عزتالله شاهی: قدیری گفته بود کار نظام تمام است
***
در ابتدا میخواهیم از سازمان مجاهدین خلق شروع کنیم. شما قبل از انقلاب از نزدیک با آنها رابطه داشتید. ارزیابی شما از سازمان چه بود؟
برخی از اعضای سازمان مذهبی بودند و قصد مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را داشتند. بیش از سال ۵۰ سازمان رسما اعلام میکرد که ما یک سازمان چریکی هستیم و مبارزه مسلحانه میکنیم. اما اختلاف از زمانی شروع شد که اینها گفتند که با مذهب و اعتقادات مذهبی نمیشود با امپریالیسم مبارزه کرد! اما چون میدانستند جامعه ایرانی مذهبی است و اگر بگویند به مذهب اعتقادی ندارند مردم پشتشان را خالی میکنند، واقعیتهایشان را به مردم نمیگفتند و انحرافشان از همین جان آغاز شد. بالاخره در آن سالها مردم آنها را مذهبی میدانستند و برخی از افراد هم وجوهات شرعیشان را به آنها میدادند و اگر آشکار میشد که اعضای سازمان به اسلام اعتقادی ندارند، کمکهای مردم را از دست میدادند.
عدهای از اینها قبل از دستگیر شدنشان در سال ۱۳۵۰ مارکسیست شده بودند و در داخل زندان هم افراد را مارکسیست میکردند. آنها در زندان قصر و قزل قلعه میخواستند به صورت علنی مارکسیست شدنشان را اعلام کنند، اما مسعود رجوی آنها را راضی کرد که تا دو سه سال مواضعشان را اعلام نکنند. مسعود رجوی به آنها میگوید ما الان ضربه خوردیم (ضربه سال ۵۰ به سازمان و دستگیر شدن عده زیادی از اعضای سازمان) و اگر شما بیایید و اعلام موضع کنید و بگویید مارکسیست شدهاید این ضربه سنگینتر میشود.
مسعود رجوی هیچ گاه نگفت من مارکسیست هستم، بلکه برعکس خود را مسلمان هم میدانست و به زیارت کربلا و مکه هم میرفت. زیارت عاشورا هم میخواند اما اینها از عوامفریبیشان بود و به این چیزها اعتقادی نداشتند. اساسا به همین دلیل به آنها منافق میگویند و نفاق آنها در همین چیزهاست.
شما از جمله اعضای مجاهدین خلق بودید که با بسیاری از اعضای آن، چه قبل از انقلاب در زندان و چه بعد از انقلاب رابطه داشتید. جواد قدیری را از چه زمانی میشناختید و رابطه شما با او چگونه بود؟
جواد قدیری را قبل از پیروزی انقلاب و از دوران زندان میشناختم. از بچههای اصفهان بود. ۲ بار زندان افتاده بود و از ایدئولوگهای زندان به حساب میآمد. برادرش روحانی و جزو شورای فتوای امام بود. در زندان تعداد زیادی تحت نظر و آموزش او بودند. بعد از انقلاب با آنها قهر نبودم و گاهی که به آنها بر میخوردم، سر صحبت را با من باز میکردند. حتی بعد از انقلاب با مسعود رجوی هم سلام و علیک میکردم. یادم هست هنوز انقلاب پیروز نشده بود و درگیریها ادامه داشت. یک روز رفته بودم بیمارستان سوم شعبان که خون بدهم. آخر گروه خونی من o منفی بود و خیلی نیاز داشتند. او هم آمده بود و ما را مسخره میکرد. یک روز دیگر در بیمارستان دیدمش، با تعجب گفتم: جواد اینجا چه کار میکنی؟ گفت: آمدهام ببینم اگر لازم دارند من هم خون بدهم. گفتم: «خون تو به درد اینها نمیخورد. بیخودی خونتو قاطی اینها نکن!» او یک موتور گازی داشت. گفت: میخواهم بروم دانشگاه. گفتم: خب بیا با هم برویم. نشستم ترک موتورش و با هم تا آنجا رفتیم. چون ما داخل زندان همدیگر را میشناختیم، در راه به او گفتم: جواد الان چه کار میکنی؟ با چه کسانی میگردی؟ میخواست مرا اغفال کند. گفت: من دیگر با آنها نیستم منظورش مجاهدین خلق بود. گفتم: پس با چه کسانی داری کار میکنی؟ گفت: با «جاما» و دکتر پیمان هستم.
به حالت شوخی زدم پشتش و گفتم: خاک بر سرت! ولی تو دروغ میگویی. گفت: نه من دیگر با مجاهدین نیستم و خلاصه از این حرفها. گفتم: اگر راست میگویی و دیگر با مجاهدین نیستی، بیا و در تلویزیون مصاحبه کن و بگو که از آنها جدا شدهای. الکی گفت: باشد و از هم جدا شدیم.
قضیه کودتای نوژه که پیش آمد، ستادی تشکیل شد که بچههای ما – کمیته – هم داخل آن بودند و این کودتا را بررسی میکردند. اما ستاد زیر نظر بچههای ارتش بود. از طرف ما – کمیته – احمد سعادت داخل این ستاد بود. جواد قدیری هم رفته بود داخل این ستاد.
چطوری وارد این ستاد شده بود؟
خیلی دقیق نمیدانم ولی فکر میکنم با کمک بچههای سازمان مجاهدین انقلاب و حمایت آقای محمد رضوی به آنجا نفوذ کرده بود.
کدام رضوی؟
محمد کاظم پیرو رضوی که از بچههای دادسرای ارتش بود و با آقای مهدی منتظری کار میکرد. بخشی از پرونده کودتا در اختیار بازپرسی کمیته بود. بعد از کودتای نوژه یک روز کمیته بودم. دیدم جواد قدیری آمده کمیته. تا مرا آنجا دید جا خورد. آمده بود یک سری از مدارک کودتای نوژه را ببرد. چون من مسوول بودم، بچهها گفته بودند که باید عزت دستور بدهد. آمد به من گفت: من دیگر با آن بچهها نیستم و با نظام همراه شدهام و الان هم در دادرسی ارتش، روی پرونده کودتای نوژه دارم همکاری میکنم. حالا شما اگر مدارک یا چیزی دارید به من تحویل دهید. خندیدم و گفتم: میدانی جواد، من اگر ۴ تا گوسفند داشته باشم، دست تو نمیدهم که بچرانی! چه برسد به اینکه بخواهم مدارک به تو بدهم! کمی سر به سرش گذاشتم و او هم دست خالی برگشت.
بعد از آن، چند نوبت تلفنی با آقای محمد رضوی صحبت کردم. البته هنوز هم او را ندیدهام ولی فکر میکنم آدم سالمی باشد. به او درباره قدیری هشدار دادم که این آدم خطرناکی است و به دادسرای ارتش نفوذ کرده، حرفهایش را باور نکنید که میگوید من از مجاهدین جدا شدهام.
رضوی از حرفهایم ناراحت شد و با بیاحترامی گفت: تو با اینها غرض شخصی داری. چون اینها با تو در زندان برخورد خوبی نداشتند و تو را بایکوت کرده بودند، از آنها کینه به دل گرفتی و الان این طور بد برخورد میکنی. ما باید اینها را جذب کنیم نه اینکه دفعشان کنیم. حرفها و برخوردهای شما دافعه ایجاد میکند.
گفتم: اگر میخواهید اینها را جذب کنید، قدم به قدم این کار را کنید. یک دفعه نبرید ردههای بالا که آن وقت نتوانید کاری کنید. کم کم جذبشان کنید. چند بار امتحانش کنید ببینید اصلا به درد میخورد؟ فایدهای دارد؟ باید پله پله آنها را بالا ببرید نه اینکه یک دفعه به آنها مسوولیت دهید، آن هم در جای حساسی مثل ستاد ضد کودتا.
خلاصه خیلی با او صحبت کردم تا بالاخره قبول کرد جواد مشکوک است. گفتم: شما در جایی هستید که باید به او شک کنید. رضوی گفت: من به تو هم شک دارم، به خودم هم شک دارم. به هر حال هر کسی درصدی ناخالصی دارد و این مساله نباید مانع جذب آنها شود.
قبل از انفجار ۶ تیر و ترور آقای خامنهای در جایی شنیدم جواد قدیری گفته بود کار نظام در همین ۶-۵ روز تمام است و اینها – مسوولان نظام – بار و بنهشان را بستهاند. همان موقع به اطلاعات نخستوزیری پیغام دادم و اعلام هشدار کردم.
با چه کسی صحبت کردید؟
به آقای خسرو تهرانی مسوول اطلاعات نخست وزیری پیغام دادم که جواد قدیری شوهر خواهر آقای عطریانفر چنین حرفی زده است. ما او را هم پیدا کردهایم. بیایید پیگیری و دستگیرش کنید که توجه نکردند.
خودتان کاری نکردید؟
بعد از اینکه دیدم اینها گوش نمیکنند، خودمان حکم گرفتیم منزل او را بازرسی کنیم، دیدیم تخلیه شده است.
فرار کرده بود؟
بله. گویا مدتی در منزل محمد عطریانفر مخفی شده بود. بعد هم شنیدیم که از کشور گریخته. پس از مدتی هم عطریانفر خواهرش زهره را به صورت قاچاقی و غیرقانونی فرستاد.
جواد قدیری قبل از ترور هم درباره این ماجراها حرفی زده بود؟
تمام این ترورها از پیش طراحی شده بود. چند روز قبل از انفجار ۷ تیر، تبلیغاتی را شروع کرده بودند که از عمر حکومت اینها چند روز بیشتر نمانده است. جواد قدیری هم گفته بود ۶-۵ روز بیشتر طول نمیکشد که همه چیز تمام میشود. در آن مدت چند ترور و انفجار مهم رخ داد. انفجار مسجد ابوذر و ترور آقای خامنهای و زخمی شدن ایشان، حادثه ۷ تیر و انفجار هشتم شهریور و شهادت رییسجمهور و نخستوزیر. همه چیز عین برنامه بود اما آنها در محاسباتشان اشتباه کرده بودند و انقلاب به راه خودش ادامه داد.
منبع: هفتهنامه صبح دوکوهه
نظر شما :