آقامحمدخان قاجار
حسینقلی میرزا سالور (عمادالسلطنه)
کسی که در سال ۱۳۳۱ قمری در این مسیر قدم گذاشته و زندگی آقامحمدخان قاجار را در قالب داستان روی کاغذ آورده، شخصی به نام حسینقلی میرزا سالور معروف به عمادالسلطنه است. عمادالسلطنه فرزند عبدالصمد میرزا عزالدوله و در واقع نوه محمدشاه قاجار بود. او در دوره زندگیاش جدا از مناصب سیاسی، به قول ایرج افشار «... مردی صاحب کمال و کتابخوان و اهل ادب و فرهنگ بوده...»۱ یک شاهدش هم دهها عنوان کتابی است که از او باقی مانده و داستان تاریخی «جفت پاک» و ترجمههایی مثل «شرافت و شیطان» از دوما، «بازگشت ده هزار یونانی» از گزنفون و «به تربیت آوردن دختر تندخوی» از شکسپیر تنها نمونههایی از آنها هستند.
کتاب آقامحمدخان قاجار هم یکی دیگر از آثار اوست که چند ماهی است به همت برادرزادهاش، مسعود سالور و از سوی «نشر تاریخ ایران» به چاپ رسیده است. روی جلد این کتاب عنوان فرعی «زندگی داستانی اولین پادشاه قاجار» آمده که اشاره به همان جنبه داستانی کتاب است. مسعود سالور در پیشگفتار کتاب درباره سبک آن مینویسد: «نوشتن داستانهای تاریخی در ادبیات فارسی سابقه چندانی ندارد، در یکصد سال اخیر نویسندگانی پیدا شدند که در این راه گام نهادند و متحمل زحماتی شدند و سبک داستاننویسی تخیلی قدیم را که آمیخته به گزافهگویی و دور از تصور بود و در آنها قواعد وحدت مکان رعایت نشده بود نظیر «حسین کُرد شبستری» و «رموز حمزه» و «اسکندرنامه» و «چهل طوطی» را ترک و به حقیقت و واقعیت پرداختند و آثار گرانبها و درخور توجهی از خود به یادگار گذاشتند و ادبیات فارسی را غنا بخشیدند. یکی از پیشگامان این نهضت ادبی حسینقلی میرزا سالور عمادالسلطنه است که بیگمان باید او را یکی از فضلا و دانشمندان قرن اخیر دانست.» (ج۱، ص۷)
خود عمادالسلطنه هم با اشاره به فایده خواندن داستان تاریخی، آن را عاملی در کشاندن مردم به سمت مطالعه تاریخ میداند: «... از خواندن افسانه تاریخی محقق شده است که مردم زودتر تاریخدان میشوند و دلایل آن هم پر واضح است. زیرا کلیتا طبع انسان به خواندن افسانه مایل است همین که کتابی را به رغبت خواند و اسامی مردم آن عهد را در افسانه تاریخی دید ناچار است از روی کتب تاریخ حقیقت مطلب را هم بفهمد. پس بدون اصرار کسی خودش تاریخ را میخواند،صحت و سقم آنچه در افسانه خوانده میفهمد و من مخصوصا گوشه تاریخی خیلی زده و اسامی زیادی ذکر کردهام که خواننده همان مطلب یا اسامی مجبور شود اگر نداند یاد بگیرد و یا به کتب تاریخ رجوع کند.» (ج۱، صص ۳۲۸ و ۳۲۹)
این داستان تاریخی یا به قول عمادالسلطنه، افسانه تاریخی در دو جلد تهیه شده که البته این دو جلد مستقل از هم نیستند و جلد دوم دنباله جلد دیگر کتاب است. با این حال هر کدام دارای عنوانی جداگانه هستند. «آشکاری راز» عنوانی است که برای جلد نخست انتخاب شده و «راهنمای سرگذشت» هم عنوان جلد دوم کتاب است. جالب است که نویسنده، جلد اول را به صورت نمایشنامه یا چنانچه خودش میگوید به صورت تعطر (تئاتر) نوشته و در جلد دوم تغییر رویه داده و ماجرا را به شکل داستان ادامه داده است. عمادالسلطنه در توصیف سبک جلد اول کتاب مینویسد: «... تقریبا این اول کتابی است که به طور تعطر به اسلوب مصنفین فرنگ در احوالات یک عهد ایران نوشته شده یا آنکه اگر هم نوشتهاند من ندیدهام.» (ج۱، ص۳۲۷)
کتاب آقامحمدخان قاجار نثری روان و خواندنی دارد و در آن نویسنده با آوردن شخصیتهایی مثل علیمحمد، صفر و عذرا خانم و شرح ماجراهای مربوط به این شخصیتها و پرداختن به زندگی آقامحمدخان در کنار آن کتاب خود را خواندنیتر کرده است.
در این کتاب تنها به زندگی آقامحمدخان پرداخته نشده و خواننده در قالب دیالوگهای متعدد شخصیتها، با تاریخ بسیاری دیگر از سلاطین گذشته از نادرشاه افشار و شاهعباس صفوی گرفته تا امیرتیمور و حتی اسکندر مقدونی هم آشنا میشود. خواننده در واقع با حجم قابل توجهی اطلاعات و مطالب تاریخی روبرو است که به تناوب در فصلهای مختلف آورده شده است؛ مطالبی که نویسنده در یادداشتی که در خاتمه جلد اول آورده صحت آنها را به جز یکی دو مورد جزئی که خود اشاره کرده، تائید میکند: «تمام مطالب تاریخی آن صحیح است...» (ج۱، ص ۳۲۷)
وصف شخصیت آقامحمدخان
توصیف زندگی آقامحمدخان در این کتاب از پایان کار زندیه شروع میشود و تا مرگ و دفن او و در نهایت جلوس رسمی فتحعلی شاه ادامه مییابد. در این کتاب ضمن شرح رخدادهای دوران سلطنت آقامحمدخان، در صفحات مختلفی از زبان شخصیتها به توصیف شخصیت او نیز پرداخته شده است. به عنوان نمونه در جایی از زبان علیمحمد، آقامحمدخان و برادرش جعفرقلی خان «اعجوبه» خطاب شدهاند (ج۱، ص ۱۴۸) یا در صفحاتی دیگر باز از زبان همان شخصیت آمده: «آقامحمدخان اقبالش بلند است و باید خیلی عاقل و دانا باشد... با عرضه و با قابلیت است، هر سلطان و هر سرداری که با عرضه و با قابلیت بود قشون و سپاه او نظمی پیدا میکند و لابد کارشان پیش میرود...» (ج۱، صص ۱۵۲ و ۱۵۳) در جایی دیگر و از زبان شخصیتی دیگر آقامحمدخان، کسی که در عقل و تدبیرش حرفی نمیرود و خیلی عاقل است، توصیف شده است. (ج۱، ص ۱۷۲) در فصل دوم از جلد دوم کتاب هم وصفی از آقامحمدخان در آخرین سالهای عمرش آمده: «... خیلی کم و به ندرت میخندید، از زیادی فکر و خیال همیشه افسرده به نظر میآمد، تمام خیالش معطوف به امنیت داخلی و قلع و قمع کردن سرکشها و یاغیان ایران بود و کلیه سعی او در برقراری و باقی ماندن سلطنت در خانواده قاجاریه و همین طور جمع کردن مال و اسباب و جواهر و پول. هیچ خرجی را به رغبت نمیکرد مگر آنچه برای قشون و اسلحه لازم میدانست و فیالحقیقه در ایران و آن عهد آدمی به عقل و تدبیر آقامحمدخان پیدا نمیشد.» (ج۲، ص ۱۳)
در میانههای جلد دوم باز به توصیف دیگری از آقامحمدخان بر میخوریم: «... هر کس فیالجمله ملاحظه آن عهد را بنماید مسئله را ملتفت میشود که این یک نفر در مدت هفده سال چه زحمتها کشیده و با چه تدابیر یا چقدر خونریزی تمام دشمنها را قلع و قمع کرده، ایرانی که مدتها بود از ناامنی، کسی در آنجا راحتی نمیدید کمکم امن و آسوده نموده، همین که خواننده تاریخ آن پادشاه، احوال روزگار آن عهد را به درستی فهمید قدر و منزلت سلطانی که به این امورات بزرگ نائل شده نزد او مجهول نخواهد ماند. پس آقامحمدخان حق داشت که بدخلق باشد و حق داشت که همیشه متفکر باشد، حق داشت که خندان نباشد. سلاطینی که از امنیت ظاهر و دروغگویی چاپلوسان خودشان را آسوده دانسته دنبال عیش و شادی و بیعاری میروند قابل سلطنت و تاجداری نیستند. هیهات که مثل آقامحمدخان سلطانی را من بعد ایران [به] خودش ببیند.» (ج۲، ص۱۹۴)
در فصلهای پایانی کتاب باز هم از زبان شخصیت علیمحمد، آقامحمدخان یکی از بزرگترین و عاقلترین و مدبرترین پادشاهان ایران خوانده شده است. (ج۲، ص۳۰۷)
اما یکی از فصلهای قابل تامل کتاب آخرین فصل جلد اول است که در آن بحث مهمی درباره کم و کیف ظلم حاکمان در تاریخ شده است. در این فصل طی گفتگویی میان شخصیت علیمحمد و آقامحمدخان، به برخی از بدرفتاریها یا ظلمهای آقامحمدخان نسبت به دشمنانش شامل نحوه برخورد او با لطفعلیخان زند، قتل عام مردم کرمان و کشتن برادرش جعفرقلی خان هم پرداخته شده است. اشاره و تاکید عمادالسلطنه به این وجه شخصیت آقامحمدخان جالب توجه است و میتواند تأییدی بر این سخن مسعود سالور در پیشگفتار کتاب باشد: «در این داستان نکات قابل توجهی دیده میشود که مهمتر از همه نویسنده با وجود انتسابی که به این خانواده دارد خوب و بد، زشتی و زیبایی اعمال آقامحمدخان را آن طور که شایسته یک مورخ بیطرف و بیغرض باشد شرح داده است...» (ج۱، ص ۸)
اصطلاحات، تعابیر و رسوم قجری
نویسنده کتاب آقامحمدخان قاجار در لابهلای اثر خود ما را با بسیاری از اصطلاحات دوره حیات خودش آشنا میکند؛ اصطلاحاتی که معنی آنها در پانویس کتاب به کوشش مسعود سالور آورده شده و خواننده مشکلی را از این بابت احساس نخواهد کرد. سالور البته به جز اصطلاحات هر جا لازم دیده به خصوص درباره شخصیتهای تاریخی یا اسامی مکانهای نام برده شده در متن، توضیحاتی تکمیلی را چاشنی این کتاب کرده است.
در کتاب مطالب جالب توجهی هم درباره آداب و رسوم آن دوره تاریخی میتوان پیدا کرد که نمونهاش توضیحات مفصلی است که درباره مراسم مربوط به ازدواج در فصلهای سیزده، چهارده و پانزده از بخش نخست جلد اول کتاب آورده شده است. همچنین در صفحات مختلفی از لابهلای اشارات، اعتقادات شیعی مردم آن روزگار را نیز میتوان استنباط کرد.
حتی موارد متعددی در متن آمده که حکایت از وجود پدیدهای مثل گرانی در زمان روی کار آمدن آقامحمدخان دارد و جالب است که بیشباهت به برخی گفتوگوهای روزمره مردم روزگار ما نیست. ذکر دو نمونه موضوع را روشنتر میکند:
مصطفی بک: خوشا به حالت که این همه سیاحت کردی، آن وقت ارزانی بود مردم میتوانستند سفر بکنند، حالا را بگو که آدم نان خانهاش را هم نمیتواند پیدا کند.
حاجی رمضان: آن وقت که ما مکه رفتیم گندم را میدادند خروارش ده قران، حالا دوازده صاحب قران زورکی پیدا میشود. (ج۱، ص ۲۱)
حاجی رمضان: چقدر باقلا داری؟
نوروز علی: مظنه یک خروار
حاجی رمضان: قیمتش چند است؟
نوروز علی: یک من دو عباسی یا ده شاهی.
حاجی رمضان: خیلی گران شده من یاد دارم باقلا چهار من یک قران بود.
نوروز علی: آی آن وقتها گذشت حالا را بگو
...
حاجی رمضان: زندگی سخت شده، قدیم میگفتند نان یک من یک عباسی شد زنهایمان را طلاق ندادیم، حالا بیایید ببینید که نان یک من سیصد دینار شده و ما این حرف را نمیزنیم. (ج۱، صص ۲۴ و ۲۵)
مواردی هم در کتاب دیده میشود که عمادالسلطنه وقتی به میزان پولی در زمان آقامحمدخان اشاره میکند، داخل پرانتز معادل آن پول در روزگار خود (سال ۱۳۳۱ قمری) را هم ذکر کرده:
«خدیجه: پس چقدری لازم است؟
حاجی صادق: بیست تومان حالا باید داد. (بیست تومان آن عهد تقریبا نسبت به ارزش و قیمت ارزاق و غیره معادل است با صد و هفتاد تومان حالیه بلکه بیشتر)». (ج۱، صص ۴۵ و ۴۶)
«فتحعلی شاه پانصد هزار تومان بقایای مالیاتی ایران را به واسطه فرمان مخصوص به رعایا بذل و انعام نمود. (یک کرور آن عهد به واسطه ترقی طلا و قیمت ارزاق مطابق پنج کرور حالیه است)». (ج۲، ص ۳۶۳)
با مرور کتاب آقامحمدخان قاجار، به بسیاری از عبارات، تعابیر و ضربالمثلهای رایج آن زمان نیز برمیخوریم که خیلیهایشان هنوز هم پس از گذشت سالها کاربرد دارند و برخی هم البته ناآشناتر هستند. به نمونههای مختلفی از میان آنها میتوان اشاره کرد: «حاشیهنشین دلش گشاد است» (ج۱، ص ۱۰۶)، «چهار ورق عمه جزو خواندن افتخار ندارد» (همان)، «خر ما از بیخ دم نداشت» (ج۱، ص ۱۰۹)، «من نخوانده ملا هستم» (ج۱، ص ۱۱۸)، «باد دماغ پیدا کرده مرا داخل آدم ندانست» (ج۲، ص ۹۲)، «هفت سوراخ قائم شده بودم» (ج۲، ص ۱۲۹)، «دماغت خشک است» (ج۲، ص ۱۴۳)، «دستهایم را امروز داغ خواهم کرد» (ج۲، ص ۱۵۰) و...
از دیگر نکات جالب توجه کتاب باید به یادداشتهایی اشاره کرد که به قلم چند تن از معاصران عمادالسلطنه در پایان جلد دوم با عنوان تقریظ آمده است. در واقع این افراد در این یادداشتها نظرات خود را پس از مطالعه کتاب درباره آن نوشتهاند.
کتاب آقامحمدخان قاجار به هر حال با وجود جنبه داستانی بودن آن اثری قابل تامل درباره زندگی و زمانه آقامحمدخان و همین طور روزگاری است که در آن به نگارش درآمده است. نشر تاریخ ایران جلد نخست این کتاب را در ۳۳۲ و جلد دوم را در ۳۸۲ صفحه منتشر و در دسترس علاقهمندان حوزههایی مثل تاریخ و ادبیات قرار داده است.
پینوشت:
۱. نقل از یادداشت ایرج افشار در ابتدای کتاب بازگشت ده هزار یونانی اثر گزنفون که توسط عمادالسلطنه از فرانسه به فارسی ترجمه شده است.
نظر شما :