جلایی‌پور: مصدق نماینده ناسیونالیسم تدافعی و مدنی بود

۰۳ فروردین ۱۳۹۱ | ۱۹:۲۳ کد : ۱۹۷۷ از دیگر رسانه‌ها
مهراوه خوارزمی: سال‌های سال ایرانیان به ملی شدن صنعت نفتشان با حمایت روشنفکران و روحانیان و رهبری محمد مصدق افتخار می‌کردند. سالگرد این اتفاق در تقویم‌ها تعطیل است و این به معنای آن است که ایرانیان می‌توانند با یادآوری چنین روز افتخارآمیزی شادمانی کنند. اما حالا چند سالی است کسانی دنبال حذف تعطیلی این روز هستند و بر تعداد کسانی که به نقد آن اتفاق و تاثیرات نامطلوب آن بر سیاست و اقتصاد ایران می‌پردازند، افزوده شده است. دکتر حمیدرضا جلایی‌پور، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران نه قرار است از مصدق و ملی شدن دفاع کند و نه انتقاد. با او درباره تاثیر و تاثرات وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران در برابر نقطه عطف تاریخی صحبت کردیم که «جنبش ملی شدن صنعت نفت» نام دارد. آیا مبارزات منتهی به یکی از مهم‌ترین اتفاقات تاریخ معاصر سرزمینمان یک جنبش تمام‌عیار بوده است؟ چرا چنین جنبش منتهی به تغییری شکست می‌خورد؟ چرا نهادینه نمی‌شود؟

 

***

 

در کلاس‌های جامعه‌شناسی شما آنجا که دیدگاه وبر را بازخوانی می‌کردید با دو مفهوم «جامعه» و «جماعت» آشنا شدم. اگر بخواهیم «ملی شدن صنعت نفت» را نقطه عطفی در حرکت از «جماعت» به «جامعه» تلقی کنیم آن وقت این نقطه تا چه حد در سرعت بخشیدن به این حرکت اثر‌گذار بوده است؟

 

آنچه شما گفتید شامل دو بحث است؛ یکی بحث اولتان در مورد جامعه و جماعت. اگر شما جامعه و جماعت را دو مفهوم تحلیلی بگیرید که دو نوع زندگی را توضیح می‌دهد، می‌شود گفت اتفاق‌هایی که در تاریخ معاصر ایران و در صد سال اخیر وقوع یافته‌اند، محیط اجتماعی ایرانی‌ها که بیشتر با مفهوم جماعت قابل توضیح بود را به تدریج دچار ویژگی‌های دیگری کرده است، به نحوی که وقتی شما به تدریج که وارد قرن جدید می‌شوید و فرآیندهای نوسازی در ایران طی می‌شود، شاهد شکل‌گیری واقعیت‌هایی در محیط اجتماعی‌مان هستیم که سبب می‌شود این اجتماع را در سنخ جامعه تعریف کرد. این اتفاق از انقلاب مشروطه شکل جدی به خود می‌گیرد و هر چه جلو می‌آییم پررنگ‌تر می‌شود. البته این را در نظر داشته باشید که «جماعت» و «جامعه» دو مفهوم تحلیلی هستند و دو مفهوم صد درصدی نیستند. بلکه دو مفهوم‌اند که به ما کمک می‌کنند درباره وضعیت‌ جامعه ایران قبل از یک اتفاق مثل انقلاب مشروطه یا پس از آن مقایسه تطبیقی انجام دهیم. بنابراین صحبت از تاثیر ملی شدن صنعت نفت بر سرعت حرکت ما از سنخ «جماعت» به سنخ «جامعه» صحبت مسموعی است. البته ما هنوز ویژگی‌های ایده‌آل «جامعه» را کسب نکرده‌ایم زیرا به عقیده من جامعه ایران یک جامعه مدرن اما بدقواره است.

 

 

پس شما جنبش ملی شدن صنعت نفت را در روند حرکت از جماعت به جامعه تا حد زیادی موثر می‌دانید؟

 

بله، اصلا در جریان شکل‌گیری نهضت ملی نفت ایران چیزی به نام «افکار عمومی» به شکل عمیق شکل گرفت. شکل‌گیری افکار عمومی خارج از روابط عشیره‌ای و قبیله‌ای و فامیلی علامت شکل‌گیری جامعه است و نه جماعت...

