خیابانهایی که شاهد عینی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بودند/ مکانیابی با کودتا دیدههای تهران
شب ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- شب زاری لالهزار
مغازهها غارت میشود. شیشهها درهم میشکند. قرار است همه چیز به پای اعضای حزب توده تمام شود اما همه چیز بر سر مردم ایران میشکند. «لالهزار» شاهد زنده این ماجراست. برای اینکه لالهزار آن شب بیدار بود و زاری میکرد. تب ۲۵ مرداد هنوز ادامه داشت. بوی توطئه میآمد. گروهها و دستجات به ظاهر تودهای ماموریت داشتند که مغازههای خیابانهای «لالهزار» و «امیریه» را غارت کنند. از آن شب بود که لالهزار دیگر تنها نماد نوگرایی و هنر نبود. دیگر تنها شانزهلیزه تهران نبود. دیگر مرکز تئاترها، رستورانها، تجارتخانهها، سینماها و فروشگاههای معروف ایران نبود، لالهزار، کودتا دیده بود. صدای خوانندگانش رنگ باخته بود، در صدای برخورد سنگهایی که به قفلهای آهنی کوبیده میشد و عربده و عربده و عربده. لالهزار پر شده بود از لاتهای دریوزه که به بهای اندکی شرافت ملتی را فروخته بودند. مردهای سبیل از بناگوش دررفتهای که به جان مغازهها و فروشگاهها افتاده بودند تا فردای سیاهی را در تاریخ بیافرینند.
خیابان امیریه نیز دستکمی از لالهزار نداشت. امیریه که طولانیترین خیابان تهران تا سال ۱۳۱۸ هجری شمسی بود، شاهد دیگری بر غارتهای آن روز شد؛ خیابانی بین شمیران و تهران قدیم؛ منطقه وسیعی بین میدان توپخانه و دروازه باغشاه؛ خیابانی که اکنون نامش امام خمینی است.
شب وحشت، همان شبی است که این دو خیابان تجربه کردند؛ شبی که از نعره دستجات وطنفروش، ناگهان بیدار شد، تبخال زد و جای آن تبخال برای همیشه بر لب آن خیابانها باقی ماند.
ساعت ۸ صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- زمستان تابستانی «بهارستان»
شب تمامی نداشت اگرچه هشت صبح روز بعد بود. گروههای طرفدار شاه در بهارستان و منطقه بازار گرد آمدند. آنها انتخابشان را بین شاه و مصدق کرده بودند. در امتداد غارتهای لالهزار و امیریه به مرکز تهران آمده و تنها منتظر یک رهبر بودند که آن هم وقتی خورشید به تیغ آسمان رسید از زندان شهربانی آزاد شد.
طراحی کودتا از ذهن نابغه شیطانی بیرون آمده بود. استقرار نیروهای طرفدار شاه در بازار و بهارستان، قلب تپنده اقتصاد ایران را فلج کرد و نبض حیاتبخش سیاست، مجلس را از زدن انداخت. در آن روز و آن ساعت، جرات نامفهومترین کلمه برای هر بازاری بود که میخواست بسمالله کار و کاسبی روزانهاش را بگوید. کت و شلوار و کراواتیهای قمه و دشنه به دست، مثل مور و ملخ بازار و بهارستان را قرق کرده بودند. چه زمانی برای این همه هیکلهایی ستبر و درشت، کت و شلوار دوخته شده بود، هیچ کس نفهمید! بهارستان اتفاق ندیده نبود، رخدادهای جریانساز تاریخی را به خود دیده بود. برپایی ساختمان نخستین مجلس قانونگذاری ایران در دوره مشروطه، ترور میرزا علیاصغرخان اتابک در هنگام خروج از مجلس، بمباران مجلس توسط قزاقان تحت فرمان لیاخوف روسی و بزرگترین تناقضات تاریخ بشری. روز راهپیماییهای مردم در حمایت از مصدق و راهپیمایی مردم علیه مصدق. بهارستان که «زندهباد مصدق و مرده باد شاه» را شنیده بود و ملی کردن نفت در مجلس را دیده بود، دیگر تاب تحمل شعار «زندهباد شاه، مرده باد مصدق»! را نداشت. درد از این شعار هنوز در دل آجرهای سه سانتی و لای جرز دیوار بناهای دور تا دور بهارستان باقی مانده است. دردی که گاهی ناگهان طبله میکند. این دیوارها نیاز به مرهم دارند. شاید برای همین است که امروز دوستداران میراث فرهنگی و تاریخ مرتب هشدار میدهند که این دیوارهای بازار را حفظ کنید و این دیوارهای مجلس را و این دیوارهای تکتک بناهای بهارستان را!
۱۰ صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- باختر امروز در «نظامیه» به سر نیزه شد
چشم تاریخ در روز ۲۸ مرداد حتی یک پلک هم نزد و تمام تصویرها را ثبت کرد: «جلیلی، یکی از سرسپردههای شاه که یک گروه را در پیشروی به سوی مجلس همراهی میکرد، سر راه خود به روزنامه "باختر امروز" که متعلق به حسین فاطمی، وزیر خارجه بود حمله کرد.» این گروه روزنامهها را پاره کردند. هر کسی که در آنجا بود را زدند. ریختند و پاشیدند و آتش زدند و نعش روزنامه را رها کردند و به سمت مجلس حرکت کردند. در همان ساعتها فرد دیگری به نام افشار گروههای دیگری را به سوی روزنامههای تودهای هدایت کرده بود که با همان برنامه از پیش تعیین شده، این روزنامهها را قلع و قمع کنند. از بین رفتن روزنامه باختر امروز اما از بین همه آن جریدهها حکایت دیگری بود. دفتر روزنامه درست در ضلع جنوب شرقی میدان بهارستان و کوچه باریک نظامیه قرار داشت. کوچه تنگ و باریکی که اگر گذرتان به بهارستان افتاده، شاید دیده باشید. کوچهای که هر روز پرفورمنس غم را به نمایش میگذارد. شاید این غم برای آتش کشیدن روزنامهای باشد که به گواه تاریخ، در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد خصمانهترین حملات را به شاه کرده بود. باختر امروز با اقبال خوانندگان بسیاری روبهرو بود و علت این اقبال، بیشتر سرمقالههای تند حسین فاطمی بود که لبه تیز حملات آن متوجه شرکت نفت ایران و انگلیس و دولتهای وقت و فساد اداری و نابسامانی اجتماعی و سیاسی بود. این مقالهها به اندازهای تند بود که هرگز شاه نتوانست، دلش را با حسین فاطمی صاف کند. او اگر دستور داد تا مصدق را دادگاهی کنند اما تنها فرمان قطعی و کینهتوزانه برای این مرد بزرگ که در برابر استعمار انگلستان ایستاد، یک چیز بود: جوخه اعدام.
نزدیک ظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- بیمخها، سردستهشان را از شهربانی بیرون کشیدند
نزدیک ظهر بود. لالهزار، امیریه، بهارستان، بازار، میدان سپه و... همه داشتند در آتش سیاهی که از گور طراحان کودتا برمیخاست، میسوختند.
در همین بحبوحه بود که گروهی از بیمخترینهای روزگار که بدون شعبان بیمخ، خوشیشان تکمیل نمیشد یا نه از پیش بهشان دستور داده بودند، به طرف «شهربانی» در «میدان مشق» رفتند، چرا که چندی پیش از آن، شعبان جعفری در زندان شهربانی، پشت موزه عبرت امروزی زندانی شده بود.
شعبان بیمخ از قدیم لات و محلهگردان معروف محله درخونگاه و سنگلج بود، میگویند ۲۸ مردادی از مردادهای داغ در غربت مرد! بعدها وقتی فهمید که با لاتبازی و عربدهکشی چه بر سر ملت ایران آورده است، مدعی شد که در روز ۲۸ مرداد سال ۳۲، تا حدود ظهر در زندان شهربانی بوده و بنابراین نمیتوانسته نقشی اساسی در به ثمر رسیدن کودتای ۲۸ مرداد بازی کرده باشد ولی بازی کرده بود! بازیای که قطعا به مخش خطور نمیکرد!
بله! شعبان بیمخ از زندان بیرون کشیده شد و اکنون همه تصاویری که عکاسان آن روز ثبت کردند، شاهد است که این مرد افسارگسیخته تا ساعت هفت شب و به انجام رساندن کودتا چهها بر سر ملت ایران آورد!
ساعت حدود یک بعدازظهر، ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲- رادیو در میدان ارگ تسخیر شد
شعبان بیمخ جلو افتاد و بقیه پشت سرش. جاوید شاه میگفتند و مرگ بر مصدق. عربده میزدند و ترس بر دل همه مینشاندند. در آن لحظهها چه کسی فرمان طراحان کودتا را در گوش آنها زمزمه میکرد، معلوم نیست. اما همه چیز حساب شده بود. قدارهکشهای کت و شلواری به سمت میدان ارگ، حرکت کردند. تمام سنگفرشهای این میدان و خیابان بوذرجمهری شاهد است که چه کسانی در آن لحظه بر سرش کوفتند و درها شکاندند و نزدیک یک یا دو ساعت، رادیو را به مثابه یک دعوای محلی زیر و رو کردند. البته ماجرا به همین جا ختم نمیشد. رادیو بیسیم تهران، ساختمانی هم در سیدخندان داشت که این ساختمان نیز توسط گروه دیگری از اراذل و اوباش تسخیر شد. اگرچه امروز دیوارهای ساختمان رادیو میدان ارگ را سنگ کردند و دیگر رنگی از گذشته ندارد ولی این ساختمان قدیمی که نخستین ساختمان رسمی رادیویی در ایران است، هنوز شاهد دیگری است از آن روز. آن روزی که تاریخنویسان نوشتند: «دستگاه رادیو در ساعتهای اول بعدازظهر به تصرف درآمد و خبر پیروزی سلطنتطلبان با متن فرمان شاه از رادیو پخش شد و در ساعت پنج و ۲۵ دقیقه بعدازظهر زاهدی از رادیو صحبت کرد. ستاد مرکزی ارتش در ساعات آخر بعدازظهر تسلیم شد. تصرف ساختمان رادیو، پایان واقعی ماجرا بود.»
