تحریف حقایق در «تاریخ مشروطه ایران» احمد کسروی - ایوان سیگل
مترجم «تاریخ مشروطه» به زبان انگلیسی
با این وجود مشخص است که کسروی احساساتی قوی (نسبت به انقلاب مشروطه) داشته و مهم است که چگونگی تأثیر این احساسات بر نوشته او درک شود. برای درک این مسئله منابع مورد استفاده کسروی به ویژه «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر ناظمالاسلام و نشریههای مشروطهخواه همچون «انجمن» را بررسی کردهایم. به علاوه، امری که غالبا به علت جایگاه نمادین کتاب تاریخ مشروطه ایران مورد غفلت واقع میشود این است که نسخههای این کتاب در طول دهههای مختلف، روایتهایی مختلف از یکدیگر ارائه میکنند. ما این کتاب را بررسی کرده و با نسخههای منتشر شده در «پرچم» در اوایل دهه سی میلادی و با خلاصهای که به زبان عربی در نشریه لبنانی «العرفان» در اوایل دهه بیست میلادی چاپ شده بود مقایسه کردیم. کسروی به طرق گوناگون حقایق کتاب تاریخ انقلاب مشروطه خود را تحریف کرده است. او از دشمنان خود تصویری منفی ساخته است.
چند نمونه از این تحریف عبارتند از:
امینالسلطنه اتابک در دو دوره پرالتهابی از ملیگرائی ایرانی صدراعظم بود. طومار جرمهایی که به درست یا غلط به او نسبت داده شده بلند است. نشریههای مشروطهخواه در دوره مشروطه او را خائنالسلطنه میخواندند. از طرف دیگر حداقل در یکی از منابع مورد استفاده کسروی یعنی اسناد دولتی بریتانیا به وضوح عنوان شده که اتابک نه تنها عامل هرج و مرج نبود بلکه از آن مستاصل شده بود. کسروی همچون جریان اصلی مشروطهخواه از ترور اتابک استقبال کرد و بر این باور بود که انگلیسیها اتابک را به دلیل نزدیکی به روسیه خطرناک میدانستند و میخواستند او را حذف کنند. اما در اسناد دولتی بریتانیا، این ترور عوامل احساسی تندرو مخالف وی دانسته شده بود که از موفقیت او در استفاده از مجلس برای امتیازگیری از شاه ناراضی بودند. بر اساس این دیدگاه، ترور اتابک یک مورد از بازیچه قرار دادن سازمان انقلاب مشروطه به دست دربار به منظور حذف یک دشمن بود. در اینجا دشمنی با اتابک چنان کسروی را کور کرده بود که نمیتوانست مدرکی را که نظریه وی را ابطال مینمود مد نظر قرار دهد.
نمونه دیگر، طرز نگاه کسروی به جوزف ناوس بلژیکی است که دولت او را برای اداره امور گمرکی استخدام کرده بود. با وجود اینکه برخی مورخان همچون فریدون آدمیت مورخ ملیگرای ایرانی او را تحسین کردهاند، بیشتر مورخان به ویژه انگلیسیها او را همنوا با طرح روسیه برای تحت نفوذ گرفتن ایران میدانستند. کسروی قدم فراتر میگذارد و مینویسد: «آنها اداره گمرکات را به سبک اروپائی آن بنیان نهادند و نظام تعرفهها را نیز تغییر دادند. شاه دستور اخذ هزینههای مختلفی را عوارض راهها، اقامت، هزینه وزنکشی و غیره از کاروانها و بازرگانان ایرانی صادر کرد در حالی که بازرگانان خارجی فقط ملزم به پرداخت هزینههای گمرکی در مرزها بودند.»
کسروی خواننده را به کتاب استقلال گمرکات ایران اثر صفینیا رجوع میدهد. اما با مراجعه به این منبع آشکار میشود که این سیاستها در دوران ناصرالدین شاه و پیش از ورود ناوس اخذ شده بودند. صفینیا به وضوح عنوان میکند که معافیت (بازرگانان خارجی) از هزینههای داخلی به فرمان شاه و پیش از نصب ناوس برقرار شده بود. لازم به ذکر است که صفینیا رابطهای دوستانه با ناوس نداشته است.
یک مورد پیچیدهتر مورد حاجی محمدرضا است. پیشینه داستان این است که فردی به نام شیخ برینی به کرمان رفته بود و جریان اصلی شیعه را علیه شیخیها تحریک کرده بود. کسروی مینویسد: در همین زمان حاجی میرزا محمدرضا یک روحانی اهل کرمان که سالها در نجف تحصیل کرده بود و مجتهد شده بود با سری لبریز از سودای رهبری مذهبی به شهر خود بازگشت. او (حاجی محمدرضا) نیز از فرصت استفاده کرد و با پیوستن به شیخ برینی، آب به آسیاب هرج و مرج ریخت. او «مسجد شیخی» را برای یکی از بستگانش تصرف کرد و فرماندار از وی حمایت نمود و به روی جماعتی که قصد حمله به مسجد را داشتند آتش گشود. شاه به ناچار ظفرالسلطنه را جایگزین فرماندار کرد.
کسروی مینویسد: حاجی میرزا محمدرضا کوتاه نیامد و شورش مردم فرو ننشست. پس از ورود ظفرالسلطنه پیروان آن «حضرت آقا» (حاجی میرزا) به سمت خانههای یهودیان روانه شدند، جامها را شکستند و شرابها را ریختند. فرماندار قصد داشت به این شورشها پایان دهد و مردم را به خانههایشان برگرداند. او نمایندهای برای مذاکره پیش حاجی فرستاد اما ملای جاهطلب به جای متفرق کردن مردم و خواباندن شورش و برای تحریک هرچه بیشتر مردم، تظاهر نمود که به یکباره قصد زیارت کرده و میخواهد به مشهد سفر کند و یک روز ناگهان از خانه بیرون زد. مردم بیرون ریختند او را به خانه برگرداندند. فرماندار که چارهای جز متفرق کردن مردم نداشت یک فوج تفنگچی به خانه حاجی میرزا فرستاد. تیراندازی شد، دو نفر کشته شدند و دیگران پا به فرار گذاشتند چنانکه تنها زنان در محدوده خانه حاجی باقی ماندند. تفنگچیها وارد خانه شدند، حاجی را به همراه عدهای دیگر از افراد او دستگیر کردند و در شهر گرداندند. مردان فرار کردند و مخفی شدند و زنان شیون کنان و بر سرزنان «حضرت آقا» را همراهی کردند.
دستگیرشدگان را به دفتر فرماندار بردند و حاجی میرزا و سه ملای دیگر را به فلک بستند. سپس ایشان را به رفسنجان تبعید کردند. تا چند روز پیروان «حضرت آقا» در خانه ایشان به روضهخوانی و عزاداری پرداختند و امامان جماعت از رفتن به مساجد و اقامه نماز خودداری کردند.
کسروی فرماندار را به خاطر قاطعیتش تحسین میکند اما ذکر میکند که عبدالله بهبهانی و محمد طباطبائی این اقدام او را محکوم کردند. مرجع کسروی یعنی کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» به قلم ناظمالاسلام کرمانی وقایع را به گونهای بسیار متفاوت نقل میکند. او علیرغم اینکه خود نیز مانند کسروی از شیخ برینی منزجر است مینویسد:
موجودی غریب، جوانی ۲۵ ساله، بلند قامت با عمامهای بزرگ، چشمان ریز و ریش کم پشت همچون ترکمانان. گاهی زرتشتیان را محکوم میکرد و گاهی یهودیان را و آنها را خائنانی میخواند که جنگ با آنها واجب، تصرف مال و ریختن خونشان مباح است. گاهی نزولخواری و سودجوئی را محکوم میکرد و گاهی دیگر فرقه شیخی را و به آنها توهین میکرد و بدعتگذارشان میخواند و رهبرانشان را به باد تمسخر میگرفت. او حتی برای کسانی که خطبه عقدشان توسط روحانیون شیخی خوانده شده بود، مجدداً خطبه میخواند. از آنجا که مردم عادی روش او را با ارزش میدانستند، دور او جمع میشدند و همه جا او را همراهی میکردند. آشکار بود که حوادثی در پیش است.
اما ناظمالاسلام حاجی را از فتوی علیه شیخیها مبرا میکند و میگوید زمانی که مردم از او فتوایی صریح بر علیه شیخیها خواستند او اجابت نکرد و در جواب گفت که رتبه اجتهادش را از آخوند خراسانی، از مجتهدان مشروطهخواه و از کسانی که کسروی آنها را قهرمان میدانست دریافت کرده است. حاجی اضافه کرده که: خانواده او هرگز از راه وعظ ارتزاق نکرده است و کشاورز بودهاند. ناظمالاسلام همچنین مینویسد که ظفرالسلطنه پیش از حرکت به سوی کرمان به دیدار سیدمحمد طباطبائی میرود و سید از او میخواهد کرمان را بر مبنای ارزشهای مورد احترام طرفین تبدیل به الگوئی بکند از آنچه همه ایران باید بشود. او همچنین از ظفرالسلطنه میخواهد با حاجی میرزا همکاری کند و میگوید که نامهای با همین مضمون هم به حاجی میرزا خواهد نوشت. از طرف دیگر فرماندار سابق از خود تمایل به تکفیر شیخیها نشان میدهد و از حاجی میرزا میخواهد که به مشکلات دامن بزند تا اینگونه به نظر برسد که تنها او نیست که قادر به مهار خشونتهای فرقهای نیست. حاجی میرزا مردی سادهزیست تصویر شده که در مجلس دیدار با یارانش از آنان قابل تشخیص نبوده است. حتی ظفرالسلطنه شخصیتی مظلوم توصیف شده است که قصد مهار خشونت از طریق مذاکره با حاجی میرزا را داشته اما همانند رومئو و جولیت و لیلی و مجنون به دلیل شورشها نتوانست مجتهدی را که تحسین و احترام میکرده دیدار کند و چون اتفاقات به خونریزی منجر شده فرماندار باقی مانده عمرش را به سفر به دور ایران و احساس ندامت شدید از نقشی که به اجبار در وقایع مذکور ایفا کرده بود گذرانده است.