 

 

بحث دیگری که می‌تواند مطرح باشد این است که آیا «ملی شدن صنعت نفت» یک جنبش اجتماعی بوده است یا خیر؟ برخی اجتماعات و اعتراضاتی مثل قیام ۳۰ تیر یا دیگر حمایت‌های مردمی را مبنای آن می‌گذارند که ملی شدن نفت حاصل یک جنبش مردمی بوده است که توسط دکتر محمد مصدق هدایت شده. اما آیا واقعا ملی شدن صنعت نفت یک جنبش مردمی بوده یا این تنها خواست سیاستمداران بوده است که با تحرکات پوپولیستی و به خیابان کشاندن توده‌ها چنین شکلی یافته است؟

 

بله، به نظر من ملی شدن صنعت نفت یک جنبش اجتماعی و سیاسی فراگیر «ملی» هم بود. یعنی یک جنبش اقشاری مثل جنبش کارگران یا جنبش دانشجویان یا مثلا جنبش زنان نبود. بلکه یک حرکت اجتماعی وسیعی بود که هدف داشت و از میان اهدافش دو هدف خیلی مهم بود؛ یکی ملی کردن منابع و صنایع نفتی ایران و دیگر تعمیق مردم‌سالاری و‌‌ همان شعار‌ها و اهدافی که در انقلاب مشروطه تحقق پیدا نکرده بود. یعنی یکی از اهداف جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق این بود که در برابر نظم اقتدار‌گرایانه‌ای که رضاشاه و پسرش درست کرده بود یک نظم مردم‌سالارانه را ارایه کند. برای رسیدن به این اهداف این طور نبود که تنها معدودی نخبه موضوع را پیگیری کنند بلکه عده زیادی از نخبگان و مردم پیگیر آن بودند. این یکی از ویژگی‌های جنبش‌های اجتماعی است. در جنبش ملی شدن نفت فرقی نمی‌کرد مردم اهل کجا باشند تهرانی، شیرازی، اصفهانی یا کرمانشاهی. یعنی اهل یک محل یا یک قوم و قبیله نبودند. برای همین من می‌گویم این جنبش یک جنبش ملی بوده است.

 

این جنبش یک شورش یا یک اعتراضی کور نبوده است. مردم می‌دانستند چه می‌خواهند. بنابراین گفتار و گفتمان داشته است. یعنی یک نوع کلمات و واژگانی که به نوعی از استقلال و مردم‌سالاری دفاع می‌کرده است و البته می‌دانید که این ادبیاتی بوده است که قبل از انقلاب مشروطه در ایران شروع می‌شود و بعد از آن رواج پیدا می‌کند.

 

نکته دیگر در اثبات جنبشی بودن این حرکت آن است که تعدادی تشکل و عده‌ای از نیروهای موثر سیاسی و یک رهبری این کار را پیگیری می‌کرده است. ویژگی دیگر آن این است که این حرکت اجتماعی اعتراض خودش را نشان می‌دهد. فقط این نبوده که دنبال یک هدف باشند اما در خانه بنشیند. بلکه به عرصه می‌آمدند و آن را پیگیری می‌کردند و حتی در برخی مواقع دولت با آن‌ها درگیر می‌شده است. بنابراین ملی شدن صنعت نفت یک جنبش کاملا اجتماعی است و به نظر من به هدف اولش رسید که‌‌ همان استقلال و ملی کردن صنعت نفت بود. از این نظر جنبش موفقی بود.

 

