انکار شکنجهگر طلبکار/ وقتی پرویز ثابتی مخالف شکنجه میشود
در این رویارویی شکنجهگر و شکنجه شده و جابجایی نقشها و جایگاههایشان در نمایشنامه «مرگ و دختر جوان» آریل دورفمان، پائولینا گرچه نتوانست به آرزوی ۱۵ سالهاش در تلافی بلاهایی که روبرتو شکنجهگر بر سرش آورده بود، برسد اما در مقام قربانی انتقامگر چیزی فراتر از بازجوی سابقش میخواست، چیزی بیشتر از «اعتراف» که بخاطرش تجاوز جنسی شده بود و آن «ندامت» بود. «اعتراف» برای اطمینان از ارتکاب گناه در گذشته بود و «ندامت» برای اجتناب از ارتکاب گناه در آیندهای که شکنجهگر و قربانی محکوم به زندگی کردن با هم هستند: «و ما او را در کنسرت میبینیم، به او لبخند میزنیم، او همسر زیبایش را به ما معرفی میکند و ما لبخند میزنیم و با همدیگر دست میدهیم و میگوییم این وقت سال هوا چقدر گرم است و...؟»
نقش «دکتر» داستان دورفمان در ابتدا این بود که تشخیص بدهد زندانیها میتوانند آن مقدار شکنجه و شوک الکتریکی را تحمل کنند یا نه؟ اوایل به خودش میگفت این راهی است برای نجات دادن زندگی آدمها، بتدریج نیکی و فضیلتی که احساس میکرد تبدیل به هیجان شد، نوعی کنجکاوی بیمارگون و بازی لذتبخش که زندانی «کاملا در اختیار توست!... میتوانی هر کاری بخواهی با او بکنی. همۀ آن کارهایی که همیشه از آنها منع شدهای.»
«دکتر» داستان دورفمان، شبیه همان «دکتر» شکنجهگری است که رضا براهنی توصیفش کرده «جاهل ایرانی، چاق و بلند و کثیف و به همان نسبت خشن و بد دهان و بطور غیرقابل تصوری نیرومند.» شبیه همان «دکتر»های شکنجهگاههای برزیل در دوره دیکتاتوری نظامی که امروز یکیشان صاحب کلینیک سقط جنین است؛ شبیه «دکتر حسینی» ساواک یا همان «محمدعلی شعبانی» که چهار کلاس ابتدایی بیشتر سواد نداشت. شکنجهگر در کسوت دکتر، جانی در لوای ناجی، سالب حرمت در نقش طالب شخصیت، تباهی جان در تلافی ِ تلاقی روان و نماد خشونت کلام سوژه استهزای بیان؛ نام دیگر شکنجهگاه ساواک، «اتاق تمشیت» میشود، جلسه شکنجه در مقر پلیس سیاسی برزیل «مجمع روحانی» و سازمان مخوف امنیت شیلی در دوره پینوشه «قصر خنده». به شکنجهگر شیلیایی «اردنگی» میگفتند و به حسینی «گوریل».
شکنجهگر و شکنجه شده هر دو سروکارشان با قرص اعصاب است، اولی حین شکنجه میخورد و دومی بعد از شکنجه. شکنجهگر همان اندازه میترسد که شکنجه شده؛ نسرین رضایی، خواهر برادران رضایی (اعضای سازمان مجاهدین خلق) بخاطر نوشتن شعر شاملو «نازلی سخن نگفت/ دندان کینه بر جگر خسته بست و رفت» با ناخن بر دیوار سلولش، شلاق خورد تا بگوید شعر را برای چه کسی نوشته، ساعاتی بعد نسرین بر روی زمین افتاده و نازلی از روی دیوار رفته بود.
کتاب «در دامگه حادثه» خاطرات پرویز ثابتی، رئیس اداره امنیت داخلی ساواک ذیل همین وارونگی موقعیت میگنجد؛ جایی که شکنجهگر طلبکار است و شکنجه دیده بدهکار: «من با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم، از آن جلوگیری میکردم. خودم هیچگاه ندیدهام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار میشنیدم. موقعی که از سرپرستان بازجویی سوال میکردم، غالبا جواب این بود که زندانی با مامورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است...»
در پینوشت به نقل از «یکی از مقامات ساواک» آمده: «مامورین ما هم ممکن است کتکشان میزدند به خاطر زد و خورد، اما مال ما شکنجه محسوب میشد و مال آنها میشد مقاومت؟» یک زندانی سیاسی سابق این جابجایی و چپه شدن ارزشها را به صحنهای از فیلم «شبح آزادی»، لوئی بونوئل تشبیه کرده؛ پذیرایی میزبانان از میهمانان خود بر سر میزی که گرد آن، بجای صندلی، کاسههای توالت گذاشته شده و با نشستن روی آن به گفتوگو دربارۀ هنر، تئاتر و... مشغول میشوند و هنگامی که دختر کوچک میزبان میگوید گرسنهام، مادرش به او تذکر میدهد که حرف زدن دربارۀ غذا بر سر میز بیادبی است! یعنی قضای حاجت در جمع و غذا خوردن در خلوت انجام میشود.
این کم شباهت به آن برنامه تلویزیونی اعترافات شکنجهگر ساواک در اوایل انقلاب نیست که زن و شوهری را جاسوس و عامل خارجی خواند که اولی در حملۀ ساواک کشته شد و دومی در هنگام فتح ساختمان رادیو و تلویزیون و چنانکه کاوه گلستان همان زمان نوشت: «اکنون با شرمندگی میبینیم که از همین دستگاه بر ضد آنها استفاده میشود.»
ثابتی در دورهای که هنوز مهدی غیوران بدنش نیمه فلج است، یکی دیگر از فرط استعمال بطری همچنان با کیسه دفع ادرار میکند، دیگری هنوز مشکل شنوایی دارد و... منکر شکنجه شده؛ گرچه بقول پائولینا حتی «اعتراف» هم کافی نیست.
منبع: دوماهنامه اندیشه پویا
نظر شما :