کارنامه مظفرالدین شاه از سلطنت تا مرگ
نیلگون دریایی: پدر و پسر هر دو کاغذی حاوی سطرهای سیاه را امضا کردند. آن یک فرمان قتلی را و این دگر فرمان مشروطه. آن یک در اوج لذت شهوانی، حکم به پایان حیات امیرکبیر داد و این یک در اوج بیماری و ضعف جسمانی فرمانی را به امضا رساند که مشروطه از آن زاده شد. آن یک، مرگ را و این یک، تولد را برای تاریخ ایران رقم زدند. مرگ اندوهبار یک قهرمان که اگر حکم مرگش امضا نمیشد، چهبسا تاریخ ایران در شاهراه مشروطه با بودنش راهی دگر میگرفت و مشروطهای که باید در فرصت یک رنجوری نطفهاش بسته میشد و از تنفرسودگی پادشاه جان میگرفت، سرانجامی دگر مییافت.
دلی «مملو از رغبت و محبت» به دلی مملو از «نفرت و سردی» گرایید تا آنجا که به هیچ چیز جز قتل و ستردن جان امیررضا نمیداد چراکه دریافته بود امیرکبیر بر آن است تا بنای سلطنتش را ویران کند اما نمیدانست که ولیعهدی که پس از خود برمیگزیند، نه تنها سلطنت او که سلطنت 100ساله قاجار را درهم میریزد تا قانون اساسی بیاورد و سلطنت را مشروط به قانون کند. آنچنان که مخبرالسلطنه در خاطرات و خطراتش از علم خود درباره او مینویسد: «از روی علم شهادت میدهم که استقرار مجلس از اول تا به آخر آرزوی مظفرالدینشاه بود [اما] تهور اجرا نداشت.»
مظفرالدینشاه از میان دو برادر دیگر، مسعود میرزا و کامرانمیرزا، پس از فوت دو پسر فروغالسلطنه (جیران تجریشی) به ولایتعهدی برگزیده شد.
به موجب قانون سلطنت قاجار، ولیعهد باید از تیره «دولو» قاجار و از همسری عقدی انتخاب میشد. اما ناصرالدینشاه برخلاف این قانون، نخست، قاسم میرزا پسر فروغالسلطنه را برای مقام سلطنت پس از خود برگزید اما او درگذشت و دوباره از روی علاقه به جیران تجریشی فرزند دیگر او را به ولایتعهدی برگزید که او هم درگذشت. با فوت این دو پسر، قانون سلطنت فقط با شرایط مظفرالدینشاه جور درمیآمد.
مسعود میرزا با آنکه بزرگتر بود، از مادری غیرقاجاری و صیغهای متولد شده بود. کامران میرزا نیز با آنکه از همسری عقدی و قاجاری (منیرالسلطنه) به دنیا آمده بود، چند ماهی از مظفرالدینمیرزا کوچکتر بود.
بنابراین ناصرالدینشاه، مظفرالدین میرزا را که کودکی 9 ساله، زردرو و بیمار بود، در سال 1277 به نیابت برگزید.
او از شکوهالسلطنه دومین زن عقدی ناصرالدینشاه در 14 جمادیالثانی 1269 ق در تهران به دنیا آمده بود و پس از این انتخاب به مدت 36 سال در دارالحکومه تبریز تمرین سلطنت کرد تا آنکه یک روز مانده به پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدینشاه به طور ناگهانی وارد تهران شد.
ناصرالدینشاه روز جمعه 17 ذیقعده سال 1313 ق در بقعه حضرت عبدالعظیم به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی کشته شد و مظفرالدین میرزا وقتی با تلگراف امینالسلطان از فوت ناصرالدینشاه باخبر شد، صبح یکشنبه 25 ذیحجه بدون تشریفات خود را به پایتخت رساند.
او زمانی رشته فرمانروایی و مملکتداری را دست گرفت که مقدمات نهضت سیاسی و فکری روشنفکران و آزادیخواهان ایران طی میشد تا نخستین جریان نهضت انقلابی شکل بگیرد و سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه مقید کند.
سیاستهای روس و انگلیس، اعطای امتیازات، استقراض از خارج، توقف روند تولید و صنعت در کشور، استبداد ناصرالدینشاه و سفرهای پیاپی او به فرنگ و... به همراه گزارشات متعددی که از نحوه مملکتداری دیار فرنگ به گوش ایرانیان میرسید، آنها را به فکر واداشت و بر آن داشت تا به دنبال قانون، دموکراسی و تجدد باشند.
اندیشههای روسو و منتسکیو دو تن از اندیشمندان قرون 18 و 19 اروپا به انقلابهای مشروطهای ختم شد که انقلاب قرن 17 انگلستان، تدوین بیانیه استقلال امریکا، انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب 1905 روسیه مهمترین آنها هستند.
ورود افکار جدید به ایران، تعدادی را برانگیخت تا تجدیدنظر در امور سیاسی را پیش گیرند.
قائممقام فراهانی، امیرکبیر، میرزاحسینخان سپهسالار و امینالدوله درصدد اصلاح برآمدند و میرزاصالح شیرازی، میرزاملکمخان و مستشارالدوله به دنبال آن رفتند تا تخت پادشاهی را به زیور قانون بیارایند.
تاسیس عدالتخانه
به دنبال حرکتهای نوخواهانه روشنفکران، مردم به فکر عدالتخانهای افتادند که در آن به مظالم رسیدگی شود. جرقهای که در بطن جامعه زده شد تا 24 ذیحجه 1313 شعله افکند و شاه جدید را که از صحبتهایش در بدو ورود به پایتخت بوی تجدد به مشام میرسید به صدور فرمان عدالتخانه پس از اقدامات عینالدوله، وادار کرد: «جناب اشرف اتابک اعظم، چنان که مکرر این نیت خودمان را اظهار فرمودهایم، ترتیب و تاسیس عدالتخانه دولتی برای اجرای احکام شرع مطاع و آسایش رعیت از هر مقصود مهمی واجبتر است بالصراحه مقرر میفرماییم برای اجرای این نیت مقدس قانون معدلت اسلامیه که عبارت از تعیین حدود و اجرای احکام شریعت مطهره است باید در تمام ممالک محروسه ایران عاجلاً دایر شود، بر وجهی که میان هیچ یک از طبقات رعیت فرقی گذاشته نشود و در اجرای عدل و سیاسات به طوری که در نظامنامه این قانون اشاره خواهیم کرد، ملاحظه اشخاص و طرفداریهای بیوجه قطعاً و جداً ممنوع باشد. البته به همین ترتیب کتابچه نوشته مطابق قوانین شرع مطاع فصول آن را ترتیب و به عرض برسانید تا در تمام ولایات دائر و ترتیبات مجلس آن هم بر وجه صحیح داده شود و البته این قبیل مستدعیات علمای اعلام که باعث مزید دعاگویی ماست، همه وقت مقبول خواهد بود. همین دستخط ما را هم به عموم ولایات ابلاغ کنید. شهر ذیالقعده 1323.»
این فرمان و فرمانهای دیگری که مظفرالدینشاه برای تغییر رژیم سیاسی ایران صادر کرد، تنها برگ برندهای است که او را بهرغم خصایلش به نیکنامی شهرت داده است.
تاریخ او را فردی سادهلوح، سهلالقبول، متلونالمزاج، مسخره و مضحکهپسند به خلوت میشناسد که از لحاظ فکر، کودکی سالخورده بیش نبود. در دوره او «امور سلطنت با میل عملهجات خلوت با وزرای خودغرض اداره میشد. خلوتیان پادشاه گویا از پستفطرتان و پستنژادان و بیتربیت و بداخلاقان انتخاب شده بودند. از این رو وضع دربار ملاعبه بود. پادشاه شخصاً با آن همه تعلیم و تربیت دارای هیچ علم نبود و از اطلاعات سیاسی و تاریخی و غیره که لازمه جهانداری است، بیبهره بود و از این رو مآلبینی و عاقبتاندیشی، حتی برای خود و اخلاف خویش، هم به خاطرش خطور نمیکرد.»
«چون این پادشاه را شخصاً قوه متصرفه در مهام امور جمهور نبود اگر وزیری کاردان و کافی او را دچار میشد، و خلوت او را صاف و پاک میکرد، رشته امور به این قسمتها از هم نمیگسیخت. در عهد این پادشاه در هیچ شعبهای از شعبات دولتی و ملکی اصلاحنشده بلکه نسبت به ایام پدرش تمام خرابتر گردید. حکومت علانیه حراج و القاب و نیاشین و فرامین به دست کهنهفروشان داخله و خارجه آشکارا و به معرض بیع میرسید. اعتبار دستخط و فرامین دولتی یکدفعه زایل گردید.»
در دوره او اتفاقات ناگواری بر ایران حادث شد: «در عهد ایران پادشاه آنچه رسماً از ایران کاسته شد هیرمند (فیضانرود) بود که در تصفیه سرحدی سیستان و افغان قطع گردید و عثمانی هم به دعوی سرحدی به خاک ایران قدری تجاوز نمود. بحرین علناً خودسر یا زیر بار انگلیس رفت. چند بندر و جزیره کوچک هم در خلیج فارس و برخی مقامات نیز در بلوچستان از ایران موضوع [جدا] شد. امتیازات بسیار مضر به خارجه داد منجمله تجدید امتیاز راهآهن به روس، بانک آلمان، حفر شوش کهن برای آثار عتیقه به فرانس [فرانسه]، معادن نفت قصر به انگلیس و غیره. اگرچه گفتوگوی بعضی از این امتیازات در زمان ناصرالدینشاه شد ولی اتمام و اجرایش در عهد این پادشاه بود. هرگاه چشم از همه اینها پوشیده شود، قبول شرایط استقراض که پنجه روس را به جسم ایران جای داد، در اضمحلال این سلطنت کافی بود. در سال 1324 با نیکنامی تمام این پادشاه صافی درون خوشعقیدت ترک جان و جهان فرمود.»
فرمان مشروطه
صدور فرمان مشروطه باعث شد مظفرالدینشاه بهرغم بدنامیهای تاریخیاش، بتواند چهره موجهی هم از خود در تاریخ برجا بگذارد. او که پیشرو ورود نخستین دوربین فیلمبرداری و نمایش فیلم در ایران است، در مقابل دوربین سینما ظاهر شد و میرزا ابراهیمخان عکاسباشی (1294- 1253) سیمای او را ضبط کرد. این تصویر، سیمای عامل تشریفاتی واقعه مشروطه است که از نخستین انقلاب ایران حکایت دارد. صدای او نیز که بر صفحههای مسی ضبط شد، به نوعی صدای مشروطه است.
مخبرالسلطنه میگوید: «مظفرالدینشاه مزاجاًً دموکرات بود، روزی مرا به فرحآباد خواست رفتم، در ایوان راه میرفت. جز سید بحرینی کسی نبود نوبتی به من نزدیک شدند. آهسته سوال فرمودند ژاپن مجلس دارد؟ عرض کردم هشت سال است...» با توجه به توضیحی که هدایت در پاورقی ذیل همین پرسش میدهد و با آن گونه روایتهایی که تاریخ از او دارد، به نظر میرسد گرایش مظفرالدینشاه به تاسیس عدالتخانه از روی دانش و علم سیاست نبوده. او چونان کودکی از رعد و برق آسمان میترسید و به زیر عبای سید بحرینی میخزید تا جانش در امان بماند. با این حال «این پادشاه [که] ... بذال (ولخرج) و منتها درجه جبان بود از اعتصاب اموال رجال و متمولین مملکت و قتل نفس، برخلاف پدر اجتناب مینمود. جنبیت پادشاه عاقبت به حال ایران مفید واقع گردید که به یک جنبش ملی، مشروطیت سلطنت را تسلیم نمود. این پادشاه عاقبت به خیر شد و در آخر عمر جلب نام نیک کرد و محبوبالقلوب رعایای خویش بلکه عامه نوعخواهان عالم گردید.»
در حالی که صدای مشروطه با قوت هر چه تمامتر در گستره شهر میپیچید سلامت جسمانی مظفرالدینشاه روز به روز کمتر میشد. عینالدوله صدراعظم تقریباً توانسته بود به دلیل کسالت مظفرالدینشاه تمامی اختیارات را در دست بگیرد.
در مرحلهای از پیشروی نهضت مشروطه سیدمحمد طباطبایی یکی از رهبران انقلاب به مظفرالدینشاه نوشت: «اعلیحضرتا مملکت خراب، رعیت پریشان و گدا، دست تعدی حکام و مامورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مامورین اندازه ندارد. از مال رعیت هر قدر میلشان اقتضا کند میبرند، قوه غضب و شهوتشان به هر چه میل و حکم کند، از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت میکنند. این عمارت و مبلها، وجوهات و املاک در اندکزمان از کجا تحصیل شده، تمامی مال رعیت بیچاره است. این ثروت همان فقرای بیمکنتاند که اعلیحضرت بر حالشان مطلعید. در اندکزمان از مال رعیت صاحب مکنت و ثروت شدند. 10 هزار رعیت قوچانی از ظلم به خاک روس فرار کردند.»
«اعلیحضرتا، تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند... شاه و گدا در آن مساوی باشند... فواید این مجلس را اعلیحضرت همایونی بهتر از همه میدانند. مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد، خرابیها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد، سیستان و بلوچستان را انگلیس نخواهد برد، فلان محل را روس نخواهد برد، عثمانی تعدی به ایران نمیتواند بکند.»
«اعلیحضرتا 30 کرور نفوس را که اولاد پادشاهند اسیر استبداد یک نفر نفرمایید. برای خاطر یک نفر مستبد چشم از 30 کرور فرزندان خود نپوشید...» اما این نامه به شاه نرسید و عینالدوله از قول شاه بیمار نوشت: «ما به اتابک دستور دادیم خواستهای شما را به انجام رساند. شما هم اشرار را به اندرز خاموش گردانید و شورش و آشوب را فرو نشانید و چنان نکنید که خشم ما همگی را فراگیرد.» و ناصرالملک قراگزلو را برانگیخت تا در نامهای به طباطبایی بنویسد: «مشروطه برای ملت بیسواد ایران که از آن چیزی نمیداند زود است.» به دنبال سختگیریهای عینالدوله بر مشروطهطلبان، ملیون در مسجد شاه اجتماع کردند، عدهای از علمای تهران به قم رفتند و عده کثیری از کسبه و اصناف در سفارت انگلستان بست نشستند. روز به روز بر عده پناهندگان سفارت افزوده شد تا آنکه سفارت انگلیس رسماً به میانجیگری پرداخت. شاه رنجور در صاحبقرانیه بیخبر بود و وقایع را جریانی موقت و زودگذر میدانست. با دخالت سفارت انگلستان از کنه ماجرا آگاه شد و در 14 مرداد 1285 فرمان مشروطیت را صادر کرد:
«...در این موقع که اراده همایون ما بر این تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشییه و تایید مبانی دولت اصلاحات به مرور در دوائر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود، چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتجنین شاهزادگان قاجاریه و علما و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود... بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک، نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتجنین از این تاریخ معین و مهیا خواهد نمود که به صحه ملوکانه رسیده و بعونالله تعالی مجلس شورای ملی مرقوم که نگهبان عدل است، افتتاح و به اصلاحات لازمه امور مملکت و اجرای قوانین شرع مقدس شروع نماید- صاحبقرانیه، به تاریخ 14 جمادیالثانیه 1324 هجری در سال یازدهم سلطنت ما.»
در این فرمان نامی از توده و اکثریت مردم، به ویژه طبقه کشاورز و کارگر یعنی ملت به میان نیامده بود. در نتیجه زعمای پناهندگان شب 17 جمادیالثانی در خانه مشیرالدوله تشکیل جلسه داده، از صدراعظم خواستند فرمان دیگری در تکمیل فرمان مشروطه از طرف شاه صادر شود. شاه نوشت: «جناب اشرف صدراعظم- در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه 14 جمادیالثانیه 1324 که امر و فرمان صریحاً در تاسیس مجلس منتجنین ملت فرموده بودیم مجدداً برای آنکه عموم اهالی و افراد ملت از توجهات کامله ما واقف باشند، امر و مقرر میداریم که مجلس مزبور را به شرح دستخط سابق سریعاً دایر نموده بعد از انتخابات اجزای مجلس فصول و شرایط نظام مجلس شورای اسلامی را مطابق تصویب و امضای منتجنین به طوری که شایسته مملکت و ملت و قوانین شرع مقدس باشد، مرتب بنمایید.»
نظامنامه انتخابات
پس از این فرمان نوبت به تدوین نظامنامه انتخابات رسید. صنیعالدوله، محتشمالسلطنه، مشیرالملک، موتمنالملک و مخبرالسلطنه تعیین شدند تا نظامنامه را بنویسند. مخبرالسلطنه مینویسد: «در نظامنامه قرار شد 60 نفر از تهران انتخاب شوند، 60 نفر از ولایات و به مجرد حضور نمایندگان تهران مجلس دایر و رسمی شود، نظامنامه به دستخط رسید، به نیرالدوله حاکم تهران داده شد، اجرا کند، هی هفته گذشت اقدامی نشد. شاه در دوشانتپه است. من به دوشانتپه رفتم. مشیرالملک را ملاقات کردم. گفتم چه شد؟ گفت: حاکم نظامنامه را نمیفهمد. گفتم چه خواهید کرد؟ گفت حاشیه خواهم نوشت. گفتم اگر نظامنامه را نفهمد حاشیه را هم نخواهد فهمید ماند معطل، گفتم من حاشیه کناری مینشینم توضیحات میدهم گفت میکنی؟ گفتم بلی و بر این قرار گرفت. مظفرالدینشاه سخت نالان بود، دکتر دامش آلمانی را برای معالجه خواسته بودند و نظر به اعتماد شاه 40 روز من در دربار خوابیدم و ترجمه دستور دکتر میکردم. معلوم بود که حال شاه بهشدنی نیست.» وقتی نظامنامه تدوین یافت، شاه آخرین روزهای عمر خود را سپری میکرد. مشروطهطلبان در پی آن بودند تا شاه را برای امضای قانون اساسی زنده نگه دارند. شاه رنجور که از کودکی از بیماری خونی و کلیوی رنج میبرد و پس از جلوس بر تخت سلطنت حکیمالملک پزشک مخصوصش گفته بود که فقط تا چهار سال دوام خواهد آورد (اما او 11 سال دیگر عمر کرد) دیگر نه حال سفر داشت و نه وضعیت جسمانیاش به او این اجازه را میداد. مخبرالسلطنه که 40 شب نزد او سپری کرد مینویسد: «40 شب من مجاور گلستان بودم و جهنم میگذشت. یک شب تا صبح پای رختخواب شاه نشستم و از ژاپن حکایت کردم، بیشتر هم حسبالامر از درختها صحبت کردم. گاهی تصور میرفت شاه خوابش برده باشد، سکوت میکردم و آرزوی فرار، این طور نبود میفرمودند بگو. روز به روز حال شاه بدتر و رقتآور [تر میشد]، دکتر دامش اظهار کرد که شاه هفتهای دیگر دوام نخواهد کرد و قانون اساسی حاضر نبود. دکتر را حاضر کردم که شاه را به هر تدبیر نگاه بدارد و کلاً مشغول نوشتن قانون اساسی شدند. توطئه اغتشاشی دیده شده بود، سادات لاریجانی چماق زیر عبا داشتند، سپردم فراشها مراقب باشند. چماقها که از زیر عبا درآمد، حکم کردم سادات لاریجانی را از حوزه بیرون کردند. میرزاآقاخان نامی سراسیمه وارد حوزه انتخاب شد که این طور که نظار نشستهاند قانونی نیست، دست او را گرفتم و از دریچه بیرون انداختم و اینکه در مجلس در دفاع گفتم به چوب استبداد انتخابات را انجام دادم، من سعی در انجام کار داشتم که فرصت از دست نرود والا کی در آن موقع به جزییات آشنا بود و اگر به تعلل میگذشت، مظفرالدینشاه از دست میرفت و مشکل بود وسیله انتخابات به دست بیاید.» وقتی قانون اساسی- که ابتدا آن را نظامنامه اساسی میخواندند- در 51 ماده تهیه شد کشمکش میان ولیعهد و مشروطهخواهان بیشتر شد. او قدغن کرده بود کسی به دیدار شاه برود و حتی تعداد پزشکان را هم کم کرده بود تا شاه پیش از امضای قانون اساسی وداع گوید. دکتر خلیلخان اعلمالدوله پیشنهاد داد به بهانه معاینه مظفرالدینشاه نظامنامه را به رویت شاه رسانده امضایش را بگیرد. سرانجام در روز 14 ذیقعده 1324 قمری شاه قانون اساسی را امضا کرد و شب همان تاریخ جهان فانی را بدرود گفت. مخبرالسلطنه که تا آخرین روزها در کنارش بود نوشته است: «دو روز قبل از فوت بنا شد شاه را پاشویه کنند. طاس و طشت حاضر شد. حال شاه تنفرآور است. پاها جوشکرده و از همه بدن ادرار خارج میشود. از چند نفر که حاضر بودند و اولی به تصرف کسی رغبت نکرد. من خجالت کشیدم دست بالا کردم و پای شاه را شستم.»
منابع...............................................................
1- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی
2- خاطرات و خطرات، مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)
3- ایران در دوره سلطنت قاجار، علیاصغر شمیم
4- تاریخ مشروطیت ایران، احمد کسروی
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :