محمد صدر: شوروی می‌گفت چرا علیه ما شعار می‌دهید؟/ علاوه بر صدام با ۳۴ کشور جنگیدیم

۰۱ مهر ۱۳۹۱ | ۱۷:۲۸ کد : ۲۵۹۷ از دیگر رسانه‌ها
حامد طبیبی: می‌آیند، تجربه می‌اندوزند، مطالعات و دانش خود را با تجربه می‌آمیزند و ناگهان، باید از سمت خود کنار بروند. این قصه‌ای است که در این سال‌ها در برخی دولت‌ها بیشتر و در برخی کمتر، شامل حال مدیران شده است. کار‌شناسان می‌گویند دستگاه دیپلماسی اما باید از این قاعده مستثنا باشد. اما این اتفاق نیفتاده و امروز هم مانند روزهای دولت دوم سازندگی، دیپلمات باتجربه ایران در متن تحولات این حوزه قرار ندارد. دکتر سید محمد صدر که برای اهالی سیاست و رسانه، با معاونت وزارت خارجه دولت اصلاحات شناخته می‌شود، در ابتدای انقلاب از جمله جوانانی است که با حکم شهید رجایی، راهی وزارت خارجه شد و مسوولیت مهم مدیرکل اروپا و آمریکای دستگاه دیپلماسی را عهده‌دار شد. وی در گفت‌وگو با شرق، از اثرگذاری آن مقطع وزارت خارجه و شرایط دیپلماسی در دوران جنگ گفته که در ادامه می‌آید.

 

***

 

‌حمله عراق به ایران و آغاز جنگ هشت ساله، موضوعی نبود که یک‌شبه اتفاق بیفتد. برخی بر این باورند که با رصد کردن تحولات این کشور توسط سفارت ایران و سپس معاونت‌های مرتبط در دستگاه دیپلماسی، می‌شد احتمال تحرک صدام و نیرو‌هایش را داد؛ اینکه وزارت خارجه پس از جنگ دچار تحولاتی شده بود و جوانان انقلابی که تا حدودی در زمینه سیاست یا روابط بین‌الملل دارای دانسته‌هایی بودند وارد آن شده بودند و این آمد و شد‌ها، چقدر در وضعیت دیپلماسی اثر گذاشته بود؟

 

وضعیت وزارت خارجه در ابتدای پیروزی انقلاب را باید به دو مقطع تقسیم کرد؛ مقطع نخست تا پایان دولت شهید رجایی است که ما چندین وزیر خارجه داشتیم. بله در این زمان، وزارت خارجه به دلیل مشکلات زیادی که در کشور ایجاد شده بود، کمتر مد نظر قرار می‌گرفت و تحولات داخلی هم آن را درگیر کرده بود. اما پس از اینکه بنی‌صدر، رییس‌جمهور و آقای رجایی نخست‌وزیر شدند وضعیت تغییر کرد. من قبل از آقای رجایی، به دلیل اینکه در وزارت خارجه نبودم اطلاع دقیقی از شرایط داخلی آن ندارم.

 

 

این مقطع ورود شما به حوزه دیپلماسی است. از ابتدا کار خود را در دستگاه اجرایی با این وزارتخانه شروع کردید؟

 

در ابتدای انقلاب، مشغول فعالیت در‌‌ همان حوزه تخصصی خود یعنی داروسازی بودم. به واسطه فعالیت‌های مبارزاتی پیش از انقلاب و همچنین شناخته شدن به عنوان چهره‌ای سیاسی و دارای سابقه زندان، توسط یکی از دوستان به شهید رجایی معرفی شدم. ایشان گفته بودند که علاقه‌مند هستند افرادی که دارای تحلیل و درک سیاسی هستند به همکارانشان اضافه شوند چون این خلأ را احساس کرده بودند. پس از آن بود که من دیداری با ایشان داشتم و به نخست‌وزیری سابق رفتم. می‌دانید که در آن مقطع، نشریات متعددی در کشور منتشر می‌شد که اتفاقا بسیاری از این‌ها، حامی گفتمان انقلاب و امام نبودند و خود جمهوری اسلامی، چند روزنامه و نشریه بیشتر نداشت. شهید رجایی علاقه زیادی داشت تا بداند، نگرش این‌ها به تحولات پرشمار کشور در آن روز‌ها چیست؟ من مسوول بررسی مطبوعات و تهیه گزارش روزانه از آن‌ها شدم و هر روز آن را به نخست‌وزیر ارایه می‌دادم. این یکی از کارهایی بود که من انجام می‌دادم و از سوی دیگر، در روابط عمومی در کنار چهره‌هایی چون مرحوم کیومرث صابری (گل آقا) و به شکلی، به عنوان مشاور سیاسی شهید رجایی فعال بودم. ایشان درخواست مصاحبه‌های بسیاری هم داشتند و به دلیل کمبود وقت، امکان انجام آن‌ها به شکل حضوری نبود. سوالات به طور مکتوب به نهاد می‌رسید و ما پس از دسته‌بندی موضوعی، برای آن‌ها آمار‌ها و استنادات لازم را تهیه می‌کردیم و سپس آقای رجایی آن را بررسی اجمالی می‌کرد و برای آن رسانه فرستاده می‌شد.

 

 

امری که امروز حتی در بسیاری از سازمان‌های رده دوم، مرسوم است چه برسد به نخست‌وزیری.

 

بله، این روش امروزه بیشتر دیده می‌شود اما در آن مقطع به دلیل سرعت وقایع انقلاب و کمبود وقت مقامات، امری ناگزیر بود.

 

 

قاعدتا ورود شما به نخست‌وزیری در هنگام آغاز جنگ است.

 

حکم من برای وزارت خارجه، ۱۵ خرداد ۶۰ بود. در واقع در نخست‌وزیری بودم که جنگ آغاز شد. کابینه شهید رجایی تشکیل شده بود و در سه وزارتخانه با رییس‌جمهور به نتیجه نرسیدند؛ وزارتخانه‌های خارجه، اقتصاد و دارایی و بازرگانی. البته وزارت بازرگانی وزیر پیدا کرد اما اختلاف بر سر وزارت خارجه حل نشد. مجلس تصویب کرد که نخست‌وزیر تا تعیین وزیر، سرپرست این سه وزارتخانه باشد. یک شبی در نخست‌وزیری، حدود ساعت ۱۰ شب به من گفته شد که آقای رجایی با شما کاری دارند. از ادب ایشان هم بگویم که به من که یک جوان ۲۹ ساله بودم همیشه می‌گفت «دکتر صدر». ایشان گفت مجلس، مسوولیت وزارت خارجه را به نخست‌وزیر داده است و شما به من در این امر کمک می‌کنید؟ من هم گفتم در هر جایی که شما بخواهید فعالیت می‌کنم.

 

 

در این مدت و تا تعیین نخست‌وزیر به عنوان سرپرست، وزارت خارجه چگونه اداره می‌شد؟

 

آقایی بود که معاون مالی و اداری بود که از زمان قطب‌زاده بود اما در خود نخست‌وزیری، آقای محمد هاشمی رفسنجانی، معاون سیاسی شهید رجایی بود و تا حدودی به بعضی امور رسیدگی می‌کرد. حتی یادم هست یکی از همکاران ایشان اشتباهی در ترجمه یکی از سخنرانی‌های دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی انجام داد و به موضع‌گیری اشتباه علیه وی انجامید.

 

 

پس عملا تحرکی در وزارت خارجه نبود؟ اما این زمانی هست که انقلاب شکل گرفته و به طور طبیعی باید بیشتر با طرف‌های خارجی مذاکره کرد تا تصویر نادرستی از خواسته‌های نظام جدید در ذهن آن‌ها شکل نگیرد.

 

بله اما این انجام نشد. کاری که در زمان دکتر یزدی انجام داد، عضویت ایران در جنبش عدم تعهد بود که پس از خروج از پیمان سنتو رخ داد. اما اینکه در سیاست خارجی فعالیتی باشد، چیز خاصی دیده نشد. دیدار مرحوم مهندس بازرگان با برژینسکی در الجزایر هم که تبعات زیادی داشت در آن مقطع اتفاق افتاد. به هر حال شهید رجایی از من خواست فردای آن روز با هم به وزارت خارجه برویم و گفت شما شش ماه آنجا می‌مانی، امور را منظم می‌کنی و دوباره برمی‌گردی نخست‌وزیری.

