فاطمی؛ شهید گمنام/ خیابانی بنام تنها یار مصدق که اعدام شد
امید ایرانمهر
احمد آرامش، هفت سال در زندان آریامهر
تاریخ ایرانی: این سوی خیابان خلوت است. اطراف پُر است از چشمهایی که تو را میپایند، از ارتفاع و روی زمین. از توی بُرجک نگهبانی و اتاقک نگهبانی. پشت سر بزرگراه چمران است و روبرو خیابان فاطمی. این بخش از خیابان فاطمی غربی نوساز و گویی قرق ارتش است. از مرکز بهداشت و درمان تا کانون بازنشستگان، از فرماندهی و ستاد دژبان تا دانشگاه خاتمالانبیا، همه و همه این منطقه را با بخش شرقی خیابان متفاوت کرده است. همین چند سال پیش بود که با تخریب بخشهایی از پادگانِ انتهای خیابان، راه را به سوی بزرگراه چمران باز کردند اما هنوز هم فضای این بخش از خیابان تحت تاثیر وجود این ساختمانها است. کمی که به سوی شرق حرکت میکنم اوضاع آرام آرام تفاوت میکند. حوالی تقاطع جمالزاده سفارت جمهوری پاکستان است و کمی آن سوتر مغازههایی که با مشتریانشان روح زندگی را به این خیابان میآورند.
همان حوالی بود که یک مغازۀ فروش «دزدگیر» توجهم را جلب کرد. فروشندهاش جوانی ۳۵ ساله بود. از او درباره خیابان فاطمی پرسیدم، اینکه چرا به این نام خوانده شده است؟ پاسخی نداشت. با لبخند گفت «چیزی از تاریخ نمیدانم». پاسخ صادقانهاش مجابم کرد. بیرون که آمدم مردی میانسال را دیدم که کمی آن طرفتر منتظر بود. نگاهش را به خیابان دوخته بود. صدایش کردم و با همان تعجب نگاهم کرد. برایش توضیح دادم که قرار است گزارشی درباره خیابان فاطمی بنویسم. همینطور که میشنید نگاهش به طرف خیابان برگشت. وانتی ایستاد و مشغول پیاده کردن گونیها شد. مرد همین طور که به وانت نگاه میکرد، گفت: «من فقط میدانم فاطمی مرد شریف و بیحاشیهای بوده. وگرنه اسمش را روی خیابانی نمیگذاشتند.» و با گفتن «ببخشید من کار دارم» به گفتوگویمان پایان داد.
هرچه مصدق مو نداشت، او داشت!
کمی پیش آمدم. سازمان شیلات ایران و فرماندهی مهندسی ساختمان و تاسیسات ارتش را پشت سر گذاشتم تا به تقاطع امیرآباد رسیدم. «موزه فرش» یک سوی تقاطع و فروشگاه «کفش ملی» سمت دیگر بود و درست کنار آن فروشگاه «سپه». جلوی کفش ملی که رسیدم مردی کفش به دست موقع خداحافظی اسم کوچک فروشنده را صدا زد و بیرون آمد. حدس زدم باید قدیمی اینجا باشد. صدایش کردم و موضوع را گفتم. عجله داشت اما یکی از کسبه قدیمی محل را معرفی کرد تا با او صحبت کنم، پارچهفروشی که کمی بالاتر از فاطمی در خیابان امیرآباد مغازه داشت. تا جلوی مغازه همراهیام کرد و رفت. مغازهای نسبتاً بزرگ بود که دور تا دور، پارچههای رنگارنگ چیده بودند و در آن چند خانم مشغول خرید.
