شعاعیان؛ ناکامی سیاست جبههای در ایران و تئوری انقلاب - پیمان وهابزاده
مصطفی شعاعیان
پیش واژه: مقاله زیر برگردان فارسی نویسنده از بخشی از مقاله بلندتری است که در سال ۲۰۰۷ در فصلنامه دانشگاهی مطالعات ایرانی در مورد زندگی و اندیشههای مصطفی شعاعیان به انگلیسی منتشر شده است. در نوشتاری که پیشروی دارید، بحثی از زندگی شخصی و سیاسی شعاعیان نمیشود و تنها به بخشی از تجربههای سیاسی وی و نتیجهگیریهای نظری وی از تجربههای خویش پرداخته میشود. ناگفته نماند مقاله زیر بخشی است از چند نوشتار پی در پی از همین نویسنده، حاوی خوانشهای امروزی و تازهای از کارهای شعاعیان، نظریهپرداز کمهمتای ایران.
در بخش نخست، مقاله به آزمونی تجربی توسط شعاعیان میپردازد که آماج آن سنجش تواناییها و انگیزههای برخی نیروهای اجتماعی برای ایجاد جبههای سیاسی از تمام نیروهای مخالف حکومت شاه بود. بخش دوم نگاهی کوتاه و شتابزده به رویکرد نظری شعاعیان به مارکسیسم دارد. برعکس بیشتر معاصران خود، شعاعیان از مارکسیسم روح آن را آموخته بود: «به سوی نقد بیرحمانه هر آنچه هست!»
آزمونی تجربی در سیاست جبههای
یکی از مهمترین تجربههای سیاسی شکلدهنده اندیشه شعاعیان در مورد «سیاست جبههای» به گشودگی کوتاه مدت سیاسی در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بر میگردد. همانگونه که دانسته است، در این سالها، محمدرضا شاه پهلوی که در پی دریافت وام از ایالات متحده برای پروژههای توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بود، تحت فشار دولت وقت آمریکا ناچار از اصلاحات سیاسی شده بود تا راه ایران را برای ورود به اقتصاد جهانی سرمایهداری، در پسزمینه جنگ سرد و رقابت ایالات متحده و اتحاد شوروی برای ایجاد حوزههای نفوذ در میان کشورهای دنیای سوم، هموار کند. تحت تاثیر دریافت و تجربه پیشین خویش از جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق، در این سالها شعاعیان دست به آزمونی تجربی برای ایجاد سیاست جبههای در ایران زد.
برای درک پسزمینه دقیق این کوشش شعاعیان، باید به یاد آورد که در ایران اواخر دهه ۱۳۳۰، شاه که از ثبات حکومت خویش مطمئن شده بود، در نظر داشت گامهایی اساسی در راه اصلاحات ساختاری کشور بردارد. توسعه ایران از راه ایجاد نهادهای زیر ساختاری ممکن بود که با مشارکت بخش دولتی و بخش خصوصی انجام شود. شاه از دولت ایالات متحده و بانک جهانی تقاضای وام کرده بود، ولی دولت کندی (و حزب دموکرات) اعطای وام را منوط به دگرگونیهایی در ساختار و آرایش سیاسی کشور کرده بود. از این رو، دولت آمریکا به شاه پیشنهاد نخستوزیری دکتر علی امینی، سفیر ایران در آمریکا را داده بود. زیر فشار آمریکا، در سال ۱۳۳۹، شاه به جبهه ملی دوم اجازه داد تا در کنار دو حزب «رقیب» حکومتی در انتخابات مجلس بیستم شرکت کند. پس از آنکه اعتراض به تقلبهای گسترده انتخاباتی به سقوط دو نخستوزیر برگزیده شاه منجر شدند، شاه به ناچار با نخستوزیری علی امینی موافقت کرد. حمایت آمریکا از امینی این توان را به او داد تا از شاه بخواهد تا مجلس بیستم را منحل کرده و تیمسار بختیار، رییس ساواک را برکنار و تبعید کند. امینی به مذاکره با جبهه ملی دوم پرداخت و گامهای نخست برای اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد نیز برداشت. در سال ۱۳۴۱، پس از آنکه امینی نتوانست بر سر بودجه ارتش با شاه به توافق برسد، شاه وی را از نخستوزیری برکنار کرد و خود به اصلاحات ارضی پرداخت و «انقلاب سفید» شش مادهای خود را ارایه داد.
در این سه سال، به همراه گشودگی سیاسی، مردم ایران جان دوبارهای گرفتند و امید به آیندهای روشن در میان مردم افزون گرفت. باز پدیداری جنبش دانشجویی و پدیداری جبهه ملی دوم بهترین نشانههای این گشودگی سیاسی بودند. با این حال، به سبب گرایشهای اصلاحطلبانه، جبهه ملی دوم نتوانست به پشتیبانی معنوی دکتر مصدق، رهبر تبعید شده جبهه ملی، دست یابد و رویکردهای سیاسی جبهه ملی دوم به جدایی جنبش دانشجویی از آن انجامید. در این حال، اعطای حق رأی به زنان و اصلاحات ارضی (و نیز قانون کاپیتولاسیون) واکنش برخی از بازاریان حامی روحانیان را سبب شد. اعتراض این رهبران و گروهها با سرکوب خشونتبار نیروهای نظامی و امنیتی کشور روبهرو شد و به روز خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ انجامید.
آیتالله خمینی دستگیر و سپس تبعید شد. تمامی نیروهای اپوزیسیون در کشور سرکوب شدند و شاه دوباره به تثبیت قدرت سیاسی خویش نایل شد. وی سپس توانست به مذاکره با آمریکا و بانک جهانی بپردازد و وام مورد نیاز خویش را دریافت کند.
در این پسزمینه تاریخی و سیاسی است که باید به روایت شعاعیان از تلاش آزمونی و تجربی وی برای سنجش امکان برپایی جبههای سیاسی و انتشار متن یا پلاتفرمی که گویا مفاد این جبهه متحد را بیان میکرد، پرداخت. این متن را که ۱۰ سالی گم شده بود، شعاعیان در سال ۱۳۵۲ دوباره یافت. شعاعیان در این جزوه به افت و خیز مبارزات جنبش در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ میپردازد و نسخه نهایی این جزوه را شعاعیان پس از مشورت با فعالانی که وی از آنها نام نبرده، منتشر کرده است.
«جهاد امروز یا تزی برای تحرک» از این مشاهده میآغازد که به سبب یکصد سال ناکامی و شکست در جنبش ضد استعماری، مردم ایران نسبت به سیاست بدبین و بیاعتماد شدهاند. برای فائق آمدن بر این بدبینی، کوششگران سیاسی به تاکتیکهای نوینی نیاز دارند که چندان مستلزم به مخاطره افکندن کنشگران بالقوه نباشند. پس، تاکتیکهای نو باید بر اساس استفاده از نقاط ضعف رژیم شاه طراحی شوند. «متاسفانه کسانی که در میهن ما از رهبری مبارزات سیاسی دم میزنند، هنوز نمیدانند که در بسیاری از موارد استفاده به موقع از امکانات کوچک و ناچیز در صورتی که منطبق با شرایط عینی مبارزه باشد، به خوبی میتواند عامل تحرک تودهها و کشانیدن هر چه بیشتر مردم به فعالانهترین مبارزات تعیین کننده باشد.» با آنکه مبارزه سیاسی با رژیم شاه ناگزیر است، اما این مبارزه به خودی خود ناکافی است. پس سیاستی که بر اساس جبههای گسترده از نیروهای اجتماعی پا خواهد گرفت باید به مبارزه اقتصادی روی آورد تا بلکه بر نومیدی سیاسی مردم فائق آید. روشن است که شعاعیان در این سالها (۱۳۴۱-۱۳۴۲) مبارزه سیاسی را رد نمیکند، اما در همان حال وی مبارزه سیاسی را پایه و اساس مبارزههای دیگر نیز نمیبیند و این او را از بسیاری از همعصرانش متمایز میکند. تمرکز شعاعیان تکیه بر عنصر نارضایتی عمومی است که میتواند به گره گاه مبارزه و اساس جنبش بدل شود، اما شعاعیان میداند که نارضایتی به خودی خود به جنبش فرا نخواهد رویید. به گفته خودش، «به هر رو، ما مبنای دیگری را برگزیدهایم و آن "نارضایتی" است.» بر این نکته تاکید میکنم که، به باور وی، نارضایتی باید تفسیر و تعریف شود تا بتوان از آن به عنوان پایه اجتماعی و روانی جنبش استفاده کرد. نارضایتی منفعل و پاسیو مردم، به باور وی، باید به نارضایتی فعال بدل شود و این نیز از راه تفسیر و تعریف نیروهای جبهه در حال شکلگیری ممکن میشود.
متن «جهاد امروز یا تزی برای تحرک» چنین ادامه مییابد که استعمار در ایران هماره غیرمستقیم بوده است و از این رو، (برعکس استعمار انگلیس در هندوستان) شناخت دشمنان مردم چندان روشن و ساده نبوده است. او مینویسد: «ولی خوشبختانه یا بدبختانه، به هر رو، وضع استعمار در میهن ما دارای صراحتی بدان صورت که در کشورهای تمام مستعمره متداول است، نیست.» پس «نشان دادن فجایع استعمار در این کشور [ایران] بسیار مشکلتر از کشورهایی است که در آن استعمار با همه وضوحش بر پای ایستاده است. به قول ژان پل سارتر نیمه مستعمره همان مستعمره است، به اضافه دورویی و تقلب.» در ایران، پایان دادن به استعمار یا کولونیالیسم به معنای پایان دادن به حیات طبقه حاکم است. «وقتی که میخواهیم دشمنان ملت را درهم بشکنیم، در واقع قبل از هر چیز میبایستی این طبقه حاکم را در مجموع به زانو درآوریم.» به گفته شعاعیان، برای اعمال چیرگی خود، رژیم ایران بر چهار دستگاه تکیه میکند: ماشین نظامی و سرکوبگر، ساواک، نقض سیستماتیک حقوق شهروندان و قانون اساسی و سرانجام، تبلیغات و پروپاگاندای حکومتی.
برای درک دینامیسم قدرت سیاسی در ایران که بر روابط نو استعماری بنا شده است، به گفته شعاعیان، باید ضدیت میان امپریالیسم آمریکا و انگلستان را فهمید. «اگر نهضت به عنوان یک قدرت تعیین کننده در میهن ما اوج گرفته بود امپریالیستها بسته به وضع خود بیشتر میکوشیدند تا اختلافات خود را حل کرده و برای در هم کوبیدن نهضت متحد شوند -چنان که در زمان مصدق همین کار را کردند- و لذا اکنون هم که نهضت عملا ضعیف است، لازم میآید تا آنجا که تضاد بین دو امپریالیسم اجازه میدهد، از همین تضاد نیز به عنوان یک امکان استفاده کرد- چنان که مصدق کرد، ولی متاسفانه آن را به سلامتی به پایان نرسانید. لیکن در عوض مصر به رهبری ناصر از آن به خوبی نتیجه گرفت...»
هر چند این نکته به دغدغه اکنونی ما مربوط نمیشود، به یاد آوریم که طرح چنین بحثی، همانگونه که دانسته است، سبب شد که بیژن جزنی از شعاعیان و همفکرانش مانند محمود توکلی (در اوایل دهه ۴۰) با اصطلاح تحقیرآمیز «مارکسیستهای آمریکایی» یاد کند. باری، روشن است که رژیم هرگونه مقاومت آشکار را به زور سرکوب خواهد کرد. پس شعاعیان پیشنهاد میکند راه برون رفت از بحران جنبش آزادیبخش ایران همانا مبارزه اقتصادی است، زیرا «باید توجه داشت که قدرت دستگاه در سنگرهای دیگرش قبل از هر چیز وابسته به شرایط اقتصادی آن خواهد بود.» «در اینجاست که برعکس جاهای دیگر دولت مجبور است دست به سوی مردم دراز کند.» برای موفقیت، مبارزه اقتصادی باید بر اساس کنش فردی صورت گیرد و مستلزم خطر برای فرد نباشد. از این رو، تهاجم اقتصادی پاسیو اما متحد مردم علیه رژیم شاه شامل کنشهای زیر میشود: گرفتن پول از بانکها و بستن حسابهای بانکی، تحریم راهآهن ملی، تحریم محصولات تنباکو، نخریدن اجناس وارداتی برای صدمه زدن به درآمد گمرکی کشور، نپرداختن قسط وامهای بانکی و به ویژه وامهای کشاورزی دهقانان، تحریم قند و شکر و نیز بنگاه اعانه ملی (بلیتهای بختآزمایی). چنین است که شعاعیان روح تجربه تاریخی جنبش تنباکو (۹۲-۱۸۹۱) به رهبری حاج میرزا حسن شیرازی را بر میانگیزد. پس جای شگفتی نیست که شعاعیان به علمای شیعی برجسته زمان خود رو میآورد تا پروژه و آزمون سیاسی و اجتماعی خود را به تجربه بگذارد.
شعاعیان با دقتی کممانند مشاهده میکند که در میان «نیروهای خلق» گستردهترین شبکه اجتماعی از آن روحانیان است. پس با مراجعه به مراجع دینی قصد وی همانا فعال کردن این شبکههای اجتماعی برای انگیزش سیاسی بود. از سوی دیگر، او یادآوری میکند که ایرانیان، در خاطره جمعی خود، به یاد میآورند که علمای شیعی به زعامت آیتالله بروجردی از دکتر مصدق حمایت نکردند. اما شعاعیان تاکید میکند که نسل تازهای از عالمان شیعی ــ مانند آیتالله طالقانی یا آیتالله میلانی ــ با نسل پیشین خود متفاوت هستند. از سوی دیگر، او مینویسد که با عمده کردن مخالفت خود با اسراییل، علمای شیعی از اهمیت مبارزه با انگلستان و آمریکا (به عنوان دشمنان اصلی خلق) در نظر پیروان خود میکاهند. عدم حمایت روحانیان از طرح شعاعیان، همچنان که دکتر مصدق آن را پیشبینی کرده بود، شعاعیان را به این فکر وا داشت که جزوه را به همراه شرحی که در بالا آمد منتشر کند، اما وی بعدا از این کار منصرف شد. پس از این، جزوه را برای رهبر جبهه ملی سوم، اللهیار صالح، فرستاد که ظاهرا تا انحلال جبهه ملی سوم (۹ماه بعد) ایشان توجهی به آن نکرده بود. در همان روزها، نیروهای امنیتی جزوه را در منزل یکی از اعضای نهضت آزادی یافتند. به گفته شعاعیان، با توجه به مفاد جزوه وی بود که دولت ایران سیستم حقوقدهی نقدی که تا آن زمان مرسوم بود را با سیستم واریز کردن حقوق کارمندان به حساب بانکی تعویض کرد.
این آزمون تجربی، این اکسپریمنت اجتماعی، در تاریخ کوششگری سیاسی در ایران اگر نه بیهمتا، که به راستی کمهمتاست. برای شعاعیان، اما، سالها طول کشید تا توانست این تجربه را به صورت نظری بیان کند. «جهاد امروز یا تزی برای تحرک» در زمان بحران سیاسی در ایران نوشته شده بود، بحرانی که ناشی از شکست تلاشهای ایرانیان برای دستیابی به یک دموکراسی پارلمانی بر مبنای قانون اساسی مشروطه بود. سال۱۳۴۲، سال آغاز دوباره حکومت فردی شاه بر فراز پروژه توسعه اقتصادی و مدرنیزاسیون اجتماعی بود. پروژه «تزی برای تحرک» راهی برای متحد کردن گروههای متنوع اجتماعی در راه یک آماج سیاسی توسعه مشارکت سیاسی ــ و ایجاد جبههای از این گروهها بود. آماج شعاعیان، به ویژه، یافتن راهی برای اتحاد سیاسی نیروهای مذهبی و نیروهای ملی، با کمی فاصله و تلویحا، نیروهای چپ بود. شکست این آزمون تجربی اعتماد شعاعیان را نسبت به نیروهای مذهبی و نیروهای ملی زایل کرد، هر چند به باور وی در مورد جبههای بودن ناگزیر مبارزه آزادیبخش آینده در ایران خدشهای وارد نیاورد. از پس این تجربه بود که شعاعیان به این نکته رسید که برای آنکه جبهه پا بگیرد، حضور و رهبری نیروهای چپ در آن شرط اساسی است. اما در همین زمینه نیز پیچیده بودن اندیشه وی از آن برمیخیزد که به سبب دوستی و معاشرتش با گردانندگان نشریه علم و زندگی و نیز به سبب آشنایی با اندیشههای خلیل ملکی و همچنین سوءظن و نفرتش از پیشینه حزب توده ایران، شعاعیان نمیتوانست با هیچیک از نسخههای وارداتی از مارکسیستهای کتابی و آیینی کنار آید. از این سالها تا آنگاه که وی به یک انقلابی حرفهای بدل شد، شعاعیان با چهرههای روشنفکری کشور معاشرت کرد، به نوشتن و به مطالعه روی آورد و به پژوهش برای کتاب عظیم جنگل پرداخت. کتابش در مورد جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچکخان، در عوض، سبب دوری و بیزاری قطعی وی از مارکسیسم آیینی شد.
مهمترین اثر نظری شعاعیان، که تاکنون بدان پرداخته نشده است، همانا کتاب انقلاب (نام روایت ابتدایی این کتاب شورش بود) است. اندیشههای کتاب انقلاب آنگاه که کتاب نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل را مینوشت، شکل گرفتند. پیش از ارسال متن کتاب برای چاپ، شعاعیان فصل واپسین کتاب جنگل را، به عنوان «اکتبر و اندیشههای لنین درباره انقلاب،» از متن کتاب بیرون آورد و چهار سال آینده را بدان پرداخت. عملیات سیاهکل و پدیداری چریکهای فدایی خلق، که آغاز دوران تازهای از زندگی سیاسی در ایران بود، به شعاعیان انگیزهای دو چندان برای تکمیل کتاب شورش بخشید. روایت اول کتاب، با نام شورش، در سال ۱۳۵۱ پلیکپی شد. در تابستان ۱۳۵۲ کتاب گستردهتر و تایپ شد و نسخهای از آن برای بحث به رهبری فداییان خلق سپرده شد. یادآوری میکنم که این هنگامی است که پس از یورش ساواک به گروه شعاعیان و ناصر شایگان شاماسبی، به نام «جبهه دموکراتیک خلق» در خرداد ۱۳۵۲، شعاعیان و گروهش به فداییان پیوسته بودند. میدانیم که شعاعیان چند ماه پس از آن از فداییان جدا شد. سپس در اسفند ۱۳۵۳، شعاعیان باز هم بر کتاب افزود و نثر کسرویوار روایت دوم کتاب را تا حدی تعدیل کرد. نام کتاب را انقلاب نهاد و آن را به رفیق از دست رفتهاش، ناصر شایگان، تقدیم کرد. این کتاب ۲۸۸ برگی، جدیترین و نقادانهترین رساله مارکسیستی نوشته یک ایرانی است. هر چند این کتاب بازتاب دغدغهها و بحثهای دورانی است که افقهای آن دیگر به تیرگی گراییدهاند، اما مسایل مطرح شده در این کتاب همچنان مطالب کلاسیک ادبیات مارکسیستی خواهند ماند.
انقلاب: ناهمخوانی عاملیت و سیاست جبههای
غنی، پیچیده و دشوار، کتاب انقلاب نشانگر نتیجهگیریهای نظری شعاعیان از تجربه جبههسازی خود و سپس تحقیق تاریخی و مطالعه موردی خود درباره رابطه حکومت تازه پا گرفته شوروی با جنبش جنگلیهاست. این کتاب سبب شد که شعاعیان لنینیسم را، که بر چپ ایران چیره بود، به گونهای ریشهای مورد تردید قرار دهد. به نظر شعاعیان، لنینیسم بنبست پراکسیس انقلابی و برخاسته از دوری جستن نسبت به کمونیسم بود و این آخری نیز، به نوبه خود، از غفلت لنین نسبت به منافع پرولتاریای جهانی و دفاع لنین از تز همزیستی مسالمتآمیز (با امپریالیزم) برخاسته بود.
چند یادآوری تاریخی در اینجا بایسته به نظر میرسند. در این کتاب شعاعیان پراگماتیسم لنین را مورد نقد قرار میدهد: همین رویکرد پراگماتیستی لنین بود که حمایت شوروی از جنبش جنگل را (به انگیزه نجات جمهوری جوان شوروی) قطع کرد و سبب سرکوبی جنبش جنگل شد. روسیه شوروی در سال ۱۹۲۰ در چند جبهه با نیروهای گارد سفید، حاکمان منطقهای و جنبشهای اقوام غیر روس، که انگلستان از برخی از آنها حمایت میکرد، میجنگید. قحطی و جنگ داخلی انقلاب روسیه را به مخاطره انداخته بودند. قطع حمایت از جنگلیهای ایران به شوروی این امکان را داد تا لنین به یکی از جنگهای بسیار شوروی جوان پایان دهد و نیروهای ارتش سرخ را به مناطق جنگی دیگر بفرستد. این راهحل پراگماتیستی لنین برای نجات شوروی در تز «همزیستی مسالمتآمیز» متجلی میشود.
با وجود نکتههای گفته شده در بالا، از نظر شعاعیان، تفکر ناسیونالیستی لنین قابل دفاع و قابل توجیه نیست. رویکرد لنین برخلاف روح انقلابِ کارگری و اتحاد انترناسیونالیستی و رهایی جهانی کارگران است. پس طبیعی است که در کتاب انقلاب، واژه «لنینیسم» معنایی استعارهای نیز دارد و اشاره به گرایشهای ناسیونالیستی در تفکر سوسیالیستی دارد. دغدغه نظری انقلاب همانا نشان دادن این است که چرا جوهر انقلابی با مصالحه ناسازگار است و چرا جوهر انقلابی رو به سوی جنبش رهاییبخش جهانی به منزله پدیدهای درازمدت دارد. با این همه، منصفانه است گفته شود که نظریه انقلاب شعاعیان بر پایه تز لنینی پیشاهنگ طبقه کارگر بنا شده است، هر چند پیشاهنگ در نزد شعاعیان در مفهوم «روشنگر» طبقه کارگر متجلی میشود. یادآوری میکنم در ایران سالهای ۱۳۵۰ که در آن جنبش گسترده مردمی وجود نداشت، بحث پیشاهنگ و روشنفکر انقلابی (یا روشنگر طبقه) از بحثهای کلیدی در گفتمان مارکسیستی بود.
روشنفکران چپ، به زعم شعاعیان، به مصرفکنندگان کاهل تئوریهای وارداتی بدل شدهاند. «یکی از نمودهای این تباهی این است که روی هم رفته روشنگران این جامعه خوش ندارند به خود رنج اندیشه و کلنجارهای مغزی را بدهند. بیهوده نیست که هنوز در درون اردوگاه جنبش ضد استعماری ایران، از آغاز تا به اکنون، اندیشمندی انقلابی و پژوهندهای اجتماعی که ارزش و توان همسنگی با دیگر اندیشمندان و نوآوران جهانی را داشته باشد، آفریده نشده است.» شعاعیان کتاب خود که تماما به اندیشه انقلاب میپردازد را چالشی بر علیه «سنت کشتن اندیشه» میداند. وی نظریههای مارکس، انگلس، لنین، مائو و دیگران را تنها پاسخهایی مشخص به شرایط مشخص اجتماعی و تاریخی میداند و از این رو، نظریه خود شعاعیان در واقع به این پرسش میپردازد که آیا تئوریهای اینان در شرایط مشخص ایران کاربرد دارند؟ برای شعاعیان، مرکزی بودن مبارزه مسلحانه ــ که جدا از رویکرد «ناکارگری» تروریسم است ــ از این امر برمیخیزد که مبارزه مسلحانه نمودارگر گونهای کنش است که امکان هرگونه «همزیستی مسالمتآمیز» (در آثار انگلس و لنین) میان استثمارشدگان و استثمارگران را از بین میبرد. قیام مسلحانه در عملیات سیاهکل به شعاعیان نشان میدهد که شرایط ملموس و عملی برای جنبش انقلابی آشتیناپذیر در ایران آمادهاند.
آغازگاه نظری کتاب انقلاب همانا اندیشهای مارکسیستی است: شرایط عینی و تاریخی وجود طبقه کارگر سبب شدهاند که این طبقه به عامل دگرگشت انقلابی بدل شود. هر گاه آگاهی طبقاتی ــ که روشنگران طبقه به میان کارگران میبرندـ به زندگی عینی این طبقه جان بخشد، طبقه کارگر جهانی آماده است تا به راه ایستاناپذیر انقلاب گام بگذارد. از یاد نبریم که واژه «روشنگر» نشانگر به زیر پرسش بردن واژه روشنفکر از سوی شعاعیان است. ارجاع «روشنگر» تنها به آموزندگان طبقه کارگر است. کاربرد این واژه از سوی شعاعیان به یکی از بحثهای مهم وی با حمید مومنی، از سوی فداییان خلق، انجامید ــ بحثی مهم (هر چند پلمیک) بر عاملیت روشنفکران که خوشبختانه ثبت شده و به جا مانده است، که نویسنده این سطور در نوشتار دیگری بدان پرداخته است.
به بحث شعاعیان برگردیم: از آنجا که آگاهی طبقاتی تنها از راه پراکسیس انقلابی به طبقه کارگر میرسد، مبارزه مسلحانه نشانگر آن است که مبارزه طبقه کارگر دیگر آغاز شده است. در اینجا مهم است در نظر بگیریم که در اندیشه شعاعیان «موضعگیری طبقاتی» (به تفسیری شرط ذهنی) به خودی خود از «خاستگاه طبقاتی» (به تعبیری شرط عینی) بر نمیخیزد. در واقع، همانا آگاهی طبقاتی است که تعلق طبقاتی را ممکن میکند. چنین است که «حزب طبقه کارگر، خود آغازگر انقلاب نیز هست. هرگونه انقلابی که سرانجام به پیروزی یکپارچه طبقه کارگر بینجامد. هرگونه انقلابی که به انقلاب نهایی طبقه کارگر یاری کند.»
پس حزب انقلابی شرایط «ذهنی» انقلاب را برای رهبری جنبشهای خودانگیختهای که از شرایط «عینی» زندگی مردم و طبقه کارگر بر میخیزند، میسازد. بر علیه تز لنینی حضور پیش اندر شرایط عینی انقلاب در هر کشور، شعاعیان میگوید که شرایط عینی از نظر جهانی آمادهاند (یادآوری میکنم که دهه ۱۹۶۰ دهه انقلابهای آزادیبخش بود) و از این رو آنچه ما نیاز داریم آماده کردن شرایط ذهنی و روانی مبارزه در کشور خویش است: «انقلاب جهانی پرولتاریا به ناچار انقلابی آگاهانه و هر چه آگاهانهتر است. و پس، به ویژه چنین انقلابی است که دارای پیشتاز انقلابی است. پیشتازی که خود آغازگر انقلاب است.» پس انتقاد شعاعیان از لنینیسم را باید چنین فهمید: تز لنینی و استالینی «همزیستی مسالمتآمیز» انقلاب روسیه را از فرارویی به انقلاب جهانی یا «انقلاب مستمر» (در اینجا از مفهوم تروتسکی استفاده میکنم که به نظر شعاعیان شباهتهایی دارد، هر چند جوهر نظریه شعاعیان با تروتسکیسم بیگانه است) باز داشت. به دیگر سخن، اگر به خاطر نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» (لنین و استالین) نبود، انقلاب اکتبر میبایست به انقلابی جهانی راه میبُرد. شعاعیان تاکید میکند که زمان انقلابهای میهنی گذشته است و اکنون دوران انقلابهای جهانی است. پس لنینیسم را به خاطر فقدان تئوری انقلابی نکوهش میکند و نظریه لنین را نه نظریه انقلاب که «تئوری خیزش» (قیام) مینامد، نظریهای که با تئوری «انقلاب دیرپای» شعاعیان بیگانه است. چهره شاخص و اسطورهای نظریه انقلاب شعاعیان کسی نیست جز ارنستو چهگوارا، این «چریک جهانی پرولتاریا» همو که دریافت و اعلام کرد که رویکرد اردوگاه سوسیالیستی به کشورهای جهان سوم مانند رویکرد کشورهای امپریالیستی استثمارگرانه است. روشن است که اشاره شعاعیان به سخنرانی معروف ۲۶ فوریه ۱۹۶۵ چهگوارا در الجزیره است.
در اینجاست که شعاعیان در زنجیره قیاسی بحث خود گرفتار میشود تا بدان جا که به گونهای کاهشگرانه سوسیالیسم را به منزله اقتصاد جنگی حکومت پیروز کارگران در یک کشور میفهمد، حکومتی که درگیر انقلاب رهاییبخش جهانی است. دلیل وی آن است که به سبب جهانی شدن تضاد میان کار و سرمایه، حل این تضاد نیز باید جهانی باشد. این اندیشه سادهانگارانه به نظر میرسد، اما باید به بحثهای دهه ۱۹۷۰ در میان فعالان چپ در دنیا و از آن جمله در میان فداییان خلق اشاره نمود. از شعاعیان که بگذریم، در ایران دهه ۱۳۵۰ دو نظریهپرداز دیگر چپ نیز به طرح تئوریک مبارزه مسلحانه پرداخته بودند. بیژن جزنی که بنیانگذار «گروه یک» یکی از دو گروه سازنده چریکهای فدایی خلق، بود (هر چند خود در هنگام پیریزی چریکهای فدایی در زندان بود) باور داشت که شرایط عینی انقلاب در ایران مهیا نبود. پس مبارزه مسلحانه راهی بود برای انگیزش تودهها زیرا، از سویی، مبارزه مسلحانه حضور نمادین چریک را در شرایط دیکتاتوری ممکن میکرد و از سوی دیگر، زخمپذیری رژیم را در چشم مردم آشکار مینمود.
مسعود احمدزاده که بنیانگذار «گروه دو» و نیز چریکهای فدایی خلق بود و نظریه او رویکرد رسمی چریکها تا سال ۱۳۵۳ محسوب میشد، در کتاب مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک، چنین بحث کرد که شرایط عینی انقلاب در ایران مهیاست و روشنترین دلیل آن هم همانا پدیداری مبارزه مسلحانه است. در نبود جنبش سراسری و مردمی، مبارزه مسلحانه آتش به پتانسیل انقلابی مردم میزند. وی این نظر خود را با اشاره به استعاره موتور کوچکی که موتور بزرگ را روشن میکند، تصویر کرده است. کوتاه سخن، از دید جزنی مبارزه مسلحانه تاکتیکی بود و از نگرش احمدزاده هم تاکتیکی و هم استراتژیک.
باید یادآوری کنیم که هر چند نظریه جزنی به رویت تنی چند از رهبران چریکهای فدایی خلق رسیده بود، نوشتههای او تنها پس از ترور وی در زندان اوین (فروردین ۱۳۵۴) به دست عموم رسیدند و برخی از آنها نخست در لندن به کوشش منوچهر کلانتری در سری انتشارات ۱۹ بهمن تئوریک منتشر شدند. پس در این زمان، شعاعیان نمیتوانست از نظریه جزنی آگاه بوده باشد، ولی حتی اگر از آن آگاه هم بود، تفاوت چندانی در رویکرد شعاعیان نمیتوانست داشته باشد: نظر جزنی تا حدی رنگ و بوی لنینیستی داشت و از این رو، شعاعیان احتمالا آن را رد میکرد. همچنین، در زمانی که روایت اول کتاب شورش آماده شده بود، وی از نظر احمدزاده آگاه نبود، اما در نسخههای بعدی، در کتاب انقلاب، شعاعیان تز «موتور کوچک» احمدزاده را، علیرغم ابهامهایش، تایید کرد. برای شعاعیان، انقلاب وسیلهای برای رسیدن به یک هدف نیست. انقلاب خود تقریبا هدف است و آنقدر پیش میرود تا تمام جهان کمونیستی گردد. بعدها، پس از تیره شدن روابطش با فداییان، شعاعیان چریکهای فدایی را متهم میکند که نتوانستند با «ذهنیت عملگرای» خود و تئوری احمدزاده به گونهای نقادانه برخورد کنند و به همین سبب نظریه مورد نیاز خود ــ که همانا تئوری انقلاب شعاعیان باشدــ را از دست دادند. آنچه در این گفته نهفته است آن است که چریکهای فدایی خلق، علیرغم اصالت عملی و بیهمتای خود در گشودن امکان مبارزه مسلحانه، چون از پذیرش تئوری شعاعیان سر باز زدند، به دامن اپورتونیسم افتادند.
اما جدای از درک مارکسیستی تئوری انقلاب، میتوان پرسید: ریشههای مفهومی «انقلاب» در اندیشه شعاعیان چیست؟ خوانشی دقیق از انقلاب نشان میدهد که برای شعاعیان، انقلاب همانا شیوهای برای زیستن است هم سو با روندی تاریخی که به سوی جامعهای آرمانی روان است. انقلاب «جوهر» است. تمام احزاب کمونیستی که جوهر انقلاب، که نفسِ وجودِ انقلابی، در آنها نیست، اپورتونیست و سازش کارند. حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، حزب توده ایران، چین کمونیست و سرانجام، چریکهای فدایی خلق، همه دیگر به ویروس اپورتونیسم آلوده شدهاند. اما ریشههای نظری این اپورتونیسم را در کجا باید کاوید؟ در تزهای لنینی حزب پیشتاز. شعاعیان، این منتقد همیشگی، حتی بدین نیز راضی نیست. پس هر چند مینویسد که درک مارکس از انقلاب یکسره از درک لنین متفاوت است، با این حال نقد خود از لنین را، با احتیاط، به سوی مارکس میکشاند. «چنین پیداست که انتقاداتی که به اندیشههای لنین درباره انقلاب و حزب گرفته شد، به اندیشههای مارکس نیز وارد باشد. لیکن از دو رو من نتوانستم داستان خود را از رفیق مارکس آغاز کنم. نخست از آن رو که بنده آگاهی بسندهای در این زمینه نداشتم. و دوم از آن رو که اصولا آثار سیاسی ترجمه شده آن رفیق نشان میدهد که نسبت به کارهای فلسفی و اقتصادیش سخت محدود و به ویژه سخت فشرده است، چنان که گویی آثار سیاسی مارکس صرفا به عنوان برخی احساس مسوولیتهای اجتنابناپذیر نوشته شدهاند. به هر رو، دلیل ریشهای این امر که نتوانستم به رفیق مارکس بپردازم همانا آگاهی بسیاراند کم از مارکس و اندیشههای اوست.» با وجود برخی همانندیها میان دو نظریهپرداز، وی نتیجه میگیرد، مارکس، نه همچون لنین، انترناسیونالیستی راستین بود.
کتاب انقلاب واپسین تلاش نظری شعاعیان برای زنده نگه داشتن تئوری جنبش آزادیبخش ایران بود که در آن کوشش کرد تا تجربه جبهه ملی دکتر مصدق را با تئوری مارکسیستی انقلاب بیامیزد.
تجربههای تلخ شکست سال ۱۳۳۲ و ناکامی سال ۱۳۴۲ و در نتیجه سرخوردگی شعاعیان از تشکیل جبههای از نیروهای آزادیخواه مردمی بود که او را به سوی نظریه روشنگر انقلابی هدایت کرد. تجربهها و آزمونهایش و پیرو آنها تحولات فکری او، از شعاعیان اندیشمندی کمهمتا ساختند. اهمیت مطالعه آثار شعاعیان تنها به سبب اهمیت آنها در زمینه بحثهای چیره در میان روشنفکران سکولار چپ در دهههای ۴۰ و ۵۰ نیست. مهمتر حتی مطالعه مکانیسمهای درونی و دگرشدگی این تئوریهاست. در آثار هیچکس دیگر از این نسل چپ رزمنده در آن سالها نمیتوان هم پیوستگی و هم گسستگی با گذشته و نیز با پارادایمهای مارکسیستی را مشاهده کرد.
شعاعیان بیش و پیش از هر چیز از اندیشه مارکسی متد نقد را آموخته بود. پس مارکس او زنده بود. مارکس او کتاب آشپزی انقلاب نبود. پس شعاعیان خود نیز زنده است، هر چند زمانه او مدتهاست که به پایان رسیده است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :