ناگفتههای ابوشریف، نخستین فرمانده عملیات سپاه: نتوانستم با بنیصدر کار کنم/ از سال ۶۶ با نهضتهای اسلامی جهان ارتباط دارم
به گزارش جهان، ابوشریف در ماههای اخیر و پس از انتشار خبر حضورش در ایران، هرچند با انجام یکی دو گفتوگو به برخی از این شبهات جواب داد، اما قطعا این چریک ۷۳ ساله که اینک آرام و خاموش به موضوعاتی مانند بیداری و وحدت میان فرق مختلف اسلامی و اعتلای مسلمانان فکر میکند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد که بخشی از آن را در گفتوگو با هفتهنامه «پنجره» بیان کرده است.
***
اگر اجازه دهید گفتوگو را با بازخوانی حرکات مسلحانهای آغاز کنیم که توسط نیروهای انقلابی پس از سقوط رژیم شاه شکل گرفت، این تحرکات پیامد چه نیازی بود و این گروهها چطور مسلح میشدند؟
در حدود سالهای ۳۰ و ۳۲ جریاناتی در ایران به وجود آمد و برای انقلابیون ثابت شد که با مبارزات پارلمانی نمیتوان مبارزه کرد و تنها راه مبارزه با دیکتاتور مشی مسلحانه است که میتواند رژیم را سرنگون کند و لذا در ذهن ما و بسیاری از جوانان که احساسات مذهبی داشتند، فکر ایجاد تشکیلاتی مسلح برای برقراری حکومت اسلامی به وجود آمد. بنابراین «حزب ملل اسلامی» با خط مشی مسلحانه برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی و برقراری حکومت اسلامی تشکیل شد. بعد از آنکه اعضاء حزب ملل دستگیر شدند و عدهای به اعدام و عدهای به زندانهای طویلالمدت محکوم شدند، در زندان عدهای از افراد حزب ملل با توجه به تجربیات گذشته پایه حزب دیگری به نام حزبالله را ریختند و بعد از آزادی به فعالیت مخفی خود ادامه دادند و افراد را برای انقلاب مسلحانه بر ضد رژیم شاه آموزش دادند. به دنبال آن با سازمانهای انقلابی نظیر سازمان فلسطینی فتح تماس گرفته و افراد حزب را در اردوگاههای فلسطین در سوریه و لبنان آموزش نظامی دادند و عملا در جنگهای داخلی لبنان و در جنگهای مرزی با اسراییل شرکت و تجربیات کافی کسب کردند. با اوجگیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (رحمتالله علیه)، افراد حزبالله عملا در ایران فعالیت مسلحانه خود را برای سرنگونی رژیم شاه آغاز کردند.
از آنجا که استکبار جهانی از پیروزی انقلابی اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی (رحمتالله علیه) وحشت داشت و میدانست که این انقلاب حد و مرز ندارد و میرود که به همه سرزمینهای اسلامی سرایت کند و جهان اسلام از چنگال استعمار و استکبار خارج کند، از خارج و داخل توطئهها را شروع کرد. از یک طرف ارتش شوروی افغانستان را اشغال کرد. و از طرف دیگر جنگ عراق را به کمک عربها راه انداختند و داخل ایران نیز ملیتها و مذاهب مختلف را علیه انقلاب شوراندند تا اینکه انقلاب اسلامی را در نطفه خفه کنند و نگذارند انقلاب به کشورهای همسایه سرایت کند. فلسفه وجودی سپاه از همین جا ظاهر میشود که استکبار جهانی با تمام قوا میخواست از خارج و داخل ایران، انقلاب اسلامی را سرکوب کند.
بر اساس آیه کریمه قرآن که میفرماید «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل» باید برای مقابله با دشمنان خود و دشمنان خدا در حد توان مسلح شد، تا جایی که دشمنان خدا و اسلام از قدرت نظامی شما وحشت کرده، و علیه شما توطئه نکنند. از آنجا که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (رحمتالله علیه) اراده خداوند تبارک بود، تمام توطئههای داخلی و خارجی خنثی و حکومت اسلامی و ولایت فقیه که حکومت الهی و مقدسی است در ایران برقرار شد و به تمام امت اسلامی در جهان نور امید بخشید که نصر منالله و فتح قریب.
آشنایی شما با نیروهای اصلی انقلاب، مثل شهید بهشتی، از کجا آغاز شد؟
قبل از انقلاب، آیتالله موسوی اردبیلی امام جماعت مسجد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خیابان کارگر بود که به همراه آقایان شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح، آیتالله خامنهای و دیگران در ساختمان کنار این مسجد کارهای تحقیقات اسلامی میکردند. ما هم به دلیل نزدیکی منزلمان، برای نماز جماعت به این مسجد میرفتیم و در آن ساختمان کلاسهای عربی و تفهیم قرآن دایر کرده بودیم و افراد را برای فعالیت حزبی تربیت میکردیم. شهید بهشتی (رحمتالله علیه) آن روزها از ما خواست تا در تنظیم و تدوین مطالب تحقیقاتی آنان با جمعشان همکاری کنیم و این اولین آشنایی بنده با این آقایان بود. در روزهای اول پیروزی انقلاب، نزدیک مدرسه رفاه شهید بهشتی را دیدم و ایشان به من گفت در جمعآوری سلاح عقب نمانید که چپیها دارند اسلحه ذخیره میکنند. شما هم غافل نشوید. ما هم از همان روز در مدرسه رفاه مستقر شدیم و شروع کردیم به جمعآوری سلاح و آموزش نیروهای جدید و انجام ماموریتهای امنیتی در نقاط مختلف شهر.
مرکز یا مقری هم برای خودتان داشتید؟
بعد از مدتی با کمبود جا مواجه شدیم. یکی از دوستان به نام حاج آقای صنایعپسند دو خانه بزرگ و خالی در نزدیکی مدرسه رفاه داشت و آنها را در اختیار ما گذاشت. آن دو خانه حیاط و اتاقها و زیرزمینهای بسیار بزرگی داشت و ما توانستیم یک دوره کوتاه در زمینه عبور از موانع و تمرین اسلحه برگزار کنیم و حتی در زیرزمین، تعلیم تیراندازی بدهیم. کمکم با افزایش نیروهای جدید، آنجا هم کافی نبود و لذا با مشورت آیتالله موسوی اردبیلی به پادگان جمشیدیه منتقل شدیم.
اما این نیروی جدید به موازات خود، نیرویی هم به نام ارتش داشت. با وجود این ارتش و شهربانی، چه نیازی به تشکیل یک سازمان مسلح دیگر بود؟
روزهای اول که بختیار اعلام حکومت نظامی کرد و امام فرمودند مردم به خیابانها بریزند و اطاعت نکنند، بین نیروهای دولتی و مردم درگیری شد و پادگانهای ارتش و مراکز پلیس به وسیله مردم غارت شد و نظم ارتش و پلیس به هم خورد و مملکت فاقد نیروی نظامی و انتظامی بود؛ لذا یک نیروی مسلح جدید لازم بود که به امر امام امت نظم را در مملکت برقرار کند و از جان و مال مردم و تأسیسات دولتی حفاظت کند. به علاوه برخی امرای ارتش در آمریکا دوره دیده بودند و در آنجا شستوشوی مغزی شده بودند و از همه مهمتر، تودهایها هم در ارتش نفوذ کرده بودند و احتمال کودتا وجود داشت.
چطور شد به این نتیجه رسیدید که این نیروهای مسلح پراکنده را در تشکیلاتی واحد سازماندهی کنید؟
اوضاع کشور در آن روزها بحرانی بود. در مناطقی مثل خوزستان و کردستان و سیستان و بلوچستان ضدانقلاب و چپیها فعال شده بودند و مراکز نظامی را یکی پس از دیگری تصرف میکردند و دعوای تجزیه مملکت را داشتند. از طرف دولت موقت، عدهای در مقر ساواک در خیابان پاسداران مستقر بودند و بعضی از ادارات و جاهای حساس را حفاظت میکردند و برادران انقلابی هم به نوبه خود، بعضی جاهای دیگر را حفاظت میکردند. استانهای مرزی در خطر تجزیه قرار داشت و بین نیروهای مسلح انقلاب اسلامی هماهنگی نبود. یک روز حاج محسن رفیقدوست به جمشیدیه آمد و گفت ابوشریف! اوضاع مملکت بحرانی است و ضد انقلاب در استانهای مرزی در حال تجزیه ایران است. بیایید همکاری کنیم و نیروهایمان را منظم کرده، هماهنگ با ضد انقلاب مبارزه کنیم. قرار شد با شورای انقلاب نیز تماس بگیریم و از آنها بخواهیم که نیازهای تسلیحاتی و مالی ما را تأمین کنند تا بتوانیم به وظیفه خود عمل کنیم.
