خاطرات محمد صدر از احمد خمینی: با مخالفان امام ارتباط داشت/ با لباس سربازی به میان مردم میرفت/ گفت بیا حزب چاقها را تشکیل بدهیم
***
آقای دکتر! آشنایی شما با سیداحمد آقا به چه دورهای برمیگردد؟
آشنایی ما به خیلی سالهای دور برمیگردد. قبل از انقلاب بویژه بعد از اینکه با دختر عمه من ازدواج کرد طبیعتاً آشناتر و رابطه ما بیشتر شد و آشنایی ما مربوط به همان زمانها میشود، دلیل دیگر این بود که چون انقلابی بودیم با هم تماس داشتیم و بعضاً بعضی اعلامیهها و مطالب سیاسی را از ایشان میگرفتم و مطالعه میکردم؛ ارتباط ما در حد ارتباط فکری و فامیلی بود.
اطلاعیهها را ایشان از نجف میگرفتند؟
بله البته آن هم مربوط به امام نبود، بعضی از جزوات مربوط به مبارزه بود.
ارتباط ایشان با گروههای مبارز چگونه بود؟ ظاهراً ایشان شبکه ارتباطی خیلی قوی در طول سالیانی که در قم و بعد که در نجف به امام پیوستند تشکیل داده بودند و از طریق آنها اعلامیه امام را میرساندند.
من در این زمینه اطلاع ندارم.
ایشان روحیاتشان چگونه بود؟
آقا مصطفی بیشتر فعال علمی بودند، تحصیلات حوزوی هم داشتند و تا حد اجتهاد پیش رفته بودند ولی احمد آقا بیشتر آدم عملگرا و مبارز و در واقع فعال سیاسی بود، با روحیات انقلابی و خیلی جدی در مبارزه بود.
یکی از خاطراتی که قبل از انقلاب از ایشان در ذهن شما ثبت شد کدام است؟
بعضی وقتها ایشان را منزل عمه میدیدم و با هم صحبت میکردیم. نسبت به روحانیتی که انقلابی نیست حساسیت داشت. حتی نسبت به نزدیکان و قوم و خویشان خودش که مثلاً میگفتند: اینها خیلی اثری ندارند یا موضع میگرفت و اظهار تأسف میکرد که چرا اکثریت روحانیت چرا آنطور که باید و شاید وارد مسائل انقلابی نمیشوند.
اصلا تصور شما از سیداحمد آقا به عنوان فرزند امام خمینی چه بود؟
ما در واقع هم رفیق بودیم و هم فامیل. تعداد افراد انقلابی زیاد نبود و تقریباً شاید بیشتر هم نمیپذیرفتند و فقط من بودم. به همین دلیل با هم رفیق بودیم و ارتباط داشتیم و خوب بود.
این ارتباط بعد از انقلاب به چه شکل درآمد؟
بعد از اینکه ایران آمدند همدیگر را میدیدیم البته باز هم ارتباطاتی داشتیم اما چون مسئولیتهای بعد انقلاب زیاد شد طبیعتاً کمتر همدیگر را میدیدیم. بعد از پیروزی انقلاب واقعاً در یک مقطع زمانی حاج احمد آقا همه کاره بود، با وجود اینکه فرزند رهبر بود ولی برای رتق و فتق امور ایشان همه کاره بود و موقعیت ویژهای داشتند، انصافاً در ارتباط فامیلی با اینکه در موقعیت بالایی بود بسیار متواضع بود، با اینکه بعضی انقلابی نبودند و اصلاً به این کار اعتقاد نداشتند، ارتباطاتشان را حفظ و بسیار متواضعانه رفتار میکرد.
رفتوآمدهای خانوادگی شما در ده سال رهبری امام چگونه بود؟
زیاد نبود، البته این به روحیات من برمیگردد و با توجه به اینکه مسئولیت داشتند، رابطه ما کمرنگتر شده بود. من عین این قضیه را از آقای خاتمی هم شنیدم، قبل از انقلاب رفیق بودند ولی بعداً پرسیدم دیدم آقای خاتمی هم به همین دلیل ارتباطشان را کم کرده بودند.
چون در قدرت بود؟
بله البته این به روحیات ما مربوط بود نه به روحیات ایشان.
