خاطرات امام جمارانی از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی
مردم به صورت متراکم و فشرده برای ملاقات با امام به طور سیلآسا میآمدند. این ملاقاتها بسیار مهم بود. دولت تمام همتش بر این بود که بگوید ارتش با ماست و هیچ ارتباطی با امام ندارد. اما آمدن همافرها و افسران نیروی هوایی برای ملاقات با امام نشان دهنده بطلان همه حرفهای حکومت زمان بود. لذا این ملاقاتها خیلی حساس بودند: ملاقاتی که سران جمعیتهای مختلف و مردم با امام داشتند. اصلا کیفیت و نحوه ملاقات هم خیلی مهم بود. من یک روز در جایگاه امام در خدمت امام بودم که جمعیت وارد محوطه بزرگ مدرسه علوی شدند. وقتی محوطه پر از جمعیت میشد درها را میبستند که دیگر جمعیت از بیرون وارد نشود تا همین جمعیتی که بطور فشرده در محوطه هستند امام را ببینند. اینها که از در دیگر بیرون رفتند بیرون، و جمعیت بعدی بیاید. بعد از پر شدن محوطه و بسته شدن درها امام به جایگاه آمدند. به محض اینکه چشم مردم به امام افتاد سر از پا نشناخته شعار دادند و جمعیت مردها و زنها به طور جداگانه وارد محوطه میشدند مثلا وقتی که جمعیت مردان وارد محوطه شدند و با امام ملاقات کردند بیرون رفتند و بعد جمعیت زنان وارد شدند. همین طور به تدریج صبح تا غروب جمعیت میآمدند و هنگامی که مردم امام را میدیدند هیجان عجیبی بین آنان پدید آمد. من نگاه میکردم به جمعیت. چون همه رو به امام بودند. ما هم در آن جایگاه بودیم. در آن لحظات احساس میکردم کمتر آدمی هست که اشک از چشمانش سرازیر نشود. همه مردم اشک شوق میریختند با دیدن امام. بعد همینطور که شعار میدادند شعارشان نیز در آن روزها همانند شعارهایی که بعد به صورت طبیعی پیش آمده بود، نبود. فقط درود بر خمینی میگفتند. درود بر خمینی درود بر خمینی. و امام هم با دست اشاره میکردند و جواب احساسات مردم را میدادند. دستمالهایشان را برای تبرک میانداختند به طرف امام... همین جور که ما به جمعیت فشرده نگاه میکردیم و میدیدیم که وسط جمعیت مردم میافتند. افرادی در اطراف بودند و شاید پنجاه تا برانکارد داشتند آنها بسرعت میرفتند و آنها را از لای جمعیت به صورت جنازهء بیروحی بیرون میکشیدند. اصلًا غوغایی بود از سیل احساسات مردم با امام. خود اینها به موقعیت حکومت و انقلاب تحکیم میبخشید تا اینکه آن روز موعود امام برای تعیین دولت و نخست وزیر موقت آمدند داخل سالن آن روز روز بسیار باشکوهی بود.
در تمام ایام حکومت نظامی شبها جلو رفت و آمدها گرفته میشد. شبها فقط بر بامها شعار میدادند به عناوین مختلف دولت میخواست جلو رفت و آمدها و تجمعات را بگیرد. ملت هم اعتنا به این مسائل نداشتند تا روزی که اعلام شد از چهار بعد از ظهر حکومت نظامی است و هیچ کس حق ندارد رفت و آمد کند. اینکه تک تک بروند و هیچ نوع تجمعی نباید باشد. همه مردم در تردید بودند نمیدانستند بروند منزل و دیگر بیرون نیایند یا بیرون بیایند. مردم مردد بودند. نمیدانستند تکلیفشان چیست. ما خبری را پیگیری میکردیم که ظاهراً از ناحیه آقای طالقانی رسید و محتوای آن این بود که احتمال دارد کشتار عظیمی پیش بیاید. ما منزل بودیم.
روزهای نزدیک 22 بهمن در مدرسه علوی توانسته بودیم یک تلویزیون مدار بسته که شعاع شهر تهران را احاطه میکرد و زیر پوشش میگرفت، نصب کنیم ما منزل بودیم و تلویزیون روشن بود. یک مرتبه دیدیم که تلویزیون با یک وضع فوقالعادهای خبر داد توجه توجه الان دستور کتبی حضرت امام راجع به دولت بختیار به نظر مردم میرسد. یک مرتبه خط مبارک امام را دیدیم که دستور صادر کردند: همه به خیابانها بریزند و هیج اعتنایی به دولت نظامی نکنند. مردم آمادگی عجیبی داشتند به محض اینکه این خط را دیدیم، احساس کردیم که در خانه نشستن حرام است و باید بریزیم به کوچه و خیابان. من وقتی آمدم دیدم قبل از من مردم به کوچهها و خیابانها ریختند جمعیت دنبال آخوند میگشتند که جلو بیفتد و تظاهرات را راه بیندازد. ما رفتیم و جمعیت را جمعآوری کردیم و مردم شروع کردند به شعار دادن در خیابان. دستور امام صد درصد معجزه آسا بود. آن روز ما خیلی نمیفهمیدیم قضیه چیست. بعدها متوجه شدیم که آن روز توطئهای شده بود تا مردم را به خانهها بکشند و بعد همان شب ترتیبی داده بودند که به اقامتگاه امام حمله کنند و آنجا را بمباران کنند. بعد مراکز حساس دیگر را نیز مورد حمله قرار دهند. بنا بود که همان شب حدود ششصد نفر از سران قوم را بگیرند و اعدام کنند و اگر حقاً دستور امام نبود قضیه عوض میشد به نفع خواستههای حکومت. بعد هم امام خودشان فرمودند: این چیزی بود که خدا به ذهن ما انداخت.
هیچ انتظاری قبل از این ماجرا نبود که یک روز مثلا بدین صورت این انقلاب به پیروزی برسد. چون خفقان به حدی بود و شرایط به قدری سخت بود که برای ما یک چیز افسانهای بود که بگویند مثلا یک روزی این انقلاب به پیروزی میرسد.
یادم هست درسال 50 یا 51 که آن جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را راه انداخته بودند. در نهایت یأس و ناامیدی همه فکر می کردیم که اوضاع چه خواهد شد. آن شب بسیار عجیب بود. کسی از دوستان به ما گفت: تفألی به قرآن بزنم و تفأل زد به قرآن که سرنوشت امام چه خواهد شد. در آن تفأل که این آیه آمد که «یا بنی اذهبو فتجسسوا من یوسف و اخیه و لاتیاسوا من روحالله.» دقیقاً این آیه حکایت دارد از اینکه آینده حکومت ایران دست امام است و امام دقیقاً حاکم ایران خواهد شد. آیه مربوط به یوسف و حکومت یوسف مصر بود که این حکومت را بشارت میداد. ما فکر میکردیم واقعاً شرایط طوری هست که این چنین بشود. من صبح روز 22 بهمن در منزل نشسته بودم فکر میکردم، خدایا با این اوضاع و احوال چه پیش میآید؟ از یک طرف حکومت در شدیدترین وضع دارد میتازد. از طرف دیگر امام دولت موقت را تشکیل داده. چه خواهد شد با این دو تا حکومت این چنینی؟ نگرانی بسیار بود. یک مرتبه من دیدم که پرده پنجره ما کنار رفت و اسلحه است که میریزند توی منزل ما. من خیلی نگران شدم که قضیه چیست. آمدم بیرون. بعد فهمیدم که بچهها اینها را از دست ارتشیها یا ساواک گرفتهاند. گفتم این اسلحه را چه می کنید؟ اینها را از کجا میآورید؟ گفتند: کلانتری را گرفتیم. همه کلانتریها یکی پس از دیگری سقوط میکردند و انقلاب پیروز شد. من یاد آن ایام خفقانی افتادم که ما فکر میکردیم که آیا میشود یک چنین روزی پیش بیاید یا نه. یاد این بشارت قرآن افتادم، که بشارت این حکومت و این پیروزی را به ما داد.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
نظر شما :