شورویِ گورباچف؛ رویایی که فروپاشید
سید نیما حسینی
دلهرهای آنچنان که وقتی در آخرین روزهای ریاست جمهوری به اجرای شبانه کنسرت «کلودیا آبادو» رفته بود تا شاید با شنیدن سمفونی پنجم مالر، آرامش خیالی نصیبش شود، به تشویشی گرفتار شد که تا روزها بعد رهایش نکرد: «در آن سمفونی بخصوص، در اولین موومان آن، یعنی زمانی که ویولنسلها و ویولنها با هم به صدا درمیآیند، قطعاتی وجود دارد که تاروپود انسان را به لرزه درمیآورد. آهنگی است بسیار قوی و شورانگیز. به نظرم رسید که موسیقی مالر به نوعی با وضع ما مطابقت دارد، با پرسترویکا با همه شور و سرسختیاش... به امید تمدد اعصاب و آرامش خیال به آن کنسرت رفته بودم اما نشد...»
کودتای اوت ۹۱ گورباچف را بیش از پیش به آینده بدبین کرد. آیندهای که تا پیش از آن تصور میکرد به او، حزب کمونیست و پرسترویکا تعلق دارد. او تا آخرین روزهای حیات شوروی رهبر حزب کمونیست این کشور بود، شش سال برای اصلاح نظام کشورش تلاش کرد تا اینکه سرانجام با توطئهای از جانب بخشی از تندروهای حزب خودش از قدرت کنار گذاشته شد.
هرچند گورباچف بعد از چند روز ظاهراً به قدرت برگشت اما دیگر آن گورباچفی که مردم شوروی و خودش در نظر داشتند، نبود. رییسجمهوری که بر اثر کودتایی قابل پیشبینی از قدرت دور افتاده بود، دیگر هیچ وقت نتوانست جایگاه قبلی را بازیابد. در عوض کسی که جای او را گرفت بوریس یلتسین بود که بیش از او بر آنچه در کشور میگذشت احاطه داشت. او پیشتر به رهبر حزب هشدار داده بود که «با واپسگراهایی که میتوانند سرانجام به او نارو بزنند»، احاطه شده است. این باید اولین کودتا در تاریخ جهان بوده باشد که پیشاپیش اعلام شد و در روزنامهها انعکاس یافت. اولین کسانی که خاک مُرده را شخم زدند نظریهپردازان نظامی بودند. اقلیت نابخردی که ارتش را به مثابه یک نهاد مقدس امپراتوری روسیه و سنگر اصلی یک قدرت جهانی میدیدند...مهمترین شخصیتهای واپسگرای کشور، وزرایی مانند یازوف، کریوچکف و پوگو برای مدت زمانی طولانی در پس چهرههایی ماند فیلاتف، راش و دبیران ناش سورمنیک پنهان شدند... روز نهم مه ۱۹۹۱ روزنامه پروخانوف به نام «روز» خلاصهای از بحث میزگرد برپا شده با حضور برخی از کلهشقترین نظامیان را منتشر کرد. در این گفتوگوها «والنتین وارنیکوف» ژنرال فرمانده کل نیروهای زمینی و رهبر عملیات در ویلینوس، ایگور رودیونف، ژنرال مسئول کشتار ۱۹۸۹ باکو و اولگ باکلانف رییس کل مجتمع صنعتی- نظامی کشور از جمله شرکتکنندگان بودند. تنها افراد سادهلوح میتوانستند آنچه را که این مردان گفته بودند بخوانند و به این نتیجه برسند که آنان به دنبال چیزی کمتر از کودتا هستند. باکلانف با فروتنی تاثیرگذاری درباره توان ارتش برای اداره کشور صحبت کرد. البته نحوه ادارهای که خودشان میتوانستند و میخواستند.
اینها بخشی از وقایعی است که دیوید رمنیک در کتاب «آخرین روزهای امپراتوری شوروی» روایت کرده است. رمنیک که یک آمریکایی روستبار بود، در سال ۱۹۸۸ به عنوان خبرنگار واشنگتنپست عازم مسکو شد و در طول چهار سال ماموریت در سرزمین آبا و اجدادیاش، شاهد کودتای ماه اوت و فروپاشی شوروی بود. او در سال ۱۹۹۳ بخاطر این کتاب جایزه پولیتزر را از آن خود کرد.
رمنیک در کتاب خود شرح میدهد که چگونه میخائیل گورباچف از رهبری مصلح به سیاستمداری بازنشسته تبدیل شد که هرچند از سوی غرب به خاطر عدم توسل به خشونت در مقابل مخالفانش تقدیر شده است اما هنوز هم در کشورش محبوب نیست چرا که بسیاری معتقدند عامل فروپاشی امپراتوری بلوک شرق چیزی نبود جز اشتباهات او!
فرماندهانی که به پشتوانه سیاستسازان راستگرای حزب، نقشه کودتا را اجرایی کرده و گورباچف را به همراه همسرش راهی حبس خانگی کردند تصوری از آنچه قرار است در خیابانهای مسکو رخ دهد نداشتند. مردمان خشمگینی که در روزهای بعد از کودتا در خیابانهای پایتخت خواستار انحلال حزب کمونیست و تعطیلی کا.گ.ب و محاکمه کودتاچیان بودند تصویری تازه از روسیۀ شوروی بود؛ تصویری که بنیانهای نظام کمونیستی را به لرزه درآورد.
کسی که در این میانه با ظرافت و هوشمندی ماهی خود را از آب گلآلود کودتا گرفت، نه گورباچف که یلتسین بود. او در غیاب گورباچف که به حبسی ناخواسته فرستاده شده بود، هدایت پتانسیلی که در پایتخت رها شده بود را شخصاً برعهده گرفت. نظامیان مستأصل بودند. کریوچکف که اعتراضات را دید، بازی را تمام شده دانست. با یلتسین تماس گرفت تا پیشنهاد کند به اتفاق یکدیگر به فوروس پرواز کنند: «یلتسین احتمال داد این پیشنهاد ممکن است یک دام باشد. نقشهای از سوی کریوچکف که او را از لانهاش بیرون بکشد و بازداشتش کند و سپس حکومت نظامیان به کار خود ادامه دهد. اما به هر حال این نشانهای از استیصال و درماندگی بود. تصمیم گرفت خود در مسکو بماند و روتسکوی معاون رییسجمهور و ایوان سیلایف نخستوزیر روسیه را روانه کند. به دستیارش بوربولیس گفت: حرامزادهها را گیر انداختهایم. در حال دست و پا زدن هستند.»
حدس یلتسین درست بود. کودتاچیان اوضاع خوبی نداشتند و در پی راه گریز بودند. فرستادگان یلتسین با تمام قوا راهی محل اقامت گورباچف شدند: «مسابقه تاختن به سوی فوروس با شرکت روتسکوی معاون رییسجمهور و سیلایف نخستوزیر روسیه به عنوان نمایندگان یلتسین و اعضای گروه توطئهگران یازوف، باکلانف، تیزیاکف و کریوچکف آغاز شد.»
هیاتها که به فوروس رسیدند گورباچف تنها دیدار با هیات روسها ]فرستادگان یلتسین[ را پذیرفت: «از دیدار با یازوف یا کریوچکف خودداری کرد. همچنانکه به روتسکوی و همراهان او خوشامد میگفت کاملاً خسته اما آسوده خاطر به نظر میرسید... مرتب تکرار میکرد که کودتا علیه رییسجمهور قانونی و فرمانده کل قوا انجام شده بود و اینکه چمدان حاوی کدهای رمز را از او گرفته بودند...»
در این دیدار باکاتین و ایوژنی پریماکف دو تن از وفاداران به گورباچف که از مقاومت حمایت کرده بودند، چندبار به گورباچف گفتند که یلتسین چه نقش منحصربفردی ایفا کرده بود و اینکه پس از بازگشت گورباچف به مسکو دیگر نباید هیچ درگیری و برخوردی بین آن دو وجود داشته باشد. گورباچف قول داد که چنین خواهد کرد. برخی از اعضای هیات روس، نه خیلی با ملاحظه به گورباچف یادآوری کردند که توطئهگران همگی از مردان رییسجمهور بودند. گورباچف اذعان کرد این مطلب درست است.
از اینجا بازی به دست هواداران یلتسین افتاد. گورباچف که از مردانِ خودش [کمونیستهای افراطی] ناامید شده بود، خود را به تحولخواهان [لیبرالهای روس به رهبری یلتسین] سپرد. در فرودگاه نظامی بلبک، روی باند پرواز، گورباچف با بیسیم با رییس هواپیمای کشوری و خلبان شخصی خودش تماس گرفت و گفت: «لطفاً احساس آزردگی نکنید. با هواپیمای روس پرواز خواهم کرد. موقعیت را درک کنید. کاری که درست است انجام میدهم.» رایسا همسر رییسجمهور که فشار عصبی سه روز حبس خانگی او را به شدت متاثر کرده بود هم خطاب به همسرش گفت: «راه بیفتیم، اما فقط با روسها...»
در فرودگاه گورباچف لحظهای جلوی یک دوربین تلویزیونی مکث کرد. قبل از آنکه کسی بتواند سوالی بکند پریماکف گفت: «خیر، میخائیل سرگیویچ خسته است. اتومبیل آماده است باید برویم.» گورباچف گفت: «نه، صبر کن! میخواهم هوای آزادی را در مسکو تنفس کنم.»
آن طرف روی باند فرودگاه، دادیاران روس، کریوچکف، یازو و تیزیاکف را بازداشت کردند... توطئهگران برای نجات امپراتوری شوروی و نیز حفظ موقعیت خود در آن کودتا کردند اما شکست آنان آخرین ضربه تمامکننده بود. نه جنبش استقلالطلبانه بالتیک [که توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی سرکوب شد] و نه لیبرالهای روس هیچکدام کاری نکرده بودند که این اندازه در فروپاشی امپراتوری موثر باشد.
گورباچف روز به روز دایره عمل و اقتدارش را از دست میداد. او در شرایطی از زندان خانگی به در آمد که جماعتی در حدود ۶۰ هزار نفر از هوادارانش در مقابل کاخ سفید روسیه (ساختمان پارلمان جمهوری روسیه) که به سنگر حامیان و هواداران گورباچف تبدیل شده بود، جمع شده بودند و وقتی خبر آزادی او را از رادیو شنیدند، فریاد خوشحالی سر دادند. گورباچف، اما بیآنکه به جمع هوادارانش بپیوندد و در کنار آنها پیروزی را جشن بگیرد، به رانندهاش دستور داد که به خانهاش براند. او شب را در خانه گذراند و صبح روز بعد مثل همیشه به دفترش در کاخ کرملین رفت.
گورباچف حتی پس از رهایی از اسارت و بازگشت به مسکو متعاقب شکست کودتای اوت، از حزب کمونیست دفاع کرد. او فرزند حزب و حامی آن بود و بنابراین نه حزب را میکشت و نه آن را ترک میکرد. گورباچف در اولین کنفرانس مطبوعاتی پس از درهم شکستن توطئه، صادقانه از وفاداری خود به «گزینه سوسیالیست» و «بازسازی» حزب سخن گفت. به همه آنهایی که گوش میدادند گفت که به «کشور متفاوتی» بازگشته است اما به نظر نمیرسید بداند معنای آن چیست.
الکساندر یاکوولف، نزدیکترین مشاور گورباچف همچنانکه آن جلسه غیرقابل درک و گیجکننده با مطبوعات را تماشا میکرد خشمش فزونی میگرفت. یاکوولف شش سال در گوش گورباچف خوانده بود که از محافظهکاران کوتهفکر کناره بگیرد و به نیروهای اندیشمند شهری، نیروهای طرفدار استقلال در کشورهای بالتیک و به آنهایی که واقعاً به دنبال دگرگونی در نظم قدیمی بودند بپیوندند. اما گورباچف نمیپذیرفت و میگفت: «حزب پرسترویکا را آغاز کرده و آن را به پایان خواهد رساند...» یاکوولف در خلوت به گورباچف گفت: «این بدترین کنفرانس مطبوعاتی دوران کاری شما بود. حزب مُرده است. چرا نمیتوانید بفهمید؟ حرف زدن درباره بازسازی آن بی معناست. مانند دادن کمکهای اولیه به یک جنازه است.»
یلتسین همچون گورباچف نبود. او از ابتدا میدانست چه میخواهد. بعد از کودتا او و لیبرالهایی چون او دست بالا را در پارلمان داشتند. در روز ۲۳ اوت در یک جلسه پرجنجال پارلمان، یلتسین گورباچف را مجبور کرد صورتجلسه روز نوزدهم اوت شورای وزیران را با صدای بلند قرائت کند. در آن جلسه همه وزیران به استثنای دو نفر، که همگی هم منصوب شخص گورباچف بودند، حمایت قلبی خود را از کودتا ابراز داشتند. گورباچف همینطور که میخواند بیشتر در موضع ضعف فرو میرفت. یلتسین با پوزخند گفت: «و اکنون یک موضوع سبکتر، بهتر نیست طرح ممنوعیت فعالیتهای حزب کمونیست روسیه را تصویب کنیم؟» گورباچف به تته پته افتاد: «چه کار میکنید؟ من... ما... من این طرح را نخواندهام...» اما دیگر خیلی دیر شده بود. گورباچف قدرتی نداشت. روز ۲۴ اوت از مقام دبیرکلی حزب کمونیست استعفا کرد و کمیته مرکزی آن را منحل نمود و با این عمل در واقع به عصر بلشویک پایان داد.
در اوایل سپتامبر گورباچف اجلاس کنگره نمایندگان خلق را در کاخ کرملین تشکیل داد. این آخرین اجلاس کنگره و نیز آخرین بار بود که کرملین به عنوان «مرکز» اتحاد جماهیر شوروی عمل میکرد... در حالی که کشورهای بالتیک، مولداوی و گرجستان خود را مستقل میدانستند، رهبران ۱۰ جمهوری دیگر به همراه گورباچف تصمیم گرفتند کنگره را منحل کنند و پایه و اساس نوینی برای تشکیل یک اتحاد تازه غیرمتمرکز به وجود آورند. گورباچف در نظر داشت که در اتحاد جدید مسکو با به عهده داشتن برخی مسئولیتهای کلیدی مانند دفاع مشترک و سیاست خارجی اتحادیه به عنوان هماهنگ کننده عمل کند. نظر یلتسین متفاوت بود. او گفت که ریاست اتحادیه باید یک مقام تشریفاتی باشد: «چیزی مانند ملکه انگلستان». گورباچف و متحدانش اما میخواستند پیشنهادات مربوط به تشکیل اتحادیه جدید را از طریف کنگره، نهادی که انباشته از سرسپردگان حزب کمونیست بود، به تصویب برسانند. طرحی که به افسانهها پیوست...
روز ۲۶ دسامبر ۱۹۹۱ میخائیل گورباچف که در داچای خود واقع در جنگلهای خارج از مسکو به سر میبرد روی صندلی عقب لیموزین زیل نشسته و رهسپار کرملین شد. اکنون اتحاد شوروی چیزی شبیه یک خیالپردازی رویاگونه و آخرین دبیرکل آن فردی مستمریبگیر بود. تصمیم اوکراین برای کنارهگیری از مذاکرات مربوط به تشکیل اتحاد جدید به امیدهای گورباچف برای حفظ مقام ریاست جمهوری اتحادیه پایان داد. در عوض رهبران اوکراین، روسیه و روسیه سفید یک طرح کلی را برای ایجاد کشورهای مشترکالمنافع سرهمبندی کردند که در آن دیگر برای «مرکز» جایی باقی نمیماند. رهبران جمهوریها به بازنشستگی گورباچف رای داده بودند. دولت روسیه قول داده بود که نقل و انتقال قدرت به آرامی انجام میگیرد و گورباچف میتواند مطمئن باشد از امتیازات خود تا آخرین لحظه استفاده کند. اما هنگامی که او به کرملین رفت تا آخرین دیدارهایش را انجام دهد و کشوهای میزش را خالی کند، ناگهان دید که پلاک اسمش از روی دیوار کنده شده و بجای آن پلاک برنجی «ب.ن. یلتسین» آویخته شده است.
گورباچف مانند حزب کمونیست به تاریخ پیوسته بود. اکنون روسیه با یک لحظه تاریخی روبهرو بود. برای نخستین بار در تاریخ هزارسالهاش یک رییسجمهوری منتخب قدم به کرملین میگذاشت تا صفحهای تازه از تاریخ این سرزمین را ورق بزند. سرزمینی که حالا دیگر در پرچم رسمیاش اثری از داس و چکش نبود و از رژیمی که تا همین چند ماه قبل بر سر کار بود بنام «امپراتوری مضمحل شده» یاد میکرد...
آخرین روزهای امپراتوری شوروی
دیوید رمنیک
ترجمه: محمدحسین آهویی
انتشارات اطلاعات
چاپ دوم: ۱۳۹۱
۸۹۲ صفحه
۱۰ هزار تومان
نظر شما :