خاطراتی از بازرگان: آزادی گرفتنی است یا یاد گرفتنی؟
در شماره اخیر «نگاه نو» (بهار ۱۳۹۲) از بین چهار حسبحالی که از پورجوادی منتشر شده، یکی خاطرات اوست از مهندس مهندی بازرگان؛ شرح دیدارش زمانی که جهاد سازندگی در دوره دولت موقت تشکیل میشد و دیگری دیدار با او در مرکز نشر دانشگاهی ده سال بعد از دوری بازرگان از نخستوزیری، آنگاه که «هیچ سمتی نداشت و از هر طرف هم تیرهای ملامت بود که بر سرش میبارید.»
به گزارش «تاریخ ایرانی»، بهانه بازگویی این خاطرات نقل جملهای از بازرگان درباره آزادی است و اینکه آزادی دادنی، گرفتنی یا یاد گرفتنی هست یا نیست که شرح آن چنین است:
امشب در صفحۀ یکی از دوستان فیسبوکی این جمله را از مهندس مهدی بازرگان خواندم که میگفت: «آزادی نه گرفتنی است و نه دادنی، بلکه یاد گرفتنی است.» بازرگان اولین نخستوزیر پس از انقلاب و رهبر نهضت آزادی بود. با خواندن آن جمله ابتدا به یاد خاطرهای افتادم از او. نزدیک به ۲۵ سال پیش در دفترم در مرکز نشر دانشگاهی بودم که منشی به من گفت مهندس مهدی بازرگان آمده است به مرکز نشر و هم اکنون در فروشگاه کتابهای خارجی است. بیدرنگ به فروشگاه رفتم و مودبانه به او سلام کردم و پس از معرفی خودم، دربارۀ فعالیتهای مرکز نشر، که یکی از آنها چاپ صدها کتاب و نشریۀ علمی در رشتههای مختلف، و یکی دیگر واردات کتابهای خارجی بود، به او توضیح دادم. گمان کنم که دومین باری بود که او را از نزدیک میدیدم. بار اول در اوج قدرت او بود، زمان نخستوزیریاش. از طرف دفتر او میخواستند برنامهای بریزند برای بسیج نیروها در جهت سازندگی کشور، برنامهای که بعدا با نام جهاد سازندگی معروف شد. چند نفر از استادان دانشگاه هم در آن جمع بودند. به یاد دارم که یکی از حاضران در سخنانش لفظ «انقلاب» را به کار برد و بازرگان که با این لفظ مخالف بود از شنیدن آن بر آشفته شد و گفت «نگید آقا انقلاب، انقلاب چیه».
این بار که او را در مرکز نشر دانشگاهی میدیدم هیچ سمتی نداشت و از هر طرف هم تیرهای ملامت بود که بر سرش میبارید. نیم ساعتی در میان قفسههای کتاب گشت و من هم پابهپای او میرفتم و توضیح میدادم؛ گویی هنوز او در مصدر کاری است. دور تا دور فروشگاه گشت و وقتی میخواست برود از من تشکر کرد و از برنامۀ ما، به خصوص برای وارد کردن کتابهای خارجی، تمجید و تعریف کرد و سپس افزود: «در ضمن شما هم مرد شجاعی هستید.» در حالی که خودم رفتاری را که با او کرده بودم به حساب شجاعت نمیگذاشتم. نمیتوانستم نسبت به مردی که نیم قرن یکی از سالمترین و ملیترین و شجاعترین رجال سیاسی کشور بود بیاعتنایی یا کماعتنایی کنم.
بعد از این یادآوری، قدری به جملهای که در فیسبوک از بازرگان میخواندم اندیشیدم و دیدم که چقدر حرف او نادرست است. آزادی، به خلاف آنچه رهبر نهضت آزادی میگفت، هم دادنی است و هم گرفتنی است و البته هم یاد گرفتنی. تاریخ پر است از دادنها و گرفتنهای آزادی. در قدیم بردهها را آزاد میکردند و آزاد کردن بردهها یا بندهها یکی از فضایل اخلاقی به شمار میآمد. در دین ما هم برای آزاد کردن برده ثواب زیادی قائل میشدند. دادن آزادی فضیلتی بود برای بردهداران؛ از پیامبران گرفته تا سلاطین. در جامعۀ جدید هم آزادی دادن به بردگان به توسط آبراهام لینکلن واقعیتی است تاریخی. کشورهای دیگر هم این کار را کردهاند. از طرف دیگر، برخی از بندگان و بردگان سعی میکردند که آزادی خود را حتی به قیمت جان خود به دست بیاورند و خود را از اسارت بردهداران و توانگران خلاص کنند. در عصر جدید نیز کسب آزادیهای اجتماعی یکی از برنامههای بسیاری از رجال سیاست و فرهنگ بوده است، چه از قید استعمارگران اروپایی و چه از ستم جباران داخلی.
پس از کسب آزادی یا دریافت آن در کشورها نوبت میرسیده است به حفظ آزادی و زندگی کردن با آن. آزاد زیستن، پس از یک عمر اسارت و بندگی، کار آسانی نبوده است. اکثر بردگان پس از آزادی نمیدانستند چطور باید زندگی کنند. مانند مرغانی بودند که عمری را در قفس زندگی کرده بودند و حال که در قفس را گشوده بودند نمیدانستند چه باید بکنند. بسیاری از آنان ترجیح میدادند که برگردند به قفس. امنیت خاطری که قفس داشت بیرون از قفس نداشت. چون یاد نگرفته بودند چگونه آزاد زندگی کنند اسارت و بردگی را به آزادی ترجیح میدادند. در واقع بازرگان هم بر سر همین مطلب میخواسته است تاکید کند، یعنی برای تاکید بر ضرورت یادگیری آزاد زیستن، دادن و گرفتن آزادی را نفی کرده است، وگرنه کسی که یک عمر برای گرفتن آزادی مبارزه کرده بود بعید بود ندانسته باشد که آزادی هم دادنی است و هم گرفتنی.
نظر شما :