پدری که صاحب اصلی مغازه بود حضور نداشت و ناچار با پسر بزرگترش همصحبت شدم. «نامدار» و خانوادهاش، اصالتاً اهل رودسر هستند اما ۴۶ سال است در این محل کسب و کار دارند. وقتی پرسیدم فاطمی که بود؟ مکثی کرد و همین طور که با خریدار آذریزبان چانه میزد، گفت: «فکر میکنم از مبارزان جریان ملی شدن صنعت نفت بود و از اعضای کابینه دکتر مصدق که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بندۀ خدا را بازداشت و اذیت کردند.» جالب که درست گفته بود اما از نگاه پر از تردیدش معلوم بود، مطمئن نیست. پرسیدم: «چطور مُرد؟» باز مکثی کرد و گفت: «نمیدانم!» و بعد از مکث پرسید: «شاید اعدام شده باشه. اعدام شده؟ یا خودش فوت شد؟»
پیش از ظهر و فروشگاه سپه شلوغ است. پر از مردان و زنان میانسال و کهنسالی که برای خرید آمدهاند. به جلوی در فروشگاه که رسیدم پیرزنی قد کوتاه با عینکی گرد روی چشم و بافتنی بنفشی بر تن، عصازنان یک دست خریدهایش و دستی دیگر به دست دختری جوان از در بیرون آمد و چشم چرخاند دنبال تاکسی. سنش جوری بود که به نظرم آمد لابد باید فاطمی را بشناسد. جلو رفتم و پرسیدم: «سلام خانم، من در حال نوشتن گزارشی هستم درباره خیابان فاطمی، شما دکتر فاطمی را میشناختید؟» انگار که متعجب و شوکه شده باشد از سوالم: «من خیلی سال اینجا زندگی کردم. هیچ وقت کسی این سوال رو ازم نپرسیده بود. بله میشناسم. من البته دیگه اینجا زندگی نمیکنم ها. بچههام که خونه باباشونُ فروختن. برا منم گیشا خونه گرفتن. میام اینجا خرید میکنم.» باز درباره فاطمی پرسیدم. گفت: «خب آدم خوبی بود. دلسوز مردم بود.» متولد سال ۱۳۱۴ بود. یعنی در زمان کودتا درست ۱۸ سال داشت: «دکتر فاطمی وزیر خارجی [خارجه] بود.» ابروهایش را بالا داد: «خیلی خوشتیپ بود! کت شلوارش تمیز و موهاش همیشه مرتب و شونه کرده بود. هر چی مصدق مو نداشت اون داشت و مرتب شونهش میکرد!» خندید و ادامه داد: «کشتنش. معلوم بود میکشنش.» چه کسی او را کشت؟ «انگلیسا. انگلیسا کشتنش. مصدق هم کشتن!» دختر دورتر ایستاد و به تاکسی که پشت سرم ایستاده بود، گفت: «دربست، گیشا». پیرزن سوار ماشین که میشد گفت «اینا رو برا چی پرسیدی؟»، گفتم «برای نوشتن گزارش». گفت: «مواظب باش!» و ماشین به راه افتاد...
در اینترکنتیننتال «لاله» رویید
جلوتر از شرکت تعاونی مصرف سپه اسکلت ساختمانی در حال ساخت با گونی و پارچه پوشانده شده بود. بنری با امضای «هیات رزمندگان اسلام» بالای داربستها توجه را جلب میکرد: «محل احداث فاطمیه بزرگ تهران». دیوار به دیوار «فاطمیه» آیندۀ تهران، دبستان پسرانه شهید رجایی است، کمی بعدتر به ترتیب پارکینگ طبقاتی لاله، مرکز خرید لاله، شرکت معدنی و صنعتی گلگهر، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی و روبروی همه اینها درب شمالی و نردههای پارک لاله [فرح سابق] و بعد هم هتل لاله.
هتل لاله پیش از انقلاب هتل «اینترکنتیننتال» نامیده میشد. این هتل یکی از دهها هتلی بود که از سال ۱۹۴۶ به این سو به وسیله شرکت هواپیمایی پان امریکن تاسیس شد تا از راه افزودن مسافر به کشورهای امریکای جنوبی، کمکی برای تقویت اقتصاد این کشورها باشد. در جریان این پروژه در مجموع حدود ۲۰۰ هتل در پنج قاره جهان ساخته شد که هتل تهران یکی از آنها بود. این هتل ۱۳ طبقهای که ۳۸۰ اتاق دارد، در زمینی به مساحت ۱۶ هزار مترمربع قرار گرفته و به خاطر موقعیت جغرافیایی خاص خود [در مرکز شهر] از جمله بهترین هتلهای ۵ ستاره پایتخت است. با وقوع انقلاب، شعبه تهران سهم خود را از شرکت هتلهای اینترکنتیننتال خرید و از آن زمان بنام «هتل بینالمللی لاله» شناخته شد.