حدود ساعت ۴ بعدازظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- سوزاندند ناصری را
نه آباش دادند/ نه دعایی خواندند/ خنجر به گلویش نهادند/ در احتضاری طولانی او را کشتند. شکستن مصدق برای طراحان کودتا، مثل خوردن جگر حمزه عموی پیامبر برای هند جگرخوار بود. شاید برای همین هم بود که میگویند از ساعات اولیه صبح سرهنگ ممتاز یک گردان فراهم آورد و در اطراف خانه مصدق مستقر کرد. حدود ساعت چهار و پنج دقیقه بعدازظهر بود که شعبان جعفری و رفقا رجزخوان به سمت خانه مصدق در خیابان کاخ، نزدیک تقاطع پاستور روانه شدند. در همین بحبوحهها بود که مصدق فقید خانهاش را که چراغش تنها برای ملت میسوخت، ترک کرد. کریخوانی ادامه داشت، شاه ناگهان مولا و سرور شعبان جعفری شده بود و شعبان دیگر آرام و قرار نداشت تا سر بریده قربانیهای مخالف را تقدیم سرورش کند. او خانهای را سوزاند که دکتر مصدق سالهای نخستوزیریاش را تا سال ۱۳۳۲ در این خانه گذرانده بود. هم مقر نخستوزیریاش بود هم کار و زندگی. خانهای حدودا ۲۵۰۰ متری و متشکل از دو ساختمان مجزا. خانهای که به روایت دکتر نصرالله خازنی، رییس دفتر مصدق، تمام اثاثیهاش ۳۰ هزار تومان نمیارزید! یک دانه آنتیک که قیمت حسابی داشته باشد، نداشت. مصدق در این خانه از شش صبح کار میکرد تا نصفه شب. اکنون دیگر اثری از خانه مصدق، جز پلاکش نمانده است. پلاک ۱۰۹ خیابان کاخ. یکی میگوید خوابگاه دخترانه شده، یکی میگوید که چاپخانه اما خانوادهاش بر این باورند که همان روز آن خانه ویرانه شد.
ساعت ۷ شب، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- کودتا شد
واقعا کودتا شده بود! در یک روز! در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. آنقدر خلاصه و مختصر که میتوان دربارهاش نوشت: «عوامل کودتا با پیگیری و خرج کردن مبلغ زیادی پول نیروهایی از اوباش و زنان بدنام محلات مختلف را بسیج کردند. صبح روز چهارشنبه خیابانهای تهران شاهد حرکت این نیروها و نیروهای نظامی با شعار «جاوید شاه» بود. تا بعدازظهر خیابانها در کنترل اوباش بود که به طرفداران مصدق حمله میکردند. دفترهای احزاب و نشریات طرفدار مصدق یا حزب توده غارت و به آتش کشیده شد. منزل دکتر مصدق نیز با تانک و مسلسل مورد حمله نیروهای نظامی کودتا قرار گرفت. میراشرافی فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را از رادیو خواند. مردم با سکوت و حیرت این رویدادها را ناظر بودند. نه مصدق، نه طرفداران مصدق و نه حزب توده که وعده تبدیل کودتا به ضد کودتا را در روزهای گذشته میداد اقدامی برای مقابله نکردند. کودتا پیروز شد.» کودتا یک روز بود، و بعد از آن کودتای سیاه تنها عکسهای دادگاه مصدق ماند برای ما و دفاعش. دادگاه نظامی که در تهران تشکیل شد، در چهارراه قصر، در همین جایی که اکنون در اختیار اداره عقیدتی و سیاسی سپاه است. کودتا اگر برای همه یک روز بود اما مصدق را تا احمدآباد دنبال کرد. تا آن زمان که پیرمرد به عصای ملی کردن صنعت نفتاش تکیه زده بود و به مرگ میاندیشید تا شاید سیاهی شوم آن روز را با خود در خانه احمدآبادش دفن کند. دریغا که مصدق مرد و داغ کودتا هنوز بر پیشانی تهران است. هنوز در دستهای تهران است.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :