اشاره

پرویز شهریاری
۱۸ تیر ۱۳۹۱ | ۱۵:۱۱ کد : ۲۳۷۰ دفتر مقالات
دی ۱۳۷۶
در بیش از ۱۶۰۰ سال پیش، «تنسر» مشاور اردشیر سرسلسلۀ حکومت ساسانی سفارش می‌کرد که نباید اجازه داد «فرودستان» در کار «بالادستان» دخالت کنند. او جامعه را به دو گروه «سر» و «دُم» تقسیم می‌کرد و معتقد بود که «دُم» باید به کار خود مشغول باشد و ادارۀ مملکت را به «سر» واگذارد.

 

و نزدیک به پانصد سال پیش، ماکیاول، در کتاب مشهور خود «شهریار» به «فرمانروای مطلق» کشور خود توصیه می‌کند که «زخمی که می‌زنیم، باید چنان باشد که کین‌جویی در پی نداشته باشد. خیم‌هایی هست که فضیلت به شمار می‌آیند، اما به کار بستنشان سبب نابودی می‌شود. حال آنکه خیم‌های دیگر هست که رذیلت به نظر می‌آیند، اما ایمنی و کامروایی به بار می‌آورند». [صفحه ۴۸ ترجمۀ فارسی «شهریار»] و در جای دیگر می‌گوید «همانا به که [مردم] بیشتر بترسند تا دوست بدارند.»

 

این سفارش‌ها مربوط به گذشته‌های دور است. ولی آیا می‌توانید باور کنید که در آستانۀ هزارۀ سوم میلادی، کسانی باشند که همین آموزش‌ها را تبلیغ کنند، «دموکراسی» را «نگرشی ساده‌انگارانه» بپندارند، مردم و رای و دخالت مردم را موجب پیدایش «معضلاتی» بدانند و یا استناد به نام‌هایی مثل افلاطون، جان لاک، جان استوارت میل، ژان ژاک روسو و دیگران، تلاش در «تئوریزه کردن» حکومت اقلیتی کوچک بر مردم، یا به قول خود او «حکومت نخبگان»، داشته باشد؟

 

به این دیدگاه، که از یک روزنامۀ عصر تهران و از مقاله‌ای «فلسفی» و «تئوریک» برداشته شده است، توجه کنید: «بدون شک، پذیرش اینکه، مشروعیت حکومت، در یک نظام سیاسیِ حاصل از جامعۀ مدنی، از آزادی اکثریت مردم حاصل می‌شود، معضلاتی را در مبانی اندیشه دموکراسی پدید آورده است که از آغاز پیدایش فلسفۀ سیاسی نیز از چشم اندیشمندان و فیلسوفان به دور نبوده است... بنا بر توصیف افلاطون، دموکراسی از همۀ حکومت‌های قانونمند بد‌تر است... حتی جان لاک و روسو نیز درگیر توجیه رابطه اکثریت و اقلیت شدند، تا اینجا که حتی «جان استوارت میل»... سعی در کنترل و تحدید آنچه را کرده است که به آن نام «جباریت» اکثریت سیاسی، نهاده‌اند... جان استوارت میل بر این واقعیت صحه می‌گذارد که اندیشه‌های ناب و بزرگ را، تنها از معدودی از مردم می‌توان انتظار داشت... در کتاب نقد نظریه‌های سیاسی، در این رابطه می‌خوانیم: پیشرفت اجتماعی فقط به آنان (نخبگان) و به خصوص آزادی‌شان بستگی دارد. اما یک دموکراسی مبتنی بر اکثریت، می‌تواند نخبگان فکری را ببلعد یا نابود کند... بر آن نیستیم که به نظام کنترل اکثریت پیشنهادی «میل» بپردازیم، ولی آنچه در این خلاصه به وضوح قابل مشاهده است، نقص بزرگ دموکراسی و گرۀ کور جامعۀ مدنی است که دلیل پیدایش آن را باید در مشروعیتی بدانیم که منشاء آن را در آزادی اکثریت جست‌و‌جو می‌کنند...»