بنابراین اینکه حالا عده‌ای می‌آیند بحث‌های کار‌شناسی اقتصادی می‌کنند و بعد می‌گویند این کار مصدق درست بود یا غلط، بحث مسموعی نیست. این بحث یعنی گذشته را با نگاه امروز بررسی کردن هر چند ارزیابی اقتصادی هم یک نوع دیگر ارزیابی است. اما از منظر جامعه‌شناسی ما در فاصله سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۲ شاهد یک جنبش اجتماعی ملی و هدفمند بوده‌ایم که به هدف استقلال‌اش دست یافت. در مورد هدف دیگرش که نظم مردم‌سالارانه بود نیز توانست آن را به حکومت بقبولاند اما اشکال این بود که تداوم پیدا نکرد و با کودتای خارجی- داخلی روبه‌رو شد. کودتایی که اقتدارگرایان داخلی (سلطنت و ارتشی) با همکاری انگلیس و آمریکا جلوی این جنبش ایستادند. بنابراین این جنبش در پیگیری مردم‌سالاری در مرحله‌ای آن را به شاه قبولاند و مصدق را نخست‌وزیر کرد و اصلا عرصه عمومی ایران تغییر کرد، ولی تداوم پیدا نکرد. ولی موفق بود و یک سرمایه سیاسی و اجتماعی به جای گذاشت. یکی از مهم‌ترین دلایل، عدم تداوم آغاز جنگ سرد بود که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها آمدند و خب شرایط داخل هم فراهم بود. اختلافاتی که بین رهبران جنبش پدید آمده بود و البته خطاهای فاحش و استراتژیک حزب توده باعث این شد. لذا این جنبش در هدف دوم خود که استقرار نظم مردم‌سالارانه بود به موفقیت نرسید. اما به هر حال جنبش‌ها وقتی به راه می‌افتند حتی اگر شکست بخورند باز هم اثر خودشان را می‌گذراند. برای همین هم بود که حتی بعد از کودتا شاه علاقه داشت ننگ کودتا را از چهره حکومتش پاک کند.

 

 

آیا این تداوم نیافتن و اینکه اتفاق ۳۰ تیر و «زنده باد مصدق» تبدیل ‌شد به تظاهرات خیابانی ۲۸مرداد و «مرگ بر مصدق» و اینکه عده‌ای علیه مصدق به خیابان می‌آیند و به کودتا کمک می‌کنند به معنای «توده‌ای بودن»، «ساختار نداشتن» و «جنبشی نبودن» این حرکت نیست؟

 

سوال شما این است که چرا جنبش ملی صنعت نفت و جنبش مصدق شکست خورد یا موفقیت‌هایش تداوم پیدا نکرد.

 

 

پرسش من این است که آیا نمی‌شود به دلیل همین تداوم نیافتن، جنبش اجتماعی بودنش را زیر سوال برد؟

 

نه، ما جنبش‌های اجتماعی زیادی داریم که اتفاقا جنبش‌اند اما ممکن است پیروز شوند، ممکن است شکست بخورند یا سرکوب شوند یا ممکن است به لایه‌های زیرین جامعه بروند. یعنی مدتی مهار شوند تا وقتی که دوباره در فرصت مناسب سر برآورند. برای همین شما می‌توانید به جوامع هم از منظر وضعیت سازمانی- نهادی نگاه کنید و هم از منظر جنبشی.

 

 

به نظر شما برای جنبش ملی شدن صنعت نفت و جنبش دکتر مصدق کدام اتفاق افتاد؟

 

پدیده‌ای که ما بین سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۲ تجربه کردیم یک جنبش سیاسی و اجتماعی فراگیر بود نه یک شورش کور ناشی از احساسات تهییج شده مردم. البته همه جنبش‌های اجتماعی یک بعد عاطفی - احساسی دارند زیرا این انسان‌ها هستند که اعتراض می‌کنند، اما در جنبش اجتماعی عقلانیت، محاسبه و سازماندهی هم هست. وقتی یک جنبش اجتماعی شکست می‌خورد، نمی‌شود نتیجه گرفت که پس جنبشی نبود، بلکه باید دلایل شکست را تبیین کرد که خب در تبیین این موضوع صاحب‌نظران مختلف، بحث‌های مختلفی می‌کنند ولی به نظر من علت موثری که این جنبش را شکست داد، ائتلاف سلطنت‌طلب‌ها با آمریکا و انگلیس بود و این متغیر خیلی مهمی بود. چه بسا اگر این جنبش در دورانی غیر از دوران آغاز شکل‌گیری جنگ سرد اتفاق می‌افتاد اگرچه ممکن بود با بحران روبه‌رو شود اما شکست نمی‌‌خورد. البته عوامل دیگری را نیز ذیل این عامل اصلی می‌توان ذکر کرد. مثلا روحانیت بلندمرتبه مثل آیت‌الله بروجردی و دیگر مراجع تقلید که به شدت از حضور و گسترش حزب توده نگران بودند و فکر می‌کردند چون مصدق آدمی دموکرات مسلک است ممکن است نتواند در برابر حزب توده و در برابر شوروی مقاومت کند. آن‌ها نگران این بودند که نکند کشور در دست کمونیست‌ها بیفتد. البته حزب توده هم علایم منفی نشان داده بود، چنان که مثلا می‌گفتند اسم فلان خیابان را بگذاریم «لنین». عامل دیگر مرکزیت و هسته پیش برنده جنبش بود؛ زیرا این مرکزیت که یک بعدش نیروهای ملی‌گرا و بعد دیگرش نیروهای مذهبی به رهبری آیت‌الله کاشانی بودند، دچار اختلافات شدید شدند. اما با این همه به نظر من همچنان آن عامل اول وزن بیشتری داشت. عوامل بعدی را باید ذیل آن قرار داد. بنابراین این باعث شد که جنبش در یک هدف پیروز شود اما در هدف استقرار نظم مردم‌سالارانه‌اش شکست بخورد. اما نکته ظریف این است که پس از آن جنبش به درون جامعه رفت و چند مرتبه دیگر سر برآورد.

 

وقتی جنبش به لایه‌های درونی می‌رود جمعیتی که از آن حمایت می‌کردند و طالب تغییر بودند، دوباره می‌روند فکر می‌کنند، تحقیق و تامل می‌کنند، کتاب می‌خوانند بعد شما می‌بینید که دوباره مثلا به صورت تاسیس «نهضت‌ آزادی» در سال ۴۲ دوباره جبهه ملی ابراز وجود می‌کند یا در همین سال ۴۲ حرکت‌ مذهبی‌ها آن طور خودش را نشان می‌دهد. وقتی هم که شاه قیام ۱۵ خرداد ۴۲ را سرکوب کرد آن حرکت خودش را در حرکت‌های چریکی نشان داد و بعد خود را در حرکت عظیم انقلاب اسلامی نشان داد و قصه تقاضای نظم مردم‌سالارانه همچنان ادامه دارد.

 

 

صحبت از ملی‌ها و مذهبی‌ها کردید. یکی از بحث‌هایی که پس از آن سال‌ها همواره وجود داشته بحث‌هایی هست بر سر اینکه آیا ملی‌ها سهم بیشتر داشتند یا مذهبی‌ها. شما اگر بخواهید قضاوت کنید با در نظر گرفتن ویژگی‌های جماعت رو به جامعه شدن آن روزگار امکان تاثیرگذاری کدام یک از آن جریان‌ها را در جنبش متحمل‌تر می‌دانید؟

 

تجربه تاریخ معاصر ایران نشان داده است و ویژگی‌های جامعه ایران هم این را نشان می‌دهد که حرکت‌های اجتماعی فراگیر ناشی از ائتلاف مذهبی‌ها و ملی‌ها یا به تعبیری سکولار‌ها بوده است. مثلا در انقلاب مشروطه درست است که همه شازده‌های قاجار که رفته بودند خارج درس خوانده بودند و روشنفکران آن موقع را تشکیل می‌دادند حرف تازه داشتند، اما شما نمی‌توانید انقلاب مشروطه را بدون آخوند خراسانی، بدون آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله طباطبایی، آیت‌الله نایینی و حتی بدون آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری که مخالفت می‌کرد در نظر بگیرید. خود نهضت ملی هم همین‌طور.

 

در نهضت ملی هم بالاخره بخشی از نیروهای مذهبی بازار و بخشی از تکنوکرات‌ها و بوروکرات‌ها که حول‌وحوش مصدق بودند به اتحاد رسیدند. خود انقلاب اسلامی و حتی جنبش اصلاحی هم همین شرایط را داشتند. به عبارتی جنبش‌هایی که در ایران فراگیر شدند و منشا یک حرکت، حاصل این ائتلاف بود. در حالی که حزب توده هم در جامعه شهری ایران حرکت وسیعی بود و حمایت خارجی هم داشت اما هیچ‌وقت به جریان تاثیرگذاری مثل نهضت ملی شدن نفت ایران یا انقلاب اسلامی تبدیل نشد، چون یک بعد داشت.

 

 

بله، من حرف شما را قبول دارم که هر‌گاه دو سر طیف ملی- مذهبی ائتلاف پیدا کرده‌اند منجر به پیروزی بوده اما آیا این برخاستن و فرود آمدن مکرر جنبش‌ها نشان نمی‌دهد که همین پیوند دو موضع متباین می‌تواند مبنای شکست و سرخوردگی باشد؟

 

نه، این ائتلاف خیلی مهم بوده است. اما آن کاری که ملی‌ها و مذهبی‌ها نمی‌توانستند انجام بدهند یا فرصت پیدا نمی‌کردند انجام دهند؛ این بود که این دو نیرو با یکدیگر همزیستی برقرار کنند. همزیستی هم یعنی‌‌ همان نظم مردم‌سالارانه. بنابراین باید این بحث را بکنیم که چه چیزی باعث می‌شود این جامعه دو قطبی ایران که هر چه جلو‌تر می‌آید متکثر‌تر هم می‌شود نتواند نظم مردم‌سالارانه را برقرار کند.

 

در هر جریان اجتماعی طبیعی است که اختلاف وجود داشته باشد، ولی در شکست جنبش‌های ایرانی من عامل اتحاد اقتدارگرایی وطنی با آمریکا و انگلیس را خیلی مهم می‌دانم. اگر آن عامل نبود شاید عوامل بعدی نمی‌توانستند اثرگذار باشند. آن عامل بود که باعث شد دوباره سازمان امنیت و ساواک شکل بگیرد و شاه به این سمت رفت که بگوید من کشور را از لحاظ اقتصادی توسعه می‌دهم. آرمان‌های غیرسیاسی مشروطه را پیگیری می‌کنم مثلا اینکه مردم درس بخوانند و بهداشت و درمان خوبی داشته باشند یا زنان به عرصه عمومی بیایند، ولی احزاب، رای مردم، رسانه‌های مستقل و احترام به استقلال دانشگاه‌ها و... چیزهایی بودند که زیر پا گذاشته شدند. همین هم باعث شد که آن همزیستی عقب بیفتد. خود انقلاب اسلامی هم اتفاق مهمی بود، همه نیرو‌ها آمدند، اما ما در استقرار یک نظم مرد‌م‌سالار که همه را در برمی‌گیرد به مشکل برخورد کرده‌ایم.

 

 

اما در مورد بحث ما یعنی جنبش ملی شدن صنعت نفت، شاهد یک بازه ۱۲ – ۱۰ ساله‌ای هستیم که حالا می‌گوییم چون شاه جوان و نامقتدر بود، تکثر احزاب و تعدد روزنامه‌ها وجود داشت.

 

بله نمی‌توانست اقتدارگرایی را برقرار کند. اما بعد از کودتا توانست.

 

 

‌خب این سوال پیش می‌آید که آن فرصت ۱۲ ساله چرا امکان نهادینه شدن پیدا نکرد؟ آن هم فرصتی که منجر به اتفاقی بزرگ شد...

 

بله، این موضوعی است که می‌شود بر سر آن بحث کرد. یکی از مشکلاتی که وجود داشت ناامنی بود؛ ناامنی، ضد حرکت‌های مدنی و مردم‌سالارانه است. زیرا همیشه عده‌ای پیدا می‌شوند که می‌گویند مردم زندگی، خانه و جانتان در خطر است و ما اگر بیاییم و جلوی این‌ها را بگیریم همه چیز درست می‌شود. کاری که سلطنت‌طلب‌ها با کمک ارتش و حمایت خارجی‌ها کردند و حرفشان این بود که ما در این کشور دوباره امنیت آوردیم.

 

نکته دوم آن بود که قشر و طبقه متوسط آنقدر رشد پیدا نکرده بود که پهنه قوی را تشکیل دهد. اگر دقت کرده باشید یکی از رشدهایی که در جامعه ایران اتفاق افتاده، این است که سپهر شهری در ایران قوی شده است. همین است که وقتی مردم ابراز نارضایتی می‌کنند حرکت‌های ناامن کننده، نمی‌کنند. هر چند ممکن است برخی جریانات اقتدارگرا بدشان نمی‌آید از اینکه ناامنی اتفاق بیفتد و اگر اتفاق بیفتد آن را پررنگ‌تر نشان دهند. چون آن‌ها خودشان را حاملان آزادی نمی‌دانند بلکه حاملان امنیت می‌دانند. بنابراین تفاوتی که با دوره ۱۳۳۲ اتفاق افتاده همین تغییر بافت اجتماعی است، یعنی پدید آمدن قشر شهری، با سواد و محاسبه‌گر که بزرگ شده است و در هنگام نارضایتی هم دست به خشونت نمی‌زند. اما در آن زمان این‌طور نبود. مثلا حزب توده به نام کارگران، کارگر‌ها را علیه ملی‌ها بسیج می‌کرد که این‌ها بورژوازی و عامل امپریالیست‌اند. از آن طرف نیروهای مذهبی به این‌ها می‌گفتند که شما عامل کمونیست و مسکو و ضد خدا و بی‌دین هستید. آن زمان توده‌های مردم تحت تاثیر این حرف‌ها قرار می‌گرفتند و متفرق می‌شدند اما حالا قشر شهری اصلا این حرف‌ها را قبول نمی‌کنند.

