دردنامه اصلاحطلب عصر ناصری: قانون بیاعتبار شده
این توصیف سعید نفیسی نویسنده، ادیب و تاریخنگار برجسته ایرانی از «کشفالغرائب» یا همان «رسالۀ مجدیه» است. اثری انتقادی درباره وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران در نیمه اول پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار که میرزا محمدخان مجدالملک سینکی آن را به رشتۀ تحریر درآورده است. او که از رجال عصر قاجار و خواهرزادۀ میرزا آقاخان نوری بود در این اثر به بیان ابعاد مختلف زندگی در عصر ناصری پرداخته است؛ اوضاعی آشفته که به عقیدۀ او «تغییری اساسی» را نوید میدهد.
مجدالملک که در دوران صدارت امیرکبیر به خدمت در وزارت خارجه مشغول بود، سه سالی را در حاجی ترخان (هشترخان) قفقاز به کارپردازی اشتغال یافت و در دوران خدمت، شیفتۀ میرزا تقیخان فراهانی شد. او آنچنان شیفتۀ امیر بود که چون موعد قتل او فرا رسید و داییاش میرزا آقاخان صدارت عظمی را به اختیار خود درآورد، در زمرۀ منتقدین داییاش قرار گرفت. او به خاطر انتقادهای صریحش از دستگاه به تهران فراخوانده و مغضوب درگاه واقع شد.
او چندی بعد به بغداد اعزام شد تا در بهبود مناسبات میان ایران و عثمانی و تصویب قرارداد دو دولت نقشآفرین شود. در این سفر مسئول رسیدگی به کار اتباع ایرانی مقیم عراق شد و پس از بازگشت به نایب اولی وزارت خارجه رسید و با لقب «دبیر مهام خارجه» به کارگزاری آذربایجان رفت. او بعدها در پی برکناری میرزا آقاخان نوری که با سلسله اصلاحاتی از سوی ناصرالدین شاه همراه شد در کنار ۲۴ تن دیگر از رجال سیاسی کشور از نحلههای مختلف فکری به کار در «مصلحتخانه» فراخوانده شد. سال ۱۲۸۴ که در رکاب ناصرالدین شاه به مشهد رفت، تولیت آستان قدس رضوی را برعهده گرفت و به لقب «مجدالملک» مفتخر شد. حضور او در خراسان ۱۱ ماه بیشتر به طول نیانجامید که به دلایلی نامعلوم به تهران فراخوانده و بار دیگر و این بار به مدت سه سال خانهنشین شد؛ دورانی که نگارش «رسالۀ مجدیه» مهمترین دستاورد آن است. میرزا محمد که حالا بعد از عمری دولتمردی از بیرون حکومت شاهد اوضاع شده و ضمناً به احوال داخلی حکومت واقف بود، دست به قلم برد و آنچه نوشتنی بود را در باب ایرادات و معضلات مُلک و مملکت به رشته تحریر درآورد.
شاه مظلوم، اطرافیان متملق و بیمنزلتی قانون
مجدالملک در رساله خود به شرایط بغرنجی اشاره میکند که ظلم سراسر کشور را دربر گرفته، فساد بیداد میکند و کسی هم در میان نیست تا مُلک را از این منجلاب بیرون بکشد. هرچند در آن زمان قدرت در ید اختیار سلطان صاحبقران بود اما او در این اوضاع کمتر از همه شاه را مقصر میداند. رییس مملکتی که نه به خاطر بیکفایتی و بدخواهی برای مُلک که از پی مظلومیتی که دامانش را گرفته، در حلقۀ بداندیشان و خودخواهانی گرفتار آمده که او را بیش از آنکه به رسیدگی احوال مُلک ترغیب کنند به تفریح و شکار مشوقند: «خستگی خاطر و مظلومیت شاه آن امیدها را از مردم سلب کرده که هر وقت شبهه روی میداد یا شدتی در بعضی اعمال بهم میرسید، به سرعت منتقله و قوه منتقمه و حُسن رای پادشاه پناه میبردند. خشکی قنات او که به تازگی واقع شده، آب را در دهنها خشکانیده. سلوک ظلمکنندگان با پادشاه که این باشد، با سایر مردم چه قسم خواهد بود؟!»
