دختر شهید آوینی: شخصیت پدرم را تکه‌تکه کرده‌اند/ پدرم با مجله کیان و روشنفکری دینی مشکل داشت

۲۱ فروردین ۱۳۹۲ | ۰۲:۲۳ کد : ۳۰۹۶ از دیگر رسانه‌ها
آن‌قدر که دیگران درباره «مرتضی آوینی» صحبت می‌کنند کمتر از اعضای خانواده او (همسر و فرزندان) سخنی درباره پدر شنیده شده است. بچه‌ها اگرچه زمان رفتن سید مرتضی کوچک بودند اما این مانع از این نشد که میراث او بدون وارث بماند. کوثر دختر دوم نقد فیلم می‌نویسد و «سجاد» تنها پسر آوینی هم در کار فیلمسازی است. کوثر آوینی که هنگام مرگ پدر ۱۰‌ ساله بود، سال گذشته در گفت‌وگویی کوتاه با «ایسنا» به چهره‌ای نه‌چندان واقعی از مرتضی آوینی که بعد از شهادتش ساخته شده اعتراض کرده بود. او پیشتر هم در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» درباره تصویری که از آوینی ارائه شده است، نوشته بود: «وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کرده‌اند و یک شهید آوینی مطلوب و شبیه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگیشان ادامه دهند.» ۲۰ فروردین‌ درست ۲۰ سال از شهادت مرتضی آوینی می‌گذرد. روزنامه شرق در گفت‌وگویی تفصیلی با کوثر آوینی از او سؤال کرده «مرتضی آوینی که بود؟»؛ و اینک گزیده‌هایی از این گفت‌وگو:

 

* از کامران آوینی به مرتضی آوینی و بعد هم به شهید آوینی، یک راه و مسیر واحد است که طی می‌شود. من پدرم را در وهله اول یک متفکر می‌دانم؛ کسی که در جوانی یک مسیر معین فکری را آغاز می‌کند که تا ۲۰ فروردین سال ۷۲ ادامه پیدا می‌کند و آن روز به نتیجه می‌رسد. اگر به آثار به‌جا مانده از او رجوع کنیم و به ترتیب تاریخی جلو بیاییم، می‌بینیم آن چیزی را که به تعبیر دیگران اسمش شده تحول در شهید آوینی بعد از انقلاب، می‌شود نشانه‌هایش را مرحله به مرحله دید و مسیری را که او از نظر فکری طی کرده، پی گرفت و تا انتها پیش آمد. می‌شود دید که برای کامران آوینی، جوانی که اهل فکر کردن درباره اوضاع سیاسی جهان و تحولاتش بوده، انقلاب اسلامی به‌عنوان یک واقعه جذاب تاریخی مطرح می‌شود و در همین مسیر، وقتی نواری از سخنرانی‌های امام به دستش می‌رسد، به‌طور خاص جذب شخصیت امام می‌شود و کم‌کم وارد مسیری می‌شود که ادامه‌اش حضور در جنگ است و الی آخر. این از نظر من یک مسیر واحد است با یک آغاز و پایان مشخص؛ تحول به‌معنای تغییر بنیانی در آن نمی‌بینم. یعنی اینجور نیست که کامران آوینی یک آدم است، سید مرتضی آوینی یک آدم کاملا جدید.

 

* اگر زندگی دوران جوانی پدرم را در نسبت با زندگی دیگر جوان‌هایی ببینیم که در دهه ۵۰ دانشجوی دانشگاه هنرهای زیبا بوده‌اند، متوجه می‌شویم که کامران آوینی این‌قدر‌ها هم آدم عجیب و غریبی نبوده اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخی‌اش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه ۶۰ سید مرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آن‌وقت سال‌های دانشجویی او و سرکشی‌های جوانانه‌اش باعث به وجود آمدن انواع سوال و سوءتفاهم‌ها می‌شود.

 

* تکه‌تکه کردن شخصیت پدرم اصلی‌ترین مشکلی است که در این سال‌ها اتفاق افتاده و تاثیراتش آن‌قدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوان‌هایی که در این سال‌های اخیر به سنی رسیده‌اند که بتوانند با شخصیت او و نوشته‌هایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شده‌اند. اکثر آن‌ها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم می‌شوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشته‌های برجا مانده از او را دارند. البته خانواده هم در جا افتادن این تصویر رسمی مقصر بوده است، از این جهت که به‌قدر کافی تلاش نکرده تا این تصویر را تصحیح کند. الان دیگر برای جوان‌های نسل جدید موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند. اغلب آن‌ها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمی‌کنند. برخی هم از همین موقعیت سوءاستفاده می‌کنند و برای رسیدن به اهداف عموما سیاسی خود، مثلا متن یک سخنرانی در یک جمع خصوصی مربوط به سال ۶۶ درباره موسیقی را پیدا می‌کنند و منتشر می‌کنند تا تاثیری را که دوست دارند، بگذارند. واقعا انتشار ناگهانی چنین متنی جز‌‌ همان نوع تکه‌تکه کردن شخصیت او و تاثیرگذاری به‌منظور تثبیت آن تصویر شکل گرفته شده از سید مرتضی آوینی، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ من هم در جواب آن‌ها می‌توانم مثال‌هایی بزنم از سال‌های ۷۰ و ۷۱ که پدرم به ما که بچه‌هایش بودیم اجازه می‌داد موسیقی گوش کنیم.

 

* فکر می‌کنم ما وضعیت کاملا متفاوتی را تجربه کردیم. اولا چند سال بود که جنگ تمام شده بود و مردم دیگر عادت نداشتند به‌طور روزمره با اخبار شهادت کسی روبه‌رو شوند. ثانیا به دلیل فضای تبلیغاتی وسیعی که بعد از رفتن پدرم شکل گرفت، خیلی‌ها که اصلا او را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند راوی برنامه‌های روایت فتح چه کسی بوده، ناگهان با او آشنا شدند و دوست داشتند از روی محبت به خانواده ما نزدیک شوند. از طرف دیگر، خیلی‌ها که تا ماه‌های آخر و تا روز ۱۹ فروردین جوری درباره پدرم صحبت می‌کردند که انگار درباره یک مرتد صحبت می‌کنند، بعد از شهادت او به این نتیجه رسیدند که مصلحت در این است که بروند آن طرف پشت‌بام و شروع کردند از او یک قدیس ساختن. مادرم برای حمایت از ما سعی کرد انزوا پیشه کند که خب، خود من بابت این تصمیم بسیار از او متشکرم.

 

* من خیلی بچه بودم و چیزی که بیشتر با آن مواجه می‌شدم (در مراسم‌های بزرگداشت یا سالگرد‌ها) این بود که خیلی وقت‌ها در برابر حرف‌های سخنران‌ها یا حتی صحبت‌های حضار، تعجب می‌کردم که این‌ها دارند درباره پدر من حرف می‌زنند؛ البته نه وقتی که صحبت درباره فرهنگ و هنر و موضوعات فکری بود، چون آن‌ها را درک نمی‌کردم و فقط می‌نشستم و گوش می‌کردم. اما مواقعی که کسی درباره ویژگی‌های فردی او صحبت می‌کرد، خیلی پیش می‌آمد که تعجب کنم. به‌هرحال آن توصیف‌ها چندان شباهتی به کسی که ما در زندگی معمولی می‌دیدیم، نداشت. اما از یک زمانی به بعد که واقعا هم یادم نیست کی و چه سالی بود، در صحبت‌های مادرم و عمویم و برخی دوستان پدرم، مرتب این موضوع مطرح می‌شد که برخی حرف‌ها و گفته‌ها و تصویرهایی که از سید مرتضی آوینی ساخته می‌شود، غلط و گسسته است و گاهی هم برای رسیدن به یک هدف سیاسی خاص، تصویری ناقص از او ارایه می‌شود.

 

* ما در‌‌ همان دوران ممنوعیت دستگاه ویدیو، در خانه دستگاه ویدیوی مخصوص پخش وی‌اچ‌اس داشتیم که پدرم خریده بود. یک دستگاه پخش بتاماکس هم بود که پدرم از محل کارش آورده بود. چون فیلم‌های وی‌اچ‌اس آن زمان خیلی کمیاب بود، فیلم‌های خوبی را که به دستش می‌رسید برای خودش کپی می‌کرد و یک آرشیو مفصل در خانه درست کرده بود. یادم هست یک دفترچه با جلد کاغذی بنفش با قطع بزرگ هم داشت که احتمالا یادگار دوران جوانی‌اش بود و فهرست فیلم‌هایش را به‌همراه نام کارگردان خیلی خوش‌خط و مرتب در آن نوشته بود. دقیقا یادم نیست که چه فیلم‌هایی می‌دید؛ بیشتر فیلم‌هایی یادم هست که به ما هم اجازه دیدنش را می‌داد مثل ترمیناتور ۲ یا پرندگان هیچکاک یا بتمن بازمی‌گردد تیم برتون. خیلی فیلم‌ها را هم اجازه نمی‌داد ما ببینیم. خیلی وقت‌ها کلی اصرار می‌کردیم و گاهی او بخشی از فیلم را سانسور می‌کرد تا ما ببینیم؛ مثل فیلم روح «جری زوکر». آن دفتر را من هفته‌ای چند بار می‌خواندم و بدون اینکه بدانم این فیلم‌ها چی به چی هستند، حفظ شده بودم که فیلم باد را «ویکتور شوستروم» ساخته یا کارگردان در بارانداز «الیا کازان» است. از یکی از سفر‌هایش هم سوغاتی برای ما دستگاه آتاری آورد؛ آن زمان این نوع دستگاه‌های بازی تازه داشت وارد ایران می‌شد. خودش دستگاه را وصل کرد و راه انداخت و اسم بازی‌ها را برای ما ترجمه کرد. این بود پدری که من می‌دیدم.

 

* مدتی پس از پایان جنگ و پایان ساخت مستندهای روایت فتح، پدرم به خودش آمد و دید که به‌خاطر مشغولیت‌های این چند سال، فرصت نکرده فیلم‌های تاریخ سینما را بازبینی کند و تصورش از سینمای غرب بر مبنای خاطراتش از فیلم‌هایی است که در جوانی در سالن‌های سینما دیده.‌‌ همان طور که گفتم، او یک متفکر بود و متفکر از مواجه شدن با اشتباهاتش هراسی ندارد. در این مورد هم این شهامت را داشت که در آن سال‌ها پس از یافتن فرصتی برای مطالعه دوباره سینما، به این فکر کند که شاید بعضی تلقی‌هایش از سینمای غرب ناقص است و شروع کرد به تحقیق دوباره و کتاب خواندن و فیلم دیدن‌های مرتب. که این‌‌ همان پروسه‌ای است که می‌شود نتیجه‌اش را با خواندن نوشته‌های سینمایی او بر حسب تاریخ انتشار، متوجه شد.

 

* در دوران جنگ وضع مالی خیلی بدی داشتیم، اما بعد از جنگ اوضاع خیلی معمولی بود. ماشین شخصی نداشتیم. یک پیکان سفید سوار می‌شدیم که احتمالا مال حوزه هنری بود. در آن سال‌ها هیچ‌وقت احساس نکردم که خواسته‌هایی دارم که خانواده‌ام نمی‌تواند برآورده کند؛ البته این دلیل دیگری هم داشت؛ ما بچه‌های دهه ۶۰ بودیم و دوران جنگ و چندان خواسته‌های عجیب و غریبی نداشتیم که خانواده از پس برآورده کردنش برنیاید. همه چیز خیلی معمولی بود.

 

* در شرایطی ‌که خیلی‌ها بعد از جنگ به زندگی عادیشان برگشتند، پدر من هم این امکان و موقعیت را داشت که یک شغل مناسب دولتی پیدا کند و حتی یک مدیر رده بالا شود، اما ترجیح داد، یا حتی بهتر است بگویم وظیفه خودش می‌دانست که کار فرهنگی کند و در این عرصه تاثیرگذار باشد و سیر و سلوک شخصی‌اش را ادامه دهد. او به مرور در این راه به دریافت‌های جدیدی در زمینه فرهنگ رسید و با جسارت عقایدش را بیان کرد. بعد از پایان جنگ این تصور عمومیت یافت کسانی که جبهه رفته‌اند، همه آدم‌هایی هستند با دیدگاه‌های مشترک، از یک خاستگاه مشترک و در یک گروه و دسته می‌گنجند. پدر من هم تا یک زمانی ابایی ندارد از اینکه جزو‌‌ همان آدم‌ها و همراه همان‌ها شناخته شود، چون واقعا هم اشتراکات فراوانی با آن‌ها دارد، اما یک وقتی متوجه می‌شود که همان‌ها که او همراهیشان را پذیرفته، عرصه فرهنگ و هنر را درست نمی‌شناسند و به‌جای تحلیل فرهنگی، مشغول سیاسی‌کاری شده‌اند. درحالیکه پدر من اصلا آدم سیاسی نبود. البته اظهارنظرهای سیاسی می‌کرد، ولی دغدغه اصلی‌اش فرهنگ بود. در نتیجه کم‌کم ترجیح داد راه خودش را از آن‌ها جدا کند و تا جایی پیش رفت که در پانویس یکی از مطالبش به این جدایی از آن نگاه و به آن جریان اشاره مستقیم کرد. طبعا این کار او و صراحتش در اعلام این قضیه، برای خیلی‌ها‌ گران تمام شد. فکر کردند معنایش این است که پدرم خط مشی سیاسی‌اش را عوض کرده و رفته در گروه مقابل.

 

* ویژگی او و قابلیتش برای مصادره به مطلوب شدن این است که یکی از معدود آدم‌های فرهنگی است که در آن سال‌ها حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد و عقاید خاص و نظریاتی که گاهی جنبه عملی هم پیدا کرده‌اند. پس از شهادت، چند هزار صفحه مطلب چاپ‌شده از او به جا مانده که حاصل چندین سال فکر و کار کردن و نوشتن است؛ مطالبی که به سال‌های مختلف و دوره‌های مختلفی از حیات فکری او بازمی‌گردد و در هر کدام از آن‌ها، عقایدی وجود دارد که می‌تواند دستاویز عده‌ای قرار گیرد برای اینکه چیزهایی که مطابق میل و عقیده خودشان است، انتخاب کنند و بگویند شهید آوینی این بود و دیگر نوشته‌های او را هم نادیده بگیرند.

 

* به نظرم اگر پدرم زنده بود، شاید الان چندان امکان کار نداشت. اگر به آرشیو روزنامه‌ها و مجلات در‌‌ همان شش‌ماهه آخر زندگی پدرم رجوع کنید، به‌وضوح ملاحظه می‌کنید که با آن هجوم شدید و حملاتی که علیه‌اش وجود داشت و بخشی از آن کاملا برنامه‌ریزی شده بود، اگر خودش هم می‌خواست دیگر برای او امکان حضور در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی وجود نداشت.

 

* آن‌ها که هر چند وقت یک بار، برای حمله به ایشان درباره نامه به خاتمی صحبت می‌کنند، متنی را دستاویز قرار داده‌اند که بیش از ۲۰ سال قبل در شرایطی متفاوت خطاب به وی در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد نوشته شده بوده. این‌ها قصدشان این نیست که توجه مخاطب را به بحث‌های طرح‌شده در آن متن جلب کنند، بلکه می‌خواهند با اشاره سریع به اینکه شهید آوینی با آقای خاتمی مشکل داشته، روی مردم تاثیر بگذارند؛ خب بله، آن نامه نوشته شده و هیچ‌کس منکرش نیست. بله، سید مرتضی آوینی در زمینه فرهنگی با آقای خاتمی اختلاف نظر عمیق داشته و این را هم با صراحت بیان می‌کند. او یک متفکر آرمان‌گرا بوده و ابایی هم از بیان اعتقادش نداشته. یعنی پدرم در مقام کسی که سال‌ها زندگی‌اش را صرف کار فرهنگی کرده و در این زمینه مطالعات بسیار زیادی داشته وظیفه خودش می‌دانسته که در عرصه فرهنگ صراحتا اظهارنظر کند و مخالفتش با رویکرد وزارت ارشاد آقای خاتمی را علنی کند. اما این چه ارتباطی به عملکرد ایشان در دوران ریاست‌جمهوری‌اش دارد؟ با توجه به زمان نوشته شدن آن متن، اصلا چرا باید سیاسی تلقی شود؟ یعنی حمله به آقای خاتمی در آن زمان، کدام بهره سیاسی برای کدام جناح داشته که پدرم هم احیانا منفعتی از آن ببرد؟ در آن زمان اصلا این تقسیم‌بندی‌هایی که الان هست و جریان‌هایی که در اواسط دهه ۷۰ به وجود آمد، نبوده. اگر کسی بخواهد واقعا پی به صحت گفته‌هایی که در این سال‌ها درباره شهید آوینی شنیده است، ببرد، راهی ندارد جز آنکه نوشته‌های خود او را به ترتیب تاریخی بخواند؛ آن وقت متوجه می‌شود حرف‌هایی که درباره او و اعتقاداتش زده می‌شود تا چه اندازه درست و نزدیک به واقعیت است و چقدر نیست.

 

* به‌نظرم پدرم پرچمدار هیچ جریانی نبوده و در هیچ دسته‌ای هم طبقه‌بندی نمی‌شود. منش و علاقه‌اش این نبوده که سخنگوی چنین جریان‌هایی باشد. او به صراحت در برابر آدم‌هایی که فکر می‌کرده از معیارهای فرهنگی انقلاب انحراف پیدا می‌کنند، می‌ایستاده و واکنش‌اش از‌‌ همان تفکر آرمان‌گرایانه برمی‌خاسته است. پشت نقد فرهنگی او، ایده و فکر وجود داشت؛ اما دیگران، آن رزمندگان به شهربرگشته‌ای که وضعیت دولت آقای هاشمی را نقد می‌کردند عمدتا کسانی بودند که بعد از سال‌ها جنگ، برگشته بودند و با جامعه‌ای با رنگ و لعاب جدید روبه‌رو شده بودند و به‌راحتی نمی‌توانستند این تغییرات عمده را قبول کنند. اما پدر من با آمادگی کامل با این تغییرات روبه‌رو شد. او در مقاله «انفجار اطلاعات» از نیچه نقل‌قول می‌کند که «خانه‌هایتان را در دامنه‌ کوه آتشفشان بنا کنید» و خودش واقعا همین‌طور زندگی می‌کرد. پشت رفتارهای او همیشه اعتقادی وجود داشته و این مسیر فکری تا یک دوره‌ای به مذاق برخی خوش می‌آمده و از جایی به بعد هم نه.

 

* پدرم هرگز با مرحوم فردید ملاقاتی نداشته و هرگز در جایی نگفته یا ننوشته که خودش را متاثر از ایشان می‌داند. اما البته با دیدگاه مجله کیان و جریان روشنفکری دینی مشکل داشته و مخالفت‌هایش را چه شفاهی و چه کتبی بیان کرده.

 

* من که دخترش هستم خودم را یک آدم فرهنگی می‌دانم، نه سیاسی، اما برداشت‌هایی که از کارهای فرهنگی‌ همه ما می‌شود متاسفانه اغلب سیاسی است. مثلا یکی به من ایمیل می‌زند که جایگاه پدرت را فراموش کرده‌ای که از فلان فیلم دفاع می‌کنی؛ یا می‌آیند و می‌گویند چیزی که در این فیلم از آن حرف زده می‌شود در تضاد است با اعتقادات پدرت و تو چرا این فیلم را دوست ‌داری و... بعد من مجبور می‌شوم توضیح دهم که نگاه من و برداشت من از اعتقادات پدرم متفاوت است با برداشت شما و طبق اعتقادات من، دفاع من از فلان فیلم هیچ تضادی با باورهای پدرم ندارد. گاهی کار به جایی می‌رسد که کل حیثیت ما را زیر سوال می‌برند و حتی اصطلاح غریب «خانواده‌نما» را هم برایمان به کار می‌برند. تنها ملاحظه من این است که سعی کنم دستاویزی برای چنین افرادی مهیا نکنم. آدم‌هایی که آشنایی مقدماتی با ساده‌ترین مبانی بیان هنری هم ندارند و آن‌وقت تصور می‌کنند بحث‌های سینمایی طرح‌شده توسط شهید آوینی را درک می‌کنند و می‌توانند بر مبنای دریافتشان، دیگران را مواخذه کنند.

کلید واژه ها: آوینی


نظر شما :