معادیخواه: به رفتار گذشتهام انتقاد دارم/ خودم را حق مطلق تصور میکردم
* با تجربههایی که من در این بیش از سی سال فعالیتی که داشتهام اگر در آن جایگاه سی سال پیش قرار میگرفتم، یعنی امروز نماینده مردم تهران در مجلس اول بودم رفتارم تفاوت اساسی با رفتار آن روزم میداشت و آن این بود که اگر برای خودم حقی قائلم و در زمینههایی فکر میکنم که موضع درستی دارم و طرف مقابلم احیانا ویژگیهای دیگری دارد، تعامل من با او باید تعامل اسلامی باشد و آن روز اینگونه نبود.
البته من از خودم صحبت میکنم و در موضع نقد به دیگران نیستم. این آموزهای قرآنی است: «بل الانسان علی نفسه بصیره». هرکسی میداند که چه کاری انجام داده است. واقعیت این است بنده در آن روز خودم را حق مطلق تصور میکردم. این انقلاب به ثمر رسیده است با اهداف و آرمانهای مشخص و طرف مقابل من باطل مطلق است و نباید هیچ فرصتی به او داده شود که آسیب بزند. این نگاه در آن روز بود و پیامدهایی هم داشت.
البته باید با اشارهای یادآور شوم که آن باطلی که آن روز برای من دغدغه و خطر بود در واقع گروه رجوی (مجاهدین خلق) بود نه نهضت آزادی و جریانهایی شبیه به آن. تجربههایی که ما در زندان از این گروه داشتیم، این گروه را برای کسی مانند من به عنوان خطر فوقالعادهای مطرح میکرد. همه تلاش من این بود که کسانی که احیانا به این گروه نزدیک هستند، فرصت فعالیت پیدا نکنند. امروز هم شاید در میان ما کسی نباشد که از گروه رجوی دفاع کند و هنوز هم بعد از سی سال هرچه من فکر میکنم این را نادرست نمیدانم و الآن هم این نگاه را دارم.
اما انتقادم به رفتار آن روز خودم این است که یک طلبهای که مقداری هم در راه انقلاب هزینهای داده و زندان رفته و تجربهای از شکنجه داشته است و یک کرسی در مجلس پیدا کرده و دیدگاهها و حساسیتهایی دارد، چرا باید توقع داشته باشد که دیگرانی که چنین حساسیتی را ندارند مانند او باشند؟ این انتقادی است که من نسبت به رفتار آن روز خودم دارم. اگر کسی بخواهد از تجربههای زندگی سیاسی من استفاده کند یکی از آنها این است. این باید ریشهیابی بشود.
به عنوان مثال شخصیتی مانند مهندس بازرگان را میگویم. من امروز به خودم حق نمیدهم که به او بگویم باید مثل من فکر کنی. ولی آن روز چنین نگاه و چنین رفتاری داشتم. نمیخواهم امروز از مرحوم بازرگان تمجید کنم به صورتی که تخطئه دیگرانی باشد که راه او را نمیپسندند. آن بحث دیگری است. متاسفانه فضای ما به گونهای است که بلافاصله هر حرفی در کانالهایی میافتد که ابزار خاصی میشود. الآن موضوع بحث این نیست که مرحوم مهندس بازرگان چقدر به حق نزدیک بود و یا دیگرانی که در تقابل با او بودند چقدر به حق نزدیک بودند. جای این بحث جای دیگری است.
صرف نظر از این بحث بنده امروز به خودم انتقاد دارم که اگر در موضع کسی که مردم تهران را در مجلس اول شورای اسلامی نمایندگی میکند موضعی، حساسیتی و یا رفتار خاصی داشته است چرا به خود اجازه میداد که بگوید، دیگران هم باید مانند او باشند. این در واقع روح انتقادی است که من به رفتار گذشته خودم دارم.
* آقای بنیصدر نسبت به من محبت میکرد، درحالی که من در موضع مخالف بودم. حالا اسمش را سیاست جذب یا هر چیز دیگری که میخواهید، بگذارید. بارها اتفاق میافتاد که ایشان برخورد مثبتی میکرد و بنده خیلی جواب مناسبی به او نمیدادم.
اگر به خاطرات گذشته بخواهیم برگردیم من یادم میآید اوایلی که ایشان رییسجمهور شد، یک میزگردی گذاشتند به عنوان تجربه بحث آزاد که ۱۱ نفر در آن میز گرد شرکت کردند. با یک مقدماتی از روحانیت بنده را انتخاب کردند. این زمانی بود که ایشان ۱۱ میلیون رای آورده بود و ۱۱ میلیون رای، رای بسیار بالایی بود. به هر روی به اخلاق اسلامی- سلام در پاسخ سلام- پایبند نبودم. در یکی از جلسههای روحانیت مبارز که مرحوم احمدآقا هم حضور داشت بنیصدر به من گفت مشکل شما با من چیست؟ من از وقتی آمدم ایران برخورد شما برخورد خوبی نیست. شما چرا اینگونه برخورد میکنی؟ من به ایشان آن روز حرفی زدم که فکر نمیکنم اشتباه بود. گفتم مشکل من با شما این است که شما سرنوشت خود را به مجاهدین سپردهای. از یک مقطعی شما مجاهدین را (به تعبیر امروز) لشکر خودت کردهای.
یک واقعیتی هم در این مسئله بود ولی در تضادها و تخاصمهایی که بود آن سازمان در ایران خیلی موثر بود، بیش از تعداد و شمارهای که داشت. این هم به دلیل سوابق و سازماندهیای بود که داشت و بنابراین خیلی اثرگذار بود و اگر کسی میخواست در معادلات قدرت با یک حریفی دست و پنجه نرم بکند این مهم بود که اینها در کنار او قرار بگیرند. گاهی تعیین کننده به نظر میرسیدند و چنین چراغ سبزی از جانب آن سازمان به بنیصدر نشان داده شده بود. البته آقای بنیصدر هم میدانست که گروه رجوی مانند او فکر نمیکند و هم مجاهدین میدانستند که آبشان با او در یک جوی نمیرود. اما میگفتند در مقابل یک دشمن سوم ما با هم یکی میشویم و این دشمن سوم حزب جمهوری اسلامی بود. بنابراین برای زدن حزب آنها به بنیصدر میگفتند ما حاضریم امکانات خودمان را در اختیار تو قرار دهیم. از آن طرف بنیصدر هم پیش خودش میگفت برای مقابله با انحصارطلبی این حزب من از اینها استفاده میکنم. اما مجموع خصوصیاتی که آنها داشتند اینگونه نبود که کسی بتواند از آنها استفاده کند بدون اینکه آنها اهداف خودشان را پیش ببرند. لذا دفترهای هماهنگی که در ایران به وجود آمد در واقع در اختیار آن سازمان قرار میگرفت. این یک بحث تاریخی است و ممکن است انقلتهای زیادی به آن وارد بشود. آقای بنیصدر در آن موقع به من گفت که اشتباه میکنی و من میخواهم اینها را جذب کنم.
حالا فرض کنید بنده با دوستانی که در قدیم با هم همکار و همراه و همهدف بودیم، بارها هممحفل و همسفره بودیم، با بعضیهایشان همبند و هم زندان بودیم، اگر در اینجور جاها نگاههای متفاوت باشد امروز من معتقد هستم که نباید من تعاملام جوری باشد که گویی به دیگری حق فکر کردن و حق انتخاب کردن و حق داشتن برداشت و حق داشتن نگاه نمیدهم. حتی اگر درست فکر کنم.
به هرحال اگر کسی گرفتار خودحقیقتپنداری شد تعاملش زورمدارانه میشود، نه منطق محور. طبعا میرود به سمت زورگویی و پلیدی زورگویی در ادبیات و فرهنگ قرآن شبیه به پلیدی شرک است.
نظر شما :