خاطرات سپهبد محسن مبصر
حبیب لاجوردی
محسن مبصر در مدت خدمت خود از نفوذ حزب توده در ارتش و آمادهسازی نظامی این حزب پرده برداشت و پیگیریهای او در رکن دوم ستاد ارتش سرانجام به کشف بزرگترین شبکه جاسوسی شوروی در کشورها و ارتشهای جهان در سال ۱۳۳۳ در ایران انجامید و باعث فروپاشی آن شد. او تا اوایل سالهای دهه ۵۰ در پستهای کلیدی دولت هویدا نقش ایفا کرد و سال ۱۳۵۲ بازنشسته شد و از تمام امور دولتی کنارهگیری نمود. مبصر در سال ۷۵ در سن ۷۹ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت.
***
سپهبد محسن مبصر (رییس شهربانی کل کشور ۱۳۴۹ـ ۱۳۴۳) در بین بازیگران پهلوی دوم اگرچه نقش تعیین کنندهای در کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ داشت اما کمتر در خاطرات دیگر بازیگران عصر پهلوی دوم، نقش زنده و همهگیری یافته است. تنها در برخی از اقوال همچون خاطرات حسین فردوست و شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران اثر باقر عاقلی شرح و وصفی از او آمده است. شاید یک دلیل آن وجه نظامی و امنیتی کار او بود که از قضاوت دیگران فرار میکرد و بخش دیگر آن یقینا این باید باشد که کمتر کسی پیرامون زندگی و عملکرد او اطلاعات دقیقی داشت و شاید تا سالها اساسا از سخن گفتن درباره چنین شخصیتهایی (سپهبد نعمتالله نصیری، سپهبد تیمور بختیار، سرلشگر حسن پاکروان) ممانعت میشد.
اما خودش در تاریخ شفاهی لاجوردی به نقشهای مهم خود اشاره کرد. اگرچه مصاحبه کننده این مجموعه آنچنان نتوانسته از درونمایه زندگی سیاسی و نظامی او اصالتی را بکاود و به بیرون جامعه بکشاند. نقش او در سالهای بعد از غائله آذربایجان، افشای باند افسران نظامی حزب توده در ارتش، کودتای ۲۸ مرداد، صحنهآرایی دفاعیات و محاکمات دکتر محمد مصدق، سرکوب قیام ۱۳ و ۱۵ خرداد ۴۲ مردم قم و تهران، تجسس و تفحص در ماجرای ترور شاه در کاخ مرمر.... تقریبا انکارناپذیر است. با این همه کمتر در متون تاریخی از این مسائل آن هم از زاویه نظامی و امنیتی پرده برداشته شده است.
شاید هیچ نقشی به اندازه نفوذ او در حزب توده در سالهای دهه ۳۰ نباشد. جریانی که هم نیاز به ذکاوت و هوشیاری امنیتی داشت و هم دانش گسترده و وسیع جریانهای اجتماعی ـ سیاسی روز را میطلبید. سپهبد مبصر اگرچه در ابتدای کار خود چندان مطلع و آگاه به امور روز نبود اما به تدریج در مواجهه با سران نظامی حزب توده و دیگر همدستان آنان به لایههای پیچیده و در هم تنیده آن آگاهی پیدا کرد: «من تا آن وقت باید اقرار کنم که اصلا توجه نکرده بودم که حقیقت کمونیسم چیست؟ اصلا اینها چه میگویند؟ ایدئولوژی کمونیسم را من نمیتوانستم بفهمم یعنی نه من، بلکه هیچ کس نمیتوانست. خوب یادم هست وقتی که من دفعه اول رفتم برای تحقیق از سروان بهرام دانش این حرفهایی که گفت من اصلا نفهمیدم که چه میگوید و دیدم عجب تغییری کرده، چون توی مشهد با من رفیق بود، با هم صحبت میکردیم شب و روز با هم بودیم و اینها. دیدم حالا این افسر، آن افسر نیست و تغییراتی کرده است. از او خواهش کردم که این چیزهایی که به من میگویید تو بیا و بیشتر شرح بده چون من نمیفهمم. چون البته همدیگر را خوب میشناختیم و خوب، همدوره و رفیق هم بودیم. او چند تا کتاب مقدماتی کمونیسم اسم برد که برو اینها را بخوان تا بفهمی من چه میگویم و من آمدم پانزده روز مهلت گرفتم و افتادم رو این کتابها که یکی از آنها مجموعۀ مجلۀ دنیا بود، خوب یادم هست که مرحوم دکتر ارانی منتشر میکرد و فکر میکنم ۱۵-۱۰ شماره بیشتر منتشر نشده بود که جمع شد. در یک کتابی درست کرده بودند و آن را که خواندم، یواش یواش فهمیدم که اوضاع و احوال از چه قراری است.»