در نهایت کسروی نارضایتیهای مردم را که منجر به ناآرامیها شدند نادیده میگیرد. به روایت ناظمالاسلام، نایب فرماندار که فرماندار منتخب قدرتش را به او تفویض کرده بود و متحد شیخیهای کریمخانی بود، به خاطر تقاضای مکرر مردم کرمان به دلیل فساد مالی بیاندازهاش در نهایت به دستور حکومت مرکزی برکنار شده بود.
این خصومت کسروی ناشی از چیست؟ اول اینکه کسروی یکی از عوامل مشکلات ایران را اختلافات فرقهای میدانست و هرگز نمیتوانست کسانی را که در این اختلافات دستی داشتند تحمل کند. اما دلیل مهمتر شاید این بوده که حاجی محمدرضا بعدها به نهضت مشروطه خیانت کرد و با روحانیون محافظهکاری همراه شد که از شاه میخواستند که حکم برقراری دوباره مشروطه را بر خلاف قولی که داده بود، پس از سقوط مشروطه اول تنفیذ دوباره نکند.
کسروی مطالبی را که در منبع اصلی او یعنی روزنامه «انجمن» در مورد مسائل سیاسی تبریز در دوره اول مشروطه درباره میرهاشم آمده بود نادیده میگیرد. میرهاشم از «از چشمافتادگان» مشروطه تبریز بود. او یک رهبر مذهبی منطقه فقیرنشین دوچی تبریز بود که در اعتصاب بازار تبریز زمانی که مشروطهخواهان به سفارت انگلستان پناه برده بودند، نقش مهمی داشت. او بعدها شاید به دلیل به حاشیه رانده شدن توسط نهضتی که خود را مالک آن میدانست یا در ازای دریافت رشوه و یا شاید از ترس قدرت دولت مرکزی از نهضت مشروطه روگردان شد. ارتباط نمایندگان اصلی انجمن با دسیسه علیه مشروطه بدون پرداختن به جزئیات آن، در نشریه انجمن به روشنی روایت کسروی نیست. به روایت کسروی آنها (نمایندگان انجمن) از پشت پرده اتفاقات خانه حاجی مالک بیخبر بودند (جایی که علمای سلطنتطلب به آمادهسازی و تحریک نیروهای خود مشغول بودند).
با این وجود اینگونه گزارش شده که آنها پس از دیدار با رفقای ایدئولوژیک خود به این نتیجه رسیدند که باید آقا میرهاشم را با خود همراه کنند وگرنه راه به جائی نخواهند برد. آن حضرت (آقا میرهاشم) از این اتفاقات بیخبر بود. حذف این بخش (توسط کسروی) هم اعضای انجمن را پاک نگاه میداشت و همین طور بخشی را که تصویر مثبتی از آقا میرهاشم ارائه میکرد حذف میکرد. در همین ماجرا سخنرانی که تلاش به تحریک مردم بر ضد مشروطهخواهان داشته رو به آقا میرهاشم کرده، میگوید: حضرت آقا ما را رهبری کنید تا این کفار را از شهر بیرون کنیم. آقا میرهاشم در جواب میگوید: «خدا پدرت را بیامرزاد، پای من را وسط نکش که من نظری ندارم.»
در دفاع از کسروی البته باید گفت که برای مثال در قضیه تلاش برای متحد ساختن و پایان دادن به اختلافات ناحیهای توسط لیبرالها او قبول میکند که آقا میرهاشم نقش مثبتی ایفا کرده است. البته هرگونه تردیدی درباره نقش میرهاشم با نقش او در تأسیس انجمن اسلامی پایان میگیرد.
گمان میکنم که کسروی بیدلیل نسبت به ملکالمتکلمین که گاهی او را آلت دست سالارالدوله، شاهزاده مدعی تخت و تاج که لرها را علیه دولت شوراند دارای رویکردی خصمانه است. با وجود اینکه ملک آشکارا خود را همراه سالارالدوله کرده بود، کسروی او را تا حد آلت دست این شاهزاده پایین میآورد. زمانی مینویسد «حاجی میرزا نصرالله ملکالمتکلمین اصفهانی به تهران آمده بود که مقاصد سالارالدوله را پیش ببرد و بین روحانیون پول پخش میکرد تا در آنها دودستگی ایجاد کند.»
کسروی نسبت به ناظمالاسلام هم کم و بیش سخت میگیرد. وی زمانی که کتاب خود را که به عنوان یک مجموعه سلسلهوار در «پرچم» چاپ میشد مینوشت، نویسنده کتاب اصلی مرجع خود در مورد سیاست تهران را شادروان خطاب میکند؛ لقبی که کسروی به قهرمانانش میدهد. در کتاب تاریخ مشروطه ایران اما به او به شدت به خاطر توصیفی که از امیراعظم ارائه میدهد، حمله میکند. ناظمالاسلام در واقع امیراعظم را به خاطر شجاعت و اعتبارش که «تمام عمر به کشورش خدمت کرد» تحسین میکند و به همین خاطر به زندگینامه و شخصیت او در کتاب ناظمالاسلام ارج داده شده است.
کسروی در مقدمه کتابش از ناظمالاسلام به خاطر اضافه کردن زندگینامهای از امیراعظم انتقاد میکند. در این زندگینامه از امیراعظم به عنوان فردی با تحصیلات سنتی و همچنین غربی که زبان فرانسه میدانست و دستیار پدرش سپه سالار که کسروی در وصف خوبیهایش سخنها رانده بود، یاد شده است. وی که دستور داشت روحانیون لیبرال را از حرم حضرت عبدالعظیم که در آن تحصن کرده بودند به زور اخراج کند، به جای آن، آنها را با احترام نزد شاه برد. مجاب کردن شاه به صدور مجوز تاسیس عدالتخانه که سنگ بنای نظام پارلمانی مشروطه به حساب میآید از افتخارات او دانسته شده است. وی بعدها فرماندار استرآباد شد و در آنجا در خلع سلاح قبایل آنجا نقش بارزی داشت.
حال ناظمالاسلام روی دیگر این شخصیت را آشکار میکند. برای مثال در قضیه شاه عبدالعظیم، او در تعریف کامل واقعه نشان میدهد که صدراعظم عینالدوله تنها از امیراعظم استفاده کرد تا روحانیون را قانع کند که از مخالفت با او دست بردارند و اینکه تقابل او با عمویش یعنی صدراعظم تنها سوءتفاهمی بود از جانب صدراعظم.
کسروی در توصیف قضیه شاه عبدالعظیم که بر اساس روایت ناظمالاسلام است این بخش از روایت ناظمالاسلام را حذف میکند که این امیراعظم بود که هزینه حمل و نقل میان تهران و شاه عبدالعظیم را تقبل نمود تا مردم بتوانند روحانیونی را که در اعتراض به سیاستهای دولت دست به تحصن زده بودند همراهی کنند.
از طرف دیگر اگر کسروی (ناظم الاسلام؟) در این قضیه مبالغه کرده باشد جای تعجب است که چنین بازیگر کوچکی در داستان مشروطه را برای چنان زندگینامه پرشوری انتخاب کرده باشد. دیگر روایتهای تاریخ آن دوره رویکرد متفاوتی نسبت به او دارند. در روایات شریف کاشانی از قضیه شاه عبدالعظیم در کتاب «واقعات اتفاقیه در روزگار» نقش امیراعظم بسیار منفی و شرورانه توصیف شده است. دکتر مهدی ملکزاده اما نسبت به او نظر مثبتی دارد و او را یک مشروطهخواه صادق میداند: «اگرچه امیراعظم به دلیل نسبت فامیلی با عینالدوله چندان مورد اعتماد ایشان نبود، خیلی زود به دلیل نقش مؤثرش در رفع اختلافات و برقراری صلح مورد اقبال آنها قرار گرفت. هنگامی که عینالدوله خود را ضعیف دید از امیراعظم استفاده کرد تا رقبا را جلب کند و با آنها به توافق برسد.»
کسروی همچنین ناظمالاسلام را به دلیل آوردن زندگینامهای مداحانه از علاءالملک در کتابش سرزنش میکند. ناظمالاسلام اگرچه علاءالملک را به عنوان سفیر ایران در عثمانی در قضیه دستگیری و فرستادن به عثمانی و کشته شدن متعاقب سه پاناسلامیست ایرانی، فرمانبردار امینالسلطان معرفی میکند، اما با این وجود او را از دخالت در این قضیه با بیان اینکه تلاش کرد نکات مثبت عقاید قربانیان را برای امینالسلطان توضیح دهد، مبرا میکند. اما عبارتی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان از یکی از نزدیکان سه تن پاناسلامیست صحت این روایت را زیر سوال میبرد که «خصومت سفیر (علاءالملک) بود که موجب دستگیری آنها شد.» نویسنده به وضوح به او به خاطر اهمیتی که در زمان فرمانداری کرمان به تحصیل و از میان بردن نابرابریها میداد، امتیاز مثبت میدهد و او را به خاطر این مساله و موارد دیگری که در زندگینامه درج شدهاند تحسین میکند. در میان موارد دیگر همچنین ادعا شده است که او در دوره نزاع میان سلطنت مطلق و مشروطهخواهی در میان لیبرالها و وطن پرستان چنان رفتار کرد که دل به او ببندند که این مطلب چندان با آنچه در جای دیگری از کتاب درباره او آمده مطابقت ندارد. به روایت ناظم الاسلام، علاءالملک از دست داشتن در اعدام سه پاناسلامیست پشیمان بود و با کمک کردن به نشریه میرزا آقاخان کرمانی، معروفترین در میان آن سه تن، به نحوی تلاش در جبران و شاد کردن روح او کرد. در اینجا باید ذکر شود که میرزا آقا خان کرمانی، استاد ناظمالاسلام بود.
ناظمالاسلام ماموریت او در سنت پترزبورگ را نسبتاً صادقانه روایت میکند: «یک روز پس از به توپ بستن مجلس به علاءالملک دستور سفر داده شد. در ظاهر دلیل این سفر همدردی با تزار به علت مرگ عمویش بود اما در واقع علت آن پی بردن به نظر کشورهای دیگر نسبت به مشروطه در ایران بود.» زندگینامه علاء الملک با تحسینی سخاوتمندانه از وی به پایان میرسد.
البته به وضوح تفاوتهایی بین سبک کسروی و نظامالاسلام وجود دارد. نوشته نظامالاسلام سراسر مملو از اضافهگوییها و اغراقهای مذهبی است در حالی که سبک کسروی زمانی که آخرین نسخه کتاب تاریخ خود را مینوشت بسیار بیپیرایه و دقیق است. علاوه بر این، قهرمانان ناظمالاسلام از روشنفکران دینی بودند. چنانکه مینویسد: «نویسنده در سطور بسیاری از این صفحات تلاش کرده در مقابل خواننده روحانیون مهاجر را بنیانگذاران مشروطه ایران و کسانی که در راه اجرای فرامین اسلام از هیچ فداکاری جانی و مالی فروگذار نکردند تصویر کند. به امید روزی که نتیجه تلاشهای این انسانهای از خود گذشته را ببینیم و یا حداقل فرزندان یا نوادگان ما از ثمره این درخت بهره ببرند و بدانند که این مردان با ایمان، رهبران دین مقدس اسلام از هیچ تلاشی فروگذار نکردند و دشمنان و خیانتکاران به این خاک را لعنت کنند و انزجار خود را از کسانی که سد راه انقلاب شدند ابراز نمایند.»
این نگاه کلی کسروی در زمانی بود که کتاب تاریخش را سلسلهوار در پرچم چاپ میکرد. او مخالف سرسخت غربگرایی و از این نظر همراه روحانیون بود. اما زمانی که اثرش را بازنگری میکرد مدتها بود که این طرز فکر را پشت سر گذاشته بود هرچند بقایای این نگرش همچنان باقی بود. کسروی در مورد ادوارد براون و کتاب «انقلاب ایران» او هم تجدیدنظر کرد. او در مقدمه تاریخش در نشریه پرچم از تاریخنویسانی همچون براون و رابینو که چشم ایرانیان را باز کردند قدردانی کرد. او از میرزا حسنخان دانش که جوهر قلم براون را هم ارزش خون ستارخان دانسته بود تمجید کرد. اما در مقدمه نسخه نهائی تاریخ خود یکی از دلایل اصلی خود برای خلق آن اثر را جلوگیری از نوشتن تاریخ مشروطه ایران توسط امثال براون که در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی کشورهای متبوع خود مینوشتند، عنوان کرد.
سپس به قضیه مشهور سیدحسن تقیزاده میرسیم. این قضیه با عوامل و پیامدهایش نیازمند بررسی دقیق در مقالهای خاص خود است. من نظر خود را به چند مورد محدود میکنم. اول اینکه کسروی در نسخه عربی کتاب تاریخش که در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی چاپ شد، هیچ مشکلی با تقیزاده نداشت. در رابطه با جدل کسروی با غربگرایی بود که وی حمله خود را به تقیزاده به عنوان مشهورترین نماینده جریان غربگرایی آغاز کرد. اینکه آیا کسروی تفکرات ضد غربی پیدا کرد که به تقیزاده بتازد و یا اینکه به علت ضد غرب شدن ضد تقیزاده شد نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر است اما این روشن است که ضدیت کسروی با غربگرایی و تقیزاده به هم مرتبط بودند.
عوامل ضدیت اصلی او با تقیزاده عبارت بودند از:
۱ - اینکه او در اوج قضیه رو در روئی محمدعلی شاه و مجلس، مشروطهخواهان را تشویق به مسلح شدن در برابر نیروهای دولت کرد اما خود در بحرانیترین لحظات از میدان گریخت.
۲ - اتهام عکس مورد اول به اینکه او طرفداران مجلس را زمانی که بخت خوبی برای مقاومت و به نتیجه رسیدن نهضت وجود داشت به کوتاه آمدن تشویق کرد.
۳ - به سفارتخانه خارجی پناه برد.
۴ - تلاش کرد ستارخان و مجاهدین را به انزوا ببرد و ثمر انقلابی را که آنها برای دستیابی به آن فداکاری بسیار کرده بود، به نفع خود که در آن زمان در اروپا در گوشه عافیت بود مصادره کند.
من اکنون در موقعیتی نیستم که وارد جزییات شوم اما باید بگویم کسروی چندین بار به تقیزاده ادای دین میکند و میتواند ورای کینه شخصی از او سخن بگوید. او به جایگاه محوری تقیزاده در تشکیل یک گروه زیرزمینی از روشنفکران پیش از انقلاب مشروطه، نقش مهمی که در دفاع از سکولاریته در مجلس بازی کرد و چندین مورد دیگر اشاره میکند.
از سوی دیگر کسروی حقایق ناخوشایند در مورد افراد مورد تحسینش را پاک میکند. برای مثال در مورد روحانی مشروطهخواه عبدالله بهبهانی حقایق آشکار فساد مالی او را نادیده میگیرد. این حقایق در منابع مورد استفاده کسروی به خصوص اسناد دولتی بریتانیا و تاریخ مشروطه ایران نوشته ناظم الاسلام وجود دارند. کاملاً روشن است که او مواجببگیر اتابک بوده است. کسروی به این صورت با زبردستی به اتحاد بهبهانی و اتابک اشاره میکند: «عینالدوله به این مساله اهمیت چندانی نمیداد چون بهبهانی را طرفدار اتابک میپنداشت». فعلی که در اینجا استفاده میشود «میپنداشت» است.
در مورد مسئله فساد مالی بهبهانی اسناد زیادی در دو کتاب تاریخ مشروطه ایران و اسناد دولتی بریتانیا وجود دارد. نکته جالب اینکه با وجود اینکه وی تقیزاده را بخاطر پناه بردن به سفارت انگلستان در قضیه کودتای ۱۹۰۸ میلادی علیه مشروطه سخت ملامت میکند، زمانی که بهبهانی در آغاز دوره جنبش آزادی به انگلیسیها پیشنهاد داد که بین آنها و شاه میانجیگری کند، کسروی اصرار دارد که این اقدام هیچ شباهتی با پناه بردن به سفارت ندارد و مینویسد: «غیر قابل تصور است که طباطبائی یا بهبهانی پناه بردن به سفارت انگلیس را تائید کنند. چرا که ما دیدهایم که آنها با چه سختی و فشاری رو در رو بودند و چگونه با وجود همه فشارها و زمانی که هیچ راهی وجود نداشت مسجد را به مقصد قم ترک کردند. چگونه ممکن است چنین رفتار فداکارانهای در کنار موافقت با پناه بردن به سفارت خارجی بگنجد.»
با وجود اینکه این گزارش با استفاده از تاریخ بیداری ایرانیان به عنوان منبع تهیه شده کسروی به اینکه در آن کتاب آمده که پناه گرفتن در سفارت انگلیس پیشنهاد بهبهانی بود اشاره نمیکند. در نهایت باید اشاره کرد که کسروی بهبهانی را در همه موارد تائید نمیکند. برای نمونه او از صلحطلبی بهبهانی انتقاد میکند.
یک مثال دیگر از این نوع برخورد کسروی، پرداختن او به نقش حسن رشدیه در قضیه حمله به مدرسه محل تجمع دشمنان اتابک در دوره اولیه صدراعظمی وی است. او مینویسد که اتابک فعالین را از طریق آقا بالاخان رئیس پلیس تعقیب میکرد. از آنجا که مدرسه رشدیه بسیار مشکوک بود و مدیر مدرسه، محمد امین به مامورین اتابک اطلاعتی داده بود، اتابک از طریق مدیر، میرزا حسین برادر کوچک رشدیه را به قلهک دعوت کرد. او را پیش اتابک بردند و از او اطلاعات گرفتند که در مدرسه چه اتفاقاتی در جریان بود.
تاریخ بیداری ایرانیان داستان را به گونهای دیگر روایت میکند: «شخصی به نام خان باباخان به مدرسه نفوذ کرد، میرزا حسین برادر میرزا حسن را با خود همراه کرد و به قیطریه برد. میرزا حسین در مقابل ۳۰۰ تومان نوشته داد که برادرش همراه با شیخ یحیی (کاشانی) آقا سیدحسن نشریه «حبلالمتین»، میرزا محمدعلی خان و مثمر الملک همه از فرقه بابیه هستند و پشت صحنه همه این آشوبها بوده و اینکه همه این نامهها را آنها نوشته بودند.»
کسروی در ادامه روایت خود مینویسد: «شاه در کاخ نیاوران بود. آنجا بود که شاه زمانی که جلوی یک آینه ایستاده بود، دید که موقرالسلطنه مخفیانه، نامهای روی میزش گذاشت و متوجه شد که او بوده که نامهها را روی میز شاه میگذاشته است. موقر زیر فشار و ترکه فلک تک تک اسامی گروه را فاش کرد.»
منبع کسروی برای این داستان ماجرا را اینگونه روایت نمیکند. تاریخ بیداری ایرانیان چیزی درباره شاه و موقرالسلطنه نمیگوید. به نظر میرسد که کسروی یا منبع او برای پوشاندن خیانت برادر رشدیه ناگزیر از ساختن داستانی بود که توضیح دهد اسامی چگونه فاش شد. روند کلی روایات کسروی اما با تاریخ بیداری ایرانیان همخوانی دارد.
شخصیت دیگری که مورد ستایش کسروی قرار میگیرد میرزا مصطفی آشتیانی یکی از رهبران مشروطه بود که به همکاری برای زیر فشار گذاشتن و تعقیب قضائی مشروطه خواهان مشکوک بود و از همان اوایل مشکوک به این بود که دلال دربار برای خریدن بیعت مشروطهخواهان (برای دربار) بود. حتی در اینجا کسروی در مورد خیانت او رویکردی مبهم پیشه میکند اما در نهایت در انتهای کتابش میگوید: «خانواده آشتیانی از حامیان جنبش به شمار میرفت و میرزا مصطفی تلاشهای بسیاری در این راه کرده بود. اما یک قدم به عقب این بود که در میان مردم گفته میشد حاجی شیخ مرتضی برای پیشبرد کارش به سمت محمدعلی میرزا گرایش داشت.»
حتی این مورد هم خیلی کوتاه و به عنوان پیشزمینهای بر بازگشت وی به اردوی مشروطه مطرح شده است. حمایت کسروی از مصطفی آشتیانی قابل توضیح نیست. قهرمانان کسروی به وضوح ستارخان و باقرخان هستند. با بررسی گزارشها از میدان جنگ آشکار میشود که در روایات (کسروی) اغراق شده است. اما آنچه بیش از هرچیز توجه ما را جلب کرد، پرداختن کسروی به گذشته ستارخان است. در نسخههای اولیه کتاب به گذشته ستارخان نگاهی واقعبینانه شده است. در نسخه منتشر شده در پرچم آمده است: خیلیها ممکن است تعجب کنند اگر بگویم ستارخان، شیردل مبارزات آزادیخواهی، راهزن بود. اما این چیزی است که خود او هم گفته است. در مرام لوتی هیچ گناهی انکار نمیشود چرا که دروغ و دوروئی بدترین گناه است. در نسخه نهائی کسروی او را لوتی توصیف میکند و اضافه میکند که او مخالف دولت بود. او در نسخه نهائی اشاره منابع خود به اینکه ستارخان جنگجوی فوقالعادهای نبود را حذف میکند. در بلوای تبریز آمده گلولههای توپ مردان ستارخان به هدف نمیخورد. کسروی اما احتمالا معتقد بوده که خطای ستارخان در نشانهگیری برای تاریخ او چندان مناسب نیست. در مورد باقرخان روش کسروی متفاوت است. منبع اصلی کسروی در مورد آغاز درگیریهای تبریز یعنی کتاب «بلوای تبریز» آشکارا همکاری باقرخان با قشون حکومتی به فرماندهی رحیم خان و موافقت او با تسلیم را آورده است.
«در این دوران حاجی محمد صراف، حاجی محمد تاجرباشی و گروهی از مردم خوشنام» خیابان «خدمت باقرخان رفتند و او را راضی کردند که پرچم سفید بالا ببرد. او همچنین زیر فشار روحانیون ناگزیر شد مجاهدین خیابان را خلع سلاح کند و آنها را به تاجرباشی تسلیم کند. سپس رحیم خان وارد شهر شد و در باغ شمالی دولت سکنی گزید.»
جالب این است که نسخه تاریخ کسروی که در «پیمان» چاپ میشد با بلوای تبریز مطابقت دارد. اما در نسخه نهائی اسم باقرخان از این داستان حذف شده است. زمانی که مردان ستارخان قیام کردند، مردان باقرخان در منطقه خیابان روحیه گرفتند، کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینویسد: «فرستاده ستارخان به باقرخان درست به هدف زد و مجاهدین خیابان که نادم شده بودند یکبار دیگر سلاح به دست گرفتند و برای مبارزه آماده شدند.» به اینکه باقرخان آنها را به این سمت برده بود و نیاز به ندامت و توبه داشت اشارهای نمیشود با وجود اینکه در نسخه قدیمیتر کتاب آمده است که باقرخان و مجاهدین خیابان که خود را به رحیمخان تسلیم کرده بودند با پیام ستارخان روحیه گرفتند و به صف حامیان مشروطه پیوستند.
با همین روش کسروی از حیثیت برخی نهادها هم حمایت میکند. یکی از آنها بانک ملی بود که مجلس برای گرفتن وام از خارج و تامین اعتبار دولت رو در روی آن قرار گرفت. این واقعیت که قضیه به دلیل رسوائی مالی مجلس بینتیجه ماند، قید نمیشود. کسروی تلاش میکند نقش تشیع در سیاست ایران را کمرنگ جلوه دهد. او این کار را با حذف اشارهها به تشیع در برخی اسناد و گاهی با عنوان اینکه، برای مثال، در روز خاصی هیچ درگیریای وجود نداشته بدون ذکر اینکه آن روز مناسبت مذهبی داشته انجام میدهد.
ارزشهای شیعه مثل این باور که ستمی که به محرومان رفته به ظالم برخواهد گشت و بر او غلبه خواهد کرد (در نسخه نهایی) کاملاً حذف شدهاند. به عنوان مثال کسروی، تقیزاده را به خاطر این جمله که «مردم ما به دنیا ثابت کردهاند که ستمکش هستند» به سخره میگیرد و در همین جهت وقتی گزارش برخاستن یک مجاهد در خانه حاجی مالک را میدهد، این جمله او را که «مردم از توپ و تفنگ دولت نمیترسند» نقل میکند اما عبارت «ستمکش بودن این مردم» از قول خود مردم را حذف میکند.
یک نمونه کوچک دیگر سانسور شخصی، احتیاط و محافظهکاریای است که در نسخه نهائی کتاب کسروی وجود دارد. با وجود اینکه در نسخهای که در «پیمان» چاپ میشد آزادانه به سوابق جنسی محمدعلی میرزا در زمانی که ولیعهد بود پرداخته بود، این مطلب از نسخه نهایی حذف شده است. ابیاتی که مضمونی عامیانه دارند از شعرهای درون کتاب در این نسخه حذف شدهاند. بیتی که شاعر در آن به اتابک تاخته بود از این نسخه حذف شده است. او از هرگونه سخن گفتن در مورد ام خاقان که گفته بود که محمدعلی شاه را از ارتباطی نامشروع حامله شده بود پرهیز کرده و هنگامی که سیدمحمدرضا و سلطانالعلما دو سردبیر روزنامههای مشروطهخواه صوراسرافیل و روحالقدس به این مطلب اشاره کردند، سخت از ایشان انتقاد کرد.
همچنین کسروی تبدیل به منتقد سرسخت اکثر نشریههای مشروطهخواه به استثنای تعداد انگشتشماری از آنها شد. او درباره «ندای وطن» مجدالاسلام مینویسد با همه زرق و برق بیرونی، این روزنامه را فقط برای ارتزاق مینوشت. اما در واقع این نشریه اطلاعات با ارزش بسیاری ارائه میکرد. برای مثال اطلاعات بسیاری در مورد جایگاه اقلیت زرتشتی داشت. او درباره ادیبالممالک سردبیر روزنامه مجلس که قبلاً از او تمجید هم کرده بود مینویسد «تنها ویژگی او احاطه به کلمات بود». و بطور عام به شیوه زیر از روزنامه نگاران انتقاد میکند: «ارگانی که بنا بود مردم را بیدار کند و آنچه نمیدانستند را به آنان بیاموزد، تحت تاثیر نظرات کهنه شخصی نوشته میشد. یکی درباره فلسفه حرف میزد و مشروطه را از طریق مستندات فلسفی نگاه میکرد، دیگری از صوفیان صحبت میکرد و چند بیتی از مثنوی چاپ میکرد.»
دکتر مهدی ملکزاده دیگر مورخ آن دوران نسبت به روزنامهنگاران کمی نرمتر بود. او ادعا میکرد که مدرنیستها یا ناگزیر بودند عقایدشان را در اعلامیههای مخفی بنویسند و پخش کنند، یا آنها را تحت لوای دین و حدیث و با عبارات قرآنی با هزاران نگرانی و ترس و لرز چاپ کنند. در نسخ قدیمیتر تاریخ کسروی دید مثبتتری نسبت به روزنامهنگاران مشروطهطلب وجود داشت. در نسخه چاپ شده در «پیمان» آمده که این روزنامه نگاران با خلوص تمام جانشان را کف دستشان گذاشته بودند.
این گونه است که میبینیم کسروی با اینکه به دنبال بیطرفی در تاریخ مشروطه خود بود، جهت گیریهای شخصیاش اغلب مانعی بر سر راهش بودند.
منبع: بی بی سی
نظر شما :