کابوس صادق/ قطبزاده؛ مبارزی که معارض شد
مشتاقان زنده ماندن شریعتی و حضور او پس از انقلاب اما بد نیست که به سرنوشت بدرقهکنندگان شریعتی به سوی دیار باقی، نظری از سر دقت بیافکنند.
از چهار نفری که جنازه شریعتی را در لندن غسل دادند یعنی: عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده، تا آنان که در دمشق بر جنازه او نماز گذاردند و تابوت او را به دوش کشیدند، یعنی: امام موسی صدر، ابراهیم یزدی، محمد مفتح و صادق قطبزاده. هر کدام از اینها پس از پیروزی انقلاب اسلامی سرنوشت غریبی داشتند اما در این میان حکایت تراژیک سرنوشت صادق قطبزاده بسیار قابل توجه است.
قطبزاده نه سیاستمداری کارکشته و پر سابقه بود و نه مجاهد و مبارزی دلاور و رنج کشیده و نه تئوریسین انقلاب. اما اگر او این همه نبود، پس قطبزاده که بود؟
***
فرزند آقا حسین یکی از بازاریان تهران، دوران متوسطه را میگذراند که مبارزات ملیون برای ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق، صادق را شیفتهٔ فعالیتهای سیاسی کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و در فاصله میان فعالیت جبهه ملی اول و دوم او جوان ۱۷ سالهای بود که با عضویت در شاخه دانشآموزی نهضت مقاومت ملی پا در میدان مبارزه با حکومت شاه نهاده بود.
همان شاهی که در ۱۳۳۷ سبب شد تا بسیاری از دانشجویان از جمله صادق قطبزاده برای ادامه تحصیل راهی اروپا و امریکا شوند. قطبزاده در رشته زبان و در دانشگاه جرج تاون مشغول به تحصیل شد. دانشگاهی که سالها بعد دو وزیر امور خارجه به امریکا و یک وزیر امور خارجه به ایران معرفی کرد، الکساندر هیگ، مادلین آلبرایت و صادق قطبزاده.
دوران حضور قطبزاده در واشنگتن دیسی همراه بود با فعالیتهای سیاسی او بر علیه رژیم حاکم در ایران. قطبزاده اگرچه چهرهای آکادمیک و یکی از اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بشمار میرفت، اما مبارزات او چندان قرابتی با فضای آکادمیک نداشت.
دهه ۶۰ در امریکا و اروپا همزمان بود با اوج دوران جنبشهای رادیکال دانشجویی. علیرغم این مساله در ایران نیز جنبش دانشجویی در دهه ۴۰ به واسطه فعالیتهای گروههای چپ در دانشگاهها رونق فراوان داشت و آغاز این دهه با حمله دانشجویان در بهمن ۱۳۴۰ به مجسمه شاه در دانشگاه تهران همراه بود.
دو سال بعد نیز در نیمه خرداد مبارزان علیه رژیم پهلوی با نام و آوازه یک روحانی شجاع به نام روحالله خمینی آشنا شدند تا پشتوانه مذهبی مبارزات بر علیه حکومت وقت نیز مهیا شود.
یک سال بعد نیز شاه راهی امریکا میشود و در بدو ورود به این کشور پیش از آنکه از استقبال لیندون جانسون سرمست شود با تظاهرات اعتراضی دانشجویان ایرانی در فرودگاه جان اف کندی در نیویورک مواجه میشود. این دانشجویان در مدت زمان حضور شاه در امریکا لحظهای او را تنها نمیگذارند و هیچ کدام از مراسم رسمی که شاه ایران در آن حضور دارد بدون تظاهرات دانشجویان ایرانی برگزار نمیشود، از جمله مراسم اعطای دکتری افتخاری به شاه در دانشگاه نیویورک و دانشگاه لوسآنجلس.
در همان دهه در اروپا دانشجویان فرانسوی قیام مه ۶۸ را رقم میزدند و در همان سال رهبر جنبش مدنی در امریکا ترور میشد و جنبش دانشجویی امریکا در حمایت از این جنبش و در مخالفت با جنگ ویتنام در میدان مبارزه حاضر بود. و باز هم در همین ایام بود که سفر شاه و فرح به آلمان غربی با تظاهرات گسترده جنبش دانشجویی مواجه شد. تظاهراتی در مخالفت با شاه ایران که در آن حتی دانشجویی آلمانی به نام «بنو اونه زورگ» نیز کشته شد.
در ایران نیز در مقارن با قیامهای دانشجویی در اروپا و امریکا و همان سالی که مارتین لوترکینگ ترور شد، خبر مرگ غلامرضا تختی به عنوان یکی از هواداران «جبهه ملی» شرایط را بیش از پیش بر علیه رژیم شاه تغییر داد.
در این فضا و زمان بود که صادق قطبزاده در امریکا مبارزات بر علیه رژیم شاه را آنچنان پی گرفته بود که به عنوان دانشجویی ایرانی خود را به میهمانی سفارت ایران در واشنگتن رساند و در آن میهمانی با سفیر ایران در امریکا و داماد شاه درگیر شد و میهمانی با سیلی قطبزاده به صورت اردشیر زاهدی بهم ریخت.
اینک قطبزاده دیگر آن دانشجو و مخالف گمنام رژیم پهلوی نبود. زمان زیادی از پیچیدن صدای سیلی قطبزاده به گوش زاهدی در ساختمان سفارت تا پیچیدن نام و آوازه قطبزاده در میان محافل و رسانههای خبری در امریکا و اروپا و ایران نگذشت. قطبزاده از نخستین پله شهرت با خشونت بالا رفته بود.
ماجراجویی صادق در امریکا به اخراج او از این کشور منجر شد. قطبزاده میدید که در راه مبارزهای که او علیه رژیم شاه پیش گرفته بود، در مهد آزادی دنیا نیز آن گونه که باید از آزادی برخوردار نیست.
پس از اخراج از امریکا، او راهی کانادا و پس از آن اروپا شد. در این سالها او با مبارزان لبنانی نیز در ارتباط بود و در سفری که به سوریه داشت از حافظ اسد دو هدیه دریافت کرده بود؛ یک اسلحه کمری و یک پاسپورت سوری.
ارتباط با مبارزان لبنانی، قطبزاده را به امام موسی صدر نیز نزدیک کرده بود. اما در همین ایام قطبزاده که ارتباط گستردهای با سازمانهای چریکی خاورمیانه پیدا کرده بود، راهی لیبی نیز میشود تا از حمایتهای قذافی نیز در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی بهره بگیرد.
قطبزاده سالها بعد به عنوان نماینده امام خمینی نیز بار دیگر راهی لیبی میشود و با قذافی دیدار میکند. اما این بار موضوع ملاقات اطلاع از وضعیت امام موسی صدر است.
پس از تبعید آیتالله خمینی در سال ۴۳ به ترکیه و ورود ایشان یک سال بعد، از آن کشور به عراق، قطبزاده که از مقام و موقعیت امام خمینی در مسیر فضای مبارزه بر علیه رژیم پهلوی به خوبی آگاهی یافته بود، بارها راهی نجف و دیدار با ایشان شد.
در اوایل دهه ۵۰ قطبزاده از جایگاه مناسبتری نسبت به دیگر مبارزان خارجنشین بر علیه رژیم پهلوی، نزد امام خمینی برخوردار بود. حمایت همراه با شیفتگی کسی چون صادق طباطبایی (برادر همسر سیداحمد خمینی و خواهرزاده امام موسی صدر) نسبت به قطبزاده، در ایجاد ارتباط قطبزاده با امام خمینی و امام موسی صدر بسیار موثر واقع شده بود، تا جایی که قطبزاده خود را مقلد امام میدانست و پس از ورود مجدد به امریکا به عنوان نماینده امام در این کشور رهبری انجمن اسلامی دانشجویان در تگزاس را برعهده گرفته بود. اما در این میان قطبزاده یک مخالف سرسخت در بیت امام خمینی در تبعید داشت، و او کسی نبود جز فرزند امام یعنی سیدمصطفی خمینی.