 

 

اینکه زبان خارجی می‌دانستید، در این امر موثر بود؟

 

در آن مقطع درک مسایل سیاسی مهم‌تر بود و اینکه فرد تحلیل درست از مسایل داشته باشد اهمیت داشت ضمن اینکه زبان هم یک فاکتور به شمار می‌رفت. به هر حال ما به وزارت خارجه رفتیم. من آنجا مدیرکل سیاسی اروپا و آمریکا شدم که چند بار تاکنون ساختار آن عوض شده و حالا معاون اروپا و آمریکاست. وزارت خارجه در آن مقطع، معاونت‌های سیاسی، اقتصاد و بین‌الملل، کنسولی و مالی اداری داشت. معاونت سیاسی دو اداره کل داشت؛ اروپا و آمریکا و آسیا و آفریقا که آقای لواسانی مدیرکل آن بود.

 

 

جنگ که آغاز شد در نخست‌وزیری، چه باوری برای مواجهه با شرایط جدید وجود داشت؟

 

چند نکته در ذهن دارم. اینکه در مرز‌ها تحرکاتی دیده و گزارش‌هایی درباره آن داده می‌شد. من یادم هست وقتی زمزمه‌های حمله عراق مطرح شد، آقای بنی‌صدر سخنرانی داشت و خطاب به صدام گفت ما منافع ملت عراق را فدای رابطه با شما نمی‌کنیم. ما شاید خیلی متوجه نمی‌شدیم این حرف چه تبعاتی داشت. دکتر یزدی نیز سخنرانی داشت و ۱۵ دلیل آورد که عراق توانایی حمله نظامی به ایران را ندارد. شاید شکل منطقه و فضا، این احتمال را پدید نمی‌آورد که عراق بخواهد تحرکی علیه ایران را شکل دهد.

 

 

‌هنگام ورود شما به وزارت خارجه، چه کسانی مسوولیت داشتند؟

 

آقای شیخ‌الاسلام به همراه شهید رجایی و من، به وزارت خارجه آمد. آقای احمد عزیزی معاون اقتصاد بین‌الملل بود و بعد شد قائم‌مقام وزیر و آقای کاظم‌پور اردبیلی به این سمت رسید. آقای عبدالله نوری معاون کنسولی بود و چند ماهی با هم کار کردیم بعد هم آقای جواد منصوری به این سمت منصوب شد.

 

 

هنر دیپلماسی، جلوگیری از وقوع یا گسترش جنگ است. وضعیت دیپلماسی ما در آن سال‌ها چگونه بود؟ آنچه تصور داشتید با آنچه با آن روبه‌رو شدید، چقدر تفاوت داشت؟ آن هم در حالی که اداره کل شما، طرف اصلی دعوا بود!

 

آن مقطع، خاطرات متفاوتی دارد و از سخت‌ترین مقاطع کاری من بود. علاوه بر سفر به کشورهای اروپای غربی و شرقی، در ملاقات و دیالوگ حتی با برخی سفرا، می‌دیدم که آن‌ها ما را جدی نمی‌گیرند. چهار استان ایران در اشغال عراق بود. منافقین آدم می‌کشتند و هر روز یک غایله به راه می‌افتاد. وضعیت اقتصاد و جنگ هم روشن بود. نوع دیالوگ و مکالمات آن‌ها با ما نشان می‌داد حدس می‌زدند بیش از سه ماه دوام نیاوریم. بنی‌صدر هم فرار کرده بود رفته بود پاریس و می‌گفت من چهار هفته دیگر برمی‌گردم!

 

 

چه زمانی مطمئن شدند که حکومت باقی می‌ماند؟

 

آزادی خرمشهر به آن‌ها نشان داد که نظام، ماندنی است. آزادی خرمشهر را به خوبی یاد دارم. عصر بود که کارمندان رفته بودند و رادیو اعلام کرد. آقای جاوید که بعد‌ها سفیر ایران در آفریقای جنوبی شد، به سمت اتاق من دوید و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و گریه می‌کردیم. قبل از آن، ما می‌فهمیدیم که طرف خارجی، ما را جدی نمی‌گیرد. روزهایی را در اتاق اداره کل در ساختمان وزارت خارجه در خیابان سی تیر یاد دارم که با منافقین درگیری بود و اتاق من از صدای تیراندازی‌ها می‌لرزید! به یادم هست آقای عبدالحلیم خدام وزیر وقت خارجه سوریه در‌‌ همان اوضاع به ایران آمده بود. برای بدرقه با آقای ولایتی ایستاده بودیم. آقای ولایتی می‌گفت من نمی‌دانم این ماشین، فاصله وزارت خارجه تا هتل را سالم طی می‌کند یا نه؟!

 

 

شهادت آقایان رجایی و باهنر در خاطرتان هست؟

 

اولین سمینار سفرا و کاردار‌های اروپا و آمریکا را در تهران برگزار کرده بودیم تا تدوین استراتژی انجام دهیم. من مسوول اداره سمینار بودم که به من اطلاع دادند انفجار در نخست‌وزیری رخ داده است. من تلاش کردم تا نشست به اتمام برسد. کمی بعد آمدند گفتند آقای رجایی و باهنر شهید شدند.

 

 

اولویت دیپلماسی کشور در جنگ چه بود؟ به هر حال برخی چهره‌هایی که به وزارت خارجه آمده بودند تجربه کار دیپلماسی نداشتند.

 

اولویت دیپلماسی ما جلوگیری از فعالیت‌های بین‌المللی صدام بود. با وجود مساله‌ای که اشاره داشتید یعنی نبود سابقه دیپلماتیک، جلوگیری از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهد در بغداد، از دستاوردهای خوب بود. در اجلاس سه سال قبل در کوبا، عراق به عنوان رییس بعدی تعیین شده بود. خیلی فعالیت شد و به لطف خدا این اجلاس در بغداد برگزار نشد. صدام موقعیتی داشت که هم غرب به آن کمک می‌کرد هم شرق. حکومت صدام بعثی سوسیالیستی چپ بود و کشورهای کمونیستی مثل شوروی و اروپای شرقی به طور طبیعی از آن حمایت می‌کردند. غرب هم ترجیح می‌داد ایرانی که انقلاب اسلامی را صورت داده و به سلطه آمریکا در کشور خود پایان داده، توسط صدام یا نابود شود یا اگر نشد، حداقل تضعیف شود. طولانی شدن جنگ به همین دلیل بود که قدرت‌های جهانی، واقعا از صدام حمایت می‌کردند.

 

راهکار شما برای رایزنی با طرف‌های غربی چه بود؟

 

من سفرهای زیادی به اروپا داشتم مثلا به آلمان، فرانسه، انگلیس رفتم و به عنوان مدیر کل با وزیر خارجه دیدار داشتم. با وزیر خارجه وقت آلمان «گنشر» دیداری طولانی داشتم. در ملاقات در خانه وی، میهمانی صبحانه ترتیب داده شده بود.

 

 

یعنی فضای انقلابی و جنگ، دیپلماسی را تحت تاثیر قرار داده بود به جای اینکه، برعکس آن اتفاق بیفتد؟!

 

ما کار خودمان را می‌کردیم. یکی از چالش‌هایی که وزارت خارجه و به ویژه بنده با آن مواجه بودم فهم نادرست برخی افراد از شعارهای محوری انقلاب بود. می‌گفتند مگر ما نگفتیم نه شرقی نه غربی؟ پس وقتی رابطه نداریم، در معاونت سیاسی چه نیازی به ارتباط با شوروی و غرب وجود دارد؟! ساعت‌ها با آن‌ها بحث می‌کردیم که «نه شرقی نه غربی» به معنی نه رابطه با شرق و نه رابطه با غرب نیست. به معنای نه به سلطه غرب و شرق است. اگر این کار را انجام دهیم دقیقا‌‌ همان چیزی است که صدام و غرب و شرق می‌خواهند تا ما منزوی ‌شویم و منزوی را در دنیای امروز به راحتی می‌توان نابود کرد.

 

 

چرا این دیدگاه در بین مسوولان وقت فراگیر نمی‌شد که در جنگ و دیپلماسی هم مهم است؟

 

این دیدگاه بعضا وجود داشت که نمی‌خواستند حتی با کشورهای غربی در سطح بالا دیداری انجام شود و بالا‌ترین مقام دیدار‌کننده من بودم که به اروپای غربی و شرقی می‌رفتم. در سوی مقابل وزیر خارجه آلمان هم در آن زمان به ایران آمد و با وزیر خارجه و نخست‌وزیر و رییس‌جمهور ملاقات داشت.

 

 

هدف دستگاه دیپلماسی آن است که متجاوز را وادار به عقب‌نشینی از کشور خود کند و خسارت بگیرد. یعنی به مجامع جهانی بفهماند ما مورد تجاوز هستیم و خسارت می‌خواهیم. این بود که از شما خواسته شود به این مساله توجه ویژه داشته باشید؟

 

چون جو بین‌المللی و حتی سازمان ملل به غیر از زمان آخرین قطعنامه ۵۹۸، بسیار علیه ایران بود و حتی قطعنامه‌های پیش از آن، نه تنها مدافع صلح نبود بلکه خروج اشغالگر هم در آن دیده نمی‌شد و فقط آتش‌بس و مذاکره درخواست می‌شد، اعتماد ایران به این مجامع تضعیف شده بود. صدام مورد حمایت شرق و غرب بود و قطعنامه‌ها همه به ضرر ایران بود. قطعنامه ۵۹۸ بخشی از حقوق ایران را رعایت می‌کرد.

 

 

برخی منتقدان می‌گویند نباید مدام به حمایت شرق و غرب از عراق اشاره شود و تز آمریکا، «مهار دوگانه» بود و غرب نمی‌خواست حیاط خلوت بلوک شرق در منطقه یعنی عراق، قدرتمند شود.

 

این‌ها تقسیم‌بندی صورت داده بودند که درست است که صدام دوست ما نیست اما دشمن ما هم نیست اما انقلاب ایران، دشمن است. صدام منافع آن‌ها را هم تامین می‌کرد و البته دیدگاه مهار دوگانه نیز وجود داشت که چه بهتر هر دو طرف تضعیف شوند. اما واقعا به صدام کمک می‌کردند. من اولین دیپلمات بعد از انقلاب بودم که با «آندره گرومیکو» که نزدیک به سه دهه وزیر خارجه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود، دیدار کردم. من در این دیدار به او گله کردم که اتحاد جماهیر شوروی بزرگ است و آدم‌های پخته‌ای دارد. شما اشتباه کردید وقتی ایران، رقیب شما در جهان آمریکا را به چالش طلبیده است، از حمله‌کننده به ایران حمایت می‌کنید. شما به صدام میگ و سوخو دادید و موشک‌های اسکاد که به شهرهای ما می‌زدند، از طریق شوروی به عراق داده می‌شد. گرومیکو گفت ما مخالف حمله صدام به ایران بودیم و موقعی هم که می‌خواست حمله کند مخالفت خود را اعلام کردیم. بعد از حمله، ارسال سلاح به عراق را متوقف کردیم و یک سال هم نفرستادیم اما دیدیم در ایران همان‌طور که می‌گویید مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی هم می‌گویید و ما هم ارتباط با عراق را مجددا آغاز کردیم. این یعنی شوروی و بلوک شرق می‌گوید ما کاملا طرف صدام هستیم. حتما مردم به یاد دارند موشک‌های آن‌ها بردش ۳۰۰ کیلومتر بود و برد این را نداشت که تهران را بزند. خبری آمد که شوروی می‌خواهد تکنولوژی پرتاب دوربرد را در اختیار صدام بگذارد که تهران را هدف قرار دهد. من دوباره به شوروی رفتم و گرومیکو قول داد که چنین امکانی را در اختیار صدام نمی‌گذاریم که تهران را بزند. من از سفر برگشتم و کمی بعد، تهران هدف قرار گرفت. ما فکر کردیم گرومیکو دروغ گفته است اما بعدا دیدیم که آلمان همین تکنولوژی را داده است. موشک شوروی با فناوری افزایش برد که آلمان به صدام داده بود به سمت ایران پرتاب شد.

 

 

این هم گفته می‌شد که جنگ، بازار فروش کمپانی‌های سلاح است و به هر طرفی که بخواهد سلاح می‌فروشند و پول را می‌شناسند و نه سیاست را. شرایط ما چگونه بود؟

 

بله، اما به عراق هواپیمای جنگی، تانک و توپ می‌دادند ولی به هیچ عنوان سلاح سنگین و استراتژیک به ایران نمی‌دادند. به دلیل سمتی که در اداره کل اروپا و آمریکا داشتم، وزارت سپاه و دفاع به ما نامه می‌نوشت و ما از طریق وزارت خارجه، آن‌ها را به کشورهای تولید سلاح معرفی می‌کردیم. یک‌بار با وزیر سپاه رفتیم بلغارستان کارخانه‌ها را دیدیم اما سلاح‌هایی که به ما می‌دادند کجا و تکنولوژی‌ای که به عراق می‌دادند کجا؟ تانک تی ۷۲ به عراق می‌دادند اما به ما سلاح نیمه‌سنگین هم به سختی می‌دادند.

 

 

فضای دیپلماسی چگونه بود؟

 

فضا کاملا فرق می‌کرد. چهار استان کشور ما در اشغال عراق بود و هیچ چیز با پس از جنگ قابل مقایسه نیست. بعضی اوقات اخباری داشتیم که دو هفته دیگر، گندم در سیلو‌ها نیست تا نان مردم تامین شود. اتفاقا به همین دلیل است که امروز منتقد سیاست‌های دستگاه اجرایی هستیم که چرا وقتی کشور، پر از امکانات است، دولت نمی‌تواند تحرک قابل قبول داشته باشد. آن موقع توانایی بود اما امکان را نداشتیم. واقعا امام، دولت، مردم و نیروهای مسلح، تنها نقطه اتکا بودند.

 

 

امام شخصیت اثرگذاری بر نیروهای مسلح و مردم و دولت داشتند. نگاه ایشان نسبت به سیاست خارجی و دیپلماسی چه بود؟ از وزارت خارجه می‌خواست تلاش کنید جنگ خاتمه پیدا کند؟

 

من یادم هست در نیروی هوایی جلسات سیاسی گذاشتند و من رفتم برای افسران نیروی هوایی سخنرانی کردم. در صحبت‌ها از من می‌پرسیدند که جنگ کی تمام می‌شود؟ من گفتم ما باید این سوال را از شما بپرسیم. در همه دنیا سیاسیون طرفدار صلح هستند و نظامیان طرفداران جنگ. این مال سال ۶۱ است. نظامیان ما تصمیم نمی‌گرفتند. شخص امام بود که می‌گفتند نباید اجازه داده شود یک متر خاک ایران در دست صدام بماند. امام آرزوهای بالا‌تر داشت. می‌خواست صدام را از عراق بیرون کند اما امکان آن پیش نیامد. اما به شدت واقع‌گرا هم بود. یک مورد از این واقع‌گرایی به ماجرای لبنان باز می‌گردد. سال ۱۹۸۲ اسراییل جنوب لبنان را اشغال کرد. یک عده از جوانان انقلابی که در بعضی نهاد‌ها هم بودند، گفتند برویم لبنان با اسراییل بجنگیم. گویا تعدادی هم نیرو اعزام شده بود. امام صراحتا گفتند «راه قدس از کربلا می‌گذرد.» متاسفانه شور انقلابی باعث می‌شد گاهی شعور انقلابی کنار برود. امام گفت مملکت ما چهار استان اشغال‌ شده دارد و اولویت با آزادی ایران است. مورد دوم از واقع‌گرایی ایشان هم این بود که امام یک‌بار جمله‌ای دارند. گفتند: «هی می‌گویند ایران منزوی است. ما اگر منزوی نشویم مستقل نمی‌شویم.» ایشان بعدا دید این حرف در فضای بین‌الملل مصداق ندارد. صحبت خود را تصحیح کرد و گفت: این حرف‌ها چیست که ما خود را منزوی کنیم؟ ما می‌خواهیم با همه دنیا رابطه داشته باشیم. ایشان در مرحله اجرا، خود را تعدیل می‌کرد.

 

 

موضوعات سیاست خارجی که دنبال می‌شد کم نبودند مانند ماجرای مک‌فارلین که آقای هاشمی آن را دنبال کرد. چرا این اتفاقات بدون هماهنگی وزارت خارجه اتفاق می‌افتاد؟

 

در خصوص مک‌فارلین، مسوولان وزارت خارجه اطلاعی نداشتند. یکی از دلایل استعفای نخست‌وزیر، تصمیمات خارج از حیطه دولت بود. البته من در آن مقطع به وزارت کشور رفته بودم.

 

 

در شرایطی که کشور، دیپلمات باتجربه کم دارد، چرا شما با چهار سال سابقه در شرایط سخت ابتدای جنگ، به وزارت کشور رفتید؟

 

آقای محتشمی که وزیر کشور شد به دنبال معاون سیاسی بود که قرعه به نام من افتاد. من هم بدم نمی‌آمد اما شک داشتم که بروم یا نروم. مشورت کردم و برخی موافق بودند و برخی مخالف. معاون سیاسی وزارت کشور هم در دوره جنگ، پست بسیار مهمی بود. تصمیم به استخاره گرفتم. این قضیه به گوش آقای نخست‌وزیر رسید. وقتی متوجه شد که می‌خواهم استخاره کنم، من را خواست و تاکید داشت که سمت مهمی است و استخاره برای چه؟ شما کنار آقای محتشمی باشید، بسیار موثر خواهید بود. گفت من به عنوان نخست‌وزیر، به شما مشاوره می‌دهم و توصیه می‌کنم بروید. دم در که آمدیم، موقع خداحافظی دستم در دست ایشان بودم و گفتم باز هم اجازه دهید استخاره کنم و در را بستم و فرار کردم (خنده).

 

 

به عنوان دیپلمات، مشاهده کردید در کشورهای دیگر توسط برخی گروه‌ها، فعالیت‌هایی انجام شود که خارج از ضابطه دیپلماسی باشد؟

 

آن موقع این قبیل کار‌ها نبود و بعد‌ها مواردی رخ داد. یکی از موارد مک‌فارلین بود که معتقدم اگر امام ورود نمی‌کرد، آقای هاشمی نمی‌توانست آن را جمع کند. امام تاکید داشت دیپلماسی فقط از طریق وزارت خارجه انجام شود.

 

 

بعد از جنگ به وزارت خارجه برگشتید؟

 

من بعد از جنگ و روی کار آمدن دولت آقای هاشمی، به مرکز تحقیقات استراتژیک رفتم و با آقای موسوی‌خوئینی‌ها کار کردم. بعد از رفتن ایشان، به حرفه خودم برگشتم و نشریه دارویی رازی را منتشر کردم و در مقطعی هم به وزارت خارجه آمدم تا پایان دولت آقای هاشمی و کار پژوهشی می‌کردم درست مثل الان. بعد از دوم خرداد، دوباره برگشتم وزارت خارجه و می‌دانید که معاون عربی و آفریقایی شدم.

 

 

و نکته پایانی در خصوص جنگ؟

 

به یاد دارم بعد از جنگ، در زمانی که من معاونت سیاست خارجی مرکز تحقیقات استراتژیک بودم، یک محقق آمریکایی - انگلیسی به ایران آمد و در مذاکرات گفت در جنگ شما، غرب و شرق از عراق حمایت می‌کردند. گفت شما در جنگ با ۳۴ کشور علاوه بر صدام جنگیدید که یکی از آن‌ها آمریکا بود یکی شوروی و کل کشورهای عرب خلیج‌فارس برای سقوط ایران پول خرج کردند. آن‌ها فکر می‌کردند ایران سقوط خواهد کرد. همان‌طور که اگر در جریان انقلاب، امام نبود هیچ‌ کس توان برداشتن شاه را نداشت بعد از آن هم اگر امام نبود، ادامه دادن شرایط بسیار دشوار بود.

 

 

منبع: روزنامه شرق

کلید واژه ها: محمد صدر جنگ تحمیلی


نظر شما :