محوطه هتل لاله که تمام شد، خیابان حجاب بود و بعد سازمان آب و فاضلاب استان تهران. یکی از قدیمیترین ادارات دولتی واقع در خیابان فاطمی که روزگاری این خیابان را بنام آن میشناختند: «خیابان سازمان آب». نامی که پس از به جریان افتادن دموکراسی شاهانه و تشکیل احزاب دولتی، بنام حزب اکثریت «ایران نوین» تغییر کرد.
اینجا پُر است از ساختمانهای دولتی و نیمه دولتی، از شرکت بازرگانی دولتی و مرکز آمار ایران، تا بیمه خدمات درمانی و سازمان بیمه سلامت استان تهران. از شرکت نفت و گاز پارس و دادسرای انقلاب تا واحد مبارزه با پولشویی، اداره بازرسی و نهضت سوادآموزی! اما مهمترین ساختمان خیابان فاطمی، در حوالی میدان فاطمی قرار داد. ساختمانی بلند که ماجراهای مختلفی را از سر گذرانده است.
از حزب رستاخیز تا شهرداری تهران
ساختمان «وزارت کشور» قصه دور و درازی دارد. این ساختمان در نزدیکی میدان «ایران نوین» سابق، ساختمانی بود که برای استقرار تک حزب حاکم بر نظام آریامهری در حال ساخت بود. قرار بود «دفتر مرکزی حزب رستاخیز» در این ساختمان باشد و عجیب نبود برای نورچشمی شاه، ساختن ساختمانی با امکاناتی مافوق تصور در دستور کار قرار گیرد.
مجله «خواندنیها» در مهرماه ۱۳۵۷ در توصیف این ساختمان نوشته بود: «ساختمان عظیم و بینظیر حزب رستاخیز واقع در خیابان ایران نوین، آخرین مراحل احداث خود را طی میکند. این ساختمان که در بهترین نقطه شمال شهر تهران و در ضلع شمالی این خیابان در زمینی به وسعت زیاد که بعداً هم بر وسعت اولیه آن افزوده شده، بنا گردید، از نظر عظمت و سبک و نمای بیرونی در تهران تک است. ناظر ساختمان حزب، سناتور مهندس جمال گنجی وزیر اسبق راه میباشد. این ساختمان که اول برای (حزب) ایران نوین برپا میشد در یازدهم اسفند پنجاه و سه تحویل حزب جدیدالولاده رستاخیز شد و برای اینکه قدرت حزب را به رخ بکشند بر عظمت و جلال و جبروت این طرح افزودند و از جمله برای دبیرکل اتاقی ساختند که اتاق نخستوزیر در کاخ نخستوزیری در برابر آن به صورت اتاق یک کارمند معمولی دولت جلوه میکند. سالنهای متعدد به گنجایش چند هزار نفر... اتاقهای بزرگ و کوچک که بیشتر آنها اختصاصی بوده... سالنهای کوچک برای تشکیل کنفرانسها، رستوران بزرگ به گنجایش دو هزار نفر با آشپزخانه مجهز و دیگر وسایل راحتی و رفاهی که در این ساختمان آسمانخراش مانند فراهم شده، آن را به صورت یک کاخ به تمام معنی برای زندگی راحت و تمدد اعصاب نمودن و در ضمن سیاست بازی کردن درآورده است. چون مخارج احداث این ساختمان را دولت پرداخت نموده بنابراین در مالکیت دولت قرار خواهد داشت، اما هیچ تصمیمی در نحوه استفاده از این ساختمان که تنها پارکینگ آن گنجایش ۴۰۰۰ اتومبیل را دارد اتخاذ نشده و البته به هیچ درد وزارتخانهای نمیخورد، چون اتاقها و سالنها و سرسراها به صورتی است که نمیتوان از آنها برای دائر کردن یک وزارتخانه استفاده نمود. حتی برای بیمارستان هم مناسب نیست و برای دانشگاه هم تناسبی ندارد... ضمناً نمیتوان در داخل این ساختمان دست به تغییراتی زد و این کار میلیونها خرج برمیدارد.»
این ساختمان مجلل اما آماده بهرهبرداری نشده بود که انقلاب شد. هنوز چند ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود که مهندس مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت در نامهای به تاریخ ۱۵ فروردین ماه ۱۳۵۸، طی ابلاغیهای اعلام کرد این ساختمان تحویل شهرداری تهران خواهد شد. در این نامه آمده بود: «هیأت وزیران دولت موقت انقلاب اسلامی در جلسه مورخ ۲۶ اسفند ۵۷ بنا به پیشنهاد وزارت کشور تصویب نمودند ساختمان حزب سابق رستاخیز واقع در میدان ایران نوین به شهرداری تهران واگذار گردد.»
در این باره از محمد توسلی، اولین شهردار تهران پس از انقلاب پرسیدم. او در پاسخ به این سوال که چرا ساختمان نیمه کاره حزب رستاخیز به شهرداری تهران واگذار شد، به «تاریخ ایرانی» گفت: «این ساختمان قرار بود ساختمان حزب رستاخیز باشد و هم به لحاظ معماری و هم به لحاظ تاسیسات، مخارج بالایی برای آن شده بود. تمام تجهیزات و تاسیسات و مبلمان آن از خارج سفارش داده شده بود و در آستانه انقلاب نیمهکاره بود. آن زمان بسیاری از تجهیزات و اجناس سفارش داده شده برای آن به بنادر رسیده بود که شورای انقلاب و دولت موقت مصوب کردند این ساختمان به شهرداری تهران تحویل داده شود تا کار تکمیل ساختمان را به انجام برساند و خود در آن مستقر شود.»
اولین شهردار تهران پس از انقلاب با بیان اینکه «قرار شد با تکمیل ساختمان تمامی معاونتها و ادارات کل را که در نقاط مختلف شهر پراکنده بودند، به اینجا بیاوریم و متمرکز کنیم»، گفت: «در این راه برخی پیمانکاران پروژه مثل شرکت لوزان با مدیریت آقایان دکتر زیرکزاده و مهندس عطایی و شرکت تاسیساتی جنرال مکانیک و... پذیرفتند برای کمک به انقلاب، این پروژه را تکمیل کنند. آن زمان مردم انقلاب را از خودشان میدانستند و از راههای مختلف در پیشبرد اهداف آن و خدمت به مردم با اخلاص مشارکت میکردند و از آن جمله این شرکتها بودند که در این پروژه بدون چشمداشت مالی کار کردند.»
وقتی شهرداری، وزارت کشور شد
با ترخیص تمامی تجهیزات در بنادر و تکمیل ساختمان، شهرداری تهران که آن زمان ۵ هزار نفر پرسنل ستادی داشت و دفتر مرکزیاش در خیابان ایرانشهر بود، با تمامی معاونتها و ادارات کلاش در این ساختمان متمرکز شد. محمد توسلی درباره فواید استقرار واحدهای مختلف شهرداری در یک ساختمان واحد گفت: «این خیلی مهم بود که از بسیاری از سفرهای زائد شهری جلوگیری میشد و خدمات به شکل سادهتر و بهتری در اختیار مردم قرار میگرفت.»
توسلی تا اواخر سال ۵۹ شهردار تهران ماند اما پس از او در دوران شهرداری غلامحسین دلجو [در این فاصله سیدرضا زوارهای و سید کمالالدین نیک روش نیز هر یک مدتی شهردار بودند] بود که علیاکبر ناطق نوری، وزیر وقت کشور اظهار تمایل کرد ساختمان وزارت کشور از خیابان بهشت به ساختمان فاطمی انتقال پیدا کند.
مهندس توسلی در این باره به «تاریخ ایرانی» گفت: «این در حالی بود که وزارت کشور آن زمان در خوشبینانهترین حالت، ۵۰۰ کارمند بیشتر نداشت. ولی شرایط خاص آن زمان، در جریان بودن جنگ، نقش ویژه وزارت کشور در اداره کشور و حادثه پیدا شدن بمبی در نزدیکی ساختمان خیابان بهشت، مسئولان را مجاب کرد که این جابجایی انجام شود. بدین ترتیب شهرداری با ۵ هزار کارمند به ساختمان قبلی وزارت کشور در خیابان بهشت و وزارت کشور به ساختمان فاطمی نقل مکان کردند...»
پزشکی که در جبهه کشته شد؟!
از برابر وزارت کشور گذشتم. میدان فاطمی و ساختمان بزرگ سازمان بازنشستگی کشوری از همین فاصله به خوبی دیده میشد. بعد از آن هم مسجد نور؛ محلی برای گردهماییهای سیاسی که به بهانه درگذشت افراد مشهور یا اقوامشان برگزار میشود. این مسجد که یکی از مشهورترین مساجد تهران در محافل خبری است، سابقهاش به حدود ۱۸ سال قبل [سال ۱۳۷۳] باز میگردد.
کمی آن طرفتر از کیوسک روزنامهفروشی، مردی حدوداً ۴۰ ساله با گرمکن ورزشی ایستاده بود. حدس زدم باید ساکن همین حوالی باشد. حدسم درست بود. خانهاش در یکی از فرعیهای میدان گلها بود و آنجا منتظر یکی از دوستانش ایستاده بود. گفت ۱۰، ۱۵ سالی است که در این محله زندگی میکند. پرسیدم «میدانید چرا اسم این خیابان را فاطمی گذاشتند؟»، کمی مکث کرد و گفت: «بله! به خاطر شهید دکتر فاطمی». پرسیدم شما او را میشناسید؟ پاسخی که داد هنوز در گوشم است: «بله، ایشون پزشکی بودن که برای کمک به رزمندگان در دوران جنگ به جبههها رفتن و شهید شدن!!» وقتی این پاسخ را داد اول فکر کردم شوخیاش گرفته، باز پرسیدم مطمئنید؟ با قاطعیت گفت: «بله!»
میدان فاطمی تا چند سال قبل تابلوی خود را حفظ کرده بود اما وقتی وزارت جهاد سازندگی و بعدا جهاد کشاورزی به این میدان آمد، میدان هم شد «میدان جهاد»؛ نامی که تنها در خود میدان دیده میشود و در هیچ یک از تابلوهای راهنمایی که در خیابانهای اطراف قرار دارند، اثری از آن نیست.
چه کسی گفت خیابانِ فاطمی؟
انتخاب نام خیابان فاطمی به روزهای ابتدای انقلاب باز میگردد. روزهایی که شهرداری تهران با دعوت از معتمدین شهر شورایی برای نظارت بر نامگذاری معابر و میادین شهر تشکیل داد. مهندس محمد توسلی درباره شیوه نامگذاریها میگوید: «از آنجا که مسئولیت نامگذاری خیابانها به عهده شهرداری تهران است، در همان روزهای اول تصدی اداره شهر تهران شورایی از فعالین گروههای اجتماعی ملی ـ اسلامی دوران انقلاب زیر نظر آقای خسرو منصوریان، معاون امور اجتماعی و رفاه شهرداری تهران تشکیل شد که به کار نامگذاری معابر شهری نظارت داشت. شورای مزبور ضوابطی را برای تغییر نام خیابانها و انتخاب نام جدید آنها پیشنهاد کرد و پس از تصویب شورای معاونین شهرداری تهران این ضوابط، چارچوب و مبنای نامگذاریها قرار گرفت. بسیاری از این نامها برگرفته از شعارها، فرهنگ و ارزشهای انقلاب و در حقیقت تبلور آنها در عناوین خیابانهای شهر بود، مثلاً شعاری بود که میگفت «نهضت ما حسینی است». ما این مفهوم را در نامگذاری میدان امام حسین، خیابان انقلاب، میدان انقلاب، خیابان آزادی و میدان آزادی لحاظ کردیم. یا سه رکن «جهاد، شهادت، پیروزی» که از مفاهیم ارزشمند در جریان مبارزات انقلابی بود، در انتخاب نام خیابان مجاهدین اسلام، میدان شهدا و خیابان پیروزی مد نظر قرار گرفت.»
یکی از ضوابط تعیین شده این بود که افرادی که نامشان روی خیابانها گذاشته میشود از میان رجال در قید حیات نباشند: «مثلاً خاطرم هست مردم به خاطر علاقهای که به آیتالله طالقانی داشتند خیابان قدیم شمیران را در جریان راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا بنام طالقانی نامگذاری کرده بودند. از آنجا که حفظ آن، مغایر ضوابط تعیین شده توسط شورای نامگذاری بود، موضوع حضوری با ایشان مطرح شد. آیتالله طالقانی ضمن تأیید ضوابط مذکور از پیشنهاد نام دکتر شریعتی به مناسبت موقعیت «حسینیه ارشاد» در این خیابان به گرمی استقبال کردند. البته بعد از درگذشت مرحوم طالقانی در ۱۹ شهریور سال ۱۳۵۸ خیابان تخت جمشید سابق به نام ایشان نامگذاری شد.»
در سال ۱۳۵۳ با تشکیل حزب رستاخیز و انحلال دیگر احزاب از جمله ایران نوین، نام خیابان «ایران نوین» تهران به آریامهر تغییر کرد و تا زمان وقوع انقلاب به همین نام باقی ماند. توسلی درباره دلایل تغییر نام این خیابان به «شهید خیابان دکتر فاطمی» گفت: «ما این کار را به خاطر خدمات و نقش مهمی که ایشان در نهضت ملی ایران داشتند انجام دادیم.»
هرچند این تصمیم دولت موقت به واسطه گرایشهای ملیگرایانه اعضایش عجیب به نظر نمیرسید اما جالب آن است که دیگر انقلابیونی که گرایشات دیگری هم داشتند [و حتی در زمان حیات دکتر فاطمی با او برخوردهای سختی هم داشتند] با این تصمیم مخالفتی نشان ندادند.
محمدمهدی عبدخدایی [از اعضای فداییان اسلام که در سال ۱۳۳۱ دکتر حسین فاطمی را ترور کرده بود] دو سال پیش در سلسله گفتوگوهایی با «تاریخ ایرانی» در این باره گفته بود: «درباره نامگذاری خیابان شهید فاطمی ما اقدامی نکردیم. گفتیم دکتر فاطمی را شاه کشته، طاغوت کشته، قرار نیست چوب به بدن کسی بزنیم که از طاغوت زجر دیده است. بالاخره ما و او هر دو در مقطعی طرفدار براندازی سلطنت بودیم. برای من هم به اتهام مخالفت با اساس سلطنت تقاضای حکم اعدام شده بود که اگر با نواب صفوی دستگیر میشدم، تیرباران میشدم. دوستان من هم به خاطر مخالفت با سلطنت تیرباران شدند. دکتر فاطمی را هم سلطنت تیرباران کرد. انصاف به ما این را میگوید کسی که با دشمن مشترک مخالف بوده و دشمن مشترک او را از میان برده است ما به او ضربه نزنیم و بگذاریم نامش جاودانه در تاریخ بماند، گرچه دکتر فاطمی لائیک بود، طرفدار حکومت اسلامی نبوده و روزی که اعدامش کردند میگفت درود بر مصدق.»
شهیدی که گمنام ماند
وزیر امور خارجه دولت مصدق که خود مصدق از او با عنوان پیشنهاد دهندۀ تشکیل جبهه ملی و مبتکر ملی شدن صنعت نفت یاد میکرد، بعد از کودتای ناکام هواداران سلطنت در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ طی مقالاتی در روزنامه خود «باختر امروز» خواهان اعلام جمهوری در ایران شد. او در یکی از این مقالات نوشت: «مردم در قطعنامه میتینگ با شکوه بیسابقه دیروز تهران خواستار شدهاند که وظایف «فراری بغداد» به یک شورای موقتی واگذار شود. خدای بزرگ ایران خواسته است که ملت ما پس از قرنها محرومیت و ناکامی امروز که فرصت به دست آورده در راه سعادت و ترقی کامیاب شود، هر کس با این خواسته او از در جنگ درآید مقهور و شکست خورده و منکوب میشود.»
آرزوی اعلام جمهوری در آن مقطع با کودتای دوم مخالفان دولت در ۲۸ مرداد ۳۲ نقش بر آب شد. بعد از کودتا، سید حسین فاطمی که به خاطر تلاش برای برکناری پادشاه و اعلام جمهوری در صدر فهرست افراد تحت تعقیب قرار گرفته بود همچون برخی سران جبهه ملی مخفی شد. اختفای او حدود ۸ ماه به طول انجامید اما سرانجام عوامل دولت کودتا، وی را بازداشت کردند و بعد از یک سال زندان، در بامداد روز ۱۹ آبان ماه ۱۳۳۳ به جوخه اعدام حکومت شاه سپرده شد. او تنها یار نزدیک مصدق بود که پس از کودتا کشته شد و نامش به عنوان تنها «اعدامی» این کودتا در یادها ماند.
حسین فاطمی تا آخرین لحظات بر مواضع سخت خود در برابر «سلطنت» و «اجنبی» ایستاد. او پیش از اعدامش گفته بود: «میدانید چرا من کشته میشوم؟ من برای این کشته میشوم که اولین اقدام من در وزارت امور خارجه به دستور پیشوای نهضت ملی بستن سفارت و قنسولخانههای انگلیس در ایران بود و بنا به گفته پیشوای ما سرگذشت جبهه ملی باید سرمشق مردمی شود که در خاورمیانه علیه مظالم انگلیس قیام میکنند... من از مرگ ابایی ندارم آن هم چنین مرگ پر افتخاری. من میمیرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کند و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این مملکت حکومت کنند. من در سفارت انگلیس را بستم غافل از اینکه تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد.»
چرخ روزگار چرخید تا به موعد پیروزی انقلاب رسید. همچنان که فاطمی آرزومندش بود، با وقوع انقلاب بنیانهای نظام سلطنت برچیده شد و نظام جمهوری جایگزین آن شد. این «تغییر» که بعد از ۲۵۰۰ سال «جمهوری» را جانشین سلطنت کرد، حتی در سرنوشت خیابان «آریامهر» نیز صورتی نمادین یافت، آنگاه که «فاطمی» خوانده شد. خیابان فاطمی معبر پر رفت و آمدی است. شاید روزانه هزاران نفر از این مسیر به محل کار و منزل خود میرسند اما اکنون که ۳۴ سال از نامگذاری آن به نام تنها اعدامی کودتاچیان ۲۸ مرداد میگذرد، هنوز هم کمتر کسی است که بداند به راستی دکتر سید حسین فاطمی که بود؟ او آنچنان که باید در میان مردمان عادی شناخته نشده است و چه طنز تلخی است؛ میدان فاطمی از یک سو به خیابان فاطمی راه دارد و از مسیری دیگر به خیابان شهید گمنام.
منابع:
آرشیو روزنامه باختر امروز، مرداد ۱۳۳۲
آرشیو مجله خواندنیها، مــهر ۱۳۵۷
آرشیو روزنامه کیهان، فروردین ۱۳۵۸
دکتر سید حسین فاطمی، آزاده فخرزاده، نشریه آفتاب، دانشگاه واترلو
تیری که زدم به فاطمی نخورد، گفتوگوی تاریخ ایرانی با محمدمهدی عبدخدایی
نظر شما :