نگاهی به دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی: من فقط به نفع خلقم حرف میزنم
دفاعیه خسرو گلسرخی به چند فراز مهم تقسیم میشود: بخش اول اشاره به استعمار سایهگستر بر ایران، بخش دوم رویکرد به اسلام انقلابی با نقل جملهای از امام حسین (ع) که از جانب گلسرخی، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه قلمداد میشود، بخش سوم بیان ایدئولوژی گلسرخی که خود را یک مارکسیست – لنینیست میخواند و بخش دیگر اشارتهای بیپرده و حمله به استبداد شاه. این کلیت فضای دفاعیات ایدئولوژیک خسرو گلسرخی است که در ادامه یادداشت میکوشم به تفصیل درباره هر بخش آن سخن بگویم.
شورش بر استعمار
این استعمار / این جامه سیاه معلق را / چگونه پیوندی است / با سرزمین من؟.... خواندن این شعر از سوی خسرو گلسرخی در بیدادگاه نظامی رژیم شاه در آغاز دفاعیات چنان که پیداست دغدغه متهم (گلسرخی) را در خصوص مساله استعمار در ایران نشان میدهد. موضوع استعمار و مبارزه با آن در تاریخ ۲۰۰ساله ایران، یکی از اساسیترین و ریشهدارترین روشهای مبارزاتی بوده که در میان مبارزان و مصلحان رواج داشته و در میان اغلب نحلههای فکری – اجتماعی در ایران رایج بوده است. مساله استعمار یکی از آن دست مسایلی است که قاطبه منتقدان وضعهای موجود از عصر صفوی تا پایان دوران پهلوی با آن سر ستیز داشتهاند و اوج آن در مبارزات ملی دکتر محمد مصدق جلوهگر بوده است. چنان که گلسرخی نیز به عنوان جوانی که در دهه ۵۰ در سومین دهه زندگی خود به سر میبرده، خود و میهنش را از زخمهای آن در امان نیافته است. گلسرخی در وصیتنامهاش پیش از تیرباران در میدان تیر چیتگر به رژیم استبدادی پهلوی یادآوری میکند: «شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در ۲۸ مرداد سیاه به خلق ایران، توسط آمریکا تحمیل شده، در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز تودههای ستم کشیده ایران واژگون خواهد شد.» شعر قرائت شده در بخش نخست دفاعیات و این فراز مهم از وصیتنامه گلسرخی پیش از اعدام به خوبی نشان میدهد که گروهها، جریانات و روشنفکران مستقل مبارز ایران در تمام دورانهای حیات رژیم پهلوی تا چه اندازه به مساله استعمار و سایهگستری آن بر نظامات حاکم بر این، حساس بوده و آن را یکی از علل اساسی نگونبختی جامعه ایرانی میدانستهاند.
احترام به مذهب و ایدئولوژیهای دیگر
گلسرخی دفاعیاتش را با جمله معروفی از امام حسین(ع) آغاز میکند: «انما الحیاه عقیده و الجهاد» و سپس امام حسین(ع) را شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه میخواند. سپس در فراز دیگری میگوید: «از اسلام سخن را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهایی بخش ایران پرداخته است.» در جای دیگر اشاره میکند: «میتوان در این لحظه از تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها.» گلسرخی ادامه میدهد: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود، در این دادگاه مبارزه میکنیم.» او در بخش دیگری ادامه داده است: «آنچه در طول تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید.» خسرو گلسرخی در دفاعیات دوم خود نیز با تاکید از احترامش به اسلام یاد کرده است. بازخوانی این بخشهای متن دفاعیات و اندکی تامل در آنها نشان از آن دارد که گلسرخی دیدگاهی احترامآمیز و توام با علاقه به اسلام داشته است. البته ناگفته نباید گذاشت که خسرو گلسرخی در دامان خانوادهای مذهبی رشد کرده و پا به عرصه اجتماع نهاده است.
او در تمام طول دفاعیاتش میکوشد دو نکته را روشن کند تا رژیم نتواند به بهرهبرداریهای تبلیغی خود ادامه دهد. یکی علاقه یک مبارز مارکسیست به مبانی و تزهای مبارزاتی اسلام که در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ رژیم شاه میکوشید میان این دو طیف را به شدت شکرآب کند و این دو را به مصاف هم بفرستد و دیگر فهماندن این مساله که او به عنوان یک نیروی مارکسیست – لنینیست به ریشههای مذهبی جامعه ایران آگاه است و بنا ندارد با نادیده گرفتن این ریشهها خط بطلانی بر لزوم فهم تاریخی نسبت به جامعه ایران بکشد. خسرو گلسرخی با به کار بردن این جمله که اسلام حقیقی همواره دین خود را به جنبشهای رهایی بخش ادا کرده است، نشان میدهد که میان آیینی ساختگی و بیاعتنا به دردهای مردم و اسلام حقیقی به عنوان یک عنصر رهاییبخش تفاوت قایل است و دیگر اینکه همه مکاتب مبارزاتی را در راه رهایی خلقها و در یک مسیر واحد قلمداد میکند. آیتالله طالقانی در جایی اینگونه تفسیر کرده بود که تمام کسانی که در راه آزادی و عدالت گام بر میدارند در راه انبیا هستند. اکنون شاید بتوان با این تفسیر نیکتر دریافت که خسرو گلسرخی از چه حرف زده است. این در حالی بوده است که برخی از روشنفکران و نیروهای چپنما در طول مبارزات ضد استبدادی در ایران بدون در نظر داشتن ریشههای مذهبی جامعه و حتی با نفی مذهب در میدان بودند و همین امر بود که فاصلهای پرناشدنی میان آنان و تودههای مردم ایجاد میکرد که هرگز صدایشان شنیده نمیشد.