او افراد نالایقی را که در هیاتی ظاهرالصلاح گرد شاه حلقه زدهاند، چنین توصیف میکند: «در اطراف صندلی او یک دسته از متملقین چربزبان و رندان عالمسوز که به مصلحتبینی معروفند، (از قبیل محمود میرزا، پسر میرزا شفیع آشتیانی ملقب به صاحبدیوان با طلاقت لسان و ذلاقت بیان و حاجی سعدالدوله و امثال او) قنبرک کرده ایستادهاند و فواید فقه طهماسب میرزا و فتح فرهاد میرزا و فسق فیروز میرزا را که عَلَمهای کاویانی دولتند، به حسن کافیالکفات راجع مینمایند.»
در این اوضاع است که «اگر یک شریعتدوست ملتپرست در اطفاء نایرۀ نفاق و تمهید موجبات وفاق دامنی به کمر بزند و اسباب اصلاح مابین شود، مُریدان را حفظ نظام معیشت و مصلحت شخصی و دواعی عصبیت و نفسانیت وامیدارد حکم تکفیر این یک نفر مُصلح را از هر دو محضر صادر کنند و آن بیچاره تا قیامت مردود فریقین است. این رغم و حسد بالفعل در طبع روسای ملت و دولت به مرتبهای راسخ شده که ضرر آن به همۀ نفوس و جمیع معاملات میرسد.»
مجدالملک اوضاعی را ترسیم میکند که اولیای امور چون صدایی جز آنچه میپسندند شنیده و مقاومتی در برابر ظلم و تعدیاتشان مشاهده نمودند، مخالفان و منتقدانشان را به اتهاماتی ناروا از جمله «بابیگری» میرانند و تا آنجا پیش میروند که به بالاترین سطح مقابله یعنی قتل نفوس متوسل میشوند: «از جمله آلات جارحهای که به دست عاملین جور و تاختکنندگان ایران داده شده و از تشهیر آن ناگزیرند، دو شمشیر است که به زهر پرورش یافته و خورش آنها جانها است: یکی اتهام متمولین ولایات به فتنه و فساد و اخلال عمل مالیات و دیگر نسبت مردم به تبعیت باب.»
نویسنده رساله مجدیه، آشفتگی اوضاع و بیصاحبی مُلک را چنان میداند که هیچ قانونی را امکان اجرا و هیچ حکمی را امید اطاعت نیست که همه شمشیر بر هم کشیده و حکم به رخ میکشند، دریغ از فصلالخطابی: «احکام ملتی و دولتی از اعتبار افتاده. یک حکم در دست کسی نیست که ناسخ آن در دست مدعی او نباشد و این بحث بر ثلاثۀ غساله میرود.»
در مملکتی که قانون بیاعتبار شد، بزرگان هم بیارج و قربند. مستوفیان کار و بارشان سکه است و به سود این و آن در عملند و «مناصب کشوری» هم در معرض فروش و حراج بازار قرار گرفته است. مجدالملک این اوضاع اسفناک را با طنزی تلخ روایت میکند: «...میتوان باور کرد اگر آقاکریم شیرهای تا حال رییس نظام نشده و مقررات وَفَیات اعیان را نبرده، یا از شیرینی عقل او است یا از بیشأنی شغل و عمل؛ و الا متصدیان بازار حراج برای پذیرایی حاضرند.»
اندر حکایت شترمرغهای بیخیر
فرستادن محصل به خارج از کشور برای آموختن علوم جدیده و آشنایی با پیشرفت بلاد غرب در عرصههای گوناگون که از دوران فتحعلیشاه اندک جانی گرفت با تصویب قانون اعزام محصلان ایرانی به خارج از کشور، در دوران صدارت امیرکبیر گسترش بیشتری یافت. این اقدام امیدی بود بر افزایش بکارگیری تجارب و دانش کشورهای خارجی در راه حل و فصل معضلات و بحرانهای پیشاروی مملکت. امیدی که گویا دستکم در دوران ناصرالدینشاه راه به جایی نبرده بود. آنچنان که مجدالملک میگوید این مشکلگشایان احتمالی خود به مشکلی بزرگ در ساختار سیاسی ایران تبدیل شدند. بر اساس این روایت، فارغالتحصیلان از فرنگبرگشته که مجدالملک از آنان بنام «شترمرغ» یاد میکند، عمدتاً خودپسندانی از دماغ فیل افتاده بودند که خریدن ناز و کسب رضایت خاطر ملوکانهشان، خود قوزی شده بود بالای قوز و از قضا سرکنگبین صفرا فزود: «شترمرغهای ایرانی که از پطرسبورگ و سایر بلاد خارجه برگشتهاند و دولت ایران مبلغها در راه تربیت ایشان متضرر شده، از علم دیپلومات و سایر علومی که به تعلیم آن مامور بودند، معلومات ایشان به دو چیز حصر شده: استخفاف ملت و تخطئه دولت. در بدو ورود، پای ایشان به روی پا بند نمیشود که از اروپا آمدهاند و از موجبات اخذ و طمع و بُخل و حسد به مرتبهای تنزیه و تقدیس دارند که همۀ مردم حتی پادشاه با آن جودت طبع و فراست کذا به شبهه میافتند که آب و هوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده؛ گویا توقف آنجا بالذات مُربّی است و قلب ماهیت میکند.»
«شترمرغها» به گفتۀ مجدالملک، چون به سرزمین مادری بازمیگردند منتقد صدر تا ذیلند اما چنان که منصبی در اختیارشان قرار میگیرد نه تنها زبان به کام و شمشیر به نیام بازمیگردانند که به جای حل معضلات به سوءاستفاده از موقعیت و شهرتشان به عنوان رجال «از فرنگ برگشته» مشغول شده و از این پوشش برای ظلم و تعدی و فساد بهره میبرند: «این انگورهای نوآورده با نطقهای متاسفانه، گاه از بخت بد خود اظهار تعجب میکنند که از ولایات منظم به این زودی چرا به ممالک بینظم رجعت کردهاند... همین که مصدر کار و شغلی شدند به اطمینان کامل که قُبح اعمال ایشان تا چندی به برکت سیاحت قطعهٔ اروپا پوشیده است و به این زودیها کسی درصدد کشف بیحقیقتی ایشان نیست، بالا دست همۀ بیترتیبیها برمیخیزند.»
نظامیان؛ مظلومتر از جمیع عالم
در این آشفته بازار که متاع ظلم یگانه تحفهایست که بر سفرۀ همگان به یکسان تقسیم میشود جز مردم شهر و روستا، کارمند و کارگر، زارع و بازاری و... حتی نظامیان ملبس به لباس خدمت نیز در امان نیستند و ظلم به زندگی آنان نیز سایه افکنده است: «ظلم و ستم رجال دولت ایران، تنها به رعیّت ایران نیست. طبقه سپاهی ایران از جمیع عالم، مظلومتر میبینم. قشون سایر دولتها در دعوا و مقابله با دشمن هم جان دارند. قشون ایران از روزی که به نوکری مجبور میشود، دچار گرسنگی و عریانی است و در مقابل این دو خصم جانکاه، راه خلاص خود را بسته میداند. جانفشانی و جاننثاری که از القاب چاکران خاص پادشاهی است، پیشنهاد خود کرده تا روزی که روح پُر فتوحشان به امید وجه بَرات قبض میشود و به درجۀ شهادت میرسد؛ هر روزی هزار بار میمیرد و زنده میشود: کُشتگان خنجر تسلیم را / هر زمان از غیب جانی دیگر است.»
به عقیدۀ مجدالملک، این اوضاع از زمانی که امور نظامیان به دست وزارت مالیه افتاد، بغرنجتر هم شد: «از تاریخی که امور قشون ایران به دخالت وزیر مالیه مشروط شد، آن اسم بیمسمّی هم که منزلۀ آواز دُهُل بود، از میان رفت. رؤسای نظام از خوف اینکه به تحریکات متداله و شوراندن تابین بر صاحبمنصب دچار تهمتی شوند، خود را از تنظیمات قشونی کنار کشیده، اگر جسد سرباز را ببینند در کوچهها افتاده از گرسنگی مُرده است، تکلیف ایشان اقتضا نمیکند نعش او را از خاک بردارند. چشمها را بهم میگذارند و میگذرند.»
بادها خبر از تغییر فصل میدهند
مجدالملک سینکی در «کشفالغرائب» چشم مخاطب را به غرایب عصر خویش میگشاید. اوضاعی آشفته، بلاتکلیف و بیسر و ته که هیچکس را سر و سودای تغییری در آن نیست و شاه و رعیت در سیاهی روزگار غوطه میخورند. او اما منتقدی چشم بر هم نهاده و دهان گشوده نیست، به عقیدۀ مجدالملک این شرایط پایدار نخواهد ماند و عدم تعادل در وضع کشور و ظلم و تعدی را یارای مقابله با گذر زمان نیست. به عقیدۀ او این روند اگر با حرکت مردمان همراه شود، تغییری مشکلگشا در پی خواهد آورد و ظلم و بیتدبیری حاکم را بر سر جای خویش خواهد نشاند: «ساعت به ساعت منتظریم ملت ایران در حق این شخص که هیچ اختیار ملتی نکرده، غیرت خود را به چه طور ظاهر میکند و مسند ریاست را چه وقت از خباثت این کلوخ استنجا تطهیر خواهد کرد. دولت ایران گرفتار سیآت اعمال بعضی از رجال خود شده... عمل آنها که ملت و رعیت را آزار میکند... خبر میدهد که از تبعیت این دولت اعراض کنند.»
میرزا محمد بیش از سه دهه پیش از صدور فرمان مشروطه، دوراندیشانه و دلسوزانه برای گذار و گذر بهتر این مسیر، به «مجلس» میاندیشد. به مجمعی از مردمان نیکاندیش که از دل شور و مشورت، تدبیر مُلک کنند و فکری به حال خلق. او این را نه فقط نیاز حکومت که تنها راه عقلی نجات کشور میداند و مینویسد: «از ارباب عقل و تجربه توقع داریم به اعتقاد بیغرضانۀ ما همراهی کنند و به ما بگویند بعد از آن که خلَل و فرج امور یک دولتی به اینجاها بکشد، تکلیف اهالی مملکت چه خواهد بود جز اینکه برای کسب اصول آبادی و نظم مملکت یک مجلس بزرگ تشکیل دهند که اعضای رییسه آن مجلس عقل باشد و غیرت؟! چنانچه اهالی ایران، در این حالت که کشتی حیات ایشان به گرداب فنا نزدیک شده، این مجلس صحیحالاعضا را تشکیل خواهند داد و ما هم وعدۀ صریح میدهیم که نتیجه این مجلس نظم و ترقی دولت است.»
مرگ تحولخواه در وزارت وظایف
با برافتادن مستوفیالممالک دوم و برآمدن میرزا حسینخان سپهسالار، مرحله تازهای از اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آغاز و بار دیگر زمینه برای خدمت اصلاحطلبانی همچون مجدالملک هموار میشود. مجدالملک به عضویت دارالشورای دولتی درمیآید و همزمان ریاست اداره غلۀ ایران را بر عهدۀ او میگذارند.
او در دوران حضور در این منصب [۱۲۸۸-۱۲۸۷ هجری قمری] که با دورهای از بحرانهای اقتصادی و اجتماعی ناشی از خشکسالی و قحطی مطابق شده بود، تدبیر به خرج داده، گندم فراوان به نانواییها میرساند و با حل بحران نان، به مرگ و میر مردم از گرسنگی پایان میدهد. با این حال، بهار زندگی دولت اصلاحات بس کوتاه است و قدرت محافظهکاران بیش از آنچه گمان میرفت: «در سال ۱۲۹۰ هجری قمری درست پس از بازگشت ناصرالدینشاه از سفر اولش به اروپا، میرزا حسینخان سپهسالار از قدرت بیرون رانده میشود. اما مجدالملک را از دستگاه دولت بیرون نمیرانند. او را به وزارت وظایف و اوقاف بازمیگردانند؛ وزارتخانهای که تا روزی که زنده بود در اختیارش بود. میرزا محمدخان مجدالملک سینکی در ۱۱ ذیحجه ۱۲۹۸ هجری قمری [۳ نوامبر۱۸۸۱ میلادی] چشم بر جهان فرومیبندد و او را در صحن شرقی شاهزاده عبدالعظیم به خاک میسپارند.»
***
کشفالغرائب یا رسالهٔ مجدیه
حاج میرزا محمدخان مجدالملک سینکی
با تصحیح، پیشگفتار و توضیحات ایرج امینی و ناصر مهاجر
نشر آبی، چاپ اول، ۱۳۹۱
۱۳۲ صفحه
۵۰۰۰ تومان
نظر شما :