ماهی از سر گنده گردد
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
از ربع نخست سدهٔ بیستم، ایران دست به انجام اصلاحاتی به سبک غربی در کشور زد. اولین این رشته اصلاحات نظامی بود، اما ارتش آشفته و بیکفایت باقی ماند. همچنان که کشور راهش را به پیش میرفت، ضرورت تغییراتی بنیادیتر، عاجلتر و مدافعانش راسختر میشدند. خود ناصرالدین شاه شخصاً مجذوب غرب بود، و سه سفر بیدلیل گران به آنجا رفت، خرده و ریز جمع کرد و آورد و با شیدایی و کنجکاویاش ــ همچنان که با غرابت ملتزمین و خدم و حشمش ــ میزبانهایش را تحت تأثیر قرار داد.[۱] اما نهایتاً معلوم شد علاقهٔ شاه به قدرت از علاقهاش به اصلاحات غربی بیشتر است. ناصرالدین شاه در طول دوران سلطنتش به دفعات مختلف دست به اصلاحات زد و وزرایی آزاداندیش آورد، فقط برای اینکه زیر فشار منافعی خاص یا در شرایطی که داشتند دیگر مقام خود او را تهدید میکردند، عزلشان کند.
بار دیگر شکاف میان جذبهٔ سلطنت مطلقه و محدودیتهای عملیاش خودش را نشان میداد. ناصرالدین شاه اسماً قادر مطلق بود اما نمیتوانست جلوی ورود آگاهی و دانشی را به کشور بگیرد که برای ثبات جایگاه او زیانبار بود. شاه از خواندن کتابهایی دربارهٔ دیگر فرمانروایان جهان لذت میبُرد، به خصوص فرانسویهایی که خوشترین زندگیها را از سر گذرانده بودند. اما تعداد زیردستیهای تحصیلکرده که زیاد شد، افتادند به خواندن حریصانه و پُر ولع روزنامهها و هجونامههای تُند و تیزی که در خارج از کشور منتشر میشد. افراد طبقهای کوچک، تازه و باسواد به خارج سفرها کردند و همین روشنشان کرد که جایگاه و اهمیت ایران در دنیا چیست. فقر و سرکوب سیاسی در وطن به شکلگیری اجتماعاتی تبعیدی در استانبول و جاهای دیگر انجامید که آدمهایشان تحت تأثیر ایدئولوژیهای انقلابی بودند.
آنسو در خانه هم انجمنهایی مخفی همینطور عین قارچ از زمین درمیآمدند. فرقهای منجی باور به نام بهاییها که پاکآیینهای سنتی مرتدشان میخواندند و ازشان متنفر بودند، به رغم قتلعام جان به در بُردند. فرامین مخفی و مرموزشان حول ضدیت با روحانیت میگشت و جمالالدین افغانی، مسلمان معتقد که میان پیروانش اثرگذاری بسیار داشت، پرچم تجدید حیات اسلام را بلند کرد. شاه از جانش به هراس افتاد و جاسوسهایی برای خبرچینی حتی در حرم خودش گذاشت، همزمان معاملات و دادوستد با قزاقهای روس، اقلیت آذری شمال کشور را با دموکراسی اجتماعی و بیخدایی آشنا میکرد. روستاها در خواب بودند اما در شهرها و شهرستانها نارضایتی به سرعت داشت بیشتر میشد: نارضایتی از استبداد شاه، از بهاییها، از تأثیرگذاری قدرتهای جهانی، از بیعدالتیای که اجازه میداد طبقهٔ مرفه ملاکانی اندک ــ که به «هزار فامیل» بزرگ مملکت معروف بودند ــ برای حدود ۹ میلیون جمعیت اربابی کنند.
مخالفان میهنپرست و پریشانی و ناآرامی روسها باعث الغای قرارداد واگذاری امتیاز انحصاری تجاریای شده بودند که شاه در سال ۱۸۷۲ به یک شهروند بریتانیایی، بارون جولیوس دی رویترز، داده بود و مطابقش سکان هدایت کمابیش همهٔ فعالیتهای اقتصادی آتی را تسلیم خارجیها کرده بود. اما ناصرالدین شاه کماکان احتیاج به پول نقد داشت، و در ۱۸۹۰ امتیاز انحصاری کشت و فروش تنباکو را به «شرکت تنباکوی بریتانیا» واگذار کرد و از گذر همین، جرقهٔ نخستین حرکت ناسیونالیستی بزرگ را در کشور روشن کرد. در سراسر مملکت تنباکو را تحریم کردند و حتی کار کشید به اندرونی شاه که زنانش در اعتراض چپقها را کنار گذاشتند. سر آخر شاه این امتیاز را ملغی کرد ــ اما برایش هزینه برداشت. طی قرار و مداری که فقط نشان میداد کشور چقدر دارد وابستهتر میشود، ناصرالدین شاه در ازای غرامت به «شرکت تنباکوی بریتانیا» تن به بدهکار کردن خودش به یک بنگاه تجاری دیگر بریتانیا داد: «بانک شاهنشاهی ایران».
تهران پویاترین شهر کشور و پیشآهنگ سیاست بود. این پایتخت که هیچوقت زیبا نبوده و همیشهکاری تویش جریان داشته، همیشه از نبود سر معماری صاحب سرمایه و بلندپرواز در رنج بود. آغا محمدخان از متصل کردن چند روستا به همدیگر و یکی کردنشان در دههٔ ۱۷۸۰ این پایتخت را شکل داده بود، روستاهایی که در عصر صفوی دورشان را دیوار کشیده بودند. حالا که یک سده گذشته بود، شده بود بزرگترین شهر ایران، با جمعیتی بیشتر از صد و پنجاه هزار نفر. ساختمانهای عمومی و بناهای سلطنتی چهرهٔ شهر را پوشانده بودند و دادگاه عریض و طویلی داشت که در محل بارویی قدیمی بنایش کرده بودند، با پنج شش تا سفارتخانهٔ خارجی و انجمنهایی از آنِ یهودیان، ارمنیها، و زرتشتیها. پشت شهر کوهستان پرشکوه البرز سر برکشیده بود، آب شهر را تأمین میکرد و همچنین شکارگاهها و تفرجگاههایی اختصاصی داشت که مرفهان شهر به تقلید از شاه و ملازمانش تابستانها برای استراحت و عیاشی و شکار به آنجا میرفتند.
مراودات اجتماعی ذاتاً بیرمق و پُر دسیسه بود. آدمها اموراتشان را روی تختهای باغها یا حیاط یا خانههای محصور در دیوارهای بلندشان سر و سامان میدادند؛ تجارت با ناهار و وافور تریاک گره خورده بود. اینجا در خانههای بزرگان، مسیر سیاست کمتر بر اساس مرام و اعتقاد که بیشتر از سر روابط و ترفیع مقامها پیش میرفت؛ برای قاجارها ایران اصلاً ظرفیت حکومتی شایستهسالار را نداشت. زنها اغلب وقتشان را گوشهٔ خانهها میگذراندند. ناصرالدین شاه در دوران طولانی مدت حکومتش بر ایران، به انحای مختلف تحت تأثیر مادرش یا زن سوگلیاش یا معشوقهاش بود و جدای از این البته که خرافاتی که معتقدشان بود هم قدرت و اثرگذاری غریبی داشتند.
برای پانصد خارجی ساکن پایتخت، این شهر کامل هم عاری از جذابیت نبود. خانم اروپایی مشغول خرید چیت گلدار پیش از آنکه به دیدن اجرای یک گروه ارمنی از نمایشنامهٔ «تارتوف» مولیر برود، ممکن بود شاه را ببیند که آرام و با خیال راحت سوار کالسکهٔ بلورینش است و ملازمانی جلوترش دارند میدوند. اما پایتخت یک سویهٔ دیگر و تاریکتر هم داشت. خشونت فراگیر بود. به یک اشارهٔ واعظی هوچی که از موردی مختصر از توهین به اسلام یا کمبود آب و حبوبات اظهار نگرانی میکرد، جمعیت وحشیانه میریخت توی شهر و پیش از متفرق شدن، عصبانیتشان میخوابید و دستهایشان را جنسهای غارت شده میانباشتند.
بسیاری از تهرانیهای ثروتمند و متنفذ در محلهٔ سنگلج زندگی میکردند، غرب ارک و بازار، با عمارتهای وسیعی از آجر و خشت، با اندرونیهایی برای زنان (که مرد غریبه اجازهٔ ورودشان را نداشت)، اسطبل، گرمابههایی شخصی و گروه خدمتکاران. محله بزرگ بود، اما دورش را تهران آدمهای خیلی فقیر گرفته بود، با مارگیرها و حاجیفیروزهای چهره سیاه کرده و گداهایی بیدست یا پا در گوشه و کنار. یکی از خیابانهای کناری سنگلج آن قدر پُر از اشرار و خلافکارها بود که پلیس حاضر نمیشد واردش شود.
پایتخت تجسم دو گرایش همزاد در ایران بود. خانهٔ قدرتمندترین روحانیان کشور بود که موقوفاتی عظیم زیر دستشان داشتند و هزاران پیرو اطاعتشان میکردند. آغاز سال قمری که میرسید، مراسم و تعطیلات شیعیان شروع میشد و وسط محرم اوج میگرفت که خیابانها را عزاداران گریان امام حسین میانباشتند، نوهٔ پیامبر اسلام، محمد، و مذهبیهای دارا با پاتیلهایی کنار گذرها شکم فقرا را سیر میکردند. میدانهای شهر و هیاتها صحنهٔ اجرای نمایشهای پُرشور شیعی بود همراه با ابراز اندوه و سوگواری غریب و مفرط جمعیت.
