مامور مرموز سفارت بریتانیا

ترجمه: بهرنگ رجبی
۰۴ بهمن ۱۳۹۱ | ۱۷:۲۰ کد : ۳۰۰۲ پاورقی
مامور مرموز سفارت بریتانیا
تاریخ ایرانی: آنچه در پی می‌آید ترجمه تازه‌ترین کتاب کریستوفر دی بلیگ، روزنامه‌نگار و محقق بریتانیایی است؛ «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی»، بر اساس آخرین یافته‌ها و اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشور‌ها به شرح زندگی سیاسی مصدق می‌پردازد. هر هفته ترجمه متن کامل این کتاب که به تازگی منتشر شده را در «تاریخ ایرانی» می‌خوانید.

 

***

 

در تلاش برای عقیم گذاشتن طرح بریتانیایی‌ها از طریق بزرگترین هم‌پیمان بریتانیا، مصدق بیشتر جسارت نشان داد تا عقل. در مورد میزان وخامت پیش‌بینی‌هایش زیاده‌روی کرده بود و وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده «زیاده‌خواهی» و «باج‌خواهی»‌اش را پس زد. لندن به واشنگتن اطمینان داد مصدق هیچ قصد ندارد با شوروی‌ها به رختخواب برود و اینکه جبههٔ کمونیست‌ها نه توانش را دارد و نه نیازش را که نفت ایران را با حجم بالا بخرد. بریتانیایی‌ها از گذر تجربهٔ تاریخی‌شان می‌دانستند هیچ دولتمرد ایرانی‌ای نمی‌تواند متحد اتحاد جماهیر شوروی بشود و امید داشته باشد جان به در ببَرد.

 

نهایتاً امریکایی‌ها دست مصدق را خواندند که دارد یک‌دستی می‌زند. پیشنهاد کردند فقط در صورتی کمک می‌کنند که ایران و بریتانیا به توافقی برسند. مصدق شانهٔ بی‌اعتنایی بالا انداخت اما بازی‌هایی که راه می‌انداخت، اثراتی مصیبت‌بار و درازمدت داشت. نقششان کمک به کاهش اعتبار مصدق در چشم امریکایی‌ها بود.

 

ضمناً در آغاز زمستان ۱۳۳۰ مصدق قرار بود وارد مذاکراتی جدی با مقام‌هایی از بانک جهانی هم بشود. مطابق برنامهٔ پیشنهادی آن‌ها، بانک به‌عنوان یک متولی بی‌طرف زمام امور صنعت نفت را به‌دست می‌گرفت و می‌گذاشت ایران درآمدش را داشته باشد و شرکت نفت ایران و انگلیس بخشی از نفت را بفروشد. اولش مصدق پذیرا و حاضر به قبول بود، اما مذاکرات به مانع برخورد، سر قیمت و این مسئله که متخصصان فنی بریتانیایی باید در کار دخیل باشند یا نه، و نیز اصرار مصدق به اینکه بانک باید بگوید از طرف دولت ایران دارد این کار را می‌کند، موردی که بانک قبول نمی‌کرد، بانکی که اصل راهبرش ــ دست‌کم در منظر عمومی ــ بی‌طرفی بود.

 

مصدق در نپذیرفتن معاهدهٔ پیشنهادی بانک جهانی تحت تأثیر مواضع تند و حداکثری حسیبی بود و جو مسمومی که تهران را برداشته بود. قطعاً شک به صداقت و روراستی بریتانیا موجه بود اما راهبرد دیپلماتیک مصدق بر پایهٔ اختلاف انداختن بین لندن و واشنگتن سامان یافته بود؛ او نقش دوبهم‌زن بازی می‌کرد و از همین طریق نادانسته و ناخواسته نزدیکی و روابط حسنهٔ بین امریکا و بریتانیا را تسهیل کرد. بعدها روزی می‌رسید که پیشنهادات بانک جهانی را محکوم می‌کرد و آن‌ها را «لکهٔ سیاه» و «راه جهنم» می‌خواند. آن پیشنهادات اصلاً چنین چیزهایی نبودند. نه شرایطی که بانک می‌گذاشت اصل ملی شدن صنعت نفت را منتفی می‌کرد نه برگشتن چند تایی از متخصصان فنی بریتانیایی زیر نظر بانک. مصدق معاهده را تا حدی هم بر پایهٔ محاسبهٔ حسیبی از قیمت منصفانهٔ نفت نپذیرفت اما حالا معلوم شده حساب و کتاب‌های حسیبی بدجوری اشتباه بوده‌اند. راه نداشت آن‌ها پایهٔ تصمیم دوران‌ساز دولت شوند. چنانکه تعبیری فارسی می‌گوید مصدق نمی‌توانست تا ابد سوار بر «خر شیطان» باقی بماند. چه‌طور قرار بود نهایتاً پیاده شود؟

 

***

 

دوازده جریب زمین وسط تهران، پُرِ افسران سیاسی و کنسولی، وابسته‌های نظامی، آدم‌های بی‌اهمیت و باغبان، شهری محصور دیوارها که برجی با ساعتی بر فرازش زینتش داده، حوض زنبق و کلبه‌های مسکونی: این سفارت بریتانیا است در خیابان فردوسی تهران که می‌خواهد انگلستانی کوچک را به ذهن‌ها متبادر کند. زمستان ۱۳۳۰ توی این مکان معزز در راستهٔ دیپلماتیک شهر، جریان معجزه‌گون آب‌های زیرزمینی پایتخت هوا را خنک و اقاقیاهای سفیر ملایم و دلنشینش می‌کرد، محقق بریتانیایی کارکشته‌ای که داشت برای مهیا کردن موجبات سقوط مصدق تبانی‌ها می‌کرد.