عدم تعریف اتهام و جرم سیاسی در ایران
یکی از مهمترین فرازهای دفاعیات گلسرخی که اتفاقا به دفاعیات او جنبه حقوقی نیز بخشیده است، قسمتی است که او میگوید: «اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست....» او تاکید میکند: «زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف، شکنجه و زندانی میشوند.» گلسرخی در ادامه میگوید: «در ایران انسان را به دلیل داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. چنان که گفتم من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.» دقت در این فاز دفاعیات نشان میدهد که خسرو گلسرخی به عنوان یک متهم در آغاز دهه ۵۰، به خوبی واقف است که استبداد برای توقیف و بازجویی از وی هیچ دلیل و مدرک متقن و قانونی و حقوقی در دست ندارد و بنابراین اگر از عهد مشروطه به اینسو در ایران این حاکمان و قدرتمندان بودهاند که دستور به زندانی کردن و حتی کشتن کسی دادهاند، در دهه ۵۰ هم وضع به همان منوال سابق بوده است و تنها در ظاهر، تشریفات قضایی و دستگاه محاکماتی برای مردم مهیا شده و در باطن هیچ اثری از احترام و رعایت حقوق انسان نیست.
شکایت از بوروکراسی استبدادی و سانسور در حوزه فرهنگ
فراز دیگری که در دفاعیات گلسرخی بخش اعظم را به خود اختصاص میدهد بخشی است که خسرو دست به شکایت از بوروکراسی استبدادی خاصه در حوزه فرهنگ میزند: «یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده میشود.» او ادامه میدهد: «اینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادور در ایران است در جامعه مستقر شده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور خود خفه میکند.» او یادآوری میکند: «آنچه باید به خلقهای ایران تحمیل شود همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم آمریکاست که در دستگاه حاکمه ایران بستهبندی میشود.» با خواندن این فرازهای دفاعیات گلسرخی به خوبی هویداست که او از چه حرف میزند.
استبداد حاکم بر ایران در دوران پهلوی پس از آنکه توانست با قدرت نظامی و امنیتی بسیاری گروهها و تشکلهای عمده سیاسی را سرکوب کرده و به شدت ناتوان کند، دست به سرکوب در حوزه فرهنگ و هنر زد و یکی از مهمترین اقداماتش تاسیس اداره نگارش در وزارت فرهنگ و هنر بود. خاصه در سالهای پایانی دهه ۴۰ کار این اداره به اوج خود رسید و چه بسیار نویسندگان و روشنفکرانی بودند که ممنوعالقلم شدند و جلو انتشار کتابهایشان گرفته میشد. دایره این سانسور وقتی تنگتر شد که دامان شعر و رمان و داستان را هم گرفت. شکایت گلسرخی از این اداره از آن رو مهم است که در سختترین شرایط سانسور در ایران مطرح میشود و ضربهای اساسی بر پیکره بوروکراسی مبتنی بر سانسور در دستگاه استبدادی پهلوی بوده است.
هشدار درباره رادیکالیسم در مبارزه
گلسرخی در یکی از مهمترین جملههایی که در متن دفاعیاتش بیان میکند هشدار جالب توجهی درباره تغییر روند مبارزه در ایران از حوزه مبارزات مدنی به حوزه مبارزات رادیکال مسلحانه میکند گرچه پیش از او در اینباره سخن در میان بوده و هنگام محاکمه او سازمانهای مسلحی چون مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق پا به عرصه حیات سیاسی گذاشته بودند. اما اشاره به این جمله او که میگوید: «... آنان وقتی به زندان میروند و بازمیگردند دیگر کتاب را کنار میگذارند و مسلسل به دست میگیرند...» نشان میدهد که حتی در دهه ۵۰ هم امیدواریهایی در خصوص مبارزات مدنی و مسالمتآمیز در میان مبارزان بوده است که رژیم محمدرضا با بیدقتی و دیکتاتورمآبی تمام، همه آن امیدها را نقش بر آب کرده است و خود میخی بزرگ بر تابوت مبارزات پارلمانتاریستی در ایران کوفته است. گلسرخی در وصیتنامهاش هم پیشبینی دقیقی کرده است که رژیم شاه دیر یا زود فرو خواهد افتاد: «شما آقایان فاشیستها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدرکی به قتلگاه میفرستید ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت.»
تشخیص صحیح بزنگاه تاریخی اصلاحات ارضی
قاطبه تاریخپژوهان دوران معاصر، معتقدند اصلاحات ارضی شاه که در بستر انقلاب سفید در آغاز دهه ۴۰ از سوی شاه مطرح شد بزنگاهی حساس در تاریخ معاصر ایران است که خود یکی از اساسیترین دلایل وقوع انقلاب در ایران بود. گرچه شاه خیال میکرد با انجام اصلاحات ارضی خواهد توانست اکثریت مخالفانش که از طیف چپ بودند و اندیشه انقلاب کارگری در سر داشتند را با این کار خلع سلاح کند و سر جایشان بنشاند.
مساله اصلاحات ارضی گرچه در سطح و در ظاهر توانست مناسبات را تغییر دهد اما در باطن به قول خسرو: «درست است که قشر خرده مالک را به وجود آورد ولی در سیر حرکت طبقاتی، این ماندنی نیست.... ما نمیتوانیم بگوییم که فئودالیسم در ایران از بین رفته. درست است شیوه تولید دگرگون شده ولی از بین نرفته. مگر همان فئودالها نیستند که الان دارند بر ما حکومت میکنند، بورژوا کمپرادور، شرکتهای زراعی و شرکتهای تعاونی که پیشتر به دلیل میلیتاریزه کردن ایران به کار گرفته شده تا کدخداها...!»
گلسرخی اشاره دقیقی به این مساله دارد. شاه به زعم خود میکوشید دست طبقه اشراف زمیندار را که همواره در معادلات قدرت در ایران نقشی اساسی ایفا میکردند کمی کوتاه کند اما با این کار نمیشد از فئودالیسم به سرمایهداری صنعتیگذار کرد، زیرا حالا طبقه خرده مالک بودند که اشرافیت زمیندار را باز تولید میکردند و تنها در شکل ماجرا تغییری حاصل شده بود.
از سوی دیگر شاه با این کار با طبقهای مواجه شد که خواسته جدیدی داشت و این خواستها گرچه مترقی نبودند اما وقتی یک طبقه مطالبه محور باشد و دست بر قضا ایدئولوژی سنتی هم داشته باشد دیگر نمیتوان جلودار آن بود. گلسرخی از سوی دیگر تشخیص درست و زیرکانه دیگری هم دارد و آن این است که میگوید: «امپریالیسم در جوامعی مثل ایران برای آنکه جلودار انقلابهای تودهای شود ناگزیر است که به رفرمهایی دست بزند....» و این همان اشاره به سیاست کمربند سبز آمریکا در دوران جنگ سرد است که میکوشید که با ایجاد یک کمربند سبز خاصه در خاور میانه جلو نفوذ سوسیالیسم را در جهان بگیرد و در این رهگذر از هیچ جنایتی علیه نیروهای برابری خواه فروگذار نمیکرد.
از خود گذشتگی در راه مبارزه
خسرو گلسرخی نمودار یک انسان آزاده و از خود گذشته در راه مبارزهای است که در آن پا نهاده و آن مبارزه همانا کوشش برای سعادت و رستگاری انسان است. انسانهایی که او از آنها با عنوان تودههای پابرهنه یاد میکند. او در لحظه اعدام گفته است: «من خونم را به تودههای گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میکنم...» هیچکس نمیتواند این سخنان او را در دادگاه نظامی و در اوج اقتدار رژیم شاه از یاد ببرد که گفت: «من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلقم حرف میزنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم، میتوانم بنشینم و مینشینم.» گلسرخی در مسیر خود بر راهی پویا و اثر بخش نور تاباند و آن اندیشیدن به مبارزان دیگر بود. او در برابر قدرت عذر نخواست تا به گفته خودش کمر مبارزان را خرد نکرده باشد.
در این نوشتار کوشش شد تا فرازهایی از دفاعیات و وصیتنامه خسرو گلسرخی به اختصار تحلیل شود، گرچه هر یک از بندهای بالا را باید با پیشینه تاریخی و همه سوابق آن بر رسید و موشکافی کرد که البته امکان این کار در این مقال نمیگنجد.
فارغ از همه آنچه در بالا به آن اشاره شد اما یکی از مهمترین کارهای خسرو خطاب قرار دادن قدرت شاهی بود؛ و این همان چیزی است که زندگی را محقق میسازد و ایستاده مردن را و فهمیدن رنج را. همان جا که خسرو گفته است:
باید جوادیه بر پل بنا شود
پل
این شانههای مردم
باید که رنج را بشناسیم
وقتی دختر رحمان با یک تب دو ساعته میمیرد...
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :