تأملی در مشروطهخواهی بازرگان در سالگرد درگذشت او
مهدی بازرگان، چهاردهم اسفند ۱۳۴۲، مدافعات در دادگاه نظامی(۱)
۱. سه دهه پس از این نطق به یادماندنی که به مانیفستی سیاسی میمانست، مهدی بازرگان، مشروطه خواه پیر با زندگی وداع گفت. چه میدانیم؟ او به آرزویش رسیده بود؟ پاسخ به این پرسش را بگذاریم و بگذریم. ما را با آرزوی او چه کار؟ اما اگر آنچه در شناسنامه بازرگان آمده را صحیح بدانیم او در دادگاه، تاریخ را یکسال به عقب کشیده بود تا فرزند خلف مشروطه به حساب بیاید؛(۲) و به راستی اگر او در دادگاه گزارهای خلاف واقع بر زبان آورده از چه سبب بوده است؟ مردی که همه عمر جز به راستی از او سخنی نشنیدند، شاید آنقدر شیفته مشروطیت بوده است که همذات پنداریاش با آن اقدام مبارک، به گفتن خلافی بیارزد. تعجب نباید کرد. سخن از مهدی بازرگان، یکی از معدود نمادهای مشروطه خواهی تاریخ معاصر ماست. مردی که برخلاف بسیاری مشروطه خواهان شعاری، در کالبد محافظه کاری ندمید و صرفا نان مشروطه خواهی را نخورد؛ و برخلاف بسیاری دیگر، در میان آتش و دود، اسیر هیجان و شور نشد و در جاده مشروطه خواهی بر سبیل جمهوریخواهی سر نخورد. او یک مشروطهخواه باقی ماند چه آن زمان که در دادگاه ناصالح از خود دفاع میکرد و میگفت که مهدی بازرگان ملتزم به قانون اساسی و سلطنت مشروطه است، چه آن زمان که از تاسیس سازمان چریکی و مسلحانه مجاهدین باخبر شد و با صراحت مخالفت خود را با آن جوانان پرشور درمیان گذاشت. چه زمانی که سیل انقلاب همه را میبرد و مشروطه خواه ما اما خوشدلانه مشغول تقریر و تصحیح استعفانامه بختیار بود بدان امید که مقدمات دیدار او با آیت الله فراهم آید و گذار سیاسی در آن شرایط انقلابی هرچه کمتر هزینه به بار آورد؛ چه زمانی که جوانان انقلابی با بالارفتن از دیوار سفارت نردبان خدمت را از زیر پای او خالی میکردند و از او اشارتی کافی بود تا راهها برای خروجش از کشور هموار و او به یک اپوزیسیون خارج از جمهوری اسلامی تبدیل شود ولی در مملکت ماند و کاندیدای نمایندگی مجلس شد تا نشان دهد که یک مشروطه خواه همیشه در صحنه است و رای اول تهرانیها به او در انتخابات مجلس خار چشم دشمنانش شود؛ آری در تمام این صحنهها او همان مهدی بازرگان مشروطه خواه باقی ماند. نه وضع موجود گریبانش را گرفت و نه رویاهای موعود صبر و انتظارش را ربود. نه کند رفت و نه تند. خودش زمانی گفته بود که فولوکس واگن او سرعتش مشخص و محدود است. اگرچه روایت کارنامه مشروطه خواهی او و کامیابیها و ناکامیهایش در این مقال نمیگنجد اما دو صحنه در زندگی بازرگان بیش از همه تصویرگر مواهب و مصائب مشروطه خواهی او بوده اند: یکی صحنه مخالفت جوانان مجاهد و مارکسیست شده با او و مشی سیاسی اش، و دیگری صحنه مواجهه جوانان انقلابی و پرشوری که نه تنها مشروطه خواهی او را ناچیز و حقیر میشمردند بلکه هر انچه در توان داشتند بکار بستند تا دولت او را ناکام بگذارند. پیش از آن اما مروری باید بر نگاه و اندیشه بازرگانی که پس از تحصیل در فرنگ، با نگاهی سیاسی که مقوم مشروطه خواهی اش شد به ایران بازگشت.
****
۲. بازرگان ۲۱ ساله بود که برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد(۱۳۱۳-۱۳۰۷)؛ درست زمانی که جمهوری سوم، آخرین سالهای تداومش در فرانسه را پشت سر میگذاشت و دو جریان کاتولیک محافظه کار و جمهوریخواه سوسیالیست در جدال با یکدیگر اکثریت کرسیها ی مجلس را در اختیار خود داشتند. شاید اگر چند سال زودتر پایش به فرانسه میرسید، یعنی اوایل جمهوری سوم که عصر افول مذهب به شمار میآمد، خاطره ای یاس آلود از غرب در ذهن او مینشست. اما از قضای روزگار او درست در زمانی میهمان فرانسه شد که تجدد پوزیتیویستی از رمق افتاده بود و کاتولیکهای محافظه کار اکثریت مجلس را به دست گرفته بودند؛ همین میتوانست حجتی برای او باشد که در این دنیای متجدد شده، میتوان مذهبی هم بود و با سیاست اما بیگانه نبود. این ارمغان اول او از سفر به فرنگ بود؛ همچنانکه بعدها مقاله «مذهب در اروپا» را نوشت و در متن مدافعات خود در دادگاه نیز گفت که «اروپای متمدن مترقی و اروپای واقعی، اروپای سینما و رمان نیست؛ اروپا با شاپو و کراوات مردها و زلف و ماتیک خانمها ، اروپا نشده است، اروپا معنویت و مذهب و ایده آل دارد».(۳) این سفر البته ارمغانی دیگر نیز داشت. آنزمان که محصلان اعزامی را پیش از ترک خاک میهن، در باغ سعدآباد گردهم آورده بودند تا گوش به اوامر شاهانه و سخنان ملوکانه بسپارند، رضا شاه به آنان گفته بود که «شما را به مملکتی اعزام میکنیم که جمهوری است و نظام آنها با نظام ما متفاوت است. شما نباید نظام سیاسی آنها را برای ما بیاورید، بلکه صنعت و آداب آنها را یاد بگیرید.»(۴) اما به قول بازرگان «رضاشاه کور خوانده بود»(۵) و بنابراین بازرگان در غربت، در حد خود غرب را شناخت؛ در فرانسه هم مشترک روزنامه اومانیته بود و هم لاپا پولار و هم اکسیون فرانسز؛ اولی ارگان کمونیستها بود و دومی ارگان سوسیالیستها و سومی نیز ارگان سلطنت طلبان. همچنین در عموم اجتماعات سیاسی دانشگاه از جمله برنامهها ی سوسیالیستها و جمهوریخواهان و البته سلطنت طلبان نیز شرکت میکرد. حتی به روایتی در ایام انتخاباتی همچون جوانان جمهوریخواه لباس میپوشید اما ناگفته نباید گذاشت که با کمونیستها ازآنجاکه ضدیت شان با دین مشهود بود مرزبندی تام داشت.(۶) بدین ترتیب اگر کاتولیکها پشتگرمی او به دین را محکم تر کرده بودند، جمهورخواهان نیز به او درس تجدد و اجتماعی بودن را آموختند. ریشهها ی این شناخت نسبت به غرب که البته شناختی انتقادی بود، تا سالها با بازرگان باقی ماند، شناختی که هم رگهها یی از محافظه کاری کاتولیکها را داشت و هم رگهها یی از تفکر اجتماعی و تحول طلبانه جمهوریخواهان را. اگر در چپ ترین جانب کاتولیکها ی محافظه کار و در راست ترین جانب سوسیالیستهای جمهوریخواه یک صندلی مشترک وجود میداشت گویی که همان صندلی مطلوب بازرگان جوان بود. او بدین ترتیب در بازگشت به ایران با تلفیق تجربه فرنگ و نگاهی مذهبی که ریشهها یی قوی در روح او داشت، مبلغ اسلامی اجتماعی شد که برای جوانان مسلمان و سیاسی متفاوت و جذاب جلوه میکرد. روایت تراب حق شناس از اعضای اولیه مجاهدین که بعدها مارکسیست شد، از سخنرانی بازرگان در جشن مبعث پاییز۱۳۳۸ گواه این تازگی و نوبودن مشی بازرگان است: «نخستین بار بود که میدیدم مردی با کراوات ایستاده و در یک مسجد به منبر رفته است.»(۷) و البته به قول او بازرگان «آن شب آنقدر از اسلام و قرآن دفاع کرد و شاهد آورد که خود به شوخی گفت چه بسا اسم مرا بگذارند حجت الاسلام بازرگان و آقای طالقانی را مهندس طالقانی بنامند.»(۸) با این حال بازرگان فقط یک واعظ دینی نبود و از یک دین اجتماعی سخن میگفت که نمود مشخص آن همان سخنرانی بعثت و ایدئولوژی اوست؛ که در آن بازرگان نه تنها از یک ایدئولوژی اسلامی سخن به میان آورد بلکه برخی ایدهها ی ذهنی خود برای پیدایش حکومتی اسلامی را هم بازگو کرد. بدین ترتیب بازرگان با هدفی اسلامی( که ملاطش در وجود او بود)،آزادیخواهانه و اجتماعی(ازجنس جمهوریخواهان سوسیالیست)، و مشروطه خواهانه و غیر انقلابی(ازجنس کاتولیکها ی فرانسوی) در مسیر مبارزه سیاسی پای گذاشت و برای او اسلام و مشروطه خواهی و آزادی سه اصل اساسی در مسیر زندگی اجتماعی اش شدند، اگرچه گاه جمع آنها شاید سخت و صعب مینمود. با این حال ناگفته نباید گذاشت که در آثار بازرگان بازگشته از غرب، اثری از یک نگاه حساس نسبت به فلسفهها ی سیاسی مختلف غربی و ظرایف و پیچیدگیها ی هر یک از آنها نمیشد یافت. گویی برای بازرگان، در کلیتش ما با یک غرب مواجه بودیم و داستان انسان و جهان غربی آنقدرها پیچیده به نظر نمیآمد. بدین ترتیب اگرچه او نکات مثبت و منفی غرب را بهتر از بسیاری شیفتگان و دشمنان غرب دیده و شناخته بود اما شناختش نه چنان بود که مجهز به درکی دقیق از علوم انسانی غربی باشد(این را همینجا داشته باشید تا در پایان سخن بدان بازگردیم).(۹)
*****
۳. گذر ایام و سرسختی حکومت، بازرگان را اگرچه رادیکالتر کرد اما او آنچنان نبود که از یک مشروطه خواه اسلامی به یک چریک انقلابی تبدیل شود. نقل است که در زندان قزل قلعه درحالی که به تازگی کتاب «جنگ شکر در کوبا» نوشته ژان پل سارتر به فارسی ترجمه و منتشر شده بود او خلاصه ای از آن را طی یک سخنرانی در بند عمومی برای زندانیان روایت کرده و در میان سخن گفته بود در این کتاب اگر به جای شکر، نفت بگذارید و به جای باتیستا شخص دیگری را، خواهید دید که به هر کجا روی آسمان همین رنگ است.(۱۰) جوانانی که بعدها چریک و مجاهد شدند مدعیاند که بازرگان در آن سخنرانی گفته بود اگر درد ما و کوبا یکی است درمان هم یکی است. حتی اگر این سخن را نیز بازرگان گفته باشد مشی او اما نه آن زمان و نه بعد از آن در جهت تبلیغ مبارزه مسلحانه و چریکی نبود. او زمانی نیز که به دنبال مبارزه انقلابی رفت راه گاندی را بر راه چه گوارا ترجیح میداد، مبارزه غیر خشونت آمیز کجا و مبارزه چریکی و سرشار از خشونت کجا؟ از همینرو بود که زمانی نیز از درون زندان جزوه آزادی هند را در ستایش گاندی و مشی سیاسی اش نوشت، شاید برای آنکه به جوانانی که چشمشان را چه گوارا و رژی دبره کور کرده بود، بگوید گاندی ای هم در این جهان هست. دین ِ بازرگان اجازه نمیداد خانواده یک سرباز یا یک ژاندارم بی گناه را به قصد خلع سلاح و تسلیح خود، بی سرپرست کرد. تراب حق شناس که آن جزوه را به خواست بازرگان برای انتشار از زندان بیرون برد و عنوان "انقلاب کوبا" را به انتخاب خود روی ان گذاشت و منتشر کرد نقل میکند که چندی بعد، در ملاقاتی با مهندس در پادگان عشرت آباد، یدالله سحابی از او گلایه کرده بود که چرا عنوان انقلاب را بر آن جزوه نوشته و بازرگان اما در گوش او گفته بود «تراب ناراحت نشو، خوب کردی. نهضت همین است»(۱۱). البته اشتباه است اگر گمان کنیم که بازرگان، اقدام تراب حق شناس را بر رای یدالله سحابی ترجیح میداد؛ و اینکه یدالله سحابی از تراب حق شناس به خاطر انتخاب آن عنوان گلایه کرده باشد بیشتر برآمده از نظر و مشورت او با بازرگان به نظر میآید تا جمله ای که مشروطه خواه نیکاخلاق ما صرفا برای دلداری و دلگرمی یک جوان و ممانعت از یاس و سرخوردگی او بر زبان آورده باشد. به واقع بازرگان دلی با مبارزه مسلحانه و مشی چریکی نداشت. در این تردیدی نیست. نمیشود یک جمله کوتاه یا لحن به ظاهر حمایت آمیز او در یک محفل درباره چریکها ی جوان و انقلابی یا اینکه کتاب "راه طی شده" او برای جوانان مجاهد، کتابی بالینی بود و سعید محسن میگفت «بدون اغراق من این کتاب را صد بار خواندهام» را نشان همبستگی بازرگان با چریکها ی جوان دانست. او شیوه مبارزه مخفی را نمیپذیرفت و وقتی در سال ۱۳۴۷ پس از ازادی از زندان، جوانان مجاهد که همچنان تشکیلاتشان مخفی و غیر علنی بود به دیدارش آمدند و طی جلساتی درخصوص برنامه مبارزاتی شان با او مشورت کردند، مخالفت خود با مشی انتخابی آنها را به هیچ وجه پنهان نکرد. شاید به طعنه بود که به آنها گفت «شما زمانی شاگرد من بودید و حالا استاد من شدهاید» و من «نمیتوانم کار و نظر و زندگی ام را مخفی کنم و حتی این را که قرار بوده محل جلسه را به کسی نگویم، رعایت نکرده ام و پسر کوچکم نوید (که در آن زمان هفت هشت ساله بود) از من پرسید کجا میروی؟ من هم گفتم منزل آقای مازندرانی». نقل است که در یکی از این جلسات بازرگان صریحاً به آنها گفته بود که شما حرفها ی کمونیستها را میزنید و یکی از میان ان جوانان نیز به اعتراض و گلایه گفته بود «شما برای کار چند ساله ما پشیزی ارزش قایل نیستید»(۱۲) و به روایتی بازرگان هم چنین پاسخ او را داده بود که گیریم «این طور باشد»!(۱۳)
با این حال مجاهدان اولیه برای بازرگان احترام و جایگاهی ویژه قائل بودند و این احترام، دو دلیل روشن داشت. اول آنکه اجتماعی شدن خود را با حضور در پای سخنرانیها ی او آغاز کرده بودند و دوم آنکه او توانسته بود در برابر ماتریالیسم مارکسیستی، تفسیری علمی از اسلام ارائه کند. اما شاید بازرگان هیچگاه گمان نمیکرد که با علمی کردن اسلام، ناخودآگاه اسلام را از درون سکولار خواهد کرد و آنگاه مولود این فکر ممکن است در آینده ای نه چندان دور، مقابل او بایستد. مسعود احمدزاده در زندان به جوانان مجاهد گفته بود که «شما یک پوسته ایدهآلیستی دارید و مثل جوجه که رشد میکند و پوسته تخممرغ را میشکند، این پوسته ایدهآلیستی در حال شکستن است و بهزودی هسته ماتریالیستی آن بیرون میزند و نمایان میشود.» با تغییر ایدئولوژی در سازمان و تحقق این پیش بینی مسعود احمدزاده (که خودش خیلی زودتر مارکسیست شده بود) در سالهای بعد، مشخص شد که هشدارهای بازرگان در ابتدای تاسیس مجاهدین بی حساب و کتاب نبوده است. مجاهدین مسلمان، مارکسیست شده بودند آن هم در کریه ترین چهره اش که با ترور و تصفیه درون سازمانی همراه بود. اما به واقع این مولود، محصول ناخوداگاه فکر بازرگان یعنی دنیایی کردن دین و سکولار کردن آن از درون و کشاندنش به عرصه زورآزماییها ی سیاسی و ایدئولوژیک نیز بود. جوانان مذهبی که چپ شده بودند نه تنها با دین که با اخلاق و ادب هم وداع گفته بودند و از هیچ فحاشی علیه بازرگان دریغ نکردند. گویی کینه ای تاریخی نسبت به او که زمانی در ابتدای کار خروجشان از مشروطه خواهی را هشدار داده بود در دل داشتند. شاید هم حدیث و داستان پدرکشی بود. بنابراین نوشتند که شرایط سخت و خشونت بار سالهای ۱۳۵۰ «ماسک خوش ظاهر "مبارزان قدیم" را از چهرهها ی مأیوس، ترسان و لرزان اقایان پروفسورها و مهندسین پاره» کرد و همچنین مدعی شدند که بازرگان و دوستانش «شهرت و نام کذایی»شان را «مدیون نابود کردن استعدادهای انقلابی سالها ی بحرانی ۴۰ و هواداری از رفرمیسم منحط و از سرتاپا سازشکارانه این سالها بودند». اینها دیگر نقد نبود بلکه فحاشی بود:«ایشان که روزگاری کباده رهبری مبارزات مذهبی و قشرهای وسیعی از مردم محروم و روشن فکران مؤمن و معتقد را میکشیدند، امروز کارخانه ای دارند و با وجدانی راحت با استثمار تنی چند از جوانان زحمتکش وطن- همانها که روزگاری ایشان قصد آزاد کردنشان را داشتند- روزگار را به خوبی میگذرانند و شکر درگاه منان را- البته با مقداری تغییر سمت قبله ای که داده اند- خالصانه به جای میآورند.»(۱۴) البته از کسانی که رفقای مجاهدشان را ترور انقلابی میکردند بعید نبود که برای هموار کردن راه انقلاب و البته برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، بازرگان مشروطه خواه را نیز چنین هدف ترور شخصیتی خود قرار دهند.
*****
4. اما اینها اولین و آخرین جوانانی نبودند که در مقابل مشروطه خواهی بازرگان ایستادند. چند سال بعد با وقوع انقلاب اسلامی، جوانان انقلابی مسلمان نیز هرآنچه در توان داشتند را برای مقابله با بازرگان و دولت موقت او به کار گرفتند تا در نهایت او را به استعفا و خروج از حاکمیت مجبور کنند. شاید با خود بگوییم که چرا بازرگانِ مشروطه خواه مسئولیت یک دولت انقلابی را که چندان با مشی سیاسی اش همخوانی نداشت پذیرفت. اما به واقع او یک روز از پیشنهاد نخست وزیری نگذشته، گفته بود که «خواهش میکنم آقایان نسبت به رای و پیشنهادی که دیشب دادید تجدید نظر فرمایید و اگر بنده را نامزد نخست وزیری مینمایید با علم و اطلاع از افکار و اخلاق و سوابقم خواهد بود. همه آقایان مرا خوب میشناسند و از طرز فکر و طرز کار و سوابق خدماتم اطلاع دارید. میدانید که معتقد به دموکراسی و اهل همکاری و مشورت و اعتقاد به دیگران هستم و خیلی مقید به نظم و رعایت بوده و از تندی و تعجیل احتراز میکنم و علاقمند به مطالعه و عمل تدریجی میباشم. در گذشته اینطور بوده ام، برای آینده هم رویه ام را عوض نخواهم کرد. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید پیشنهاد فرمایید».(۱۵) بازرگان با وجود این سخنان به نخست وزیری منصوب شد و بدین ترتیب موج مردان و زنانی بود که برای بیعت با او با شعار «بازرگان، بازرگان، نخست وزیر امام» به خیابانها امدند. سخنان بازرگان پیش از پذیرش پست تخست وزیری، نشان میدهد که او یک پیش بینی نسبی از مخالفها و مواجهات با خود در هفتهها و ماهها ی آینده داشت و میدانست که پای در چه مسیر پرسنگلاخی میگذارد. بنابراین،آنچه بعدا اتفاق افتاد، برایش دور از ذهن نبود. آشنایی حداقلی با سیر تاریخی رویدادهای انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب انگلیس کافی بود تا بداند که میانه رو و پارلمانتاریست و مشروطه خواه بودن در یک فضای انقلابی، سودای محال است و دولتها ی موقت در همه آن تجربهها به اتهام سازشکاری و انقلابی نبودن از قطار انقلاب پیاده شده اند. بازرگان اما قبول مسئولیت کرد تا هفت دهه پس از انقلاب مشروطیت پاسدار مشروطه در انقلابی دیگر باشد. او در این مسیر با جوانانی که از ساختارها و نظم مستقر جلوتر حرکت میکردند سر سازش نداشت و نقد او بر آن جوانان نیز سخنی جدید و تازه نبود. سه دهه پیشتر بود که او جزوه «بازی جوانان با سیاست» را نوشت تا به جوانانی که میخواهند سری در سیاست و مبارزه درآورند بگوید که اول به سراغ درس و تخصص و مطالعه بروند و مباد که دخالتشان در سیاست آنها را از درس و تحصیل باز دارد. دانشجویان مسلمان انقلابی اما خود را داناتر از آن پیرمرد مشروطه خواه میپنداشتند و وقتی با اشغال سفارت طومار دولت موقت را درهم پیچیدند بر این گمان بودند که بازرگان و دولتش «به خاطر سادگی خود بر باد رفتند».(۱۶) بازرگان در«بعثت و ایدئولوژی» از اندیشه تاسیس یک حکومت دینی سخن گفته بود اما اکنون به عینه میدید که آن انگارهها بسیاری واقعیتها ی ممکن را نادیده گرفته بودند و مدینه فاضله ای که زمانی ترسیمش کرده و برای تحقق اش مبارزه کرده بود، اکنون متفاوت از آنچه پیش بینی میکرد رخ نموده است. او در آن سخنرانی گفته بود که حکومت دینی بر حکومت غیر دینی مرجح است از آن روی که در اولی تقوا پایه است و در دومی منافع شخصی(۱۷) و حالا میدید که صحنه واقعیت نه چنان است که زمانی در خلا ترسیمش کرده بود و جنگ منافع در یک حکومت دینی نیز ممکن است و گریز ناپذیر. در آن سخنرانی گفته بود که «دین خدا یکی بیش نبوده و نیست» و بدین ترتیب اختلافاتی که بر اساس منافع یا تلقیها ی مختلف از دین میتواند در یک حکومت دینی بروز یابد را دست کم گرفته بود(۱۸) و حالا احتمالا به مرور به ساده انگاری خود پی میبرد. او البته آنقدر آزادمنش بود که اشتباهاتش را تصحیح کند؛ آنچنانکه در آخرین سخنرانی(آخرت و خدا تنها هدف بعثت انبیا) و همچنین اخرین مکتوب خود(۱۹) تا بدانجا که توانست فکر خود را پالود و به تصحیح فکر، مشروطه خواهی اش را قوام بیشتر بخشید.
*****
۵. تجربه بازرگان به ما نشان داد که مشروطه خواهی او در «هدف» یگانه بود و هیچ کم نداشت. او یک آزادمنش بود چه در زندگی سیاسی و چه در زندگی فردیاش. فریدون آدمیت که سالی پس از انقلاب جزوه ای در نقد بازرگان نوشت و بسیار تند و غیر منصفانه او را هدف نقد خود قرار داد مدعی شد که مصدق به هنگام طرح نام بازرگان برای پست وزارت فرهنگ گفته بود اگر کار فرهنگ به دست او بیافتد حجاب را در مدارس اجباری میکند(۲۰) و گویی این میتواند گواه دگم و آزاداندیش نبودن پیرمرد مشروطه خواه ما باشد. پذیرش چنین سخنی اما از منطق بدور است و اگرچه بازرگان بعدها گفت که این سخن نه متعلق به مصدق بلکه از آن مخالفان او بوده است در جلسه ای که نامش برای وزارت فرهنگ مطرح شده، اما تاملی در سبک زندگی بازرگان به ما نشان میدهد که او نه تنها حجاب را در مدارس اجباری نکرد که در خانواده خود نیز چنین تحمیلی را روا نمیدانست. بازرگان یک آزادمنش بود و این چیزی نیست که قابل کتمان باشد. اما تجربه مشروطه خواهی و زندگی سیاسی او به روشنی به ما آموزاند که برای مشروطه خواهی و دموکرات بودن اگر چه آزادمنشی و مخالفت با طاغوت و استبداد شرط لازم است که او برخلاف بسیاری، از آن برخوردار بود ولی شرط کافی نیست. آشنایی با ساختارهای سیاسی و درک دقیقی از فلسفهها ی سیاسی داشتن و برخورداری از فکری غیر آشفته، روی دیگر سکه فکر مشروطه خواهی است؛ و این همان ارمغانی بود که بازرگان از غرب نیاورد، (و در بخش دیگری از این مقال بدان اشاره رفت)؛ اگرچه قرار هم نبود او تمام کاستیهای یک نسل را جبران کند. بازرگان در هدف و در منش یک مشروطه خواه آزاداندیش بود اما پیشنهادهای بومی و غیر غربی اش برای تحقق این آزاداندیشی، دقیق و روشن نبود. او در سخنرانی بعثت و ایدئولوژی از راسیونالیسم و یوتیلیتاریانیسم و اومانیسم و مانند ان به عنوان اصولی یاد میکرد که باید دور ریخته شوند و ما را نیازی به آنها نیست. بازرگان بدین ترتیب به بسیاری آموخت که آن اصول تجدد را دور بریزند اما مگر جز آن بود که با کنار زدن خرد و فردیت، راه بر تفکری گشوده میشد که دشمن ازادی میتوانست باشد؟ اینکه در جستجوی ساختاری باشیم که تمام خوبیها ی سوسیالیسم و لیبرالیسم را در خود داشته و از بدی و شر مبرا باشد، اینکه بتوانیم در برخورد با هر پدیده ای گزینشگرانه بخشی از آن را انتخاب و انتخابها یمان را بر هم مونتاژ کنیم، اگرچه با نیتی خیر همراه باشد – که در بازرگان چنین بود- اما مولودش نه همانی خواهد بود که در آزمایشگاه ذهن ما پدید آمده است. چنان که دیدیم چگونه درخت اندیشه او دو میوه ای داد که او اگرچه نمیپسندیدشان و با انها اعلام مرزبندی میکرد اما پیشتر زمانیکه دین را در قالب ایدئولوژی و برنامه حکومتی دراورد، نتوانسته بود احتمال به بار نشستن و تولد آنها را پیش بینی کند. او البته این شجاعت و صراحت را داشت که تصحیح و تغییر اندیشه خود به نفع دموکراسی را نه در جوانی یا میانسالی که در پیری و کهنسالی هم پنهان نکند. بازرگان آزاداندیش بود و همین نیز برای آنکه به احترام او امروز کلاه از سر برداریم و در برابر نامش تعظیم کنیم کافی است. اما او درک دقیقی از نقاط افتراق کوچکی که یک نظام آزاد و دموکراسی و لیبرالیسم با ضد خود میتواند پیدا کند نداشت. این را باید امروز گفت و بر آن تاکید کرد تا تجربه ای باشد برای ما در ترسیم مسیر آینده مان. راه بازرگان، راه مشروطه خواهی ایرانی که از قدمتی به عمر او برخوردار است، همچنان ادامه دارد و بر ماست که به وصیت بازرگان این مسیر پرسنگلاخ را بسی مجهزتر به فکری روشن دنبال کنیم: با مشروطه خواهیِ روشی و البته در کنار مشروطه خواهیِ منشی.
پی نوشتها :
۱- مدافعات، مهدی بازرگان، انتشارات مدرس، ۱۳۵۰، صص ۵-۴.
۲- مطابق شناسنامه مهدی بازرگان وحتی به گفته خودش، او متولد سال ۱۲۸۶ است و از روز و ماه تولدش اطلاعی موجود نیست. حال آنکه سال پیروزی مشروطه خواهان و صدور فرمان مشروطیت سال ۱۲۸۵ بوده است یعنی یک سال پیش از آنکه او به دنیا بیاید.
نگاه کنید به: شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان با سرهنگ غلامرضا نجاتی، جلد نخست، انتشارات رسا، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص۹.
۳- مدافعات، ص۷۳.
۴- مهدی بازرگان، مجله ایران فردا، شماره۴، ص۵۷.
۵- همان.
۶- نقل خاطرات بازرگان از: سعید برزین، زندگینامه سیاسی مهدی بازرگان، نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۷۸، صص ۲۷-۲۶.
۷- تراب حق شناس، بازرگان، آینه اوج و افول بورژوازی ملی در ایران، مجله نقطه، ، شماره ۱، بهار ۱۳۷۴، ص ۶۰.
۸- همان.
۹- برای نمونه میتوان سخنرانی مهندس بازرگان در باره «بعثت و ایدئولوژی» را از این زاویه مورد مطالعه قرار داد. ایشان اگرچه با فروتنی و تواضع بسیار در ابتدای سخن میگویند که شناختی همه جانبه و دقیق از ایدئولوژیها ی غربی ندارند اما به هرحال مبنای سخنرانی خود را خلاصه ای از یک کتاب قرار میدهند درباره تاریخ اندیشه غرب که به فارسی ترجمه شده است. نویسنده این کتاب فردی است به نام جورج ساباین و احتمالا دیدگاهها ی او رگههای هیومی داشته است. بازرگان اما این کتاب را صرفا از آن روی که در فارسی موجود بوده مبنای سخنرانی خود قرار داده است. همچنین نوع نگاه انتقادی بازرگان نسبت به برخی مبانی فکر لیبرالی و مدرن در این سخنرانی، با صورت آزادیخواهانه و غیر سوسیالیستی بخشها ی دیگری از همین سخنرانی در تباین به نظر میرسد.
۱۰- تراب حق شناس، همان، ص۶۴.
۱۱- همان.
۱۲- همان، ص۶۶.
۱۳- نقل از: تقی شهرام، بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، خارج از کشور، چاپ سوم، بهمن ۱۳۵۴، صص ۲۸۷.
۱۴- تقی شهرام، همان،صص۲۹۰-۲۹۱.
۱۵- جزوه شورای انقلاب و دولت موقت، نهضت آزادی،۱۳۶۱، ص۲۷.
۱۶- معصومه ابتکار، تسخیر، انتشارات اطلاعات، چاپ اول ۱۳۷۹، ص۹۸.
۱۷- بعثت و ایدئولوژی، مجموعه آثار۲، انتشارات قلم، چاپ اول۱۳۷۷، ص۳۱۱.
۱۸- نگاه کنید به: همان، صص۳۴۳-۳۳۷.
۱۹- نگاه کنید به: کیهان هوایی، سوم اسفند ۱۳۷۳.
بازرگان در این آخرین مکتوب خود مینویسد: «ار خود نپرسیده اید که چگونه ممکن است کسی در سالهای قبل از دهه ۴۰ در زمانی که داعیان حکومت اسلامی امروزه، سروکاری با ایدئولوژی نداشتند، در زندان شاه کتاب بعثت و ایدئولوژی را نوشته... حالا طرفدار تز جدایی دین از ایدئولوژی و منع دین از نزدیک شدن به حوزه دستورهای اجرایی شده باشد؟»
۲۰- فریدون آدمیت، جزوه آشفتگی فکر تاریخی در ایران، بی نا ۱۳۵۸.
منبع: مهرنامه
نظر شما :