 

گمان نمی‌کنم نیازی به ادامۀ نقل قول باشد. همین چند سطر همه چیز را روشن می‌کند: دموکراسی، به معنای توجه به دیدگاه‌ها و خواست‌های مردم، گرفتاری به وجود می‌آورد و برای رفع این گرفتاری، باید کار‌ها را به «نخبگان» سپرد. مردم باید سرشان را پایین نگه دارند و منتظر اراده و تصمیم «نخبگان» باشند که لابد خود نویسندۀ مقاله، به دلیل آگاهی‌های فراوان خود از فلسفه‌های سیاسی قدیم و جدید، یکی از همین «نخبگان» است.

 

نویسندۀ مقاله، از دموکراسی یونان نام می‌برد و در پرده، هم آن را می‌ستاید و هم آن را رد می‌کند... و از این واقعیت یاد نمی‌کند که «دموکراسی یونانی»، به معنای حق رای و اظهارنظر برای «آزاد‌ها» (یعنی صاحبان برده) و به زبانی‌‌ همان «نخبگان» بوده است و اکثریت عظیم برده‌ها به حساب نمی‌آمدند و اعتبار برده‌داران هم به نسبت تعداد برده‌های آن‌ها بود. ولی نویسنده فراموش کرده است که همین «دموکراسی معیوب یونانی» تا چه اندازه توانست، دست کم در میان آزاد‌ها، موجب شکفتگی استعداد‌ها و شکوفایی دانش بشود و «دوران زرین دانش یونانی» را پدید آورد، وقتی برده‌ای مثل ارشمیدس از قید بردگی آزاد شد، چگونه توانست خود را در قلۀ بلند دانش زمان قرار دهد. و باز، همین حاکمان بی‌فرهنگ ولی لابد «نخبه» یونان بودند که در آتن، مرکز «دموکراسی» یونانی، جام شوکران را به دست سقراط دادند و ارسطو را از ترس درگیر شدن با آنان به آوارگی واداشتند.

 

و این تحقیر مردم و انکار شعور اجتماعی آنان دربارۀ مردمی گفته می‌شود که دست کم در صد سال اخیر پیشرو همۀ جنبش‌های ترقی‌خواهانۀ منطقه بودند. همین مردم در جنبش تنباکو پیروز شدند، انقلاب مشروطه را به ثمر رساندند، نهضت افتخارآفرین ملی شدن نفت را برپا کردند، در پدید آوردن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی و ضد استعماری ۲۲ بهمن شرکت داشتند، در برابر هجوم قدارانۀ لشکریان عراقی ایستادند و امید‌های «سردار قادسیه» را بر باد دادند و حماسه‌های «دوم خرداد ۷۶» و «جشن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران» را آفریدند.

 

ولی نمی‌دانم چرا باید از لا به لای نوشته‌های جان لاک و روسو [که همیشه تاکید می‌کرد: «زور ایجاد حق نمی‌کند»] جمله‌هایی را جست‌و‌جو کرد تا معلوم شود که دموکراسی و تکیه بر نظر مردم نکوهیده است و تنها باید به نخبگان متوسل شد؟ در زمان نزدیک‌تر به ما هم کسانی همچون موسولینی و هیتلر بوده‌اند که معتقد بودند باید به «مزخرفات دموکراتیک پایان داد» [کتاب «نبرد من»] و یا «همان طور که یک زن ناتوان در هر وضع و مقام، احتیاج به پشتیبانی و حمایت شوهرش دارد، به‌‌ همان نسبت یک ملت هم، مانند زن ناتوانی است که باید دست او را گرفت» و «با افکار خطرناکی مثل صلح‌خواهی، سوسیالیزم و دموکراسی» مبارزه کرد [همان کتاب] و یا «تصمیم‌ها را نباید اکثریت بگیرد، بلکه این وظیفۀ افراد مسئول است.» [همان کتاب]

 

***

 

این سخن توماس جفرسون چقدر زیباست که «به نظر من‌‌ همان مردمی که جامعه یا ملتی را تشکیل می‌دهند، همان‌ها سرچشمۀ قدرت آن ملت‌اند... آزادی اندیشه و بیان، اختلاف دیدگاه را نیز به دنبال دارد، اما اگر بحث آزاد وجود داشته باشد، این اختلاف دیدگاه‌ها، هم چون ابری گذرا کنار می‌روند و افق‌های ما، بیش از پیش روشن‌تر و پاکتر می‌شود. مردم باید در همۀ شئون حکومت دخالت کنند و این، تنها راه برای برقراری دولتی درستکار و بادوام در راس قدرت است... آزادی، یعنی انسان حق داشته باشد هر چه اراده می‌کند انجام دهد، تا جایی که به حق دیگران تجاوز نشود. محدودۀ این آزادی را حق مساوی دیگران تعیین می‌کند؛ گفتم حق مساوی دیگران و نگفتم قانون، زیرا قانون اغلب چیزی نیست جز ارادۀ فرمانروایان، قانون‌گذار باید حقوق طبیعی انسان را تضمین کند، نه اینکه آن را محدود کند. قانون باید ناظر بر این اصل باشد که، حق طبیعی هیچ کس نیست که با اعمال فشار حقوق مساوی دیگران را محدود و مخدوش کند». و به قول نلسون ماندلا، مبارز بزرگ و رییس‌جمهور آفریقای جنوبی: «این فرد نیست که اهمیت دارد، بلکه جمع است که مهم است. اکنون زمان آن رسیده که به زخم‌های کهنه مرهم گذاریم... ما سرانجام به آزادی سیاسی دست یافته‌ایم. وعده می‌دهیم همۀ مردم را از قید فقر، محرومیت، رنج، تبعیض جنسیت و تبعیض نژاد‌‌ رها سازیم. هرگز و هرگز مباد که این سرزمین زیبا، بار دیگر ستم یک فرد بر دیگران را تجربه کند... خورشید هیچ‌گاه از پرتوافشانی بر این دستاورد انسانی، عظیم و با شکوه، باز نخواهد ایستاد، بگذارید آزادی حاکم شود.»

 

اندکی هم نظر فیلسوفان غربی را بیاوریم، چرا که «تئوریسین» گرامی‌نامه‌ای که عصر‌ها منتشر می‌شود، به آن‌ها بسیار استناد کرده است. از‌‌ همان استوارت میل آغاز کنیم که نویسنده آن مقاله مرتب بر او تاکید داشته است: جان استوارت میل، در کتاب خود «دربارۀ آزادی» می‌نویسد: «آزادی اندیشه را نمی‌توان از دو آزادی همزاد دیگر، یعنی آزادی گفتار و آزادی نوشتن جدا کرد... امروز تقریبا هیچ نیازی به اثبات این نظر نیست که، ما نباید به یک هیات مقننه یا مجریه که منافعش با منافع مردم یکی نیست اجازه دهیم برای افراد جامعه عقیده تجویز کند یا اینکه تصمیم بگیرد که چه نوع مقررات و دلایل باید به گوش مردم برسد...»

 

و ارسطو (یکی دیگر از کسانی که تکیه‌گاه نویسندۀ آن مقاله است): «به طور کلی می‌توان گفت، نظامی که به همۀ شهروندان اجازه شرکت نمی‌دهد، نظامی است بر پایۀ حکومت گروهی اندک و نظامی که اجازۀ شرکت به همگان را می‌دهند، نظامی است دموکراتیک» [کتاب «سیاست»].

 

و اشاره را، که تا همین جا هم به درازا کشید، با جمله‌ای از کارل کوهن در رسالۀ دموکراسی به پایان می‌بریم: «قوام دموکراسی به مشارکت است، مشارکت افراد جامعه در گرفتن تصمیمی که در وضع ایشان تاثیر می‌گذارد... دموکراسی، حکومت جمعی است که در آن، از بسیاری لحاظ، اعضای اجتماع، به طور مستقیم یا غیرمستقیم در گرفتن تصمیماتی که به آن‌ها مربوط می‌شود، شرکت دارند یا می‌توانند شرکت داشته باشند.»

کلید واژه ها: پرویز شهریاری


نظر شما :