صادق طباطبایی: امام خمینی با هواپیمای عراقی به پاریس رفت
***
آقای دکتر! دوره هجرت امام به نوفللوشاتو یک فصل جدیدی از رهبری انقلاب توسط ایشان بود که در واقع منجر به پیروزی انقلاب و بازگشت به ایران شد. میخواستم از شما به عنوان یکی از همراهان امام بپرسم که ایشان در این دوره حضورشان در فرانسه اولا شیوه مبارزهشان چه تغییری کرد و به چه سمت و سویی رفت که متفاوتتر از دوره نجف بود و ثانیا تصمیمگیریهایشان و اتخاذ راهبردهایشان به چه شکل بود و چه فرآیندی را طی میکرد؟
برای بررسی این موضوع باید به حدود یک سال و نیم قبل در نجف برگردیم و از زمان پیوستن مرحوم احمدآقا به امام شروع کنیم. چون به عقیده من از آنجا تغییر اساسی حادث شد و مبارزه و رهبری امام وارد فاز پرشتابتری شد؛ هم در شکل و هم در محتوا. منظور من از محتوا، صراحت و قاطعیت در نفی قانون اساسی و اخطار به محافظهکارانی - اعم از روحانی و غیر روحانی - بود که معتقد بودند در چارچوب همان قانون اساسی میتوان به آرمانهای مورد نظر دست یافت. طبیعی است که امام از زمانی که به نجف تبعید شدند برنامهای را که از ایران شروع کرده بودند در سر داشتند و به مناسبتهای مختلف، با ارسال پیامها و ایراد سخنرانیها و راههای دیگر جنبش و قیام را در داخل کشور هدایت میکردند. این وضع ادامه داشت تا سفری که سیداحمد برای دیدن پدر به عراق میرود و چون با فوت برادر مواجه میشود، پدر را تنها نگذاشته و به ایران باز نمیگردد. مقطع جدید مبارزات امام علیه نظام سلطنت از همین پیوستن احمد آقا به ایشان شروع میشود. اجازه دهید به چند نکته اشاره کنم درباره احمد آقا تا نقش واقعی او نمایانتر و برجسته شود. از زمانی که امام به ترکیه و سپس به نجف رفتند، منزلشان در قم تحت اشراف آیتالله پسندیده برادر بزرگ امام اداره میشد و طبیعی است که تمام کارهای سیاسی بر دوش طلبه جوانی به نام سیداحمد بود که با نهایت هوشیاری و زیرکی و ایمان به راه و هدف پدر عمل میکرد. ایشان در عین حال که میدانست بهشدت زیر ذرهبین ساواک است، ارتباطش را با مجموعه گروههای مبارز زیرزمینی برقرار کرده بود که البته این رابطه پیوندی دوسویه بود؛ یعنی گروههای زیرزمینی که به اقتضای فضای اختناق به مبارزه قهرآمیز روی آورده و با شیوه مبارزات مخفی و حتی چریک شهری فعالیت میکردند، هم نیازمند و هم مشتاق پیوند با آیتالله خمینی - در آن زمان به ایشان هنوز امام نمیگفتند - بودند؛ این ارتباط از طریق مرحوم احمدآقا برقرار میشد.
بنابراین این گروههایی که به دلیل شرایط اختناق هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند بهخاطر شرایط حاکم با احمد مرتبط بودند. افزون بر این سیداحمد با قاطبه روحانیون و علمای شهرستانها که در خط فکری امام بودند همچون آیتالله صدوقی در یزد یا آیتالله اشرفی اصفهانی یا آیتالله دستغیب در شیراز و... پیوندی استوار داشت و رابطه اینها با امام غالبا از ناحیه احمدآقا بود.
با مراجع چطور؟
مراجع کمتر، چون مراجع زیاد وارد در مسائل مبارزه نبودند و هیچ کدامشان جز مرحوم آیتالله سیدحسن طباطبایی قمی - دایی مادرم - که او هم به کرج تبعید شده بود، به میدان مبارزه با شاه و کلا به امور سیاسی وارد نشده بودند. بنابراین مرحوم احمدآقا یک اشراف کلی به مجموع جریان مبارزه و نسبت به همه گروههای سیاسی داشت. فیالمثل اگر ما در انجمنهای اسلامی اروپا و امریکا جبرا با واسطههای چندی با این گروهها ارتباط داشتیم، ولی سیداحمد خودش مستقیما اینها را میشناخت، با آنها مرتبط بود و هر کجا که ضرورت پیدا میشد با روشها و شگردهای ویژه خودش هماهنگیهایی انجام میداد. حتی اگر اقتضا میکرد از همسرش (خواهر من) استفاده میکرد. ضمن اینکه از همان اول زندگی مشترکشان هم به او گفته بود که خبرها و اطلاعاتی که به دردت نمیخورد و کمکی به تو و به امر مبارزه نمیکند نه من به تو میگویم و نه تو از من بپرس؛ زیرا در این صورت راحتتر هم هستی و اگر خدای ناکرده یک وقت گرفتار شدی مشکلی برای کتمان نخواهی داشت. به عنوان نمونه یکبار به خواهرم گفته بود برویم به قبرستان و فاتحهای بخوانیم. وقتی به گورستان ابوحسین رفتند، به خواهرم میگوید این کاغذ را بگیر و برو در مقبره روبهرویی و وقتی وارد میشوی در فلان قسمت یک طاقچه است و ردیف جلوی آنها با آجرهایی چیده شده. از ردیف بالا یک آجر بردار، اگر زیر آن یک ورقه یادداشت بود آن یادداشت را بردار و بهجایش این را بگذار. خواهرم آنجا رفت و دید یادداشت نیست و احمدآقا به این شکل فهمید که فلان شخص یا فلان مساله لو رفته است. این یک نمونه از شیوههای کار ایشان بود.
این رفتار احمدآقا بیشتر یک هوش ذاتی بود یا آموزشهای خاصی دیده بودند؟
خب بیشتر هوش ذاتی بود و بعد هم وقتی انسان در شرایطی ویژه قرار میگیرد و خود به خود باید با یک مجموعه از همرزمان کار تشکیلاتی مخفی و حساس و دور از چشم و هوش و گوش دشمن انجام دهد، با هوش فوقالعاده و زیرکی برجسته و فراستی که دارد، اقتضائاتش را هم یاد میگیرد و به همین دلیل است که میگویند انسان در جمع و جماعت است که به کمال میرسد و در یک فضای سر بسته و محیط منزوی از دیگران کمالی حاصل نمیشود. این مجموعه عوامل سیداحمد را آنگونه جامع، خبیر و مدبر پرورانده و ساخته بود. حال وقتی برای دیدار کوتاهی با پدر و مادر به نجف میرود، به دلیل رحلت برادرش (آقا مصطفی) ناچار در آنجا ماندگار میشود؛ این مجموعه کمال روحی و تشکیلاتی و اطلاعاتی و تجربه و دانش و نیز دانستنیهای مربوط به مجموعه مبارزان داخل کشور یکجا در اختیار و در خدمت امام قرار میگیرد. این را هم اضافه کنم که سیداحمد و خواهرم ابتدا به لبنان میروند و در جریان مبارزات امام صدر و شهید مصطفی چمران قرار میگیرد و از طریق آنها با گروههای مسلمان و مبارز فلسطینی و اصولا با «روشهای عملی جنگ مسلحانه شهری» آشنا میشود و پیوندهایی هم با افراد مطمئن در اروپا، امریکا و خاورمیانه برقرار میکند. اگر شما آماری تطبیقی از مجموعه فعالیتهای مبارزاتی امام خمینی بگیرید (از لحظه تبعید از ایران تا روز پیوستن احمد به ایشان و از آن پس تا روز بیست و دوم بهمن ۵۷) به وضوح خواهید دید که مجموعه نامهها، بیانیهها، سخنرانیها، نوشتهها، دیدارها و هدایتهای امام هم از لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی افزایش ناگهانی و موثری پیدا میکند. دلیل این جهش بدون شک حضور احمد آقا در کنار امام و بهرهگیری از تجارب و پیوندهای تشکیلاتی ایشان با گروههای سیاسی داخل کشور بود.
اجازه دهید این موضوع را کمی بیشتر توضیح دهم؛ قبل از رفتن احمد به نجف، امام اگر میخواستند نسبت به حادثهای عکسالعمل نشان دهند باید از طریق یک یا چند واسطه تحقیق جامع و کامل میکردند. همین امر موجب کندی اقدام امام و از دست دادن زمان میشد. زمانی که احمد آقا به نجف میآید، آن شبکه خبری، تشکیلاتی و مراوداتی را که در لبنان و کویت و پاکستان و هند و حتی فیلیپین، آلمان و فرانسه و انگلیس و اتریش و نیز در امریکا و کانادا و حتی اعزام یک پیک مطمئن به ایران برقرار کرده بود؛ بعد از فوت حاج آقا مصطفی، احمدآقا محوریت پیدا کرد و نیازهای خبری اطلاعاتی امام با سرعتی به مراتب بیشتر از گذشته تامین میشد. البته اوضاع ایران، منطقه و جهان نیز دستخوش تحولاتی شده بود. جریان مبارزات داخل کشور بهخصوص بعد از سرمایهگذاریهای کلان شرکتهای چندملیتی امریکایی در بخش خصوصی که در جریان مخالفت با آن، چندین نفر از جمله حجتالاسلام سیدمحمدرضا سعیدی هم در زیر شکنجه به شهادت رسیده بودند، یک مقدار حرکت شتاب گرفته بود. در امریکا سیاست خارجی آن کشور بعد از انتخاب پرزیدنت کارتر دچار تناقضات فاحشی شده بود، زیرا از یک طرف طرح مساله حقوق بشر توسط کارتر که در اصل برای خنثی کردن کارایی تبلیغات سوسیالیستها، خصوصا وابستگان به نظام اتحاد جماهیر شوروی و تقلیل آثار سیاسی جنبشهای کارگری، در طبقات محروم و کمدرآمد کشورهایی نظیر ایران رفته رفته دردسرساز شده بود. زیرا به وضوح مشاهده میشد که در پی اجرای این مساله - ولو نیمبند- در ایران، زمامداران کشور اگر جبرا به طرف فضای باز سیاسی و تامین آزادیهای مشروع مدنی گام بردارند، نخستین حرکت آزاد سیاسی که انجام میشود، ماهیت ضدامریکایی پیدا میکند. در نتیجه رژیم شاه به دنبال شگرد و راهحلی بود که هم خواسته امریکا تامین شود و هم آن فضای باز سیاسی موجب سقوط نظام سلطنت نشود. لذا همواره میان شورای امنیت ملی (به ریاست برژینسکی) و وزارت امور خارجه (سایروس ونس) تناقض و کشمکشهایی دیده میشد. امام خمینی توانست به بهترین شکل از این فضای متناقض بهرهبرداری کرده و اینها را علیه همدیگر بسیج بکند، به گونهای که در داخل کشور هم بازتاب مییابد؛ یعنی شخصیتی همچون نصیری که پیرو سیاست خشن در ساواک بود میرود و پاکروان که مجری سیاستهای نرم در برخورد با مخالفان است بر سر کار میآید؛ گرچه هر دو یک هدف را که همان قلع و قمع مخالفان است دنبال میکنند. این آگاهی ویژه امام و هدایت و فرماندهی مبارزات مردم توسط ایشان اوج گرفت و به جایی رسید که سران نظام پادشاهی ایران و مقامات امنیتی احساس خطر کردند و به این باور قطعی رسیدند که علت اصلی این بحران و آشوب، پیامها، سخنان و فرامین امام خمینی است. لذا در دیداری در حاشیه اجلاس سازمان ملل متحد، وزرای امور خارجه امریکا و عراق و ایران از دولت عراق خواستند که از آزادی عمل امام خمینی در نجف ممانعت کند، تلفنهای ایشان کنترل شود، کسی با ایشان دیدار نداشته باشد و پیام، سخنرانی و... ایشان به مردم ایران نرسد.
واکنش امام (ره) چه بود؟
خب بار اول طرح این مطالب از جانب عراقیها یک مقدار سست بود و امام زیر بار نرفتند و آنها نیز تا مدتی موضوع را رها کردند ولی بعد از مدتی که جریان خیلی جدیتر شد، آقای سعدون شاکر، مقام برجسته امنیتی عراق شخصا به دیدار امام رفت و صریحا گفت که ما نسبت به دولت ایران تعهداتی داریم و این رفتار شما باعث خدشهدار کردن تعهدات ما میشود. امام نیز در پاسخ گفتند همانطور که شما به دولت ایران تعهداتی دارید من هم به ملت ایران تعهداتی دارم و تا زمانی که حتی یک روز از عمرم باقی باشد همین مسیر را ادامه میدهم و اگر نمیتوانید تحمل کنید من میروم از اینجا و آنها رفتند. یکی دو روز بعد که یک مقدار فشارها شدید شد امام آقای دعایی را خواستند و گفتند گذرنامههای ما را بدهید تا اجازه خروج بگیریم و از عراق برویم.
مقصد خاصی را مدنظر داشتند؟
امام برای آغاز مهاجرت تصمیم گرفتند ابتدا به کویت بروند و از آنجا به مقصد بعد که تا آن موقع اعلام نشده بود عزیمت کنند. همانطور که میدانید مقامات کویتی که از پیش از مقصد امام آگاه شده بودند در مرز از ورود ایشان به داخل کویت جلوگیری کردند.
مقامات کویتی از کجا از تصمیم امام مطلع شده بودند؟
با آنکه حرکت امام از نجف در نهایت اختفا صورت گرفت، حتی همراهان امام همسران خود را از برنامه سفر خود آگاه نساخته بودند. شیخ محمد منتظری در کویت استقبال گستردهای را از امام با بستن طاق نصرتهایی تدارک دیده بود که طبعا موجب آگاهی مقامات کویتی و در نتیجه سفیر ایران شده بود. طبیعی است که سفیر ایران مراتب را به تهران اطلاع داده و از آنها دستور دریافت کرده بود که از مقامات کویتی بخواهند از ورود امام به خاک آن کشور جلوگیری کنند. همینطور هم شد. در حالی که گذرنامه امام با نام فامیلی مصطفوی بود ولی در هرحال خبردار شده بودند.
آن موقع گذرنامههای ایرانی برای اکثر کشورهای اروپایی ویزا احتیاج نداشت. یک نکته اینجا هست که خاطرهنویسان به آن توجه نداشتند و آن اینکه وقتی امام سر مرز کویت با آن مشکل مواجه میشوند و برمیگردند و اتفاقاتی رخ داد که شب میآیند به بصره و فردا به بغداد میروند و اعلام میکنند که ما میخواهیم برویم پاریس. دولت عراق اجازه نمیدهد که از شرکت هواپیمایی ارفرانس بلیت تهیه کنند و میگوید باید با هواپیمایی عراقی به پاریس بروید. برخلاف برخی خاطرهنویسان که میگویند به این حرکت دولت عراق بدبین بوده و فکر میکردند آنها قصد داشتند امام و همراهان را سر به نیست کرده یا آنها را به جای دورافتادهای منتقل کنند، من عقیدهام این است که دولت عراق در آن شرایط دچار یک مخمصه شده بود، بههرحال تا آن مدت آقای خمینی را تحمل کرده و حتی عدهای از ایرانیان مبارز را پناه داده و بابت آن هم خیلی امتیاز تبلیغاتی گرفته بود و پیش خودش حساب میکرد که حالا در این شرایط و با این وضع که آقای خمینی از عراق میرود، اگر بلایی سرش بیاید و یک حادثه برایش اتفاق بیفتد مسوولیتش پای آنهاست، بنابراین نهایت سعیشان این بود که به سلامت در یک جای دیگر مستقر شود. بعدش را دیگر مربوط به خودشان نمیدانستند.
آنها فکر میکردند که شرط این مساله این است که دولت فرانسه از سفر ایشان خبردار نشود و اگر برای امام بلیت از شرکت ایرفرانس بگیرند، چه بسا افراد این شرکت به مرکز خود در پاریس و آنها نیز به وزارت خارجه و مقامات وزارت کشور خبر دهند و در نتیجه در فرودگاه پاریس از ورود امام و همراهان ممانعت کنند.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :