سرگئی ناامید از ایران رفت
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
اشغال ایران به دست متفقین به یک لحاظ دیگر هم اتفاق مهمی بود؛ ایالات متحده سیاست دیرپایش در قبال ایران، انفعال خیرخواهانهای را که در پیش گرفته بود، تغییر داد؛ برای ساختن بخشی از راهآهن سراسری ایران، نیروی نظامی وارد کرد و برای کمک به پیشرفت امور متخصصان فنی به ایران فرستاد. بعد، در اوت ۱۹۴۴، محمد ساعد که نخستوزیر بود و پشتیبانی بریتانیا را داشت، با اکراه تأیید کرد دولتش در حال بررسی درخواستهایی برای اعطای امتیازات نفتی از سوی شرکت انگلیسی- هلندی «رویال داچ شل» و نیز دو شرکت امریکایی «ساکنی وکیوم» و «سینکلر» است. معلوم بود دولت ساعد دارد آماده میشود باز هم مقدار بیشتری از ثروتهای طبیعی ایران را به غرب کاپیتالیست واگذار کند. شایعاتی هم دهان به دهان میگشتند حاکی از اینکه ساکنی وکیوم خودش را آماده میکند حق و امتیازات کار در استانهای شمالی را بگیرد، محدودهای که روسها حوزهٔ نفوذ و اثرگذاری خودشان میدانستند. اینچنین بود که بسیار پیش از اروپا، جنگ سرد در ایران در گرفت، و اولش روسها بودند که سود بردند.
بسیاری از ایرانیها هیجان زدهٔ عملیات دفاعی شوروی در برابر هیتلر بودند، و حزب توده داشت در پرتو افتخارات استالین، حمام آفتاب میگرفت. در انتخابات مجلس سال ۱۹۴۳ شش نامزد حزب توده رأی آورده بودند، آدمهایی حامی انجام اصلاحات سوسیالیستی در حکومت سلطنتی، و حزب هم طرفدار خیزش اصنافی بود که تازه متولد شده و شروع به رشد کرده بودند. در شمال کشور، نیروهای شوروی بیهیچ اجازه و قراردادی مشغول حفاری منابع معدنی ایران بودند. در تهران بولارد گله میکرد که «رفتار سفیر شوروی کلاً رفتار کمیسری مشغول ادای وظیفه در سواحل بالتیک را به ذهن آدم میآورد تا دیپلماتی در یک کشور مستقل خارجی را.» اینکه رفتار خود بولارد بیاندازه محدود به چارچوبهای کنسولی مشخص بود، این صلاحیت را خیلی به او میدهد که چنین اظهارنظری کند.
شورویها سریع به اخبار مبنی بر امتیازات در آستانهٔ اعطا واکنش دادند. سرگئی کافتارادزه، یکی از معاونان زمخت و خشن وزارت امور خارجهٔ شوروی را فرستادند برای بازدید از استانهای شمالی تحت اشغال روسها. کافتارادزه در پایان سفرش به تهران آمد، دیداری با ساعد کرد و درخواست دریافت امتیاز انحصاری بهرهبرداری از نفت کل این استانها را داد، اما نخستوزیر زیر بار پذیرش نرفت و گفت تا پیش از پایان جنگ، خبر از هیچ امتیازی به هیچ کس نیست. پاسخ کافتارادزه ۲۴ اکتبر ۱۹۴۴ آمد، در جلسهٔ مطبوعاتی ننگین و بدنامی در سفارت شوروی. درخواست امتیازش را دوباره تکرار کرد، رفتارهای «غیردوستانه و غیرصمیمانه» دولت ساعد را تقبیح کرد، و در لفافه ایرانیها را به سرنگون کردن دولتشان فراخواند.
کافتارادزه مهمان ایران بود و رفتارش با هر معیاری غیرمؤدبانه محسوب میشد، و تأثیرش را هم درجا گذاشت و باعث شد نظر بسیاری از آدمها و نیروهای بیطرف نسبت به اتحاد جماهیر شوروی منفی شود و اعضای حزب توده را هم آشفته کرد و در بهت فرو برد. حزب تا آن زمان توانسته بود از پاسخ دادن به این سؤال طفره برود که اگر منافع ایران و شوروی جایی متضاد همدیگر شوند، آنها به کدام سوی ماجرا وفادار خواهند بود. حالا مطبوعات ایرانی طرفدار حزب توده قضیه را وارونه کرده بودند و فرق بین امتیاز انحصاری خوب (به روسها) و امتیاز انحصاری بد (به بریتانیاییها یا امریکاییها) را توضیح میدادند، و همزمان در تمام این مدت هم حنجره میدراندند که ساعد «جاسوس فاشیستها» باید از قدرت کنار برود. در شرایط تازه که متفقین زمان جنگ حالا دشمن بودند و هیچ دولت محتملی هم نبود که از سوی دو طرف مورد قبول باشد، غریب بود که حزب توده و پشتیبانان روسش آتش نبرد را شعلهورتر کردند.
چند روز بعد از جلسهٔ مطبوعاتی کافتارادزه، دهها هزار نفر از حامیان حزب توده از محل حزب به سمت ساختمان مجلس راهپیمایی کردند و خواستار استعفای ساعد و اعطای امتیاز شدند. تأثیر این جمعیت خوب سازمان یافتهای که شعار را فریاد میکشیدند و پرچم تکان میدادند، روی مردم شهر هرج و مرج گرفته و مهم تهران احتمالاً زیادی به نفع شوروی بود ــ به خاطر کافتارادزه هم نبود که الان داشت پشت دیوارهای سفارت نقشههای احمقانه میکشید. کامیونهای پر از سربازهای ارتش سرخ برای «حمایت» از راهپیمایان وقتی داشتند به ساختمان مجلس نزدیک میشدند، عکاسها و خبرنگارها حاضر بودند، تصاویری که آنها ثبت کردند، تصاویری از دموکراسی سرنیزهٔ همسایهای «دوست و صمیمی» بود، همسایهای که میخواهد سنگ بنای مجلس قانونگذاری شاهنشاهی ایران را از جا دربیاورد، سخت میتوانست بیشتر از این به کسی ضربه بزند.
شورویها حالا از تصویر حزبی مظلوم که آن را به خاطر منافع غربیها همیشه نادیده گرفتهاند، تبدیل شده بودند به یک مشت گردن کلفت قلدر. اعضای حزب توده هم همهٔ ورقهایشان را رو کرده بودند، اما کافتارادزه کماکان نمیپذیرفت که برگردد برود خانه، و به نظر میآمد مملکت در وضعیت موازنهای شوم میان کمونیستها از یک سو و اوباش دست راستی سیدضیاء از سوی دیگر است. همینجا بود که آدمی پا وسط گذاشت تا همهشان را عاجز و شگفتزده کند: محمد مصدق.
سخنرانی مهم او بعد از راهپیمایی تودهایها به سمت مجلس و انفجار تشویقهایی که چند باری سخنرانیاش را قطع کردند و از جنس روال معمول مجلس نبودند، توانایی او را در بیان و سخنوریای همسو با روحیه و جوّ عمومی نشان میداد. مصدق آن قدری تابوشکنتر و به اصل مالکیت خصوصی آن قدری وفادارتر بود که نتواند کمونیست باشد، اما تا آن زمان تودهایها او را به چشم آدمی دیده بودند که با آنها بد نیست. خودش هم حتماً این را میدانست؛ بعد این سخنرانی پر شورش علیه واگذاری انحصاری امتیازات مناطق شمالی کشور، دیگر دشمن آنها شده بود، اما شاید این دیگر نگرانش نمیکرد، چون داشت روابط و همسوییهای سیاسی را در پرتو کورسوی اصول تفسیر میکرد و پا پس نمیکشید.
سخنرانیاش را با چندتایی تسویه حساب قدیمی شروع کرد و از اهمیت بسیار قرارداد دارسی گفت که رضاشاه سال ۱۹۳۳ مذاکراتش را کرده بود و مصدق هم پنبهاش را زده بود، پنبهٔ بند بند ننگینش را. مصدق در روابط خارجی طرفدار چیزی بود که خودش اسمش را گذاشته بود «موازنهٔ منفی»، که یعنی رد همهٔ متقاضیان خارجی امتیاز و انحصار به یک چوب، اما مورد دارسی ۳۲ سال بیشتر از اصل زمان قرارداد طول کشیده بود، و همین به موضوع مهم دیگری دلالت میکرد. همه میدانستند کافتارادزه مطالبه حوزهٔ نفوذ بسیار بزرگتری از آنچه دارسی دارد، کرده، و بعدتر معلوم شد نقشه داشته بیشتر منطقهٔ شمال ایران را تبدیل به «قلمرو امن» شورویها بکند. حقیقت این بود که اعطای امتیاز پرضرر و زیان سال ۱۹۳۳ رضاشاه بدل به معیار شده بود و حالا شوروی عزم کرده بود حتی لقمهٔ چربتری بردارد.
مصدق وسط هلهلهٔ تشویقها مشخصاً اشاره کرد که به نظرش رفتار کافتارادزه نقض تعهد عدم مداخلهای است که بلشویکها بعد انقلاب ۱۹۱۷شان به ایران داده بودند. پرسید «اگر دولت ساعد رفت و بعد دولت جانشینش هم نخواست [با این اعطای امتیاز] موافقت کند، آن وقت [شورویها] چه کار میکنند؟ هر بار که دولت ایران یکی از خواستههای دولت شوروی را رد کرد، آنها روابطشان را با ایران قطع میکنند؟» مصدق پیشنهاد کرد روسها اول نیروهایشان را از مناطق نفتخیز شمال ایران بیرون بکشند و آن وقت بعدش برای استخراج به کنسرسیوم بینالمللی بپیوندند، اما ضمناً به خطری هم اشاره کرد: «مردم ایران با کشورهایی که به آنها خیانت میکنند، مهربان نیستند؛ هر وقت فرصتش پیش بیاید حق این خیانتکارها را کف دستشان میگذارند.»
امکان نداشت این حرفها کافتارادزه را خوشحال کرده باشد. کنایههای نیشدار مصدق هم که الان در تهران دهن به دهن میگشتند: «آقای کافتارادزه خیلی دیر رسیده، و الان هم قرار است خیلی زود برود به وطنش.» در واقعیت قائم مقام کمیسر آن قدر ماند و برنگشت به مسکو که مصدق قانونی را به مجلس برد و تصویب گرفت مبنی بر اینکه هیچ دولتی حق ندارد بدون کسب اجازه از نمایندهها در مورد هیچ اعطای امتیازی که در آن پای منافع خارجیها در میان باشد، مذاکره کند. کافتارادزه علیه این قانون حرفهایی زد و حملههایی کرد، و بعد هم با هواپیما از ایران رفت.
حزب توده و روزنامههایشان افتادند به حملههای تند به مصدق، به خصوص وقتی او از تصدیق لایحهای برای لغو قرارداد تجدیدنظر شدهٔ دارسی امتناع کرد. مصدق داشت ماهرانه و از روی قاعده بازی میکرد، چون پیشبینی میکرد مجلس فعلی این لایحه را رد کند و این امکان را برای بریتانیا فراهم کند که بگوید (همچنان که مصدق به بانی لایحه گفت) «شما ادعا میکنید این امتیازنامه در دوران استبداد [رضاشاه] تجدیدنظر شده و غیرقانونی است ــ خب، حالا که مجلس آزاد دارید و این مجلس هم زیر بار رد کردنش نرفته.» از حرفهای مصدق بر میآید که او خودش همزمان پی راهی میگشت تا بتواند قرارداد دارسی را باطل کند.
مصدق تنها کسی نبود که به اقدامی مناسب علیه امتیازنامههای نفت جنوب میاندیشید، اما او میدانست که ضمناً باید به جای شرکت نفت ایران و انگلیس بدیلی هم پیشنهاد کند. در نبرد ایران برای کسب استقلالی حقیقی، نفت به چشم او هم سلاح بود هم هدف. فقر و فلاکت ایران ایجاب میکرد که کشور از منابعش به نفع مردم خودش استفاده کند، اما کشور برای این کار نه بنیهٔ مالیاش را داشت نه تخصص فنیاش را. پیشنهاد مصدق ایجاد صنعت نفتی بومی بود با سرمایهٔ پیشپرداختهای فروشهای آتی و استخدام متخصصان خارجی کنار مدیران ایرانی. میگفت «بیایید با هر کشوری که میخواهد نفت بخرد، پای میز مذاکره بنشینیم، و بدون تأخیر کار کنیم تا مملکت آزاد شود.»
پیام مصدق جذاب اما بینهایت سادهانگارانه بود، چون صنعت بینالمللی نفت داشت جوری تغییر میکرد که تحقق طرح او ناممکن بود. از پی جنگ، انترناسیونالیسم در اندیشهٔ سیاسی و اقتصادی غرب رخنه کرد، با توافقنامهٔ برتون وودز بر سر جریان سرمایه و جهانی شدنی که مهارش از دستها در رفت. «هفت خواهر» اصلیتر صنعت بینالمللی نفت ــ شرکت نفت ایران و انگلیس، رویال داچ شل، و «پنج» امریکایی، استاندارد ایل نیوجرسی، استاندارد ایل کالیفرنیا، ساکنی وکیوم، تگزاس، و گلفایل ــ تبدیل شده بودند به کارتلی بسیار قدرتمند در سرتاسر خاورمیانه. این شرکتهای بزرگ که پشتیبانی دولتهایشان را هم داشتند، دولتهایی که ثبات در توزیع انرژی را راهی برای جلوگیری از فراگیر شدن کمونیسم میدیدند، به توافقهایی برای همکاری و مشارکت یا خرید نفت همدیگر هم رسیده بودند ــ مثل مورد استاندارد ایل نیوجرسی و ساکنی وکیوم که متعهد شده بودند بخش عظیمی از تولید شرکت نفت ایران و انگلیس را بخرند. منابع نفتی تازه و در حال گسترشی داشتند در کویت، عراق، بحرین، قطر و به خصوص عربستان سعودی به بهرهبرداری میرسیدند، و در مورد همهشان هم روال اعطای امتیاز داشت اعمال میشد.
در این نظام توزیع تازه، نداهای استقلال خیلی کم تحمل میشدند و هیچ علاقهای به یک صنعت نفت مستقل ایرانی نبود که بخواهد به قواعد کارتل کماعتنایی کند. در این بازی مصدق آسیبپذیر بود؛ یکی از رهبران کمونیستهای ایران حین دست انداختنش حقیقت تلخی را گفت: «آیا شما واقعاً این قدر ساده و خاماید که فکر میکنید آنها میگذارند با سرمایهٔ خودتان نفت استخراج کنید؟... انتظار دارید راحت و ساده بهتان امکانات بدهند تا دکان بزنید ــ صاف هم جلوی شرکت نفت آنها؟»
نظر شما :