خاطره توسلی از پیشنهاد حسن حبیبی برای آدامسفروشی دانشجویان علوم انسانی
* در اوایل دهه چهل مرحوم حسن حبیبی و ابوالحسن بنیصدر مجادلهای با دکتر علی امینی که نخستوزیر شده بود، داشتند. این دو به عنوان دانشجویان جبهه ملی با امینی ملاقات کرده بودند و در این ملاقات سوالات خیلی تند و پاسخهای جالبی مطرح شده بود که خبرش در دنیا پیچید. در پی این ماجرا حبیبی و بنیصدر به شهرت رسیدند و شناخته شدند. البته من آقای حبیبی را کمی پیش از این هم میشناختم؛ از آن دورهای که او برای شنیدن تفسیرهای مرحوم طالقانی به مسجد هدایت میآمد. من حبیبی را در آنجا دیده بودم، اما از نزدیک ارتباط زیادی با او نداشتم. تا اینکه در حدود سال ۴۳ که او و بنیصدر برای تحصیل در مقطع دکترا به پاریس آمدند. من ۳-۲ سالی پیش از این زمان در پاریس بودم. به این ترتیب من در ۲ سال آخر حضورم در پاریس همدوره این دو بودم. من پیش از آمدن حبیبی و بنیصدر با دکتر شریعتی بودم. در زمان ورود حبیبی و بنیصدر به پاریس، شریعتی به ایران برگشته بود و برخی فعالیتهای سیاسی که از پیش شروع شده بود و امور مربوط به دانشجویان در دست من بود. این دو نفر نیز در مورد کلاسها و رشته تحصیلیشان به من رجوع کردند. بنیصدر میخواست آمار بخواند و مرکز خاصی مرتبط به رشته آمار وجود داشت که معرفی کردم.
* در این مدتی که در پاریس بودم هر سه با هم همکاری داشتیم. ما روزنامه «ایران آزاد» را که انتشارش از قبل شروع شده بود و در زمان حضور دکتر شریعتی به شماره ۱۷ رسیده بود، ادامه دادیم و فعالیتهای دیگری در کنار این داشتیم. از جمله این فعالیتها، ترجمه کتابی از فرانتس فانون بود که دکتر شریعتی معرفی کرده بود و با عنوان «مغضوبین زمین» ترجمه شد. قرار شده بود دانشجویانی که در پاریس هستند، هر کدام یک بخشی از این کتاب را ترجمه کنند. کتاب ترجمه و ویرایش شد که من در ویرایش آن شرکت داشتم و یک مقدمهای نیز به درخواست آقای حبیبی برای این کتاب نوشتم. زمانی که کتاب منتشر شد این طور تصور شد که مقدمه این کتاب را دکتر شریعتی نوشته، اما این مقدمه نوشته من بود.
* در سال ۱۳۴۵ تحصیلم در مقطع دکترا به اتمام رسید و به ایران برگشتم و حبیبی در پاریس ماند. معلوم بود که برنامه حبیبی ماندن در فرانسه بود و خودش هم اذعان میداشت که دیگر نمیخواهد به ایران برگردد. به واقع اگر انقلاب رخ نمیداد معلوم نبود که او بخواهد به ایران برگردد. همینطور بنیصدر که در آنجا خانهای هم خریده بود. در واقع آن زمان یک دوران هجرتی بود که بعد از جریانات دکتر مصدق و بعد از جریان امینی و وقایع سال ۱۳۴۲ و بازداشت اعضای نهضت آزادی، اکثر افراد یا چریک میشدند یا به خارج از کشور میرفتند. این دوران، دوران بسیار تندی بود. حبیبی هم با بنیصدر در پاریس ماند ضمن اینکه آقای قطبزاده هم از آمریکا به پاریس آمده بود. این سه نفر، سه شخصیتی بودند که در عین اینکه سیاسی بودند هر یک به نوعی چهره مهمی بودند و به آنها سه تفنگدار میگفتند. این سه با هم دوست بودند اما در عین دوستی و نزدیکی، هر یک مشی خود را داشت و به دنبال مشی خود بود. آنها یک روح در سه بدن بودند، اما در عین حال وجوه تمایز زیادی با هم داشتند.
* حبیبی زمانی که در فرانسه بود تمایل بیشتری به جامعهشناسی داشت چون از محل موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی که نراقی و دکتر صدیقی مدیر و رییس آن بودند به فرانسه بورس شده بود. حبیبی در این موسسه رییس بخش اسناد و مدارک بود. در آنجا موضوعاتی از روزنامهها در مورد مسایل اجتماعی انتخاب میکردند تا بر روی آنها کار شود. اما در نهایت من مطمئن نیستم که هیچ یک از این سه نفر تحصیلات دکترا را به اتمام رسانده باشند. البته این ظن من است. قطبزاده که اساسا چندان به دنبال تحصیل نبود و شهرت خود را از زمانی که در آمریکا بود به دست آورده بود. او جلسه جشنی که اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، در آن بود را به هم زده و خودش میگفت به زاهدی سیلی زدم. این ماجرا سر و صدای زیادی کرد و دولت ایران پاسپورت قطبزاده را لغو کرد و او از سوریه پاسپورت گرفت. مصاحبه آخر با امام در عراق را هم قطبزاده انجام داد که این مصاحبه خیلی شهرت جهانی پیدا کرد و آغازگر بسیاری بحثهای مربوط به انقلاب در خارج از کشور بود. حبیبی، قطبزاده و بنیصدر دانشجوی دکترا بودند، اما این احتمال وجود دارد که هیچ یک از تزشان دفاع نکرده باشند.
* حبیبی در این دوران کتابهای جامعهشناسی را ترجمه میکرد و کتابهای خوبی هم انتخاب کرده بود. او ۵-۴ کتاب بسیار مشکل را برای ترجمه برگزیده بود. خود او هم سختنویس بود و لغات و اصطلاحات ابداعی داشت و ضمنا از کلمات عربی استفاده زیادی میکرد. او کتابهایی از «گورویچ» و دیگر اندیشمندان فرانسوی به فارسی ترجمه کرد، کتابهایی مثل «جبرهای اجتماعی و آزادی انسان» یا «دیالکتیک و جامعهشناسی» و «اخلاق نظری و علم آداب». من هم به این مسایل علاقهمند بودم و در کلاسهای گورویچ هم شرکت کرده بودم و دوران لیسانس را هم در فرانسه گذرانده بودم. چنین کتابهایی به فارسی ترجمه میشد ولی بسیار مشکل بود و کسی اینها را درس نمیداد و من چون خودم این کتابها را به زبان فرانسه خوانده بودم، هر جا که در ترجمه حبیبی خودم یا دانشجویی به مشکل بر میخورد به زبان اصلی مراجعه میکردم و از متن فرانسه متوجه میشدم که منظور حبیبی از جمله یا عبارت مورد اشاره چیست.
* در سالی که حبیبی به فرانسه آمده بود کنگره کنفدراسیون در لندن برگزار شد. یک کنگره در پاریس و یک کنگره در لوزان سوییس بود که من در این دو کنگره شرکت داشتم و کنگره سوم که در لندن برگزار شد زمانی بود که حبیبی به فرانسه آمده بود. بنیصدر و قطبزاده در کنگره لندن حاضر بودند اما دکتر حبیبی در این کنگره نبود. بعد از این هم من دیگر در کنفدراسیون نبودم و از نحوه فعالیتهای حبیبی در کنفدراسیون اطلاعی ندارم. به هر حال زمانی که من در هیات اجرایی اتحادیه دانشجویی بودم آقای حبیبی خیلی حضوری در آن نداشتند اما در برخی دیگر از فعالیتهای سیاسی خارج از کشور و در نشریه ایران آزاد فعال بودند.