مخالفتهای سیدمصطفی با صادق قطبزاده تا آن اندازه بود که وی یکبار از ورود قطبزاده به خانه خود جلوگیری کرده بود و نقل است که سید مصطفی، قطبزاده را بدتر از مارکسیستها میدانسته.
قطبزاده به همراه ابراهیم یزدی از کسانی بودند که در نقل مکان امام خمینی از عراق به پاریس نقش مهمی برخوردار بودند. با ورود امام به پاریس و در کانون اخبار رسانههای جهانی قرار گرفتن ایشان، قطبزاده نیز بیش از پیش به چهرهای شناخته شده بدل شد.
او در این سالها از سیر وقایع به خوبی آموخته بود که چگونه خود را به عنوان چهرهای با اهمیت در رسانهها مطرح کند. نمونه این مساله، ماجرای طراحی ترور او توسط ساواک است. در حالی که حکومت پهلوی مخالفینی بسیار موثرتر و سرشناستر از قطبزاده دارد، قطبزاده مدعی میشود که نصیری رییس ساواک شخصی را برای ترور او راهی لندن کرده است اما این شخص به جای انجام این ترور تنها ماجرا را به اطلاع قطبزاده میرساند.
این شخص «یولیک پیراخان» نام داشت و قطبزاده مدعی بود وی در شرایطی که از انجام این ترور امتناع ورزیده، به قطبزاده پیشنهاد میدهد که چند روزی خود را مخفی کند تا ساواک ضمن اطمینان از موفقیت این ترور مبلغ کامل را در اختیار پیراخان قرار دهد و آنگاه او این پول را با قطبزاده نصف کند!
همچنین در همان سالی که شاه به فرانسه سفر میکند و با استقبال مناسبی از جانب ژیسکار دستن مواجه میشود، قطبزاده مدعی میشود که ساواک برادرش را در ایران گروگان گرفته و شرط رهایی او را بازگشت قطبزاده به ایران عنوان کرده است. البته قطبزاده تا ۴ سال بعد و آن هم با «پرواز انقلاب» هرگز به ایران باز نمیگردد.
در باغ نوفللوشاتو است که درخت آرزوهای قطبزاده به ثمر مینشیند. نزدیکی او به امام و جایگاه مستحکم او در دفتر امام در پاریس، سبب میشود تا بسیاری از همان زمان قطبزاده را یکی از چهرههای شناخته شده در رژیم پس از پهلوی بدانند. اما حوادث دیگری در کمین است.
کسانی چون قطبزاده، بنیصدر و یزدی از مخالفان رژیم در خارج از کشورند. اینها اگرچه امام خمینی را در بازگشت به وطن همراهی میکنند اما نمیتوان از آنها تحت عنوان «یاران امام» نام برد. چرا که گذر زمان نشان میدهد که یاران حقیقی امام، روحانیونی هستند که یا در زندانهای رژیم شاه محبوسند و یا در تبعید در گوشه و کنار کشور بسر میبرند.
اما ماندگارترین صحنه در «پرواز انقلاب» در شرایطی رقم میخورد که واسطه میان امام خمینی و تاریخ کسی نیست جز صادق قطبزاده. آنجا که قطبزاده در مقام مترجم، پاسخ امام را در برابر این پرسش خبرنگاران که «چه احساسی از بازگشت به کشور دارید»، از «هیچی» به «ایشان نظری ندارند» ترجمه میکند. اما در این میان خبرنگاری نبود تا احساس قطبزاده را از بازگشت پس از ۲۰ سال به کشور، جویا شود.
پرواز انقلاب به زمینی مینشیند که میلیونها انقلابی پا بر آن نهادهاند. و قطبزادهای که در اوج گمنامی به عنوان دانشجوی زبان از کشور خارج شده بود، پس از ۲۰ سال در حالی به کشور باز میگشت که اگرچه زبان انگلیسی را به خوبی آموخته بود اما هنوز با «زبان انقلاب» آشنایی نداشت.
یک روز پس از پیروزی رسمی انقلاب اسلامی ایران و یک روز پس از آغاز بکار دولت موقت، نخستین حکم مسوولیت در کشور به نام صادق قطبزاده صادر شد. او به ریاست یکی از مهمترین سازمانها در روزهای اول انقلاب یعنی صدا و سیما منصوب شده بود.
از همان روزی که قطبزاده راهی ساختمان جامجم شد، مشخص بود که او این مسوولیت را همچون پلی جهت رسیدن به مقامات بالاتر در نظام نوپای ایران میداند. اما دوران مسوولیت او در صدا و سیما هر روز با حاشیه و جنجالی تازه همراه بود. هر چند با نظر به حساسیتها از یک سو و عدموجود برنامهای مشخص درباره چگونگی محتوای برنامهها در صدا و سیما از دیگر سو، میتوان گفت که هر کس به جای قطبزاده نیز در آن دوران بر کرسی ریاست صدا و سیما مینشست، نمیتوانست ریاستی موفق و با دوام داشته باشد.
نقشآفرینی قطبزاده در صحنه سیاسی کشور تا ۱۳ آبان ۵۸ منحصر بود به مخالفت با برخی از نویسندگان و روشنفکران و مصاحبههای جنجالی با نشریات و اتخاذ تصمیمات جنجالیتر در سازمان تحت ریاستش. اما تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان و استعفای دولت موقت همان فصلی بود که قطبزاده در آن بیتاب میوهچینی بود.
با استعفای دولت موقت، سه رقیب دیرینه و اضلاع مثلث معروف آن دوران، در امتداد یکدیگر قرار میگیرند و یکی پس از دیگری در پست وزارت امور خارجه نقشآفرینی میکنند.
ابراهیم یزدی به عنوان وزیر امور خارجه دولت موقت جای خود را به ابوالحسن بنیصدر میدهد، اما بنیصدر که درمییابد در این شرایط و با توجه به بحران گروگانگیری در سفارت امریکا، وزارت خارجه نبض اصلی تحولات بشمار میرود، ترجیح میدهد پست وزارت امور خارجه را به دیگری واگذار کند. و این دیگری کسی نیست جز صادق قطبزاده.
قطبزاده که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بارها و بارها بحث استرداد شاه به کشور را مطرح کرده بود و در صف نخست خواستاران محاکمه شاه در ایران قرار داشت، اینک منادی این سیاست بود که تنها راه آزادی گروگانها، تحویل دادن شاه توسط امریکا به ایران است.
اما مساله گروگانهای امریکایی در حال بدل شدن به گرهای کور بود. قطبزاده بار دیگر در مصاحبه امام خمینی با خبرنگاران خارجی نقش مترجم را ایفا میکرد، در مصاحبهای که قطبزاده به نقل از امام عنوان کرد اگرچه گروگانها جاسوس و مجرم هستند اما در صورتی که امریکا شاه را به ما تحویل دهد، یک درجه تخفیف به گروگانها میدهیم و آنها را آزاد میکنیم.
اما اینگونه نشد تا در حالی که نخستین انتخابات ریاست جمهوری در ایران در آستانه برگزاری بود، صادق قطبزاده به عنوان وزیر امور خارجه و یکی از نامزدهای این انتخابات خود برای به دام انداختن شاه دست به کار شود.
قطبزاده به خوبی میدانست در صورتی میتواند بر کرسی نخستین رییسجمهور ایران بنشیند که آخرین شاه ایران را پیش از آن بر کرسی متهم در دادگاه انقلاب مینشاند. به همین جهت او دست به یک قمار بزرگ زد. قماری که همزمان با ورود شاه به پاناما انجام گرفت. قطبزاده چندی پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری به بهانه فروش آپارتمانی که در پاریس داشت راهی این شهر میشود. اما اتفاق اصلی در آپارتمانی دیگر رقم میخورد.
قطبزاده در حالی که چهره خود را با گریم تغییر داده بود راهی آپارتمانی میشود که مشاور ارشد رییسجمهور امریکا نیز با چهرهای گریم شده در انتظار اوست. قطبزاده در این دیدار از همیلتون جردن میخواهد که مقامات کاخ سفید را راضی به تحویل دادن شاه به ایران کند. چندی پیش از این دیدار همیلتون جردن به این دلیل که حضور شاه در خاک امریکا میتواند باعث به خطر افتادن جان گروگانهای امریکایی شود، از وی که برای انجام عمل جراحی در یک پادگان نظامی در ایالت تگزاس بسر میبرد، میخواهد که راهی پاناما شود.
خروج شاه از امریکا اما منجر به آزادی گروگانها نمیشود تا سرانجام در دیدار قطبزاده با جردن، وزیر امور خارجه ایران پیشنهاد قتل شاه را به عنوان آخرین گزینه برای نجات گروگانهای امریکایی به مشاور کارتر ارائه میکند. آن گونه که همیلتون جردن در کتاب خاطرات خود مینویسد «قطبزاده به من پیشنهاد کرد که سیا با تزریق یک آمپول سمی در همان پاناما شاه را بکشد و بحران تمام شود تا گروگانها آزاد شوند، همه به خواست خود برسند. گفتم جدی نمیگویید. گفت چه کاری دارد برای سیا که هزاران نفر از ایرانیها را به همین ترتیب از بین برده است.»
اما زمانی که قطبزاده از انجام این کار از سوی طرف امریکایی اطمینان حاصل نمیکند، به واسطه دو وکیلی که سابقه آشنایی دیرینه با آنها دارد یعنی کریستیان بورگه و هکتور ویلالون تصمیم میگیرد که با ژنرال عمر توریخوس رهبر پاناما برای به دام انداختن شاه در آن کشور وارد مذاکره شود. اما همراهان شاه از این ماجرا مطلع میشوند و همان گونه که شاه از پاناما، همای ریاست جمهوری نیز از دستان قطبزاده میگریزد و بر شانه بنیصدر مینشیند.
قطبزاده نشان میدهد که در راه رسیدن به قدرت پروایی از به خطر انداختن جان خود ندارد. همان گونه که در دیدار در آن آپارتمان در پاریس به همیلتون جردن گفته بود «اگر از این دیدار کسی خبردار شود، تو شغلت را از دست خواهی داد اما من سرم را.»
با آغاز دوران ریاست جمهوری رقیب دیرینه، قطبزاده خود را مهره سوخته شطرنج سیاست میپندارد. او در انتخابات ریاست جمهوری شکستی سنگین از بنیصدر متحمل شد و نه تنها به ریاست جمهوری دست نیافت بلکه در میان ۷ نامزد نهایی آن انتخابات، در رتبه هفتم جای گرفت.
در این دوران خبر میرسد که او قصد انتشار روزنامهای به نام «والعصر» دارد. اما چنین نمیشود. تعدادی از روحانیون شناخته شده در حزب جمهوری اسلامی در آغاز دهه ۶۰ به مخالفان شناخته شدهٔ قطبزاده بدل شدهاند.
پست ریاست صدا و سیما و همچنین وزارت امور خارجه بیش از آنکه به هواداران او بیافزاید، حاصلی جز افزایش تعداد مخالفان او نداشته. انقلاب در آستانه دو سالگی است اما روز به روز از نقش و تاثیر قطبزاده در فضای سیاسی کشور کاسته میشود.
در یکی از شبهای آبان ۵۹ قطبزاده در مناظرهای که از شبکه دوم تلویزیون درباره عملکرد رادیو و تلویزیون پس از انقلاب اسلامی پخش میشود، شرکت میکند. انتقادات بیپروای قطبزاده در این برنامه سبب میشود تا یک روز بعد او با حکم اسدالله لاجوردی بازداشت و راهی زندان اوین شود.
انتشار خبر زندانی شدن قطبزاده به دلیل ارائه سخنانی در آن مناظرهای که نه به صورت زنده بلکه به عنوان برنامهای ضبط شده از تلویزیون پخش شده بود، موجی از تعجب را در کشور ایجاد کرد. تا آنجا که مهندس بازرگان طی یادداشتی با عنوان «هر دم از این باغ بری میرسد...» در اعتراض به بازداشت قطبزاده نوشت: «بازداشت قطبزاده که در برخورد اول به افسانه و شایعه شباهت داشت با کمال تعجب واقعیت پیدا کرد! کاری ندارم که روش گذشته آقای قطبزاده چگونه بوده و مصاحبه اخیر در تلویزیون تا چه حد معقول و خالی از ایراد باشد. امر مسلم این است که برنامه زنده نبوده و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران میتوانسته است پخش نکند. اما درد بزرگ در این است که چطور گردانندگان انحصارگر ما فکر نکردهاند عمل آنها چه اثر وحشتناکی به لحاظ احساس عدم امنیت و بیاعتبار کردن قانون اساسی در مردم سراپا ایمان و امید و فداکاری ایجاد میکند و چه قضاوتی دنیای خارج که هدف صدور انقلاب ما هستند خواهند نمود...»
چهرههای سیاسی دیگری نیز علاوه بر بازرگان به بازداشت قطبزاده اعتراض کردند و عدهای از مردم در تهران و قم نیز با فریادهای «درود هر آزاده/ بر صادق قطبزاده» خواستار آزادی او شدند.
اینگونه بود که قطبزاده دو روز بعد در حالی آزاد شد که از زندان اوین به دیدار امام خمینی رفت و پس از آن دیدار اعلام کرد که «حکم آزادی مرا امام صادر کرده است.»
اما ۵ ماه بعد، بار دیگر قطبزاده دستگیر و راهی زندان میشود. این بار جرم او چیزی نیست که کسی را جرات حمایت از او و طرح درخواست آزادیاش باشد. جرم قطبزاده این بار از این قرار است: طراحی کودتا بر علیه جمهوری اسلامی و تلاش در جهت ترور امام خمینی.
با انتشار این خبر همگان پیش از تاسف ابراز تعجب میکنند. اما چندی نمیگذرد تا تلویزیونی که تا چند وقت قبل با دستور قطبزاده برنامه پخش میکرد، این بار اعترافات او را پخش میکند؛ اعترافاتی که به مثابه تایید حکم مرگ اوست.
شب ۲۳ شهریور ۱۳۶۱. آخرین شب زندگی صادق قطبزاده است. او ۲۰ سال برای استقرار نظامی مبارزه کرده بود که ۳ سال پس از استقرار آن نظام، خود نقشه نابودیاش را طراحی کرد. او خود را تنها «مبارز» میدانست و پس از انتصاب به عنوان رییس رادیو و تلویزیون در مصاحبهای گفته بود: «اگر فقط تخصص مطرح باشد قاعدتا بعد از ۲۵ سال مبارزه با این رژیم من باید هیچ تخصصی نداشته باشم جز مبارزه با رژیم، به این ترتیب باید مثلا به وزارت مخالفت با رژیم منصوبم کنند.»
و در این شب او به مرور سرنوشت خود مشغول است. سرنوشت مردی که اگرچه دوران در قدرت بودنش کوتاه اما عمر آرزوی به قدرت رسیدنش طولانی بود. مردی که این قدرت را در خود نمیدید که روزهای دور از قدرت را تاب بیاورد. مردی که به اسم صادق بود، نه به صفت.
صادق در این شب اما سرنوشتش را صادقانه مرور میکرد. سرنوشتی که با طلوع آفتاب، برای همیشه غروب میکرد.
منبع: روزنامه آنلاین دبستان
نظر شما :