شریعتی و ساواک؛ ماری در آستین؟- احسان شریعتی
جای پرسش دارد که بنابه کدام علل و دلایل در دوران کنونی بار دیگر طمع این طیف از نیروهای سیاسی فرتوت و ورشکستهٔ تاریخی برانگیخته شده که با چنین جسارتی به میدان رسانهها پای گذارده و طلبکار از ملت، به فکر انتقامجویی از مظاهر مبارزات استقلال، آزادی، عدالت و توسعهطلبانهٔ مردم افتادهاند؟ چرا از میان این سمبُلها چهرههای فکری مؤثر و روشنفکران محبوب مردمی آماج اصلی آورد تبلیغاتی اقتدارگرایاناند؟
مجموعهٔ اختلافات در مدیریت بحرانهای عقیدتی- سیاسی وحقوقی- اقتصادی پیش آمده در سطح داخلی و در شرایط منطقهای و بینالمللی فعلی، این توهم را در ذهن و رفتار بازماندگان نظام پیشین پدید آورده که اینک زمینهٔ طرح مجدد خود مساعد است. غافل از اینکه در شرایط کنونی نیز غیر از نیروهای سیاسی و حقوقی- مدنی ملی-مردمی، حتی سرخوردگان عادی و عمومی از اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نیز هرگز طالب بازگشت مجدد و متجدد اختناق و سانسور و شکنجه و ترور و سرکوب و خشونت نظامی و انتظامی نیستند! این را مسئولان نظم سابق باید تاکنون نیک دانسته باشند که بجای اتهامزنی به قربانیان و «ترور معنوی» روشنفکران منتقد و مردمی، برای جلب اعتماد بیشتر بهتر است به پذیرش مسئولیت اشتباهات مهلک خویش مینشستند. کاری که گاه جناح پراگماتیست مشروطهخواه شکلک آن را به نمایش میگذارد. اما هنگامی که سخنگوی سیاست امنیتی رژیم سلطنتی لب به سخن میگشاید، همهٔ بافتهها پنبه، دستها رو و باز شمشیرها از رو بسته میشوند.
و این البته خدمت ناخواستهای است که این مصاحبهٔ خاطراتنما به مخالفان بازگشت نظم پیشین میکند. پس اتهامات اخیر ثابتی بطور عمده علیه روشنفکران، و از جمله و بویژه دکتر شریعتی، حکمتی دارد که حکما و ادبا و علمای قدیم و جدید هم، پیشتر یا همزمان، امثال آن اقوال و حکَم را پژواک بخشیدهاند.
جوهر ادعای حضرات اما نه پارادوکسی متناقضنما، بل عین تناقضی خلافگو است: شریعتی را مجاز ساختیم که در دانشگاه و سپس حسینیه ارشاد تدریس کند تا از رشد مارکسیسم بازداریم، اما آنجا پایگاه عضوگیری چریکهای مجاهد شد و آثارش در خانههای تیمی کشف شدند (پدیدهای که به نظر دکتر نصر از مارکسیسم بدتر بود). لذا ما به زندانش افکندیم، اما باز قول داد علیه مارکسیسم بنویسد و...، آزادش کردیم اما ناگهان خبر رسید که از فرط اعتیاد و مصرف الکل اووردوز کرد!
شنیده بودیم و شریعتی خود گفته بود که اینها چون نمیتوانند رودررو و مردانه ما را از پای درآورند، بهترین راهی که برای خراب کردنمان یافتهاند اینست که خود را به هر نحو که شده «به ما بمالانند» شاید از لوث وجودشان نصیب ما شود. آخر این چه تلاش مسخرهای است که رژیمی به دست خود ماری در آستین بپرورد که از پایش درآورد؟! واقعیّت اما اینست که رشد تفکر امثال شریعتی در جامعه و نسل جوان مستقل از لطایفالحیل حکومتی معطوف به بیاعتبار ساختن آن به طرق و انحاء گوناگون بوده است: خواه آن زمان که ابهام محاسبات و ارزیابیها مجال فریاد پیامی را برای روشنفکران فراهم میآورده است، و خواه آن هنگام که او را به سیاهچال میانداختهاند و محبوس و محصور و ممنوعالبیان و التدریس و القلم و الحضور و الحیاة میساختهاند.
موقعیت کنونی شریعتی شاهد دیگری بر این مدعاست. محبوبیت او و آثارش در همین بزرگداشتها و نمایشگاههای کتاب سالانه و...، قابل اندازهگیری است. اما اگر پژوهندهای از مقام رسمی او پس از انقلاب بپرسد، باز دو نوع پاسخ خواهد شنید: هرچند در جذب جوانان از مارکسیسم به اسلام نقش مفید و مؤثری داشت، اما به دلیل افکار التقاطی (با مارکسیسم) و منهایی (از روحانیت)، یا باید با او از اول مخالف میبودیم تا صدرو لُژنشین بهشت میبودیم، یا اینکه بعداً از او «عبور» میکردیم تا لااقل در مرتبهٔ سفلای جنّت جایی مییافتیم!
پرسش اصلی همچنان این است که چرا پس از چند دهه از خاموشی جسمانی یک روشنفکر هنوز نام و کلام و یادش این همه نفرین و آفرین میآفریند؟ موج پیامکهای زیبا، پدافند اسماماسهای زشت؟ فراسوی همهٔ اینمهر -و- کینها، مسئولیت یک متفکر مگر جز برانگیختن اخگر اندیشه است؟ همهٔ این هیاهوها پس آیا جز برای نیاندیشیدن به پیام اندیشهبرانگیز روشنفکر متعهد علیه زر و زور و تزویر و... چیست؟
«تو در نماز عشق چه خواندی کاین شحنگان پیر از مردهات هنوز پرهیز میکنند؟»
منبع: دوماهنامه اندیشه پویا
نظر شما :