمی‌توانست از پس این مخالفین برآید، که بر نیامد. اما نقطه اتکای او در مقابل حریف پشت‌گرمی به حمایت آمریکا بود، لیکن نکته این است که رییس پایگاه سیا در تهران یعنی سرهنگ گراتیان یاتسویچ به طور مشخص از امینی حمایتی نکرد، او دنبال راه حل خاص خود بود که سر از تشکیل حزب ایران نوین درآورد.

 

 

هیچ یک از اقدامات اصلاحی امینی به مرحله اجرا در آمد که آثار آن بر روند کشور مشخص باشد؟

 

امینی عملاً با بحران‌های فراوانی مواجه بود، از همه بالا‌تر اینکه او حاضر نشد به بسیاری از تقاضاهای آمریکایی‌ها روی خوش نشان دهد. یکی از این‌ها لایحه مصونیت قضایی مستشاران نظامی آمریکا بود که امینی آن را کاملاً مسکوت گذاشت. فکر می‌کنم شاید یکی از دلایل تعلل امینی در برگزاری انتخابات مجلس این باشد که او می‌خواست مانع از تصویب این لایحه بشود، می‌دانید علم هم زیر بار این تقاضای آمریکایی‌ها نرفت و می‌دانیم در اواخر دوره نخست‌وزیری او بود که انتخابات مجلس بیست و دوم برگزار شد، مجلسی که کانون مترقی در آن اکثریت پارلمانی را به دست آورد. به همین دلیل منصور نخست‌وزیر شد و لایحه یادشده در دوره نخست‌وزیری او که از برکشیدگان مستقیم سیا بود، تصویب گردید. امینی در سراسر دوره نخست‌وزیری خود با بحران مواجه بود، به همین دلیل موفقیتی اندک داشت، اما بعداً بخشی از دیدگاه‌های اصلاحی او به دست جانشینش یعنی اسدالله علم به اجرا درآمد که مهم‌ترین آن‌ها اصلاحات ارضی بود، اما اصلاحات ارضی منجر به تکه پاره شدن اراضی بزرگ شد. دهقانی که زمینی کوچک به او رسیده بود نمی‌توانست از آن بهره برداری لازم به عمل آورد، زیرا این زمین قابلیت‌های لازم برای کشت را نداشت. دیگر اینکه دهقان چیزی نداشت تا زمینش را کشت کند، پس به ناچار از سیستم بانکی وام می‌گرفت. اما عملاً نمی‌توانست وام خود را بازپرداخت کند، در نتیجه ناچار می‌شد زمین را بفروشد و بخشی از آن را بابت اصل و فرع وام بپردازد و خود راهی شهر شود تا به کارگری در کارگاه‌ها، کارخانه‌ها و رستوران‌ها بپردازد. رهاورد این موضوع حاشیه‌نشینی بود که مثلاً در قالب کارگری در کوره‌پزخانه‌ها متجلی شد و رهاورد دیگر آن آلونک‌نشینی، کپرنشینی و گودنشینی بود. به واقع اصلاحات مورد نظر امینی به ضد خود مبدل شد و دهقانان سابق که عمدتاً اقشار حاشیه‌ای جامعه را تشکیل می‌دادند، بعد‌ها نقشی مخرب در فرایند نوسازی جامعه ایفا کردند.

 

 

چه عاملی باعث شد که امینی سقوط کند، فشار بیش از حد محمدرضا شاه یا ناامیدی آمریکا از اصلاحات امینی یا سرسختی خود نخست‌وزیر در برابر مطالبات فراقانونی شاه؟

 

شاه به آمریکا قول داد اصلاحات مورد نظر آن‌ها را انجام دهد به شرطی که آن‌ها اجازه دهند امینی را براندازد. آمریکا هم در‌‌‌ همان ماه‌های نخست‌وزیری امینی متوجه شده بود او تنهاست و به جز دکتر ارسنجانی و دکتر الموتی متحد نزدیکی ندارد و وی قادر نخواهد بود برنامه‌های خود را ادامه دهد. به نظر من سیا هم از امینی ناامید بود، به همین دلیل بر خلاف دیدگاه‌های چستر باولز و والت ویتمن روستو که نظریه‌پردازان تیم کندی بودند، سیا چندان به امینی و آینده او خوش‌بین نبود، به واقع‌بین وزارت امور خارجه و کاخ سفید از سویی و سیا از سوی دیگر اختلاف نظر بروز کرده بود. وزارت امور خارجه و کاخ سفید از امینی حمایت می‌کردند حال آنکه سیا روی تیم منصور شرط‌بندی نمود و آرام آرام کادرسازی می‌کرد تا سرنوشت قدرت سیاسی را در کشور برای همیشه به برنامه‌های ایالات متحده گره بزند، کاری که در دوره حکومت طولانی حزب ایران نوین نتیجه داد. به همه این‌ها باید فشارهای گروه‌های مافیایی مثل برادران رشیدیان و یا برادران مسعودی را افزود. البته امینی برای خود اصولی داشت که حاضر نبود از آن‌ها عدول کند، او معتقد بود شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، شاه هم به چیزی کمتر از قدرت خودکامه رضایت نمی‌داد؛ پس همه این عوامل در سقوط امینی مؤثر بودند.

 

 

دو چهره اپوزیسیون در سرنوشت امینی خیلی تاثیرگذار بودند یکی ارسنجانی و دیگری بختیار با عدم وفای به عهد خود، وی با وجود تعهد به حفظ آرامش جبهه ملی در سخنرانی خود با بیان مطالب تند و احساسی اولین همایش مردمی جبهه ملی در تهران را به تنش کشید و باعث بسته‌تر شدن فضای کشور شد. نظر شما در مورد اقدامات این دو چهره چیست؟

 

من از داستان عدم وفای به عهد بختیار اطلاعی ندارم، اصلاً بختیار جزو تیم امینی نبود که او را متعهد به برنامه‌های امینی بدانیم. بختیار مسوول شاخه دانشجویی جبهه ملی بود و می‌دانیم این شاخه گرایش‌های به قول امروزی رادیکال داشت؛ خود او هم می‌گفت سوسیال دمکرات است. درباره ارسنجانی هم باید گفت برجسته‌ترین عضو تیم امینی به شمار می‌آمد. ارسنجانی شخصیتی بسیار مهم است که حق او در تاریخ‌نویسی‌های معاصر ادا نشده است، او با مردان قدرتمندی مثل قوام‌السلطنه کار کرده بود و از زیر و بم هزار توی سیاست ایران آگاهی داشت. ارسنجانی و الموتی برجسته‌ترین نزدیکان امینی بودند و نمی‌توان او را در زمره اپوزیسیون امینی به حساب آورد.

 

 

بسیاری امینی را آخرین نخست‌وزیر قدبلند پهلوی دوم می‌دانند. این تحلیل را قبول دارید؟

 

اگر منظورتان از قدبلند بالا‌تر از شاه بودن است، به نظر من دو نخست‌وزیر بعدی او یعنی علم و منصور هم همین ویژگی را داشتند، با این تفاوت که شاه با علم دوست بود و به او اعتماد مطلق داشت و بالا‌تر اینکه علم هر کاری می‌کرد برای تحکیم پایه‌های دیکتاتوری شاه بود؛ اما منصور پشت‌گرم به حمایت سیا و دیپلمات‌های آمریکایی بود. به واقع از دوره هویداست که روند افول مردان قدرتمند آغاز شد و وفاداران شاه دو گروه بودند: گروهی که می‌گفتند بله قربان و گروهی که می‌گفتند البته قربان! این نکته‌ای است که خود رجال اطراف شاه هم به آن اشاره کرده‌اند. در دوره نخست‌وزیری هویدا بود که شاه در قامت یک خودکامه ظاهر شد و دیگر هیچ کس جلودارش نبود. طنز تاریخ این است که هرچه شاه بیشتر خودکامگی پیشه می‌کرد، پایه‌های حکومت خود را بیش از پیش متزلزل می‌نمود، این دیالکتیک قدرت خودکامه است.

 

 

علی امینی را در بین نخست‌وزیران شاه در چه رده‌ای قرار می‌دهید، در کنار مصدق یا فروغی، قوام یا علم و هویدا؟

 

قیاس بین مصدق و شخصیت‌های دیگری که نام بردید، قیاسی است مع‌الفارق، مصدق برجسته‌ترین رجل سیاسی تاریخ معاصر ایران است و رفتار سیاسی او الگویی برای جنبش‌های سیاسی منطقه و حتی جهان بود. اما باید بگویم برای پاسخ به این پرسش باید تبار هرکدام از این شخصیت‌ها را شناخت. به لحاظ تاریخی بین امینی و فروغی اختلافی بنیادین وجود دارد که به دوره مشروطه و حتی قبل از آن باز می‌گردد. در این تردیدی نیست که فروغی مردی بود فرهیخته، او بود که برای نخستین بار قشر تحصیلکرده ایران را با اندیشه‌های فلسفی غرب آشنا کرد، امثال فروغی که هم به تاریخ فلسفه علاقه داشته و هم اهل سیاست باشند، نادرند؛ اما از این حقیقت گریزی نیست که طبق اسناد موجود، فروغی شخصیتی استوار و مستحکم نداشت و شاید به همین دلیل مثل بسیاری از دیگر فرهیختگان در خدمت خودکامه‌ای به نام رضاخان درآمد. اما امینی خدمتگزار کسی نبود، کما اینکه اجداد او هم چنین موقعیتی داشتند و از این بالا‌تر مادری شجاع و منحصر به فرد داشت. قوام هم رجلی سیاستمدار بود که از دوره مشروطه با خط و ربط فروغی و دوستانش میانه‌ای نداشت، او مردی بود طرفدار معیار‌ها و موازین مشروطه و البته بعد‌ها با رضاخان سردار سپه هم درآویخت، این سابقه مزید علت شده بود و باعث هراس شاه از او می‌شد. مصدق و قوام و امینی به نوعی با هم فامیل بودند، هرچند به لحاظ سیاسی تفاوت‌های فراوانی بین آن‌ها موجود بود، اما هیچ کدام خدمتگزار به حساب نمی‌آمدند و همیشه شأن رییس دولت را حفظ می‌کردند. واقعیت دیگر این است که تفاوت‌های آن‌ها با علم و پیش از او فروغی کاملاً روشن بود. فروغی و بعد‌ها علم کسانی بودند که به ترتیب پایه‌های تثبیت دیکتاتوری رضاشاه و محمدرضا شاه را استوار ساختند، حال آنکه مصدق و قوام و امینی به سلطنت شاه در چارچوب قانون اساسی مشروطه می‌اندیشیدند. به نظر من امینی بیشتر به قوام نزدیک بود تا دیگر شخصیت‌هایی که از آن‌ها نام بردید. یعنی او هم مثل قوام تلاش داشت شاه را قانع نماید در چارچوب مشروطه و الزامات آن سلطنت کند، اما مثل مصدق تلاش نکرد شاه را مجبور به تمکین در برابر قانون نماید. امینی بر خلاف مصدق و مثل قوام تلاش داشت نوعی سیاست‌ موازنه مثبت برقرار نماید و به عنوان جلوگیری از نفوذ کمونیسم، به اردوگاه غرب اتکا نماید. وجه اشتراک دیگر این است که امینی درست مثل قوام روی آمریکا حساب ویژه‌ای می‌گشود و تلاش داشت این قدرت را به عنوان «نیروی سوم» وارد عرصه سیاسی ایران نماید تا به این وسیله موقعیت بریتانیا را تضعیف کند، اما مثل قوام ناکام ماند. دشمنان قوام و امینی هم مشترک بودند، برادران رشیدیان، برادران مسعودی، دربار، ستاد ارتش و ژنرال‌هایی که مورد اعتماد شاه بودند، همان‌طور که از قوام می‌ترسیدند و از مصدق وحشت داشتند، نسبت به آینده خود با وجود کسی مثل امینی نگران بودند. در این میان علم معتمد‌ترین چهره مورد نظر آن‌ها بود، همان‌طور که در دوره انتقال قدرت از قاجار به پهلوی قزاقان و فرمانده ایشان یعنی رضاخان پشت‌گرم به حمایت‌های فروغی و یاران او بودند.

 

با تمام این اوصاف من اعتقاد ندارم که هیچ کدام از این شخصیت‌ها برای نفع شخصی و یا به دلیل سرسپردگی به سیاست این یا آن قدرت خارجی دست به اقدام سیاسی می‌زدند؛ حتی علم و فروغی که طبق اسناد متمایل به سیاست خارجی بریتانیا بودند و قوام و امینی که به حمایت‌های آمریکا امیدواری نشان می‌دادند، مهره‌ای در دست بیگانگان شناخته نمی‌شوند. به نظر من آن‌ها بر اساس دیدگاه‌های سیاسی خود عمل می‌کردند و ما در مقام مورخ باید این دیدگاه‌ها را به آزمون بگذاریم و نتیجه بگیریم که آیا نظرات آن‌ها منطبق با منافع ملی ایران بود یا خیر؟ البته علم و پیش از او فروغی منافع ایران را در ارتباط نزدیک با سیاست‌های منطقه‌ای بریتانیا ارزیابی می‌کردند و قوام و امینی سیاست نزدیک شدن بیشتر به آمریکا را سرلوحه کار قرار داده بودند؛ اما شکی نیست همه آن‌ها سیاستمداران برجسته‌ای بودند. بدیهی است به نظر من حساب مصدق از همه این‌ها جداست، او رجلی برجسته بود که ایران را متعهد به سیاست هیچ قدرت خارجی چه شرق و چه غرب نمی‌دانست و الگوی خود را سیاست موازنه منفی قرار داده بود که ریشه‌ای استوار در دیدگاه‌های سیدحسن مدرس مشهور به سیاست موازنه عدمی داشت و بعد‌ها با جنبش عدم تعهد جهانی شد. پس بهتر است اختلافات معمول و غیرمعمول سیاسی دوره‌های مورد بحث را به اختلاف نظر در دیدگاه‌ها مرتبط بدانیم تا این اندیشه که گویا رجال مشهور سیاسی کشور برای خدمتگزاری به این یا آن قدرت خارجی به میدان آمده بودند.

 

با این توصیف حساب امیرعباس هویدا از همگی این شخصیت‌ها جدا بود، اساساً با آغاز دوره نخست‌وزیری هویدا چرخشی آشکار در تحولات سیاسی کشور صورت گرفت، از این به بعد این شخص شاه بود که آشکار و نهان سیاست‌های مورد نظر خود را پیش می‌برد و هویدا خواسته و ناخواسته ابزاری شده بود در دستان او که ضمن اینکه تحقیر می‌شد، ارکان حکومت خودکامه شاه را تثبیت می‌کرد. اما نه شاه و نه هویدا درک نکردند این فرایند چیزی جز سقوطی محتوم در پی نخواهد داشت. هیچ کدام از شخصیت‌های سابق‌الذکر، خود را رییس دفتر اعلیحضرت همایونی معرفی نکرده بودند، اما هویدا خود را این‌گونه خطاب می‌کرد و شاه هم نمی‌دانست با این وضعیت بر مسوولیت‌های خود در برابر تحولات جاری کشور می‌افزاید و خواسته یا ناخواسته بار گران کلیه ناکامی‌ها را خود به گردن می‌گیرد. همین موضوع بود که فرایند سقوط او را تثبیت کرد. حتی وقتی در اوج انقلاب به سال ۱۳۵۷ امینی تلاش کرد تا شاید آب رفته را به جوی برگرداند، به دستور شاه و ساواک فحش نامه‌هایی علیه او منتشر کردند و مثلاً در روزنامه رستاخیز منتشر ساختند که طبق آن‌ها گویا امینی می‌خواهد شاه را واژگون کند و خود نخستین رییس‌جمهور کشور شود! حال آنکه امینی جزو معدود شخصیت‌هایی بود که هنوز به قانون اساسی مشروطه تکیه می‌کرد و می‌خواست شاه را از ورطه‌ای که در آن گرفتار آمده بود، نجات بخشد.

 

 

منبع: ماهنامه نسیم بیداری

 

کلید واژه ها: امینی آبادیان


نظر شما :