ایرج حسابی: ساواک چشم‌های پروفسور حسابی را از کاسه درآورد

۱۲ شهریور ۱۳۹۱ | ۲۳:۵۸ کد : ۲۵۳۲ از دیگر رسانه‌ها
۱۲ شهریور ماه سالروز درگذشت پروفسور حسابی پدر علم فیزیک ایران است. سید محمود حسابی معروف به پروفسور حسابی فیزیکدان، سناتور، وزیر آموزش و پرورش و بنیانگذار فیزیک دانشگاهی ایران بود. حسابی در دانشگاه سوربن فرانسه، در رشتهٔ فیزیک به تحصیل و تحقیق پرداخت. در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن بیست و پنج سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را، با ارائهٔ رساله‌ای تحت عنوان حساسیت سلول‌های فتوالکتریک، با درجه عالی دریافت نمود. پروفسور حسابی اولین بار برای ارائه نظریه «بی‌‌‌نهایت بودن ذرات» به دفتر انیشتین رفت و او را کاملا شگفت‌زده کرد.

 

روزنامه کیهان در ۲۶ فروردین ۱۳۸۲ گفت‌وگویی با ایرج حسابی درباره پدرش کرد که سایت مشرق‌نیوز آن را بازنقل کرده که گزیده‌هایی از آن در پی می‌آید:

 

* اجازه بدهید من ابتدا خاطره‌ای از رابطه بچه مسلمان‌های دانشگاه با مرحوم پدر برایتان تعریف کنم. استادی در دانشگاه بود که الکی به او می‌گفتند پروفسور...البته او قلابی بود. یک درس مبنای دو ریاضی را گرفت که تدریس کند، اما نتوانست آن را تمام کند. برادر این آقا رادیو مسکو را اداره می‌کرد و در آنجا به شاه فحش می‌داد. شاه هم با آمریکایی‌ها صحبت کرد و یک کلاه سر روس‌ها گذاشتند و برادرش را به ایران برگرداندند و شد استاد دانشگاه تهران. آن یکی هم شد رئیس دانشگاه تهران. این آدم و همسرش هر دو شورت می‌پوشیدند و می‌آمدند در کلت تنیس دانشگاه با هم تنیس بازی می‌کردند. یکی هم نبود که به این‌ها بگوید خب اگر می‌خواهید شورت بپوشید بروید در دربار که ۳۰ تا زمین تنیس دارد. بچه مسلمان‌های دانشگاه هم نمی‌توانستند این وضعیت را تحمل کنند و می‌رفتند با پاره آجر می‌زدند دفتر او را خرد و خاکشیر می‌کردند، بعد ساواک دنبالشان می‌کرد و آن‌ها به دفتر آقای دکتر (حسابی) پناه می‌بردند و مخفی می‌شدند.

 

آقای دکتر هم به آن‌ها پناه می‌داد که ساواک دستگیرشان نکند. این اتفاقات باعث شد که او برود پیش شاه و از آن‌ها شکایت کند. بعد نتیجه گرفته بودند که باید مقابله با بچه مسلمان‌های دانشگاه را از دکتر حسابی شروع کنیم. همین شد که چنان بلایی به سر آقای دکتر آوردند که ایشان «دکرمانتین» کردند و جفت چشم‌هایشان از کاسه جدا شد. تا اینکه ۲۸-۲۷ سال بعد یکی را با اشعه لیزر و یکی دیگر را با اشعه سبز پیوند زدند. در تمام این مدت آقای دکتر حتی نمی‌توانستند رانندگی کنند و من ایشان را به دانشگاه می‌بردم و می‌آوردم.

 

* وقتی در زمان دکتر مصدق آقای دکتر حسابی وزیر فرهنگ شده بودند، مدیر کل اداره فرهنگ فارس نامه‌ای به تهران نوشت که مردم بومی اینجا برای اینکه پی خانه‌هایشان محکم بشود می‌آیند و سنگ‌های تخت جمشید را می‌برند و از آن‌ها استفاده می‌کنند. دکتر حسابی می‌گفت اول گمان کردم مدیرکل فارس شوخی می‌کند، چون مگر ممکن است ملتی با ۳۰۰۰ سال تاریخ خودش این کار را بکند، به خاطر همین جواب نامه‌اش را ندادم. چند بار این نامه از شیراز رسید ولی جدی نگرفتم آخر وقتی دیدند قضیه خیلی مکرر است آقای دکتر یک هواپیمای نظامی گرفتند و چون شیراز فرودگاه نداشت، در یکی از بیابان‌های اطراف فرود آمدند و دیدند، بله، صبح به صبح سنگ‌های پاسارگاد و پرسپولیس و مقبره کوروش و تخت جمشید را سوار چندین گاری و درشکه می‌کنند و به شهر می‌برند که به عنوان پی ساختمان بفروشند.

 

اما تصور نکنید که این‌ها روستایی‌های عوام بودند و من دارم به آن‌ها استناد می‌کنم، مسئله خیلی گسترده‌تر است. قدیم وقتی شما می‌رفتید سر قبر حافظ، بیرون کفش‌هایتان را درمی آوردید، آن داخل یک ضریح چوبی گذاشته بودند، معمولا هر کسی وارد می‌شد، یک دیوان حافظ زیر بغلش داشت. وقتی داخل می‌شدند دخیل می‌بستند، نیت می‌کردند و فالی باز می‌کردند و ….

 

* آقای حکمت وزیر فرهنگ زمان شاه یک بار با هیاتی رسمی رفت به یونان و طبق رسوم دیپلماتیک او را بردند سر قبر سرباز گمنام آن کشور تاج گل بگذارد. در آنجا از آقای حکمت عکس یادگاری می‌گیرند و وقتی او تهران می‌آید از این عکس خوشش می‌آید و می‌گوید قبر حافظ را خراب کنند و قبر سرباز گمنام یونان را به جای آن بسازند.

 

این می‌شود مقبره‌ای که امروز برای حافظ درست کرده‌اند و هیچ اثر و نشانی هم از شکل و فرم ایرانی و سنتی گذشته آن برجا نیست. همین آقا تشریف می‌برد فرانسه، در ایستگاه متروی نانسی عکس یادگاری می‌گیرد و از فرم آنجا خوشش می‌آید، دستور می‌دهد قبر سعدی را خراب کنند و به جای آن ایستگاه متروی نانسی را بسازند. کار به همین جا ختم نمی‌شود. آقای کرباسچی استاندار اصفهان می‌شود. دستور می‌دهد حمام شیخ بها – که دانشگاه کلن کرسی تدریس برایش دایر کرده است – را خراب می‌کنند و به جایش پاساژ بسازند. چرا درخت‌های قدیمی و کوچه باغ‌های شمیران و... را خراب می‌کنید جایش برج می‌سازید. این درخت و کوچه باغ‌ها و... نشانه‌های تاریخ و فرهنگ ما هستند؟

 

به دروغ ادعای تمدن و سواد نکنید. یک بار از این همه سفر خارجی که تشریف می‌برید چشم‌هایتان را باز کنید و ببینید در کشورهای اروپایی مثل رم فرانسه، انگلیس و یا روسیه و یونان اجازه نمی‌دهند که یک خشت از مناطق قدیمی را جابجا کنند، در مملکت ما هر روز با دستور یکی از مسئولین یک تکه از تاریخ ما را از جای خودش جدا می‌کنند و یک ساختمانی می‌سازند که دو ریال در آن سود داشته باشد. اگر هم می‌خواهید بسازید، بسازید.

 

چرا مناطق سنتی را خراب می‌کنید. این همه جا. حتماً باید حمام شیخ بهایی را خراب کنید. حتماً باید مقبره باباطاهر و خیام را خراب کنید. نیشابور این همه بیابان دارد، هر چیزی دوست دارید بسازید. از طرف دیگر بروید ببینید در شهر ری با آن همه بافت قدمتدار و ارزنده چه کرده‌اند. یک نفر به این‌ها بگوید که اصلاً این بنا مال شما نیست که به خودتان اجازه می‌دهید به آن‌ها دست بزنید. بچه‌های شاه عبدالعظیم (ع) به عشق کوچه‌های قدیمی و آبا و اجدادیشان مشتاق می‌شوند که بیایند در آنجا خدمت کنند شما همه چیز را خراب می‌کنید، چه کسی حاضر می‌شود بیاید و در محل غریبه زندگی کند؟! برخی مسئولین ما دلبستگی‌های تاریخی مردم را قطع می‌کنند. ریه‌های تنفس شهر را قطع می‌کنند و باغ‌ها را به نام دوستان خودشان تبدیل به برج می‌کنند بعد می‌آیند شعار عدم فروش تراکم می‌دهند.

کلید واژه ها: حسابی


نظر شما :