بدین ترتیب مبصر آرام آرام وارد جریانی از لایه زیرین جامعه سیاسی شد که در سالهای آتی حتی به بخشی از دغدغه سران کشورهای مهم جهان مبدل شد: تهدیدات کمونیسم. جریانی که بخش عمدهای از کشور ما در سالهای دهه ۳۰ تا ۶۰ به نزاع آن و جدال با گروههای مقابل آن گذشت. بعدها نه تنها جز حلقه سران نظامی حزب توده بلکه بسیاری از روشنفکران و مردمان عادی از جمله کارگران، معلمان، نویسندگان و روزنامهنگاران به آن ملحق شدند و بخشی بزرگی از تاریخ معاصر ایران پر شد از ادبیات مارکسیستی و کمونیستی. یک روز غائله آذربایجان، یک روز کابینه قوام، یک روز اعتصاب کارگران صنعت نفت آبادان، یک روز مرگ استالین.... بالاخره کم و بیش جامعه آن روز ایران به تناوب درگیر مخاطرات و رخدادهای ملهم از کمونیسم میهنی و جاهطلبیهای مارکسیسم جهانی بود.
در این خاطرات مبصر اما فرایندی را شرح میدهد که نشان از دغدغه دستگاه پهلوی از جریان خیزش حزب توده در متن جامعه آن روز ایران داشت. خیزشی که باید سر به نیست میشد تا دوباره رویش و گسترشی صورت نگیرد. اگرچه این رویش و پرورش تا سالهای بعد از انقلاب هم ادامه داشت و جذبه مارکسیسم ـ لنینیسم آنچنان شهوت سیاسی در بین آحاد مردم ایجاد میکرد که ممانعت از رشد آن در سالهایی از عصر پهلوی دوم در بین اقشار روشنفکران و حتی تودههای مردم ناممکن بود. اما تدبیر و درایت دستگاه امنیتی پهلوی دوم به مثابه اهمیت این جریان سیاسی در آن سالها بود. تدبیری که نه تنها با سرکوب به التیام این درد رضایت نمیداد بلکه بیشتر کوشش داشت آن را علاج قطعی نماید. این نسخهای بود که دستگاه امنیتی به آن میاندیشید و نیاز جامعه آن روز میدید که برای درمان این نارضایتی به چارهاندیشی اساسی روی آورد. چارهاندیشی که بعدها سرهنگ مبصر در جریان کودتای ۲۸ مرداد و محاکمه افسران حزب توده از آن به «مبارزات مثبت» استناد میکرد: «۲۸ نفر اعدام شدند، بقیه زندانی شدند و بعد از مدت خیلی کمی از زندان آزاد شدند. در زیر چتر مبارزات مثبت، در زندان کلاسهایی دایر شد. فرض بفرمایید درباره یک افسر پیاده را که خوب در هر صورت محکومیت داشت، کسی که محکومیت داشت دوباره بر نمیگردد به ارتش، اتوماتیک اخراج میشود. این افسر پیاده برود بیرون چکار بکند؟ افسر پیاده هم است هیچ بلد نیست. افسر مهندس میرود مهندس میشود ملاحظه فرمودید؟ حتی افسر توپخانه میتواند ولی یک افسر پیاده دیگر مشتری ندارد. من وقتی که تهران بودم افسرهایی بودند که حقوقشان سه برابر، چهار برابر حقوق من بود. در آن زندان تعلیم کلاس نقشهبرداری دیده بودند. به اینها همه چیز یاد دادیم و رفتند بیرون و کار کردند و اکثریتشان هم دیگر برنگشتند، بعد از آن اکثریتشان برنگشتند دیگر، اطلاع کامل دارم.»(۴۵)
بدین ترتیب سرهنگ مبصر نام آشنا که چند سالی همه جا نامی از او در بازجوییهای تخصصی تودهایها برده میشد آرام آرام وارد بازجوییها شد و در کمین سران تودهایها قرار گرفت که سدی در برابر آنها ایجاد کند. بازجوییهایی که نیاز به کاوشگری در عمق وقایع سیاسی داشت و هر روز تازه واردینی را وارد میدان سیاست میکرد و عدهای را کنج زندان و تبعید. مبصر در برههای وارد کشف جریانات سیاسی شد که جامعه سیاسی ایران یکی از شدیدترین تجربیات سیاسی خود را توام با سرخوردگی و سرکوب سیاسی تجربه میکرد. «بازجویی از اینها با موفقیت خیلی کامل تمام شد و اینها در دادرسی ارتش به حبسهای خیلی قلیلالمدت محکوم شدند که بعدها از زندان قصر فرار کردند و رفتند به تبریز و شوروی که وقایع پیشهوری اتفاق افتاد. من از آن وقت افسر منحصر به فرد، بدبختانه یا خوشبختانه نمیدانم چه بگویم، کمونیستشناس یا کمونیسمشناس رکن دوم شدم.»(۱۸)
اگرچه خاطرات محسن مبصر کم و بیش روال زندگی اوست که در مراحل مختلف اداره ارتش و شهربانی چگونه رشد کرده و به درجات مختلف نائل آمده اما گاهی از اوقات به اطلاعاتی اشاره میکند که در نوع خود دارای اهمیت قابل ملاحظه تاریخی است. شاهد مثال آنکه در بین سران نظامی حزب توده همواره این اختلاف نظر وجود داشته که آیا گرایشات آنان الزاما باید روسی باشد یا باید تنها از تمهیدات داخلی کشور بهره گیرند. این اختلاف نظر در دورههای مختلف وجود داشته، از دوره جنبش آزادیخواهی میرزا کوچک جنگلی که خمیرمایه روسی داشت تا دبیرکلی رضا رادمنش و نورالدین کیانوری همواره وجود داشته است. مبصر نیز در این خاطرات اشاره کوچکی به مسلح شدن افسران تودهای دارد. با این گرایش که آیا میتوانند با این تجهیزات کاملا ملی عمل کنند و از رفیق همسایه شمالی کمکی دریافت نکنند: «سروان خسرو روزبه و یک عده از بهترین میتوانم بگویم و با سوادترین افسران ارتش را جلب کرده بودند برای حزب توده که بعد کشف کردیم دیدیم دیگر ـ در حدود ششصد نفر عضو داشت. آنجا اینها میخواهند که مسلح بشوند و چون نمیخواستند به سلاح روسی مسلح بشوند میآیند میگویند که باید خودمان دست به ابتکار بزنیم. بعد آن وقت اسلحه میدزدیدند، نارنجک میدزدیدند فلان. در تمام این ارتش در قسمتهای مختلف ارتش نفوذ داشتند و شغلهای حساس داشتند. البته در آن مورد برای شما خیلی زیاد خواهم گفت، برای اینکه تنها عاملی که وارد به همه این چیز حزب توده بود و میشود گفت یک نفره با اینها مبارزه کرده من بودم.»(۳۱)
صرفنظر از سرنوشت پیچیده و تودرتو حزب توده در حبس، محاکمات و بازجوییها، راوی خاطرات به اطلاعات ذیقیمتی نیز اشاره میکند که تاکنون در هیچ سندی چنین شفاف نیامده است. یکی از این دادههای تاریخی اشاره به بازداشت پرویز نیکخواه عضو ارشد کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور است که به جرم ترور محمدرضا شاه در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ ده سالی به حبس محکوم شد و بخشی از این محکومیتها را در زندانی در برازجان سپری کرد و مدتها تحت شکنجه بازجویان ساواک قرار گرفت و در خرداد ۱۳۴۹ طی یک مصاحبه مطبوعاتی و ابراز ندامت از رفتار گذشته خود آزاد شد و مدتی بعد به مدیریت مرکز خبر تلویزیون ملی ایران منصوب شد. شگفت آنکه در سالهای بعد از انقلاب هم در همان ماههای نخست به اعدام محکوم شد. محسن مبصر در خاطرات خود برملا میکند که اساسا سوءظن ساواک به او و همدستانش فاقد جایگاه قانونی بود و نامبرده در ماجرای ترور شاه در واقعه کاخ مرمر نقشی نداشته است. امری که بخشی از روایتهای تاریخ معاصر را با چالش جدی مواجه میسازد:
مثلا میتوانید بگویید واقعه کاخ مرمر، سوء قصدی که نسبت به ایشان شد در آن مورد چه مسوولیتهایی به عهده شهربانی بود؟
ـ هیچ مسوولیتی نداشتم. در مورد کاخ مرمر هیچ مسوولیتی نداشتم. چون واحد نظامی بود و یک نفر نظامی چیز کرده بود، اداره دوم آمد تحقیقات کرد. مرا از لحاظ مشاور دعوت کردند چون عرض کردم که به خاطر تخصصم دعوت کردند.
همین، روی همین حساب میخواستم بدانم، آن کسانی را که گرفتند پرویز نیکخواه و دوستانش را.
ـ همش الکی بود
همش الکی بود؟
ـ همش الکی بود. اصلا عامل این جرم آنها نبودند.
عجب.
- بله، آنها کمونیست بودند اما عامل جرم نبودند. و ارتباطی هم به این کار نداشتند..... من رفتم مدارکشان را دیدم و فلان و اینها همه را گرفته بودند، با مدارک گرفته بودند و مدارکشان هم از لحاظ کمونیست بودن و اینها کافی بود. کمونیست هم بودند چون من میشناختم، همه کمونیستها را میشناختم، ولی از لحاظ آن عملی که انجام دادند نه، به آن هیچ ارتباطی نتوانستند بدهند. حالا نمیدانم که چطوری به عرض اعلیحضرت رسانده بودند، چسبانده بودند، آن را نمیدانم.» (۱۴۴)
رییس اسبق رکن دو ارتش و رییس شهربانی سالهای دهه ۴۰ در بخش دیگری از خاطرات خود به شرح ماجرای ۲۵ مرداد ۳۲ میپردازد که سرتیپ ریاحی رییس ستاد کل ارتش دکتر محمد مصدق به رفتار و برخی از اقدامات او سوءظن پیدا کرده و او را محبوس میکند: «روز ۲۵ مرداد من اتفاقا مریض بودم مثل اینکه دیر رفتم اداره، مورد بازخواست سرتیپ ریاحی واقع شدم که شما در این موقع حساس کجا بودید؟ چرا سرکارتان نبودید؟ و من از شما راضی نیستم. شما چرا با این همه قدرتی که دارید در اطلاعات نمیبایستی پیشبینی کنید این اتفاقات خواهد افتاد. من هم یک گزارشاتی داده بودم. گزارشات داده بودم که اتفاقات مهمی این چند روز چون با آنهایی که ۲۸ مرداد فعالیت میکردند ارتباط داشتم. خلاصه من همین طور این دو سه روزه با هم کار کردم، روز ۲۸ مرداد صبح حزب توده ریاحی را وادار کرد مرا بازداشت کند که در۲۸ مرداد عمده نقطه مخالف را از بین ببرد. من صبحش در حدود ساعت ۱۱-۱۰ بازداشت شدم، ساعت پنج بعدازظهر که اوضاع برگشت به نفع ما، آمدند مردم ریختند و ما را از زندان مرخص کردند باز هم آمدم رکن دوم، رییس تجسس رکن دوم شدم. بعد از چندی، اسم آن اولی را یادم رفت که میگویم به شما، سرتیپ قرهنی رییس رکن دوم ستاد ارتش شد.»(۳۳)
با این همه آنچه که اهمیت این خاطرات را برای نسل امروز دارای اعتبار و اهمیت تاریخی آن را قابل ملاحظه میکند نقش یگانه و تعیین کننده مبصر در جریان سخنرانی امام خمینی(ره) در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ بود. مبصر، روز چهاردهم خرداد از بام تا شام را در بستر بیماری میگذارند و روز واقعه (۱۵ خرداد) با صدای زنگ تلفن از خواب برمیخیزد. نصیری آن سوی خط او را به سرعت به دفتر کارش احضار میکند. نصیری به مبصر اطلاع میدهد که شب گذشته (امام) خمینی دستگیر شده، مردم قم و اطراف تا بامداد اجتماع کرده و به تظاهرات پرداختهاند و شهربانی را به محاصره خود درآوردند. بار دیگر و این مرتبه به دستور شخص شاه، مبصر رهسپار قم میشود. سرتیپ پرویز خسروانی، سروان کاویانی و سرهنگ پرتو، همکاران عمده او در این ماموریت بودند.
به گفته مبصر، حدود صد هزار نفر اطراف مقر ژاندارمری قم در انتهای جاده تهران ـ قم نزدیک پمپ بنزین اجتماع کرده بودند. خیابانهای اصلی شهر منتهی به حرمت حضرت معصومه(س) نیز مملو از جمعیت بود. در این شرایط رگبار گلوله به سوی مردم بیپناه شلیک میشود.
مبصر خود این لحظات آغازین را چنین تعریف میکند: «من استراحت داشتم منزل روز ۱۵ خرداد، تلفن کردند ساعت هشت بود رییس شهربانی (تیمسار نصیری) تلفن کرد «فلان کس کجایی تو؟» گفتم که والله من مریض شدم. گفت، «پاشو بیا اینجا تا من بگویم» خوب، من هم پا شدم و لباس پوشیدم و دفترش آمدم. آمدم دفترش دیدم وضعیت و اوضاع خیلی درهم و برهم است. گفتم چه شده؟ گفت «هیچی الان شهربانی قم را مردم محاصره کردند و الان بگویی نگویی خلع سلاح خواهند کرد.» گفتم چرا؟ این طوری نبود.؟ گفت: «آخر ما آیتالله خمینی را گرفتیم» گفتم کی گرفت؟ چه جوری گرفتید؟ گفت: «دیشب سرهنگ مولوی را مال ساواک تهران بود.... من کمی عصبانی شدم، یک کمی گلهمند شدم. گفتم آقاجان شما هم اگر میخواستید این را میگرفتید من آن روز که به شما گفتم بگذار من بروم در مقابل جمعیت... شما گفتید نه..».
مبصر نقش بارز و اساسی در سرکوب قیام مردم قم و سپس تهران داشت. نقشی که از لابهلای مکالمه تلفنی نعمتالله نصیری با شاه آشکار میشود: «اعلیحضرت با صدای بلند و نگران پرسیدند چه شده؟ شما چه کردید؟ شما چکارهاید؟ و فلان و اینها. گفتند که سرتیپ مبصر آمده اینجا، میخواهیم بفرستیم که یک بزرگتری آنجا باشد یک اقدامی بکند»
و مبصر به عنوان نماینده بلندپایهترین مقام نظامی تهران در قم وقتی که به این شهر رسید گویی همه آن قیل و قالهایی که در شهر بر پا شده بود با حضور او میخواست به پایان برسد: «اول خودم را معرفی کردم، آن وقتها طرز صحبت کردن آیتالله خمینی خیلی خیلی با حالا فرق میکرد که اصلا گاهی آدم نمیفهمید. گفت، «چه میخواهید؟ چه میخواهید بگویید؟» گفتم من ماموریت دارم و چون میدانم که شما هم دلتان نمیخواهد کشت و کشتار شود بشود به آن جهت میخواستم چیز بکنم که تشریف نبرید. در حدود یک ۲۰ دقیقهای با هم حرف زدیم، اول با هم خیلی شدید حرف زدیم، او یعنی حرف میزد و بعد قانع شد، گفت «من تصدیق میکنم ولی وقتش گذشته من نمیتوانم نروم، من اگر نروم آنجا دیگر خمینی نیستم» این عبارتی بود که خوب تو گوشم آشناست. گفتم پس بنابراین خواهش میکنم از شما که تشریف میبرید، البته آیتالله هیچ وقت کلمه بدی نخواهند گفت، حمله به این و آن نکنید، یک جوری بکنید که من فقط از آن میترسم که ماموریتم را انجام بدهم و به دست من اینجا مردم بیگناه کشته بشوند و در هر صورت میدانید سرباز یعنی چه و من هم یک سربازم، پلیس نیستم، من سربازم. گفت فهمیدم که انجام نخواهد داد، چنانچه انجام نداد. این را روی دوش برداشتند بردند توی مسجد خیلی مجلل برداشتند بردند مسجد، من هم شاهد این بودم نمیتوانستم دم بزنم، نمیتوانستم کاری کنم، چون ماموریت نداشتم. این را بردند مسجد و رفت بالای منبر و شروع کرد عصبانی این کلمه که این جوانک را از ایران بیرون میکنم و.... منظورش به شاه بود.» (۸۸)
سپهبد محسن مبصر قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را که به روایت او بیش از صد هزار تن از مردم تهران و قم در آن برپا خاسته بودند سرکوب کرد. و بعدها از سوی شاه و سرلشگر حسن پاکروان رییس سازمان اطلاعات کشور مورد تقدیر قرار گرفت. این تقدیر یک سال بعد با ریاست شهربانی کل کشور به منصه ظهور رسید. او معتقد بود ریاست شهربانی به بهانه سرکوبی قیام ۱۵ خرداد نماد سلطنت و دستگاه پهلوی را لکهدار میکند همان طور که از دستگاه امنیتی تهران خواسته بود برای همیشه به سرنوشت آیتالله خمینی پایان بخشد: «معهذا تلفن کردم و گزارش دادم به رییس شهربانی که آقا ایشان رفته آنجا اینها را میگوید و مرتب هم بیشتر میکند به من اجازه بدهید که بروم تو مسجد مراسم را برهم بزنیم... با این کار مسئله آقای خمینی از بین میرود. این قدر اهمیت ندهید. والا اگر به من اجازه میدادند الان هم مسئله شخصی من این است مسئلهای به نام آیتالله خمینی دیگر به وجود نمیآمد. ممکن بود یک نوع دیگری، این موضوع انقلاب... به نحو ملایمتری انجام میشد.» (۱۰۵)
کتاب خاطرات سپهبد محسن مبصر از سری کتابهای طرح تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد است که توسط حبیب لاجوردی انجام و تنظیم و به همت نشر صفحه سفید در ایران منتشر و روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما :