ناگفته‌هایی از شهید بهشتی به روایت دخترش: گفت بهتر است چادر سر کنی

۰۸ تیر ۱۳۹۱ | ۰۰:۴۰ کد : ۲۳۳۶ از دیگر رسانه‌ها
ملوک‌السادات حسینی بهشتی، فرزند ارشد خانواده شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی است. وی مدرک کار‌شناسی ارشد خود را در رشته زبان‌شناسی همگانی و دکترای خود را از دانشگاه تهران در همین رشته اخذ کرده و هم اکنون نیز عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات است.

 

خبرگزاری ایسنا، در آستانه هفتم تیرماه سالگرد شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش، به گفت‌وگویی با دختر شهید بهشتی پیرامون شخصیت و رفتارهای آن اندیشمند، سیاستمدار و مصلح شهید پرداخته که متن آن در ادامه می‌آید:

 

زمانی که به ساختمان محل کار وی برای انجام مصاحبه می‌رویم مشاهده می‌کنیم که به استقبال ما آمده‌اند و در طی مصاحبه متوجه می‌شویم که این از جمله رفتارهایی است که از اخلاق و رفتار پدر خود آموخته‌اند و در صحبت‌های خود آن‌چنان با حرارت از پدر یاد می‌کند که وقتی می‌گوید «شهید بهشتی واقعا الگوی ما بود»، به راحتی باورمان می‌شود.

 

 

شهید بهشتی خانواده و مرکز اسلامی هامبورگ

 

تحصیلات دوران ابتدایی من با فراز و نشیب بسیاری همراه بود به شکلی که سال اول را در قم بودم و سپس به تهران آمدم و سطح آموزشی قم با تهران متفاوت بود، پدر جزو روحانیون روشنفکر آن زمان به حساب می‌آمدند و معتقد به تحصیل دختران بودند ولی در سال‌های ۴۰ خانواده‌های روحانی در کل اجازه نمی‌دادند که دخترانشان تحصیلات جدید داشته باشند. مگر اینکه در خانه تحصیلات حوزوی داشتند و یا عده‌ای که یک مقدار روشنفکر‌تر بودند دخترانشان را به حوزه علمیه هدایت می‌کردند و آنان علوم قدیم را می‌آموختند.

 

پدر چون در کل خودشان هم علوم جدید و هم علوم قدیم را آموخته بودند، معتقد بودند که چه دختر و چه پسر باید در حد امکان از علوم جدید بهره‌مند شوند و در کنار آن نیز معتقد بودند که علوم حوزوی را نیز باید مطالعه کرده و آشنایی داشت که من کمتر توفیق تحصیل در علوم قدیم را داشتم ولی برادرانم الحمدالله در این زمینه موفق بوده‌اند

 

در سال‌های ۴۲ـ۴۱ که با قیام ۱۵ خرداد نیز مصادف بود شهید بهشتی جزو افرادی بودند که میان نسل جوان جایگاه و جاذبه ویژه‌ای داشتند و این جاذبه به خاطر سعه‌صدری بود که ایشان در مقابل ابراز عقیده جوانان از‌‌ همان ابتدا داشتند.

 

آن زمان شهید بهشتی دبیر آموزش و پرورش بودند و خودشان یک مدرسه‌ای را تحت عنوان «دین و دانش» تاسیس کردند و دقیقا می‌خواستند تلفیقی میان علوم قدیم و علوم جدید را در این دبیرستان به وجود آورند و در این زمینه هم بسیار موفق بودند زیرا اولین دوره‌های آموزش زبان انگلیسی را ایشان در آنجا تاسیس کردند که فارغ‌التحصیلان آن دوره هنوز هم از آن کلاس‌ها و مفید بودن آن‌ها یاد می‌کنند.

 

تا سال سوم دبستان من در یکی از بهترین مدارس قم تحصیل می‌کردم و بعد که پدر به خاطر وضعیتی که بعد از قیام ۴۲ برایشان به وجود آمد و ایشان از طرف ساواک به این امید که در این شهر دیگر نتوانند فعالیت سیاسی، اجتماعی داشته باشند به تهران تبعید شدند و به تبع خانواده هم به این شهر منتقل شدند و من به مدرسه‌ای رفتم که آن زمان بیشتر خانواده‌های ارتشی و فرنگی فرزندان خود را به این نوع مدارس می‌فرستادند.

 

در آن زمان من و یک نفر دیگر که از خانواده‌های مذهبی بودیم استثنائا چادر سر می‌کردیم و این زمانی بود که من تازه به سن تکلیف رسیده بودم و ناظم مدرسه هم مدام به ما ایراد می‌گرفت که شما شکل و شمایل مدرسه و نظم و انضباط مدرسه ما را به هم ریخته‌اید چون اکثر دانش‌آموزان با یونیفورم به مدرسه می‌آمدند و اصلا روسری و چادر در آن زمان مرسوم نبود.

 

شهید بهشتی، استاد مطهری و یک الی دو نفر از علمای دیگر به عنوان رابط امام با اعضای هیات‌های موتلفه انتخاب شدند و سال ۴۳ بود که باز به خاطر فعالیت‌هایی که شهید بهشتی در تهران داشتند - که شامل سخنرانی‌های مختلف و جلسات متفاوتی با اعضای هیات‌های موتلفه اسلامی در آن زمان و مهندسان و پزشکان بود- مجددا ساواک به ایشان ایراد گرفت و ایشان ممنوع‌السخنرانی شدند.

 

پدر با تمامی مشغله‌ای که داشتند هر شب به تکالیف من رسیدگی می‌کردند و همین باعث شد که پایان سال شاگرد سوم دبستان بشوم و این برای من خیلی مهم بود چون ما نه اینکه چادر سر می‌کردیم و حجاب داشتیم مهم بود که در آنجا از لحاظ درسی نیز سطحمان پایین نباشد.

 

در آن زمان علمایی مانند آیت‌الله خوانساری و میلانی پیشنهاد کردند که تعدادی از روحانیون که به درجه اجتهاد رسیده‌اند و مدارج دانشگاهی را هم طی کرده و مسلط به زبان انگلیسی و عربی بوده و در حد مطلوبی با جامعه اسلامی آشنایی داشتند و اطلاعات مفیدی نیز از سطح بین‌الملل داشتند را به مناطق مختلف دنیا اعزام کنند تا آن‌ها در مناطق مختلف جهان به تبلیغ اسلام بپردازند و در نتیجه امام موسی صدر برای لبنان و شهید بهشتی برای هامبورگ آلمان انتخاب شدند و در اواخر نیز محل استقرار ایشان مرکز اسلامی هامبورگ بود که در کل اروپا بسیار موثر بود و می‌توانست از این جهت کل اروپا را هدایت کند.

 

نیمه‌های کلاس چهارم بودم که مساله رفتن به هامبورگ مطرح شد و پدر معتقد بودند که تا پایان سال را ما در تهران باشیم و ایشان خودشان زود‌تر به آنجا عزیمت کردند تا از لحاظ جا و مکان و شرایط اجتماعی آنجا را بسنجند و مقدمات را برای ملحق شدن ما به ایشان فراهم کنند و من هم بتوانم درسم را آن سال به اتمام برسانم و امتحاناتم را بدهم ولی برادرانم به مدرسه نمی‌رفتند.

 

بعد از پایان امتحانات ما مقدمات را فراهم کردیم البته مشکلاتی وجود داشت، به سختی به ما پاسپورت می‌دادند و مادر بودند و سه فرزند خردسال و برای ایشان هم رفتن به خارج از کشور به تنهایی خیلی مشکل بود، ولی مادر در تمامی دوران زندگی همراه شهید بهشتی بودند و من فکر می‌کنم که یکی از بزرگترین حامیان شهید بهشتی در موفقیت‌های مختلف مادر بودند (ایشان در سال ۷۸ از دنیا رفتند).

 

بعد از آنکه ما به هامبورگ رفتیم من وارد مدرسه شدم بدون اینکه حتی یک کلمه آلمانی بدانم ثبت‌نام کردم و این بسیار برای من سخت بود این مدرسه تنها و آخرین مدرسه دخترانه‌ای بود که بعد از آن دیگر مدارس مختلط شدند و آنجا من روسری داشتم و خیلی جالب است که از ابتدای ورود من همه تعجب کردند چون در آن دوران بچه‌ها خیلی بی‌پروا و راحت لباس می‌پوشیدند و اصلا اینگونه مسایل برایشان مطرح نبود، اسلام ناشناخته بود و به شکل امروزی شناخته نشده و گسترش پیدا نکرده بود و این موضوع برای آنان خیلی عجیب بود. چون دخترانی از خانواده‌های دیگری که خود را مسلمان می‌دانستند در آنجا بودند ولی حجاب هم نداشتند البته پوشیده بودند ولی روسری نداشتند و این خیلی هم سخت بود چون یک دختر ۱۰ ساله بخواهد در آن محیط باز و بدون قید و بند روسری سر کند.

 

ابتدا من مشکل چندانی نداشتم چون وقتی وارد مدرسه می‌شدم همه خانم بودند و می‌توانستم روسری‌ام را بردارم تا زمانی که به مقطع دبیرستان رسیدم. در دبیرستان، مدرسه کاملا مختلط بود چون من به مدرسه «گیمنازیوم» رفته بودم و این مدرسه به دانشگاه منتهی می‌شد.

 

برای حل مشکل ندانستن زبان به پیشنهاد معلممان تنها راه‌حل این بود که من در سر کلاس در کنار دختری قرار گرفتم که از یک خانواده‌ آلمانی نسبتا مذهبی بود و خانواده منسجمی داشت و این نکته مهمی بود چون متاسفانه در خارج از کشور خانواده‌ها اکثرا انسجامی ندارند و حتی در آن زمان هم این وجود داشت و امروزه که این مساله بد‌تر هم شده است و اعضای آن هر کدام برای خود زندگی می‌کنند.

 

پدر با مدرسه مشورت کردند و مشاور مدرسه گفتند که آن دختر خانم روز‌ها به خانه ما بیایند و همان طور که ما بازی می‌کنیم، ضمن بازی من نیز زبان را فرابگیرم و این روش برای من و برادر‌هایم خیلی موثر بود.

 

من در شش ماهه دوم سال تحصیلی به آنجا رسیده بودم و باید در پایان این شش ماه امتحان می‌دادم و این بسیار برای من سخت بود اما لطف خدا و با حمایت پدر و رسیدگی که ایشان با وجود مشغله فراوان نسبت به تکالیف من داشتند باعث شد که در پایان سال من بتوانم امتحانات را بدهم و قبول شوم. اما در طول این شش ماه مشاور مدرسه به من توصیه کرد که سه سال اول دبستان را نیز به تدریج در خانه بخوانم و هر مقطع را امتحان دهم و من در این شش ماه هم امتحان کلاس اول، دوم، سوم و چهارم را دادم. یادگیری‌های آن زمان هنوز برای من مفید است و این شیوه آموزش آنجا را می‌رساند که چقدر با شیوه آموزشی ما فرق می‌کرد.

 

برای ورود به مقطع دبیرستان، دیگر مدرسه مختلط بود و همچنان حجاب من برای دیگر هم مدرسه‌ای‌هایم عجیب بود که این چه نوع اسلامی است که بعضی از خانواده‌ها بر اساس آن به رعایت حجاب مقید نیستند و برخی دیگر مقیدند و من باید مدام این را توضیح می‌دادم و به خاطر همین توضیحی که من باید می‌دادم نیز در خانه با پدر راجع به حجاب بحث می‌کردم و همین بحث کردن‌ها و استدلال‌هایی که ایشان می‌آوردند باعث شد که حجاب را مستدل بپذیرم و بتوانم از آن دفاع کنم آن هم در جامعه‌ای که اصلا هیچ نوع قید و بندی نداشت و من سعی می‌کردم که خوب و مناسب سنم لباس بپوشم و این مقیداتی بود که هم پدر و مادر بر آن تاکید داشتند.

 

به نظر من در حال حاضر نیز یکی از مشکلات ما در خانواده‌ها این است که خانواده به طور عرفی می‌گوید که دختر حجاب داشته باشد و فرزندان هیچ نوع استدلالی را در بطن این حجاب ندیده و نمی‌شناسند و در نتیجه در دبیرستان و دانشگاه نمی‌توانند از آن دفاع کنند و همین ناتوانی در دفاع کردن باعث می‌شود که فرد در حجابش سست شود و اینگونه مباحث به تدریج در فرد اهمیت واقعی‌اش را از دست بدهد و این از جمله مشکلاتی است که خانواده‌های ما در این ۳۰ سال گذشته از انقلاب با آن روبه‌رو بوده‌اند و اینکه ما می‌بینیم در زمینه باورهایی این چنین مشکلاتی به وجود آمده دقیقا به خاطر همین مساله است زیرا پدر و مادر اطلاعاتی کافی نداشته‌اند که به طور استدلالی با این موضوع برخورد کنند یا اینکه خود اولیای مدرسه نیز با استدلال با دختران ما رفتار نکرده‌اند و حجاب را به شکل مستدل برای آن‌ها توضیح نداده‌اند.

 

اینکه کسی که حجاب ندارد چه مشکلی دارد؟ و حجاب در پیشرفت من چه تاثیری دارد؟ را با پدر بحث می‌کردم و استدلال ایشان این بود که این حجاب باعث می‌شود که شما از قید و بندهای ظاهری‌‌ رها می‌شوی و می‌توانی واقعیت‌های زندگی را درک کنی و در پیشرفت علمی هم خیلی موثر است و ما می‌بینیم آن کسی که علمی‌تر است، ساده‌تر است و این نتیجه بر اساس آن چیزی هست که در داخل و خارج کشور مشاهده کرده‌ام. زیرا چنین فردی از لحاظ علمی، استدلالی و نیز اعتماد به نفس آنقدر توانایی دارد که لزومی نمی‌بیند به ظاهرش آنقدر برسد که فقط از جهت ظاهری جلوه داشته باشد البته استثناها را مدنظر قرار نمی‌دهیم.

 

در دوران ما در اروپا نسلی حضور داشت که می‌خواست تمامی قید و بندهای یک جامعه صنعتی را از بین ببرد و آن نسل به یک نوع عرفانی گرایش پیدا کرد که آن را در اروپا و مسیحیت که به شکلی کلیشه‌ای شده بود، نمی‌یافت البته مثلا در دبستان ما یکسری برنامه‌های خاصی برای ایام کریسمس انجام می‌شد، مثلا کاردستی‌های خاصی درست می‌کردند و فعالیت‌هایی انجام می‌دادند که حتی برای من مسلمان نیز جاذبه داشت و می‌گفتم که این‌ها چقدر جالب هستند و این به خاطر آن بود که آن‌ها همیشه وجه زیبای دین را نشان می‌دادند، ولی با وجود این می‌بینم که نسل آن زمان باز هم به دنبال یک گمشده‌ای بود و همین باعث شد در زمانی که ما در آنجا بودیم یعنی در دهه ۷۰ میلادی نسل جدید اروپا به مذاهب شرقی گرایش پیدا کند و به هندوییسم و بودیسم رو آورد زیرا در آن‌ها یک نوع معنویت می‌یابد و برای آنان این معنویت جالب بود و همچنین شرق برای آن‌ها بسیار اسرارآمیز و رویایی بود و این باعث شد حتی لباس پوشیدن و زینت‌هایی که دختران استفاده می‌کردند به فرهنگ هند گرایش پیدا کند و در حال حاضر هم بیشتر شده است.

 

بنابراین گرایش به معنویت در آن جامعه هم بوده و هست، ولی نمی‌دانستند که کجا آن را بیابند و بعد‌ها که اسلام شناخته‌تر شد ما می‌بینیم که گرایش به اسلام نیز در آن‌ها افزایش یافت و شاهد هستیم که این گرایش در آن‌ها محکم‌تر است چون افراد در آنجا با استدلال و مطالعه مسلمان می‌شوند و اینگونه نیست که یک روز خوشش بیاید حجاب بگذارد و روز دیگر نه، یا می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد.

 

ما در دبیرستان یک معلم دینی خیلی روشنفکر داشتیم که یک روز به بچه‌ها گفت که می‌خواهید مسجد هامبورگ رو ببینیم و این به خاطر این بود که من قبلا گفته بودم که ما مسجدی داریم که کتابخانه‌ای و واحد سمعی، بصری دارد و بحث‌های مختلفی در آنجا می‌شود و ما قرار گذاشتیم که تمام کلاس به آنجا بیایند و شهید بهشتی که در زمان بسیار کوتاهی به زبان آلمانی تسلط پیدا کرده بودند خودشان به زبان آلمانی با دانش‌آموزان بحث کردند و به سوالاتشان جواب دادند و این موضوع آنقدر تاثیر مثبت گذاشت زیرا برایشان جالب بود که یک چنین دینی بوده و ما از آن اطلاع نداشتیم و از این اتفاقات در مسجد بسیار می‌افتاد.

 

مسجد هامبورگ در بهترین نقطه هامبورگ بود که منطقه‌ای بسیار زیباست و هنوز هم مانند مرواریدی می‌درخشد و یک بخش وسیعی از آن مسجد و نمازخانه بود و یک بخش آن نیز کاملا اداری و دارای سالن جلسات، کتابخانه مفصل و چون نیمه‌کاره بود با کوشش شهید بهشتی به اتمام رسید و فعال شد.

 

این موضوع آنقدر پیشرفت کرد که ایشان جلسات ماهیانه‌ای را با دانش‌آموزان آلمانی و فرزندان خانواده‌های مسلمان آنجا که عملا فقط آلمانی می‌دانستند برگزار کرد و شهید بهشتی در جلساتی با آن‌ها به بحث در رابطه با مسایل مختلفی که برای دانش‌آموزان در آن جامعه به وجود می‌آمد و فقط حجاب نبود بلکه خوردن گوشت حرام و حلال، رفتارهای خانوادگی و... را شامل می‌شد پرداختند.

 

خانواده‌های ایرانی بدون اینکه کسی به آن‌ها بگوید هنوز هم آنجا مقیداتی دارند و در کل خانواده‌های مسلمان ایرانی حتی آن‌هایی که ظاهرا مسلمان نبودند از لحاظ فرهنگی متفاوت بودند و ابعاد مختلف فرهنگ غرب برای دانش‌آموزان آنجا مشکل بود و در آنجا برای خانواده‌های ایرانی مسایلی به وجود می‌آید که برای فرزندانشان به طور مثال سوال بود که حال ما باید چه کار کنیم بنابراین دانش‌آموزان به این جلسات می‌آمدند و سوالات خود را مطرح می‌کردند.

 

در کنار این می‌بینیم که همه مذاهب اسلامی از ملیت‌های مختلف در آن مرکز حاضر می‌شوند و این یکی از ویژگی‌های شهید بهشتی بود که با استدلال قوی که داشتند سعی می‌کردند همه آن‌ها را جذب کنند و ایشان واقعا سعی می‌کردند که با همه آن‌ها درست برخورد کنند و معتقد به این بودند که در جامعه اسلامی باید بین مذاهب وحدت باشد.

 

در حال حاضر شاهدیم که در همه این کشورهای اسلامی که در آن‌ها تحرکاتی به وجود آمده، اول مساله تفرقه میان مذاهب را مطرح می‌کنند و ایشان می‌گفتند که ما خود باید عامل این وحدت باشیم و تا زمانی که زنده بودند واقعا چه در داخل و خارج از کشور عامل وحدت بین این مذاهب بودند، البته تهمت‌هایی هم به ایشان زده شد،‌ ولی ایشان یکی از شاگردان راستین امام بودند و امام هم به این مساله بسیار مقید بوده و تاکید می‌کردند ایشان نیز در این زمینه معتقد بودند.

 

ارتباط شهید بهشتی با دین مسیحیت و حتی یهودیت به گونه‌ای بود که ایشان جلسات مختلفی در مراکز علمی اروپا و نه فقط هامبورگ با روحانیون آن‌ها داشتند و در آن‌ها با سران این ادیان در رابطه با مباحث مختلف میان ادیان بحث می‌کردند و چون از استدلالی قوی برخوردار بودند همه می‌شناختنشان و دعوتشان می‌کردند و از جمله آن می‌توان به جلسه‌ای که دانشجویان مسلمان در آمفی‌تئاتر دانشگاه وین میان کاردینال مسیحی اتریش و شهید بهشتی تشکیل دادند اشاره کرد که به دلیل تسلط بالای شهید بهشتی به زبان آلمانی و استدلال قوی، ایشان و در نتیجه اسلام در ‌‌نهایت در آن بحث برنده شد و آن دانشجویان می‌گفتند که برای اولین بار است که می‌بینیم اسلام تا چه حد استدلالش قوی است و ما احساس پیروزی می‌کنیم.

 

از وقتی که شهید بهشتی به مرکز اسلامی هامبورگ آمده بودند نه تنها ایشان به ساختمان آن توجه می‌کردند بلکه تلاش می‌کردند تا از لحاظ فرهنگی نیز آنجا برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشد و بر همین اساس جلسات ماهیانه متعددی را در آن برنامه‌ریزی کردند که یکی از آن‌ها جلسات تفسیر قرآن بود که تاکید بسیار داشتند که حتما خانواده‌ها هم در آن‌ها شرکت داشته باشند و اکثرا خانم‌ها و فرزندان آن‌هایی که زبان فارسی را می‌دانستند و معمولا دانشجو بودند نیز در آن‌ها شرکت می‌کردند و در آن جلسات مباحث روز و مبتلا به خانواده‌های مسلمان در یک جامعه غربی مطرح می‌شد و آن هم برای خانواده‌ها و هم برای فرزندانشان جلسات خیلی پرباری بود.

 

شهید بهشتی برای جوانان زیر ۲۰ سال به زبان آلمانی مباحث دینی از جمله احکام می‌گذاشت چون کسانی که در آنجا بزرگ شده‌اند، خیلی صراحت لهجه دارند و صادق و پاک هستند و به همین دلیل آنان مشکلات و مسائل به ظاهر بسیار کوچک خود را برای ایشان بیان می‌کردند و شهید بهشتی بدون مترجم به سوالات آنان پاسخ داده و با آن‌ها به بحث و گفت‌وگو می‌پرداخت و این فعالیت‌ها تا زمانی ادامه پیدا کرد که تلویزیون آلمان درخواست کرد که با حضور در این جلسات از آن‌ها فیلم‌برداری کند و آن‌ها را پخش کند و این برای ما خیلی جالب بود که در آن زمان که اسلام ناشناخته بود باید دید که ایشان چقدر خوب و دقیق عمل کرده بودند که آن‌ها خود درخواست کردند که آن جلسات ضبط و پخش شوند و این خود موجب شد که اسلام به عنوان یک دین پویا و پیشرفته در جوامع آلمانی مطرح شود و بسیاری از افراد علاقه‌مند شوند که به مطالعه اسلام و آثار مرتبط با آن بپردازند. ایشان می‌توانستند بحث کنند و شاید کسانی که بعد از ایشان آمدند شاید به آن اندازه بر زبان آلمانی تسلط نداشتند و چون ایشان در قم زبان انگلیسی را تدریس می‌کردند به سرعت توانستند بر زبان آلمانی هم تسلط پیدا کنند.

 

ما تا سال ۱۹۷۰ در آلمان بودیم و ایشان به فعالیت‌هایشان ادامه می‌دادند و در این مدت می‌بینیم که ایشان رویکردشان به جوانان خیلی زیاد بود و از سوی دانشجویان ایرانی که به ویژه در رشته‌های مهندسی و پزشکی در شهرهای مختلف آلمان مشغول به تحصیل هستند تقاضا می‌شود که یک جلساتی به صورت انجمن داشته باشند و ارتباطشان با مسجد هامبورگ هم برقرار باشد.

 

ایشان با تاکید خودشان به همراه خانواده به ویژه همراه با مادر به شهرهای مختلف می‌رفتند و حضور یک خانم محجبه در آن دورانی که حجاب اصلا مطرح نبود الگویی برای بقیه بود و این معنا را داشت که در جامعه آلمانی هم می‌توان با حجاب بود و در عین حال در فعالیت‌های اجتماعی هم شرکت کرد و الحمدالله همواره مادر نیز همراه و همفکر ایشان بودند.

 

با توجه به اینکه در اساسنامه اتحادیه‌های انجمن‌های اسلامی هم مطرح شده است، حداقل ۳ الی ۴ نفر هم اگر باشند می‌شود انجمن را تشکیل داد و بر همین اساس ما می‌بینیم که در سراسر آلمان و در شهرهای مختلفی که دانشجویان ایرانی مسلمان بودند این انجمن‌ها را شکل می‌دهند چرایی اینکه بر این موضوع تاکید داشتند این بود که تا قبل از آن جلساتی بود که کلا ایرانی‌ها برگزار می‌کردند و از هر قشر و گرایشی اعم از با دین و بی‌دین در آن‌ها حضور پیدا می‌کردند ولی با صحبتی که با دانشجویان هر شهر داشتند گفتند که ما باید برای خودمان یکسری انجمن مستقل داشته باشیم که پیرو اسلام باشد و بر این مساله اسلامی بودن از‌‌ همان موقع تاکید فراوان داشتند و به تدریج این انجمن‌ها به فرانسه، اتریش، ایتالیا و بعد‌ها هلند و دانمارک و نروژ و سوئد و از سوی دیگر به انگلستان گسترش پیدا کرد و زمانی هم ما می‌بینیم که از سوی جوامع دانشجویی آمریکا هم درخواست می‌شود که این انجمن‌ها را تشکیل دهند و با خود شهید بهشتی ارتباط داشته باشند.

 

 

شهید بهشتی مطالعه و انس و الفت با قرآن

 

ما یک سلسله سفر به انجمن‌های اسلامی اتریش و ایتالیا داشتیم و در جلساتی که در آنجا تشکیل می‌شد دانشجویان غیرمسلمان غیرایرانی هم شرکت کرده و سوالاتشان را مطرح می‌کردند و از آنجایی که ایشان به منابع اصلی متفکران مکاتب دیگر تسلط داشته و آثار آن‌ها را مطالعه کرده بودند مثلا ایشان دقیقا کتاب‌های مارکس و هگل و... را در کمونیسم و مارکسیسم به زبان اصلی مطالعه کرده بودند و حافظه خوبی نیز داشتند همان طور که در مباحثی که در اوایل انقلاب در رادیو و تلویزیون مطرح می‌شود و در آن‌ها با بزرگان مکاتب غیر اسلامی و احزابی مثل حزب توده و... برگزار می‌شود ما می‌بینیم که شهید بهشتی به خاطر تسلطشان به آن متون اصلی پیروز میدان هستند و من فکر می‌کنم که این موضوع برای نسل جوان ما نیز باید بسیار مهم بوده و مورد توجه قرار گیرد.

 

از نظر شهید بهشتی جوانان در زمینه پرداختن به مقوله کتابخوانی و اطلاع از مبانی دینی و مباحث مختلف دیگر باید مطالعه بسیار زیادی داشته باشند و دیگر آنکه به منابع اصلی مراجعه کنند به طور مثال ابتدا بر منابع اصیل اسلامی تسلط داشته و سپس به مطالعه مکاتب دیگر بپردازند و همین شیوه را هم انجمن‌های اسلامی داشتند و سیر مطالعاتی دقیقی را پیرامون مکتب اسلام و دیگر مکاتب مطالعه می‌کردند تا با وجود آنکه مسلمان بودند به دلیل ضعف در مطالعات پیرامون دین خود در دفاع از آن سست نشوند.

 

 

شهید بهشتی، خانواده و اصل مشورت

 

شهید بهشتی همیشه چه در خانواده و با فرزندان و چه در جامعه و با نسل جدید با مشورت عمل می‌کردند و این نکته بسیار مهمی است اینکه می‌بینیم در حال حاضر بین دو نسل والدین و فرزندان فاصله افتاده است دقیقا مشکل همین جا است زیرا یک روش بسیار بد این است که افراد بخواهند تجویزی یک کسی را هدایت کنند و اینکه مرتب به وی گفته شود که چه کاری انجام بده و چه چیز را بخوان باعث می‌شود که اصلا آن فرد از آن مباحث زده شود.

 

ایشان همیشه ما را به مطالعه زیاد تشویق می‌کردند و خودشان نیز یک کتابخانه مفصل در خانه داشتند که در حدی که امکان داشتیم از آن استفاده می‌کردیم و فرا‌تر از آن به خرید کتاب تشویق می‌شدیم و همچنین بسیار استقبال می‌کردند از اینکه ما کتاب‌هایمان را در اختیار دوستانم قرار بدهم تا آنان نیز آن‌ها مطالعه کنند تا با هم مطالعاتمان را به ویژه در زمینه تفسیر قرآن که تاکید ‌بسیاری بر آن داشتند قوی کنیم و به نظر من یکی از اشتباهات ما این بوده است که در طول مدت انقلاب تاکنون ما به فرزندانمان این را نیاموخته‌ایم گرچه یک مقدار سخت است ولی اشکال ندارد زیرا وقتی ما یک منبع قوی و غنی داشته باشیم پایه عقیدتی‌مان محکم گذاشته می‌شود. در مشاوره‌ای با شهید بهشتی علاوه بر مطالعاتی که تک تک افراد ترجیح می‌دادند مطالعه کنند سیر مطالعاتی مختصری برای افراد در نظر گرفته شد.

 

 

دلیل آمدن شهید بهشتی از آلمان

 

آرام‌آرام مسجد و مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان و کل اروپا شناخته شد و شهید بهشتی به نقاط مختلفی چون آمریکا سفر کردند و خود به خود دولت وقت آن زمان متوجه شد که آن مرکز یک پایگاه خیلی قوی است و متاسفانه دولت‌ها همیشه طمع می‌کنند و آرام‌آرام یک درخواست‌هایی که با اهداف ایشان هم هماهنگ نبود در مورد برگزاری مراسم از ایشان شد و تحت فشارهای مختلفی قرار گرفتند چون تمام فعالیت ایشان از طرف سفارت کنترل می‌شد و بعد هم ایشان احساس کردند که مرکز دیگر به یک حدی رسیده است که فعالیت‌های آن بتواند با یک امام جماعت دیگر هم ادامه پیدا کند.

 

از سوی دیگر مشکلاتی هم برای خانواده به وجود آمد و عزیزانی در داخل ایران از دست رفتند و دل‌تنگی‌های خانواده نیز تاثیر داشت هر چند که شهید بهشتی می‌دانستند که اگر به ایران بیایند دیگر اجازه خروج نخواهند داشت و این کاملا مشخص بود و در مجموع یک محدودیت‌هایی ایجاد شده بود که ایشان به اجبار به ایران بازگشتند و به دنبال آن ایشان در یک سخنرانی در حسینیه ارشاد گزارش کاملی از فعالیت‌های خود در طی سفرشان ارائه کردند و همین باعث شد که ساواک روی این موضوع حساس شود و باز ایشان را تحت نظر و کنترل قرار داد و مرتب شهید بهشتی را احضار می‌کردند تا اینکه به همراه شهید باهنر و یکی دو نفر از آقایانی که در بخش کار‌شناسی آموزش و پرورش کار می‌کردند، از آنجایی که شهید بهشتی قبلا کارمند آموزش و پرورش بودند به این سازمان رفتند.

 

 

آیا شهید بهشتی ملبس تدریس می‌کردند؟

 

ایشان در بد‌ترین شرایط نیز حاضر نمی‌شدند که لباسشان را کنار بگذارند حتی زمانی که ما تفریح می‌رفتیم با لباس می‌آمدند و این خود یک نوع تبلیغ بود و تصور افراد در آنجا این بود که ایشان کشیش هستند و شهید بهشتی به راحتی حتی با بچه‌ها بازی کرده و مثلا بادبادک هوا می‌کردند. ایشان به طور کل به صورت عملی برای بقیه الگوسازی می‌کردند تا بگویند الگوی اسلامی در واقع در عمل نشان می‌دهد که شما با همین وضعیت می‌توانید از همه امکانات استفاده کنید.

 

ایشان برخلاف بسیاری از آقایان که شاید به توصیه پدر یا بزرگترشان لباس روحانیت اختیار کرده بودند، درآمدن به کسوت روحانیت به انتخاب خودشان بود و این موضوع در مورد هر چیز دیگر نیز صادق بود.

 

زمانی که در آلمان بودیم در حال رفتن از یک شهر به شهر دیگری بودیم و ایشان در محلی که در کنار اتوبان طراحی شده بود رفتند و حصیرشان را که همه جا با خود همراه داشتند را انداختند و با ظرف آبی وضو گرفتند و با‌‌ همان لباس روحانیت خود به نماز ایستادند و ما دیدیم از افرادی که در آنجا بودند با حالت تعجب‌گونه گرد ایشان جمع شده‌اند ولی ایشان با آرامش کامل و بی‌نظیر نمازشان را ادامه دادند و تا نمازشان به اتمام برسد پلیس آمد و به آن‌ها گفته بودند که این آقا شعبده‌باز است و اینجا معرکه گرفته است. شهید بهشتی با آرامش نماز را تمام کردند و بلند شدند و پلیس از ایشان پرسید که شما چرا اینجا برای خود معرکه گرفته‌اید و زمانی که از ایشان پرسیدند که چه کار می‌کردی، ایشان گفتند که من عبادت می‌کردم و نماز می‌خواندم و این برخلاف رسم آنجا بود چون در آنجا هر که معتقد است به کلیسا می‌رود و با خدا صحبت می‌کند و ایشان از آن فضا استفاده کردند و یک سخنرانی مفصل کردند که در دین ما چون معتقدیم که خدا در هر مکانی هست، در هر مکانی به شرط رعایت شرایط آن می‌توانیم نماز خوانده و با خدای خود ارتباط برقرار کنیم و این برخلاف روال کلیسا است و آن پلیس معذرت‌خواهی کرد و جمعیت نیز متفرق شدند.

 

این به خاطر این بود که در آن زمان اسلام به این شکل در اروپا شناخته شده نبود و فقط یک دید بسیار منفی داشتند چون زمانی عثمانی‌ها به اروپا تهاجم کرده بودند و متاسفانه فقط خونریزی آنان در ذهن اروپاییان مانده بود و این تصورات باعث مهجوریت چهره واقعی اسلام در آنجا شده بود.

 

شهید بهشتی خیلی مستقل بودند و همواره ما با ماشین خودمان مسافرت می‌کردیم زیرا ایشان دوست نداشتند به کسی وابسته باشند و آن اواخر که محافظ و راننده داشتند آن را برای خود یک تابوت می‌دانستند و از آن وضعیت زجر می‌کشیدند و همیشه چه قبل و چه بعد از انقلاب خودشان رانندگی و خرید می‌کردند.

 

 

در حال حاضر شهید بهشتی را به عنوان یک اندیشمند نمی‌شناسند؟ چرا چنین اتفاقی افتاده است:

 

شاید نتوان گفت که این اتفاق یک اشکال یا خلاء بوده است، شهید بهشتی در کل در عین حال که استدلال بسیار قوی داشتند ولی چه قبل و چه بعد از انقلاب آدمی نبودند که برای خودشان تبلیغ بکنند ولی خوب هر جا که نسل جدید از ایشان استمداد می‌طلبید می‌رفتند و در مباحث مختلف کمک می‌کردند.

 

در قبل از انقلاب هم ایشان همراه شهید مطهری در انجمن‌های اسلامی مهندسان، پزشکان، فرهنگیان و حتی بازاریان به طور جداگانه شرکت داشتند و مباحث مختلف اسلامی را مطرح می‌کردند و قبل از انقلاب آنان در سطح جامعه خیلی شناخته شده نبودند بلکه در میان تحصیلکردگان مسلمان کاملا شناخته شده بودند.

 

 

گروه مطالعاتی انقلاب اسلامی

 

ایشان از سال ۴۲ یک جمعی را تشکیل دادند که در آن‌ها شهیدم فتح، استاد مطهری، آقای موسوی اردبیلی، آقای رفسنجانی و آیت‌الله خامنه‌ای بودند و علمای بسیاری در این گروه جمع شده بودند که گروه مطالعاتی مبانی اسلامی را از آن سال تشکیل داده بودند و هرچه به انقلاب نزدیک می‌شویم می‌بینیم که مباحث جدیدتری در این گروه‌ها مانند مباحث حقوقی، قضایی، اقتصادی، مباحث روز پزشکی و سلامت و مباحثی که مبتلا به جامعه بوده مطرح می‌شود و در کل بر محوریت دیدگاه امام مبنی بر تشکیل حکومت اسلامی بود و پیرامون این محور گروه‌های تحقیقاتی را تشکیل می‌دهند.

 

ایشان در مباحث مختلف هم کار مطالعاتی کرده بودند یعنی پژوهش‌های مختلفی در منابع اسلامی چه به زبان عربی و انگلیسی و آلمانی و افرادی که به زبان‌های دیگر آشنا بودند در زبان‌های دیگر انجام داده بودند و تا آنجایی که من اطلاع دارم نتایج بسیار زیادی حاصل شده بود و در مجموع تا پیروزی انقلاب آن گروه در حال مطالعه کردن بودند و برخلاف نظر دشمنان که می‌گفتند «این‌ها یک مرتبه اتفاقی پیروز شدند و اتفاقی به حکومت و جاه و مقامی رسیدند و حالا هم می‌خواهند که اسلام را پیاده کنند» اصلا یک چنین چیزی نبوده است و آن مطالعات از سال ۴۲ یک مرحله تکاملی تا سال ۵۷ داشته است که در واقع مبانی نظری شکل‌گیری حکومت جمهوری اسلامی را در پی داشت، البته نمی‌خواهیم بگوییم که کامل بود ولی مبانی نظری آن ریخته شده بود و این مباحث به خاطر محدودیت‌هایی که ساواک ایجاد کرده بود نه به موقع منتشر شده بود و نه کسی آنچنان از آن‌ها اطلاع داشت.

 

ساختمان خانه را به صورت اندرونی و بیرونی خودشان طراحی کرده بودند که یک بخشی کتابخانه و محل مراجعه میهمانان بود به گونه‌ای که مزاحم خانواده نباشد و محوطه‌ای را نیز برای خانواده در نظر گرفته بودند. در حال حاضر پس از تلاش ۲۰، ۳۰ ساله خانه ایشان در قلهک به موزه تبدیل خواهد شد.

 

بعد انقلاب می‌بینیم که در سمت‌های اجرایی، شورای انقلاب قرار می‌گیرند و در مصاحبه‌ای مهندس بازرگان ابراز می‌کنند که به علت مدیریت خوب شهید بهشتی ما موافقت کردیم که ایشان گرداننده این شورا باشد.

 

در مجلس خبرگان نیز افراد دیگری قرار بود مدیریت کنند ولی به خاطر مدیریت خوب ایشان و میانداری که میان تفکرات مختلف می‌توانستند ایجاد کنند مدیریت آن بر عهده ایشان قرار می‌گیرد.

 

 

شهید بهشتی و تحمل دیدگاه‌ها و گروه‌های معاند

 

مدیریت بی‌سابقه و سعه‌صدر ایشان حتی در مقابل دیدگاه‌های عنادآمیز و اینکه افراد مسن و جوان را تحمل می‌کردند باعث شد که برای اولین بار ایشان در زمینه‌های مدیریتی شناخته شوند و از سوی دیگر باعث شد که حزب جمهوری اسلامی گسترش پیدا کند و از زمان پیروزی انقلاب تا تیرماه ۶۰ با مدیریت شهید بهشتی ما می‌بینیم یک شاخه از آن حتی در شهرهای بسیار کوچک تشکیل می‌شود بنابراین در جامعه بعد از انقلاب ایشان به عنوان یک مدیر اجرایی موفق مطرح می‌شوند و در نتیجه دیدگاه‌های علمی ایشان پنهان می‌ماند هر چند که ایشان مباحثی را در سطح جامعه، رادیو، تلویزیون و دانشگاه‌ها و جلسات مختلفی که بین مردم شکل می‌گرفت شرکت می‌کردند و دیدگاه‌های اسلامی را در آن‌ها مطرح می‌کنند.

 

 

صدا و سیما و بزرگداشت شهید بهشتی

 

اگر رادیو و تلویزیون ما فقط مباحث نظری مجلس خبرگان را که از ابتدای بررسی قانون اساسی تا پایان آن را که ایشان میان علما هدایت می‌کردند را فقط پخش کند دیگر نمی‌خواهد هیچ کار دیگر کند، برای مثال امسال یک چنین کاری کنند و برای شهید بهشتی هیچ برنامه جدیدی لازم نیست که هزینه کنند و پخش آن صحبت‌ها کافی است چون در آن مدیریت، سعه‌صدر نسبت به افراد مختلف و مبانی فکری ایشان مشخص می‌شود.

 

 

وجهه بارز نظریات ایشان چیست؟ آنچه که نظریات ایشان متفاوت می‌کند؟

 

دو سه نکته بود که ایشان را از دیگران متمایز می‌کرد وگرنه تفکرات ایشان در راستای نظریات استاد مطهری و امثال ایشان است. یعنی وقتی استاد مطهری شهید شدند واقعا ایشان پریشان بودند و انگار که پدر معنوی خود را از دست داده‌اند. آنان هر دو شاگرد علامه طباطبایی و امام بودند و در محیط علمی قم پرورش یافته بودند و ایشان‌‌ همان روز به من گفتند که متفکری را از دست دادیم که مبانی فکری اسلامی را به خوبی می‌توانست بیان و تبیین کند.

 

یک ویژگی دیگر ایشان این بود که ایشان بسیار عملگرا بودند یعنی تمامی آن مبانی که به آن معتقد بودند و راجع به آن مطالعه کرده بودند را سعی می‌کردند در سطح جامعه هم آن را به صورت کاربردی پیاده کنند. ایشان در کنار تاسیس مجموعه آموزشی و پرورشی «دین و دانش» و اینکه دانش‌آموزان باید هم علوم دینی و هم علوم جدید را بیاموزند از سوی دیگر معتقد بودند که باید در حوزه تحولی ایجاد شود و در نتیجه مدرسه حقانی را با مجموعه افرادی چون شهید قدوسی و... تشکیل می‌دهند و در آنجا روش جدید تدریس علوم حوزوی را مطرح می‌کنند و کلاس‌های خاصی برای آموزش زبان انگلیسی برای طلاب آنجا برای تبلیغ در اقصی نقاط جهان می‌گذارند.

 

 

تفکر تشکیلاتی

 

مجله اشپیگل بعد از پیروزی انقلاب و قبل از شهادت ایشان یک بحث مفصلی راجع به ایشان می‌نویسد و در آن می‌گوید که «ایشان یکی از بنیانگذاران و سازماندهی‌کنندگان انقلاب و در حال حاضر نظام جمهوری اسلامی بوده است» و از ایشان به عنوان مغز متفکر سازماندهی در این موضوع یاد می‌کند. ایشان در بعد از انقلاب نیز معتقد بودند که مسلمانان باید منسجم باشند زیرا این سازماندهی باعث وحدت آنان و انسجامشان در اجرا و پیاده‌سازی حکومت اسلامی می‌شود.

 

 

شهید بهشتی الگوی خانواده و جامعه

 

من ایشان را به عنوان پدر خانواده مطرح می‌کنم، در روزگار ما متاسفانه حتی در خانواده‌های مذهبی متدین، پدر خانواده تبدیل به یک فردی شده است که در خارج از خانه بسیار برای جامعه کار و تلاش می‌کند. ولی در خانه اولا ارتباطش با اعضای خانواده کم است و نیز نمی‌تواند الگو قرار بگیرد و یکی از مشکلات نسل جدید ما همین است.

 

یعنی من بار‌ها با متولدان سال‌های ۶۰ به بعد صحبت کرده‌ام، می‌گویند که اصلا ما پدر را ندیدیم تا بدانیم که چگونه باید باشیم و از ایشان نشنیده‌ایم که چه اتفاقاتی قبل از انقلاب افتاده است بنابراین ما در ارائه ارزش‌هایی که برای دوران جوانی ما بسیار با ارزش بود و اصولی که ما بسیار به آن پایبند بودیم موفق نبودیم این در حالی است که ما حتی حاضر بودیم که برای رسیدن به آن اصول و ارزش‌ها جان خود را فدا کنیم.

 

پدر در خانواده ما علی‌رغم همه مشغله زیادی که داشتند یعنی حتی در آن زمانی که یک دبیر ساده آموزش و پرورش بودند - دوره‌ای نیست که ایشان مشغله‌اش بیش از حد نبوده باشد- ولی یک زمان خاصی را برای خانواده، همسر و فرزندان قرار می‌دادند و در این زمینه هم خیلی مقید بوده‌اند مثلا ایشان می‌گفتند که روز جمعه فقط برای خانواده است.

 

پدر در زمینه تربیت دینی و انتقال اصول و ارزش‌ها بسیار موفق بوده‌اند. ایشان در مدت زمانی که وارد خانه می‌شدند مثل برخی از آقایان که پای تلویزیون بنشینند نبودند در حالی که ما تلویزیون هم داشتیم یعنی یکی از روشنفکر‌ترین خانواده‌ها بودیم که در زمانی که همه تلویزیون را تحریم کرده بودند ما تلویزیون داشتیم و ایشان حتی یکسری سریال‌هایی مانند پهلوانان را می‌دیدند.

 

ایشان در خانه کارهای متفرقه را کنار می‌گذارند و از تک تک اعضای خانواده احوال‌پرسی می‌کنند، اول از همه از همسرشان احوال‌پرسی می‌کنند و مثلا همین جمله ساده را می‌پرسیدند که صبح تا حالا چکار کردید؟ مشکلات را می‌پرسیدند و به این اکتفا نمی‌کردند که مادر می‌گفتند که بچه‌ها چکار کرده‌اند بلکه از تک تک فرزندان در مورد آن روزشان پرس‌وجو می‌کردند.

 

 

شهید بهشتی و تربیت دینی فرزندان و افراد دیگر

 

شهید بهشتی هیچ وقت در زمینه تربیت دینی تجویزی عمل نمی‌کردند و این یکی از مشکلات جامعه ما است. اگر می‌بینیم که نسل جدید ما سرکش شده است دقیقا به خاطر تجویزی عمل کردن در مدارس و خانواده‌ها است. مثلا می‌بینیم در خانواده‌ای که بسیاری مذهبی هستند یک دختر خانم بی‌حجاب می‌شود و این به خاطر‌‌ همان منتقل نکردن ارزش‌ها به آنان است زیرا به وی فقط گفته‌ایم که تو باید حجاب داشته باشی.

 

چنین چیزی اصلا در خانواده‌های ما نبود و اگر از خانواده‌های علمای دیگر مانند شهید مطهری هم بپرسید هیچ وقت به این شکل که بگویند «باید» نبود. من در آلمان روسری و لباس پوشیده داشتم ولی زمانی که به ایران آمدیم متوجه شدم که باید چادر سر کنم و برای من هم سخت بود و در این زمینه یک بحث مفصل کردم که این همزمان با طرح بحث حجاب شد که شهید مطهری در مجله زن روز مطرح کردند و در آن انواع حجاب در محیط‌های مختلف را بیان کردند.

 

اینکه خانم‌ها با چادر نمی‌توانند به آزمایشگاه و اتاق عمل بروند یک نکته کاملا طبیعی است و این موارد را شهید مطهری و گروه مرتبط با امام مطرح کردند. شهید بهشتی در این زمینه با من خیلی قشنگ بحث کردند و به من گفتند که حجاب تو در آلمان کامل بود ولی چادر برای ایران ما عرف جامعه است و ادامه دادند دخترم تو اگر بخواهی عرف جامعه را رعایت کنی بهتر است چادر سر کنی اما اگر نمی‌خواهی باید عواقب آن را نیز بپذیری، مخصوصا در آن دوران که سال‌های ۴۹ (۴۹-۴۸) بود.

 

یا در رنگ‌ها ایشان هیچ وقت سخت‌گیری نمی‌کردند. مثلا من یک بار یک لباس یا یک کفش کاملا سفید برای میهمانی خریده بودم و ایشان هیچ‌وقت با برخورد شدید نمی‌گفتند که چرا چنین لباسی پوشیده‌ای زیرا این برخورد پدر خانواده است که می‌تواند برای من الگو باشد تا من بعد بتوانم‌‌ همان روش را در تربیت فرزندان دخترم استفاده کنم به نحوی که آن‌ها در داشتن حجاب راحت باشند.

 

یکی از مشکلات آموزش و پرورش ما در‌‌ همان سال‌های ۶۰ تا ۷۰ این بود که حتی روشنفکران به بچه‌های مدرسه‌ای می‌گفتند که شما باید «مقنعه نیم چادر» داشته باشید که خود من که آن موقع معلم بودم، اعتراض کردم که این نوع حجاب برای بچه‌ها دست و پاگیر است و نیز شما می‌دانید که در بیرون از مدرسه چه اتفاقی می‌افتد؟، آیا ما می‌خواستیم که حجاب قشنگ داشته باشند یا اینکه پس از مدرسه بی‌حجاب شوند.

 

در لبنان و ترکیه خیلی‌ها با حجاب هستند و آنقدر این حجاب زیبا است که کسی که حجاب دارد اصلا ضرورتی نمی‌بیند مویش را به نمایش گذارد. مدت‌ها در آن دوران بحرانی ما دائما تاکید بر استفاده از روپوش تیره می‌شد و پس از دهه ۷۰-۸۰ دیگر آن افراد هیچ چیز را رعایت نمی‌کنند.

 

شهید بهشتی مثلا در نماز خواندن برای ما الگو بودند، خودشان آنقدر در مسایل ریز و درشت احکام اسلامی دقت داشتند که خودشان الگو بودند مثلا در ماه مبارک سفره افطار همیشه پهن بود و این نظم مادر باعث شده بود که همیشه همراه پدر بوده و دوتایی بسیار منظم، تمیز و مرتب بودند و بلافاصله که الله‌اکبر را می‌گفتند ایشان اول نماز می‌خواندند و با این رفتار دیگر لازم نیست که به من بگویند که تو باید نماز اول وقت بخوانی.

 

هر وقت این جمله‌های سفارشی می‌آید من خودم در سن جوانی برایم تبدیل به طغیان و سرکشی می‌شد. یک سال من در یکی از مدارس به اصطلاح اسلامی بودم و واقعا سرکش شده بودم یعنی همه آن احکامی که برایم این قدر عزیز بود، روش غلط آن‌ها باعث شده بود که از خیلی از مسائل زده شوم.

 

وقتی پدر و مادر در مبانی دینی محکم هستند، دیگر لازم نیست که برای فرزندتان تجویز کنید که چکار بکند و چه کار نکند، چطور نماز بخواند، چطور حجاب داشته باشد و یا دروغ بگوید یا نگوید و این نکات ظریف مبانی فکری فرزند را می‌سازد.

 

ایشان واقعا برای ما الگو و محرم اسرار ما بودند و این هم در مورد پسران و هم برای من که دخترشان بودم صادق بود یکی از نکات بسیار مهم در جامعه کنونی ما این است که پدر و مادر دیگر محرم اسرار فرزندانشان نیستند.

 

پدر خیلی سعه‌صدر داشتند من اگر در مدرسه مشکلی برایم پیش می‌آمد اول به پدر می‌گفتم حتی بد‌ترین آن‌ها را و این رابطه در زمانی که من دو فرزند خردسال داشتم ادامه پیدا کرد و من از ایشان راهنمایی می‌گرفتم و ایشان راهنمای خوبی بودند.

کلید واژه ها: آیت الله بهشتی ملوک السادات بهشتی


نظر شما :