 

رابین زانر را پژوهشگر بریتانیایی برجستهٔ مسائل ایران، نانسی لَمبتون، معرفی کرده بود. لَمبتون که ادیبی زهدپیشه بود با علاقه‌ای وافر و حیرت‌آور به اسکیت‌سواری، مسئول تبلیغات بریتانیا در تهران طی دوران جنگ دوم جهانی بود و زانر هم معاون اسمی‌اش ــ معاونی که در واقع مأمور «واحد عملیات‌های ویژه» بود با وظیفهٔ مقابله با شیوع و گسترش تبلیغات شوروی. بعد از جنگ، لَمبتون برگشته بود به لندن برای تدریس در «مدرسهٔ مطالعات شرق و افریقا»، تازه‌ترین مؤسسه از مجموعهٔ عظیم نهادهای مختص شرق‌شناسی بریتانیا، جایی که لَمبتون در کلاس‌ها، به دانشجویانش با شدتی افسانه‌ای سخت می‌گرفت. سال ۱۳۳۰ وزارت امور خارجهٔ بریتانیا از او پرسید باید با مصدق چه کرد.

 

لَمبتون اعتقاد داشت مذاکره با مصدق بیهوده است چون او موضعش را در چشم عامهٔ جامعه بر پایهٔ انگلیس‌هراسی بنا کرده، و پیشنهاد سرنوشت‌ساز و مهلکش این بود که باید با تمهیداتی مخفی و نهانی او را سرنگون کرد. زانر که برگشته بود به آکسفورد و داشت فارسی درس می‌داد، خودش را از شر تعهدات تدریسش خلاص کرد و با عنوان «مشاور قائم‌ مقام سفیر» فرستاده شد به ساختمان سفارت در تهران. او به وزارت امور خارجه جواب می‌داد، نه به ام‌آی۶ ــ از بخت خوش تاریخ‌نگارها، چون همین باعث شده تلگراف‌های مربوط به فعالیت‌های او حالا در دسترس عموم باشند.

 

زانر کاتولیکی نوکیش بود که جین و تریاک می‌پسندید و شعرهای همجنس‌خواهانه و شورانگیز آرتور رَمبو را دوست داشت ــ نخستین بار خواندن «ای فصل‌ها، ای قصرها» غرق خلسه‌ای روحانی کرده بودش. عینکی بود و خوش‌خنده، آدمی ذاتاً معاشرتی و اهل ارتباط گرفتن که با همهٔ آدم‌های مهم در تهران آشنا بود. خیلی زود ارتباطات قدیمش را با مجلس، نیروهای مسلح و دربار دوباره برقرار کرد، در قوطی‌های خالی بیسکوئیت به آدم‌ها رشوه می‌داد و با خامی و نابلدی‌اش جاسوس‌های حرفه‌ای را حیرت‌زده می‌کرد. زانر به سه تا برادر پولدار انگلیس‌دوست، برادران رشیدیان، پول مداوم حسابی می‌داد، پول‌هایی که آن‌ها به بازاری‌ها، نماینده‌های مجلس، روحانی‌ها و سردبیرهای روزنامه‌ها رشوه می‌دادند. حسین علاء، وزیر دربار شاه، رابط محتاطی بود که سرخوردگی‌های شاهانه را به زانر منتقل می‌کرد، اگرچه او هم از بی‌تصمیمی و تردید مزمن شاه دیگر تقریباً عقلش به هیچ جا نمی‌رسید. دوست سوئیسی شاه، ارنست پرون، مدام اسم می‌پَراند و اطلاعات خرده‌ریز می‌داد و با اعضای خاندان سلطنتی بر سر تأثیرگذاری روی شاه رقابت و دشمنی داشت. یکی از کارمندان بلندپایهٔ دولت داوطلبانه گزارش‌های مفصل و پُرجزئیات از آخرین جلسات هیات دولت می‌داد. آیا احتمالاً آیت‌الله کاشانی هم موضع عوض کرده و علیه مصدق شده بود؟ آن تندروهای بلندپرواز جوان‌تر چی، مکی و بقایی؟ گوش‌ها تیز بود، جواب‌های مبهم می‌آمد.

 

در این دنیای تیره اما پُرتلألو، غریبه‌ها حتی اگر خطر هم می‌کردند، چیزی دستشان را نمی‌گرفت. وقتی کینگزلی مارتین، سردبیر «نیواستیتزمنت» سر یک کوکتل‌پارتی در تهران از زانر پرسید برای گسترش فهمش دربارهٔ ایران چه کتابی بخواند، پیشنهاد زانر «آلیس در آینهٔ لوئیس کارول» بود. زانر باهوش بود و تسلطی حیرت‌انگیز روی زبان‌هایی مختلف و ادبیات دنیا داشت، اما مأموریتش کثیف بود: پراکندن بذر آشوب و هرج‌ومرج در دل دولتی مستقل و تک‌رو.

کلید واژه ها: ایرانی میهن پرست سفارت انگلیس رابین زانر لمبتون


نظر شما :