جولایی: لاجوردی زندان‌بان سران رژیم پهلوی بود/ ما را از دادستانی بیرون کردند

۱۱ شهریور ۱۳۹۱ | ۲۲:۴۲ کد : ۲۵۳۰ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: سید اسدالله جولایی، رئیس ستاد دیه پیشتر در دادستانی و بعد از آن در سازمان زندان‌ها معاونت اداری مالی اسدالله لاجوردی را برعهده داشت. او در گفت‌وگویی با رجانیوز خاطراتی از لاجوردی بازگو کرده که گزیده‌هایی از آن در پی می‌آید:

 

* شهید لاجوردی سرشاخه و سرخیل این عزیزان برای مبارزه بر ضد رژیم ستمشاهی بودند که با آثاری که تا به حال چاپ شده، دیده‌اید که ایشان واقعا چه شکنجه‌های سختی را تحمل کرده‌اند. مخصوصا به خاطر قضیهٔ انفجار دفتر هواپیمایی اسرائیل-ال عال- که دفترش در خیابان استاد نجات اللهی -ویلای سابق- بود و همفکران و همرزمان خود را لو ندادند. شکنجه‌هایی که بر اثر آن‌ها هم یکی از چشم‌هایشان کاملا نابینا شد و هم کمرشان توسط یکی از این ساواکی‌ها شکسته شد، که بعدا هم قبل از انقلاب و هم بعد از آن برای معالجه اقدام کردند که نتیجه‌ای حاصل نشد.

 

در یکی از شکنجه‌ها آن مامور ساواکی وقتی از شکنجه خسته می‌شود و بلند می‌شود که یک نفسی بکشد و استراحتی بکند، آقای لاجوردی در آن حالت بلند می‌شود و گلویش را می‌گیرد که به درک واصلش کنند، ناگهان یک ساواکی دیگر می‌آید و با یک چوب کلفت می‌زند کمر حاج آقا را می‌شکند! حاج آقا از این درد واقعا خیلی ناراحت بودند، نه درست می‌توانستند بنشینند نه بایستند، تحمل می‌کردند. هیچ وقت هم خودشان اظهار درد نمی‌کردند.

 

* در کمیته استقبال حضرت امام که در مدرسه علوی و رفاه بودیم، سرکردگان رژیم منحوس پهلوی را هم که دستگیر می‌کردند و می‌آوردند، زندان‌بانی‌شان با شهید لاجوردی در مدرسه علوی بود. یکی از آقایانی که حالا فوت شده یک بار به بنده گفتند می‌شود من را ببری سران رژیم سابق را- آنهایی که من حیفم می‌آید اسمشان را ببرم، همان‌هایی که شب اول پیروزی انقلاب اسلامی ۴ نفرشان که از مسئولین بودند به امر حضرت امام در پشت بام مدرسه رفاه به درک واصل شدند- ببینم؟ گفتم بریم. از آقای لاجوردی اجازه گرفتیم و بردمشان. یک اتاقِ سه در یا پنج در بود که درش را نه تنها اگر با دست می‌زدی باز می‌شد، بلکه اگر فوت هم می‌کردی باز می‌شد. رفتیم و نشستیم و آن چند تا هم خیلی ساکت و آرام نشسته بودند و سؤال‌هایی رد و بدل شد و آمدیم بیرون. گفت فلانی این‌ها همان‌ها هستند تو این اتاق نشسته‌اند؟ اینکه از دیوار راست بالا می‌رفت، اینکه فرمانده نظامی بود، این‌ها به اصطلاح بازوهای رژیم بودند؟ گفتم این رعب نظام این‌ها را گرفته و مدیریت شهید لاجوردی که این‌ها اینطور در اتاقی که اگر فوت بکنند می‌توانند همه این‌هایی که اینجا هستند را خلع سلاح کنند و فرار کنند نشسته‌اند.

 

* آقای لاجوردی، منافقین را به کار می‌گرفتند، گروه جهادی درست کرده بودند. شهید لاجوردی با حداقل هزینه دادستانی را اداره می‌کردند و پیشرفت خوبی هم در کار دادستانی داشتند. یادم هست آن زمان می‌رفتیم دیدار آقای منتظری که در قم بود. یکبار شهید لاجوردی به او گفتند ده سال به من مهلت بدهید، من این‌ها را در زندان نگه می‌دارم تا ارکان نظام محکم بشود. بعد از ده سال من درب زندان‌ها را باز می‌کنم و همه را می‌فرستم بیرون. چون در آن بازه زمانی افراد شایستهٔ مسلمانانِ متدین و علاقمند به انقلاب اسلامی و اداره جمهوری اسلامی در جایگاهشان مستقر شده‌اند و این‌ها نمی‌توانند کاری بکنند. ولی این‌ها گوش نکردند و هیات عفو تشکیل دادند و یک کسی بود که از مجلس با لباس بسیجی می‌آمد و می‌گفت از این کابل‌ها بدهید که ما تعزیر کنیم که ما محلش نمی‌گذاشتیم. بعد خود او شد سردستهٔ هیات عفو و رفتند خدمت امام و آن دروغ‌ها و مسائلی را عنوان کردند.

 

* یک روز معاون اجرایی آیت‌الله یزدی زنگ زدند و گفتند که حاج آقا هستند که من بیایم؟ به حاج آقا عرض کردم و ایشان گفتند بیایند. ایشان آمدند و یک اتاق شیشه‌ای آقای لاجوردی درست کرده بودند که جلسات در آن اتاق شیشه‌ای بود و همه می‌دیدند و یکی از‌‌ همان میزها هم داخلش بود. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. این آقا آمد و هی می‌گفتند: لا اله الا الله! دست به روی دست می‌مالید که ببین این سید اولاد پیغمبر در چه تنگنایی دارد مدیریت می‌کند! آقای لاجوردی هم داشتند به کار خودشان می‌رسیدند و به من گفتند بروید باهاش صحبت کنید.

 

بعد گفت من کار دارم حاج آقا نمیان صحبت کنن؟ من رفتم گفتم حاج آقا ایشان می‌خواهد با شما صحبت کند. حاج آقا با اکراه آمدند و تشریف آوردند نشستند و ایشان گفتند که: بله ما متاسفیم که شما استعفا دادید و آیت‌الله یزدی فرموده‌اند که اینکه نمی‌شود، شما مکتوب بفرمایید. می‌دانستند که قضیه چی هست! این آقا و همفکرانش می‌خواستند مدیری مدبر و متدین و انقلابی و آگاه به وضع سیاسی قضایی مملکت در دستگاه قضا نباشد. آقای لاجوردی همیشه کارشان را می‌کردند. چون قویا اعتقاد به ولایت داشتند، دو سه روز بعدش دیدند که خب این آقا معاون اینجاست لابد حاج آقا فرستاده‌اند! یک استعفا نوشتند و نمابر کردند به آیت‌الله یزدی. آیت‌ الله یزدی زنگ زدند که بیا من کارت دارم. من رفتم خدمتشان و فرمودند این پوشه را می‌بینی من این گوشه گذاشته‌ام؟ این کارهایی است که اقدام ندارد! استعفای آقای لاجوردی را گذاشته‌ام اینجا. به چه دلیل ایشان مکتوب کرده‌اند؟ گفتم حاج آقا شما فرمودید. گفتند من؟ گفتم بله حاج آقا شما فرمودید! گفتند من؟ من کِی گفته‌ام؟ گفتم این آقا که معاون اجرایی شماست. بعد توضیح دادم. خیلی منقلب شدند و صورتشان گل انداخت. گفتم به من زنگ زد و ماجرا را تعریف کردم. خیلی ناراحت شدند و گفتند من که استعفای ایشان را نمی‌پذیرم. گفتم حاج آقا! آقای لاجوردی اهل استعفا نیستند و نبودند! آنجا هم در زمان دادستانی استعفا ندادند. نهایتا گفتم که حاج آقا بعید است که آقای لاجوردی بپذیرند. آقای لاجوردی هم رفتند. چند دفعه هم رفتم گفتم حضرت آیت‌الله یزدی! آقای لاجوردی را می‌زنند!!

 

* ما را از دادستانی بیرون کردند. یعنی نه استعفا دادیم نه هیچی! ولی رفتوندنمون!! نمی‌توانستند یک چنین وجود مقدس و مبارکی را تحمل کنند. شیوهٔ زندانبانی اسلامی که شهید لاجوردی مرقوم فرمودند شیوه‌ای است که علی-علیه‌السلام- برای ابن ملجم نمونه‌اش را دستور دادند. الحمدلله آثارش هم مانده است و این برکاتی که الان در سازمان زندان‌ها می‌بینید از آنجاست. بعدش هم آقای بختیاری عزیز آمدند و خالصانه و با حمیت پیگیری کردند و قدم‌های خوبی در پی برنامه‌ریزی‌های شهید لاجوردی در سازمان زندان‌ها برداشتند.
 

کلید واژه ها: لاجوردی


نظر شما :