از آن دوران خاطره خاصی از روابط کاری و سیاسیتان با آن مرحوم دارید؟
یک شب وزارت کشور بودم که حاج احمد آقا زنگ زد؛ ساعت ۱۰ شب بود و کار داشت. صحبت کردم و مطالبی گفت. کارش انجام شد و گفت شما الان کجایی؟ در دفترت هستی؟ گفتم بله! گفت بابا خیلی عوامی، آدم که تا این موقع در دفتر کارش نمیماند! (میخندد). از این شوخیها هم با هم داشتیم. یک بار دیگر شهید حکیم پیش امام رفته بود و یک سری امکانات برای مهاجرین و مبارزین عراقی میخواست که امام ایشان را ارجاع دادند به وزارت کشور پیش من، طبق دستور امام جلسهای در جماران گذاشت که ایشان، من و شهید محمدباقر حکیم بودیم، جلسه را که خواستیم شروع کنیم احمد آقا به شوخی گفتند: محمد آقا بیا قبل از اینکه انقلاب آقایان حکیم پیروز بشود و صدام سقوط کند و قبل از اینکه حکیم رئیسجمهور بشود و بعد آنجا بر سر اسم خلیج فارس با ما دعوا کنند، مشکلات آقای حکیم و مهاجرین را با هم حل کنیم! از طرف دیگر، در واقع رابط امام با پدر من احمد آقا بود، پدر من خیلی با انقلاب همراه نبود اما در عین حال امام را قبول داشت ولی روحانی انقلابی نبود، اطلاعات سیاسیاش از اکثر روحانیون بیشتر بود منتها با انقلاب خیلی میانهای نداشت. امام هم این را میدانست و خیلی پدرم را دوست داشت چون وی شاگرد امام بود، مرتب احوالپرسی میکرد و هر چند وقت یکبار احمد آقا را میفرستاد پیش پدرم، خیلی وقتها هیچ کاری هم نداشت ولی میآمد پیش پدرم و مینشست و صحبت میکردند. زمانی که ایران تغییر وجه رایج داد یکسری طلبه لبنانی در قم متوجه نبودند و برگشتند ایران، دیدند که پولها همه عوض شده و لذا پیش پدرم آمدند و پدرم برای امام پیغام داد که یک سری از طلبهها اینجوری شده و امام دو برابر مقداری که پدرم گفته بود فرستادند و سعی میکردند ارتباطها حفظ شود که حفظ هم میشد. در واقع یکی از مسئولیتهایی که احمد آقا برای خودش قائل بود همین حفظ روابط بین این دو بزرگوار بود و جالبترین کار هم این بود که وقتی امام فوت کرد پدرم به رغم پا درد خواست به جماران برای تسلیت به حاج احمد آقا برود، من به ایشان زنگ زدم که پدر میخواهد بیاید، گفت محمد آقا من هماهنگ میکنم چون ایشان هم سختشان است با ماشین تا درب حسینیه بیایید. پدر من و حاج احمد در یک سال فوت کردند. ۳، ۴ ماه بعد از پدرم فوت کرد. مجلس ختم پدرم در مسجد اعظم قم اولین باری بود که حاج احمد آقا و آقای منتظری همدیگر را دیدند و با هم سلام و احوالپرسی و روبوسی کردند.
در این سالهای بعد رحلت امام رابطه ایشان و پدرتان بیشتر بود؟
بله بعد از فوت امام مسائل حل شد و مجدداً ارتباطات داشتیم. تا زمانیکه امام بود سعی میکرد رابطه را حفظ کند و نکته اینکه اصلاً حاج احمد آقا این نظریه را داشتند که حتی با کسانی که با امام مخالفند هم باید ارتباط داشت. البته به جز کسانی که صد در صد مخالف بودند. این توجه را داشت و به قول خودش میگفت من باید کاری کنم که امام مارک کانالیزه شدن نخورد و نگویند امام کانالیزه است و انصافاً رئیس دفتری امام را با عقل تمام انجام میداد و سعی میکرد ارتباطات امام محدود به افرادی خاص نشود.
خاطره خاصی در زمینه ملاقات با حاج احمد آقا، چه در زمان امام و چه بعد از ایشان دارید؟
ایشان به ملاقات بازرگان، بنیصدر و حتی مسعود رجوی رفت و رفتار ایشان به گونهای بود که مورد تهمت واقع شد، در حالیکه جایگاهشان روشن بود. یکی دیگر از کارهای ایشان پوشیدن لباس مبدل هنگامی که میخواستند به میان مردم بروند. در آن زمان لباس سربازی خیلی افتضاحی داشتند که هم در تهران و در شهرستانها وقتی میخواستند شناخته نشوند آن را به تن میکردند.
آخرین بار کی با حاج احمد آقا ملاقات کردید؟
آخرین بار در بیمارستان دیدیم، وقتی در کما بود. منتها عجیب بود که وقتی من بالای سرشان بودم چشمانش را باز کرد که حسن آقا گفت مثل اینکه به خاطر قدم شماست، وگرنه پدر در کما بود. قبل از آن آخرین بار دکتر محمود بروجردی یک روز گفت دیشب حال حاج احمد آقا خیلی بد بود و دل درد شدیدی داشتند و دیشب بردیمشان بیمارستان و از خانه تا بیمارستان از شدت درد فریاد میکشید؛ من در بیمارستان شریعتی رفتم دیدنشان، معلوم بود که داروهای مسکن زیاد دادهاند تا دردش آرام گرفته بود؛ در آنجا دو سه تا نکته خوشمزه و البته گریهآور گفت. گریهآورش این بود که گفت: محمد آقا من نمیدانم چرا اینجوری هستم؟ من کلکسیون بیماریهای فامیلم! یعنی هر کس در فامیل ما مرضی داره من هم آن را دارم. بعد گفتند محمد آقا من و شما باید حزب درست کنیم! گفتم چطور؟ گفتند ببین! ما چاقیم و هر کس به ما میرسد میگوید تو چرا چاقی؟ انگار ما گناه کردیم و باید جواب بدهیم! حالا بیا ما حزب چاقها تشکیل بدهیم و از این حالت انفعالی دربیایم و حالت تهاجمی بگیریم. گفتم خوب حالت تهاجمی یعنی چی؟ گفت به جای اینکه اجازه بدهیم دائما به ما بگن تو چرا اینقدر چاقی، ما به لاغرها حمله کنیم و بگوییم تو چرا اینقدر لاغری؟ من هم گفتم باشه میرویم وزارت کشور و مجوز این حزب را میگیریم!
اتفاقاً اواخر خیلی وزنشان را کم کرده بودند.
ایشان همیشه رژیم بودند!
آقای دکتر! اطلاع دارید که مطالعات عمومی احمد آقا چگونه بود؟
ایشان خیلی به دکتر شریعتی علاقه داشتند و قبل و بعد از انقلاب مطالعه میکرد و چون تفکرات انقلابی داشتند بیشتر مطالعاتشان در این جهت بود.
منبع: ویژهنامه «امین امام» موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
نظر شما :