 

 

عامل دیگر برای نهادینه نشدن آن فضای باز چه بود؟

 

نکته دیگر این است که در جامعه ما طی همین یک صد سال اخیر که جامعه نوسازی پیدا کرده است مردم باسواد‌تر و آگاه‌تر شده‌اند رسانه‌ها رشد پیدا کرده‌اند اما آنچه اتفاق افتاده این است که ما همچنان قشر محروم داریم؛ اما نه قشر محروم قرن نوزدهمی که محروم بود اما با محرومیتش می‌ساخت و مشکلی ایجاد نمی‌کرد. در صد سال اخیر به میزانی که جامعه ارتباطاتش رشد کرده، انسان‌ها تغییر کرده‌اند و رفت و آمد‌ها زیاد شده شما شاهد آن هستید که مطالبات مردم افزایش پیدا کرده اما واقعیت‌ها به آن‌ها پاسخ نمی‌دهد. ما الان اگر نگوییم ۲۰ میلیون، حداقل ۱۰ میلیون جمعیت داریم که مساله فقر و معیشت دارد. فقر یکی از آن پتانسیل‌هایی است که به فرصت‌طلبان این فرصت را می‌دهد که وعده بدهند اگر ما بیاییم چنین می‌کنیم و چنان. یعنی امیدهایی که واقعا برای قشر فقیر جالب است و فکر می‌کند من اگر به فلان شخص رای بدهم او بیاید و پول نفت را به ما بدهد خیلی خوب است. بنابراین یکی از کارهایی که در زمان شاه می‌کردند، این بود که به فقرا وعده‌های معجزه‌آسا می‌دادند. من یادم هست. شاه وقتی به شهرستان‌ها می‌رفت، مردم به پایش می‌افتادند.

 

 

یعنی فقر باعث می‌شد که مردم فرصت‌های احتمالی مردم‌سالاری را کنار بگذارند و به آن‌ها پناه ببرند؟

 

بله، اتفاقی که می‌افتد این است که «پوپولیسم» یا «مردم‌انگیزی» جای «مردم‌گرایی» به معنای «شهروندی» را می‌گیرد. یک انسان پوپولیست می‌گوید من مردمی‌ام، اما مردم را برای تایید و پابوسی می‌خواهد. در حالی که یک آدم مردم‌سالار مردم را به عنوان یک شهروند می‌خواهد و این مردم صاحب حق هستند، صاحب حق مالکیت، زندگی، حق رای، تشکل‌اند و صاحب این حق‌اند که از یک رسانه مستقل استفاده کنند.

 

اقتدارگرا به مردم می‌گوید که من می‌خواهم زندگی شما را تغییر بدهم، می‌خواهم زندگی‌تان را امن کنم، ولی چیزی که وعده نمی‌دهد همین نظم مردم‌سالارانه و نظمی است که در آن گردش امور است. سیاست اخلاقی این است که ما بگوییم ‌ای فقرا ما کوشش می‌کنیم شما هم بیایید در طبقه متوسط قرار بگیرید. کاری که در هند انجام شده و در ۱۵ سال گذشته صد میلیون نفر از طبقه سه به طبقه دو آمده‌اند. سیاستمداران پوپولیست اما اتفاقا با اقشار شهری مشکل دارند. تعجب‌آور است، پس از ۳۳‌ سال که امام (ره) فرموده بودند مملکت متعلق به مستضعفین و فقراست یعنی قرار است که این مملکت طوری اداره شود که فقرا زندگی متوسط پیدا کنند؛ در همین انتخابات عده‌ای شعار می‌دهند ما می‌خواهیم در خدمت فقرا باشیم. در صورتی که باید به مردم بگویند: ‌ای مردم ما می‌خواهیم اشتباه را تکرار نکنیم و چرا بعد از ۳۰ سال ما نتوانسته‌ایم اندازه مستضعفین را کم کنیم.

 

 

برگردیم به دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ و این نظم مردم‌سالارانه‌ای که شما به عنوان یکی از اهداف جنبش ملی مطرح می‌کنید. جنبش ملی شدن صنعت نفت را از هر فرد موثر دیگری بشود جدا کرد، از آقای مصدق جداشدنی نیست. حالا پس از حدود شش دهه نقدهای متعددی به ایشان وارد است که مثلا آقای مصدق به صورت فراقانونی مجلس را منحل کردند یا خواست‌های اقتدارگرایانه داشتند. این رفتار‌ها طبیعتا نمی‌توانست تقویت‌کننده یک نظم مردم‌سالارانه باشد، شما این مسایل را چطور تبیین می‌کنید؟

 

تا آنجایی که من از اوضاع و احوال می‌فهمم مصدق و یاران اطرافش دو، سه پارامتر را جدی نگرفته بودند. یکی موقعیت بین‌المللی و ترس غربی‌ها از کمونیست را و همچنین ترس روحانیت بلندپایه و مرجعیت را از کمونیسم. شخصیت‌های سیاسی که معصوم نیستند و حتما خطا و خطاهای بزرگ دارند، مصدق هم همین‌طور. در ضمن نیروهای امنیتی و نظامی را هم دست‌کم گرفته بودند. البته بیشتر رهبران جنبش‌های مردم‌سالار همین اشتباه را دارند. خود دکتر مصدق هم اینکه پایگاه مردمی دارد را کافی می‌دانست. حالا که بعد از ۶۰ سال به رفتار آدم‌ها نگاه می‌کنیم، احساس می‌شود که آن پایگاه مردمی کافی نبوده است و از آن مشکلات ضربه می‌خورد. اما این بحث‌هایی که گفته می‌شوند را من قبول ندارم. به طور کلی مصدق یکی از نخبگان سیاسی موثر و اثرگذار تاریخ معاصر ایران است. اینکه پس از دهه‌ها هنوز نمی‌شود فتیله مردم‌سالاری را با اقتدارگرایی پایین بیاورند به همین سرمایه‌های ملی برمی‌گردد.

 

 

قبول دارید که ما خوش آغاز و بد انجامیم. خیلی از جنبش‌ها را ما شروع کرده‌ایم اما به جایی نرسیده‌ایم، حتی در قیاس خودمان با کشورهای خاورمیانه ما خیلی وقت‌ها شروع‌کننده بوده‌ایم اما دیگران ادامه داده‌اند و حتی از ما رد شده‌اند.

 

من حرف شما را قبول دارم و باید دلایل این مساله تبیین شوند. یکی همین موقعیت منطقه‌ای و بین‌المللی ماست. اما یک اشتباه ما این است که نباید حرکت‌های اجتماعی را مثل حرکت یک فرد حساب کنیم که به چه کسی می‌گویند آدم موفق که برود مدرک دانشگاهی بگیرد یا پولدار شود. در جنبش‌های اجتماعی نمی‌شود این‌طور ارزیابی کرد. در ارزیابی من اصلا به حرکت درآمدن یک جنبش اجتماعی خودش به معنای آن است که جامعه توانا شده و همین مهم است و اثر خودش را می‌گذارد.

 

شما می‌گویید آغاز یک جنبش کفایت می‌کند؟

 

ما دوست داریم دستاورد‌هایش نهادینه شود. اما ممکن است نشود و باید روی عوامل شکست یا ناکامی‌اش مطالعه کرد. من نفس جنبش‌های اجتماعی را مثبت می‌دانم حالا چه آن را سرکوب کنند چه آن را کنترل کنند و چه به نتیجه برسد، جامعه پختگی پیدا می‌کند.

 

 

‌یعنی در مقایسه جامعه ما با جوامع دیگر پیرامون‌اش شما همین را که جامعه ما شروع‌کننده است و جنبش در آن شکل می‌گیرد را مبنای رشد یافتگی می‌دانید. به هر حال احساسی در ما وجود دارد که چون ما نتوانسته‌ایم اغلب جنبش‌هایمان را به سرانجام برسانیم و دیگران توانسته‌اند، پس ما جامعه رشد یافته‌ای نداریم.

 

من معتقدم جامعه ایران به طور عمیقی مطالبه نظم مردم‌سالارانه دارد. این را می‌شود در زندگی روزمره جامعه ببینید. بعضی وقت‌ها هم این مطالبه جنبه جنبش پیدا می‌کند. البته قبول دارم که تا حالا جنبش‌های دموکراسی‌خواهی در ایران مطالبه‌شان را نهادینه نکرده‌اند. اما این مطالبه هیچ‌وقت در جامعه عقیم نشده است، خب گاهی ما خودمان را با ترکیه مقایسه می‌کنیم. آنجا هم اقتدارگرایان و ارتشی‌ها بودند که اتفاقا قانون اساسی اختیارات وسیعی به آن‌ها می‌دهد. اما آن‌ها بالاخره به این نتیجه رسیدند که باید بگذارند سازوکار مردم‌سالاری در کشور عمل کند برای همین به پادگان‌ها برگشتند و به حزب رقیبشان اجازه دادند که بیاید و آمد و الان هم یکی از کشورهای موفق منطقه‌اند. حالا خیلی از کشورهای اسلامی انگشتشان به آن سمت است که ما این‌طوری می‌خواهیم اداره شویم. من جمله ‌آقای راشد الغنوشی را فراموش نمی‌کنم که گفت: «برای ما ترکیه به این دلایل اهمیت دارد که ۸۰ میلیون جمعیت را به لحاظ اقتصادی با عزت اداره می‌کند.» بعضی از تحلیلگران می‌گویند، دلیل موفقیت ترکیه آن است که پول نفت ندارد و ناچار است به مردم احترام بگذارد تا آن‌ها کار کنند و مالیات بدهند و خرج ارتش را بدهند. اما من از این نتیجه نمی‌گیرم که پس ایرانی‌ها آدم‌های ناکامی هستند. این تفاوت شرایط است وگرنه ایرانی‌ها کارشان را انجام می‌دهند. نگاهم مثبت است.

 

 

اگر ما استدلال‌های اقتصادی برخی صاحب‌نظران را که می‌گویند این اتفاق به لحاظ اقتصادی به ضرر ایران بوده است را در یک کفه ترازو بگذاریم و حرکت به سمت آن نظم مردم‌سالارانه و هویت‌یابی جامعه و انسجام جامعه را در کفه دیگر بگذاریم، کدام بر دیگری افزونی پیدا می‌کند؟

 

باید وضعیت‌های جامعه را در حد امکان در ظرف خودش بررسی کرد. من به این موضوع شدیدا اعتقاد دارم و به همین دلیل معتقدم جنبش ملی نفت ایران دو سرمایه بزرگ را در ایران به جا گذاشت که زدودنی نیست. یکی «ناسیونالیسم تدافعی و مدنی» که واقعا نماینده‌اش خود دکتر مصدق بود. او مفهوم ملت را در برابر نوکری و وابستگی گسترش داد و نوعی استقلال‌خواهی مدنی را به نمایش گذاشت که نمی‌توانید نمونه‌اش را در کشورهای منطقه پیدا کنید. هنوز هم نوکری خارجی بد است. ولی این استقلال‌خواهی به معنای اقتدارگرایانه‌اش نبود. مصدق استقلال‌طلب بود اما بر اساس یک ناسیونالیسم مدنی و تدافعی (نه تهاجمی - تبلیغاتی).

 

 

و دومی؟

 

همین که در اوج گرفتاری‌ها و بحران‌هایی که ایران داشت و اینکه سطح توسعه‌یافتگی با الان فرق داشت، سرمایه «آزادی‌خواهی» باقی گذاشت. حالا می‌گویند یکی از نقطه‌ضعف‌های مصدق این بود که حزب توده را سرکوب نکرد. خب، نکرد دیگر. او این دو سرمایه را گذاشت. بی‌جهت نیست که کسی اسمش در تاریخ ماندگار می‌شود. حتما باید این سرمایه‌ها را داشته باشد. گاندی در عالم سیاست و مبارزه نشان داد که یکسری اصول اخلاقی را مراعات می‌کند. اتفاقا استقلال‌طلبی او هم دشمن‌ستیزی کور نبود. استقلال‌طلبی مدنی بود و ماندگار شد.

 

 

منبع: روزنامه شرق
 

کلید واژه ها: جلایی پور مصدق ملی شدن نفت


نظر شما :