بنابراین آقای هاشمی رفسنجانی از طرف شورای انقلاب مأمور شدند تا در جلسات هماهنگی و تشکیلاتی ما شرکت کنند. پس از تقریبا یک ماه گفتوگو بین چهار گروه، یعنی پاسداران مستقر در خیابان پاسداران که از طرف دولت تغذیه میشدند، مجاهدین انقلاب، گروه شهید محمد منتظری و گروه جمشیدیه، تشکیلات به وجود آمد و اساسنامه آن را به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تدوین کردند و به شورای انقلاب ارائه دادند و از طرف شورای انقلاب، احکامی به نامهای ۱- جواد منصوری، مسوول شورای فرماندهی، ۲- ابوشریف، مسوول عملیات سپاه، ۳- شهید کلاهدوز، مسوول آموزش، ۴- فروتن، مسوول روابط عمومی، ۵- رفیقدوست، مسوول تدارکات، ۶- بشارتی، مسوول اطلاعات، ۷ – داودی شمسی، مسوول مالی و پرسنلی، برای مدت ۶ ماه به امضاء شهید بهشتی صادر شد.
در این جلسات چه موضوعاتی مطرح شد؟ آیا مسالهای هم وجود داشت که اعضا بر سر آن با هم به توافق نرسند؟ برای مثال موضوع نحوه تعیین فرماندهی، اینکه فعالیت این نهاد زیر نظر چه کسی باشد و یا مثلاً بحث حمایت از نهضتهای آزادی بخش چطور به نتیجه رسید؟
بحثهای مختلفی راجع به دوره آموزشی و نام سپاه و لباس و آرم سپاه و وظایف سپاه صورت گرفت و علیرغم برخی اختلاف نظرها که طبیعی هم بود، مشکل خاصی به وجود نیامد. مثلا همه قبول داشتند که سپاه باید زیر نظر ولی فقیه و رهبری باشد؛ چون دولتها عوض خواهند شد. درباره نحوه تعیین فرماندهان سپاه در آینده، تصمیم بر این شد که افراد با انتخابات در داخل سپاه انتخاب شوند. در مساله کمک به نهضتهای آزادیبخش نیز هیچ اختلافی نبود.
به هر حال، شاهد دوگانگی موسوم به درگیری ستاد و عملیات بودیم. این اختلافات از کجا نشأت میگرفت؟
این دوگانگی از یک طرف از شورای انقلاب سرچشمه میگرفت که اشخاصی مثل آقایان بازرگان و بنیصدر و بعضی از روحانیون، ارتش را به سپاه ترجیح میدادند و دلیلشان این بود که ارتش از تعلیمات آموزشها و نظم کافی برخوردار است، حال آنکه نیروهای مسلحی که به نام سپاه در جریانات انقلاب به وجود آمده، نه آموزش کافی دیدهاند و نه نظم لازم را دارند لذا نمیتوان به آنان اعتماد کرد. از طرف دیگر، افرادی که در سپاه با هم یک تشکیلات به وجود آورده بودند از نظر زندگی گذشته و دیدشان درباره آینده و آرزوهایشان با هم سنخیت نداشتند. برای مثال، افرادی که از طرف دولت موقت آمده بودند افراد انجمن اسلامی آمریکا بودند که وارد شده بودند و کارهای پرسنلی و مالی را به عهده داشتند. این افراد در خارج کشور کارهای فرهنگی میکردند و معتقد بودند نباید کاری کنند که بدنام شوند و باید به صورت عادی به ایران برگشته و در حکومت به وزارت یا وکالت برسند. گروه دیگر افرادی بودند که توسط گروه جمشیدیه وارد سپاه شده بودند و عملیات سپاه را به عهده داشتند. آنان افرادی غالبا وابسته به حزب ملل یا سایر گروههای انقلاب بوده و سالها در زندان بودند و شکنجه شده و بعضا محکوم به اعدام شده بودند. همچنین، در اردوگاههای فلسطینی دوره دیده و جنگ کرده و هدفشان سرنگونی رژیم شاه از طریق انقلاب مسلحانه بود. خواهی نخواهی، این دو نوع تفکر نمیتوانند با هم سنخیت داشته باشند و در تمام مسائل با هم اختلاف پیدا میکنند؛ به ویژه اینکه در جریانات خیلی حساس، خبرنگاران در مناطق بحرانی سراغ فرماندهان عملیات میرفتند که شب و روز در صحنه بودند و خبرهای مهمی از اوضاع امنیتی کشور در اختیار داشتند و هیچگاه به افراد اداری و پرسنلی که شب به خانههای خود میرفتند مراجعه نمیکردند و همین امر موجب بعضی اختلافات و عقدههای شخصی اعضای ستاد نسبت به عملیات شد و متأسفانه افرادی که در انجمنهای اسلامی آمریکا ترجمه نماز یاد گرفته بودند، به بچههای فقیر و فداکار عملیات که برخی از آنها ترجمه نماز یا قرآن را بلد نبودند و به خاطر فقر خانوادگی از رفتن به مدرسه محروم بودند، اشکال گرفته و میگفتند افراد عملیات، مکتبی نیستند و وقتی بچههای عملیات از جبهه بر میگشتند، حقوق آنان را قطع میکردند و فرماندهان عملیات را هم متهم میکردند که چون فلسطینیها مکتبی نیستند، پس اینها هم که در آنجا آموزش نظامی دیدهاند و با فلسطینیها محشور بودهاند، مکتبی نیستند! الان بعضی از همان افراد به اصطلاح مکتبی، دوباره به آمریکا رفتهاند و بر ضد نظام اسلامی و ولایت فقیه در رادیو تلویزیونهای بیگانه تبلیغات میکنند.
عملکرد بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا چطور بود؟
احکامی که شورای انقلاب برای ما صادر کرده بود شش ماهه بود و قرار بود بعد از شش ماه در سپاه انتخابات شود و فرماندهان از طریق انتخابات تعیین شوند؛ اما انتخابات صورت نگرفت و بعد از انتخابات ریاستجمهوری و انتخاب بنیصدر، امام بزرگوار (رحمتالله علیه) فرماندهی کل قوای مسلح را هم به وی تفویض کردند. بنیصدر چون از ابتدا ترجیحش ارتش بود و به سپاه امید چندانی نداشت، یکی دو بار به سپاه آمد تا فرماندهای انتخاب کند. اعضای پرسنلی و اداری سپاه نامهای به او نوشته بودند که اگر بنا باشد طبق آیین نامه سپاه انتخابات برگزار شود، در سپاه افرادی اسطوره میشوند و سپاهیان بقیه اعضای شورای فرماندهی را نمیشناسند. بنابراین به جای انتخابات بهتر است انتصاب و انتخاب صورت گیرد؛ یعنی تمام افراد سپاه در انتخابات شرکت نکنند. چند نفر را با عنوان پرسنلی و اداری سپاه انتصاب کرده و آنان فرماندهی را انتخاب کنند. یک روز سمیناری ترتیب دادند و برخی افراد ادارات را در حدود یک صد تا یک صد و بیست نفر، بدون حضور افراد عملیات جمع کردند و بنیصدر را دعوت کردند که بیا رایگیری کن و در غیاب فرمانده عملیات سپاه رایگیری کردند. با رای مخفی، آقایان دوزدوزانی، جلال فارسی، غرضی و اینجانب رای آوردند که رای من از همه بیشتر بود. بنیصدر هم نوشت: «در آن روز که مرا در سمینار فرماندهان سپاه دعوت کرده بودند، از من خواستند که برای انتخاب فرمانده سپاه رایگیری کنم. چون رای ابوشریف از همه بیشتر بود، پس ابوشریف فرمانده کل سپاه است.» من به آقای بنیصدر گفتم، آقای رییسجمهوری! لطفا بنویسید که من به عنوان رییسجمهوری ایران به حکم امام امت و رهبر انقلاب، امام خمینی و به عنوان فرمانده کل قوای مسلح و بر اساس انتخابات انجام شده، ابوشریف را به فرماندهی کل سپاه برمی گزینم؛ اما بنیصدر گفت همین که نوشتهام کافی است. من هم گفتم با چنین حکمی حاضر به ادامه کار نیستم و به منشی خود گفتم به خبرگزاری اطلاع دهید که ابوشریف استعفا داده است، اما استعفای من قبول نشد؛ چون حالت بحرانی در کشور حاکم بود، درگیریهای مرزی عراق در مرز شروع شده بود و گروهکهای ضدانقلاب نیز هنوز در بعضی از مکانها فعال بودند. بالاخره از من خواستند شخصی را برای فرماندهی معرفی کنم. من هم مرتضی رضایی را معرفی کردم که مدتی با ما در کردستان بود و بعد او را به سمت معاون فرمانده سپاه تهران گمارده بودیم. مرتضی رضایی از اول به بنیصدر گفته بود که اگر حکم شما را امام امضاء میکنند، من قبول میکنم. چون سپاه فرمانده نداشت و حالت بحرانی بود، بنیصدر حکم داد و امام هم حکم او را تأیید فرمودند.
خب ما امروز هم پس از گذشت بیش از سه دهه از عمر انقلاب و سپاه، هنوز شاهد شدیدترین هجمهها علیه این نهاد انقلابی هستیم. شما این هجمهها را نتیجه چه چیزی میدانید؟
امروز پس از گذشت بیش از سه دهه از عمر انقلاب، مشخص شده است که سپاه برای انقلاب اسلامی یک ضرورت بود و انقلاب بدون سپاه پایدار نمیماند. اینکه امروز میبینیم تمام رسانههای بیگانه حملات خود را متوجه سپاه کردهاند، برای این است که الان سپاه در مقابل همه توطئهها و فعالیتهای ضد انقلاب ایستاده و با آنها مقابله میکند و در حد توان خود به انقلاب و بیداری اسلامی در جهان کمک کرده است. اگر امروز ایران تجزیه نشده، انقلاب اسلامی پا برجا مانده و توطئههای ضد انقلاب بیاثر شده است، به برکت خون شهدای سپاه است و اگر سپاه نبود، عدهای با شعار نه غزه، نه لبنان، ملت ایران را در آتش کورش و ضحاک سوزانده بودند.
به عنوان سؤال آخر قدری در مورد این روزهای خودتان بفرمایید و اینکه پس از خروج از کشور به چه کارهایی مشغول هستید؟
من از وقتی در سال ۶۶ از ایران خارج شدم تاکنون در کشور پاکستان و افغانستان برای ایجاد وحدت بین علمای مذاهب مختلف اسلامی و ارتباط با سایر نهضتهای اسلامی جهان و بیداری امت اسلامی مشغول بودم به امید اینکه بار دیگر نظام اسلامی و حکومت ولایت و امامت در سراسر جهان برقرار گشته و تمام مستضعفین جهان از اسارت حکومتهای جاهلی و طاغوتی نجات یابند و نیز امت اسلامی خصوصا و تمام بشریت عموما در صلح و صفا زندگی کرده و سعادت دنیا و آخرت داشته باشند.
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فی دَوْلَةٍ کَریمَه. تُعِزُّ بِهَا الاْسْلامَ وَاَهْلَهُ، وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهْلَهُ، وَ تَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاه اِلی طاعَتِکَ، وَ الْقادَه اِلی سَبیلِکَ، وَ تَرْزُقُنا بِها کَرامَه الدُّنْیا وَ الاْخِرَه
آمین رب العالمین
نظر شما :