همزمان به نشانههای متناقض دیگری هم برمیخوردی. شمار مدارس سنتی که درسهای اصلیشان عربی و آموزههای مذهبی بودند، رو به کاهش بود؛ دانشکدههای غیرمذهبی ــ که بعضیهایشان استادهای خارجی هم داشتند ــ به پسرها و چندتایی از دخترهای طبقهٔ اعیان ریاضیات و علوم و فرانسه میآموختند. مادرهای جسور برای دخترهایشان معلم پیانو میگرفتند. ایرانیها بر بدگمانیشان به پزشکی غرب فائق آمده بودند، و بیمارستانهایی مدرن میدیدی که خارجیها ادارهشان میکردند. به حرفههایی قدیمی چون مردهشویی، تنباکوفروشی، عطاری و نقالی مواردی تازه اضافه شده بود: تلگرافچی، پستچی، عکاس پرتره.
ایران هر روز بیش از پیش جامهٔ اروپا را به تن میکرد. لباس قدیمی مردها، ردای دراز و رنگ روشن را کُتهای فراک و یقهٔ دکمهدار تهدید میکردند. کلاه سنتیشان، نسخهٔ سیاه و دراز کلاه نمدی، خوابیده بود و آنقدر مسطح شده بود که آدم را یاد جعبههای قرص میانداخت. بین زنان طبقهٔ اعیان، ریخت و لباس خارجی موفقیتی بود با مایهٔ بدنامی؛ چادرهای کوتاه نوع جدید با حجاب سر چرمی جدا و موی دُماسبی که وقیحانه بخشی از چهرهٔ زن را ناپوشیده میگذاشت، سنتگراها را خشمگین میکرد. شیفته و شیدای معجزههایی غربی چون سالاد و سوپ، صندلی و میز، و چاقو و چنگال شده بودند. الا سایکس، که به تهران آمده بود تا از خانهٔ برادرش پرسی مراقبت کند که دیپلماتی بریتانیایی و افسر ارتش بود، بعدتر نوشت «محصولات اروپایی بنجل حسابی به محصولات شرقی میچربند... در تهران همه جور کاسه بشقاب و کارد و چنگال به درد نخور توی مغازهها هست، با انبوهی شمعدانها و لوسترهای کریستالی که ایرانیها بسیار عزیز میدارندشان.» او را در اندرونی به یک مهمانی زنانه دعوت کرده بودند؛ از یُغُری و انبوهی جواهرات و دیگر زیورآلات باقی مهمانها جا خورد، از سبیلهای زیادشان تا سرخاب مالیدنهای شدیدشان تا شلوارهای کوتاهشان تا جورابهای سفید زبرشان ــ مجموعهای که میشد فکرش را کرد گروه بالهای در پاریس تدارک دیده است، حالا اینجا مثلاً کمی کم رمقتر.
تجدد را نمیشد پس زد و توفانش یکم ماه مه ۱۸۹۶ برج و باروی قاجارها را لرزاند. آن روز ناصرالدینشاه حین ترک حرمی که به شکرانهٔ پنجاهمین سال سلطنتش به آن رفته بود، کُشته شد. قاتل شاه از پیروان جمالالدین اسدآبادی اسلامگرا بود، اما کارش تأیید بسیاری از جریانها را همراه داشت، سکولار و اسلامگرا، دموکرات و انقلابی.
قاتل به مستنطقش گفت: «وقتی یک شاه پنجاه سال حکم میراند، و هنوز راپورتهای خلاف میگیرد و حقیقت را نمیپذیرد، و وقتی بعد از سالهای بسیار حکمرانی ثمرهٔ درختش فقط برای اعیان حرامزادهٔ به درد نخور و قاتلهاست که زندگی را برای عامهٔ مسلمانان زهر میکنند، پس چنین درختی باید قطع شود تا دیگر چنین ثمراتی به بار ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم!»
پینوشت:
۱ ـ در پاریس شاه را دختر بردهای گرجی که در استانبول خریده بودندش، آرامش میداد، دختری که به لطف همین کارش توانست در لباس مردانه همراه با خواجهای به تماشای اپرای پاریس برود. در همین سفر، حین گشت و گذار در مناطق روستایی ملازمان و همراهان شاه پریشان و دستپاچه شدند وقتی «عزیز کرده»ی شاه (خارجیها اسمش را این گذاشته بودند)، نوجوان شیطان، دکمهٔ هشدار در مواقع ضروری را زد.
نظر شما :