* من در پاریس متوجه شدم که ایشان نمیخواهد خودش را متعلق به هیچ حزب یا گروهی بداند. من به ایشان میگفتم شما که آدم مذهبیای هستید و در درسهای آقای طالقانی هم حضور داشتید و در اینجا هم که از افکار مذهبی دفاع میکنید، پس چرا از حزب مذهبی مهندس بازرگان حمایت نمیکنید؟ او پاسخ داد که نه، من دیگر گول نمیخورم. چون که او در چند حزب مختلف بود تا اینکه رسیده بود به جبهه ملی، قبل از آن هم ظاهرا در حزب زحمتکشان ملت ایران بقایی بود و در اوایل انقلاب هم که کاندیدای نهضت آزادی برای انتخابات ریاست جمهوری شد. بنابراین او چند حزب مختلف را دیده بود و از مشکلات آنها خبر داشت و نمیخواست خود را متعهد به گروه خاصی کند.
* حبیبی قدرت سازگاری زیادی داشت. به نظر من خیلی خوب میتوانست با محیطهای مختلف کنار بیاید. او میتوانست از گفتن چیزهایی که ممکن است موجب ناراحتی کسی یا گروهی شود خودداری کند. ضمنا او از همان پاریس مقداری مورد توجه حاج احمد آقا قرار گرفته بود. در کابینه مهندس بازرگان او به جای دکتر شریعتمداری وزیر علوم شد. ما به او میگفتیم که در دانشگاه تدریس کند، اما او مخالفت میکرد و میگفت نمیخواهم در این شرایط در دانشگاه باشم و درگیر شوم. به هر حال نمیتوانیم بگوییم باری به هر جهت، اما او ویژگیهایی داشت که امکان سازگاری و انطباق زیادی به او میداد و توانایی تغییر کردن بنا به محیطها و موقعیتهای مختلف در او بود.
* در جریان انقلاب فرهنگی، دکتر حبیبی همنظر من و دکتر سروش بود. ولی خود را درگیر این کار نمیکرد. وقتی با هم بودیم او نظر خود را میگفت ولی پیش دانشجویان یا کسان دیگری که مراجعه میکردند سعی میکرد که خود را کنار بکشد و شانه خالی کند. در یک مورد خاطرم هست که ما در وزارت علوم بودیم و یکی از این دانشجویان تندرو میگفت که علوم انسانی باید ۱۰ سال تعطیل باشد تا ما این علوم را اسلامی کنیم. من گفتم خوب در این ۱۰ سال این دانشجویانی که نیمی از درس را خواندهاند چه کنند؟ در این موقع حبیبی جلو آمد و گفت که آنها آدامسفروشی کنند. حرف او هم طنز بود و هم این را میرساند که در این دوران این دانشجویان هر کار دلشان بخواهد میکنند. من به حبیبی گفتم که درست است که شما به خاطر این دانشجو این حرف را میزنید، اما به عقیده من اگر دانشجویان در دانشگاه کفریات بخوانند از آدامسفروشی بهتر است. ما نباید از چین تقلید کنیم. بعد از انقلاب فرهنگی چیزی برای دانشگاههای چین باقی نماند. اینجا یک کشور اسلامی است و نباید الگوی انقلاب فرهنگی چین مدنظر ما باشد. در آنجا میخواهند از سنت به کمونیسم برسند و شما میخواهید از مدرنیته به سنت بروید.
* فعالیتهای سیاسی او به گونهای بود که مخالفتی در جایی به وجود نمیآورد. مثلا اگر او سخنگوی دولت بود چیز چندانی نمیگفت. در دولت بازرگان او مدتی سخنگوی دولت هم بود، اما کم سخن میگفت. به اصطلاح سخنگوی بیسخن بود. در ستاد انقلاب فرهنگی هم نظراتش را علنی نمیگفت.
یک بار دانشجویانی آمده بودند و میخواستند یک مرکز تربیت مدرس درست کنند و امتحانی برگزار کنند و غیره، وقتی ما در ماشین حبیبی بودیم و از الهیه میآمدیم، گفت من با این موضوع مخالفم و میگویم نه، اما در جلوی آنها نه نمیگفت. اما من در حضور افراد مخالفتم را علنی میکردم. به هر حال حبیبی همفکر و همرای ما بود، اما هم عمل نبود و خودش را درگیر مسایلی که ممکن بود و آسیبی به موقعیت او بزنند نمیکرد.
نظر شما :