خاطرات مجللی؛ از شهربانی دولت مصدق تا بازرگان

مجتبا پورمحسن
۰۵ مرداد ۱۳۹۲ | ۱۴:۱۰ کد : ۳۴۰۹ کتاب
خاطرات مجللی؛ از شهربانی دولت مصدق تا بازرگان
تاریخ ایرانی: خاطرات صاحب‌‌منصبان در دوره‌های پیش از انقلاب اسلامی و سال‌های اول انقلاب اگرچه سرشار از روایت‌های مکرر از بعضی حوادث است که در بعضی موارد تفاوت چندانی با روایت رسمی ندارد، اما از خلال آن حرف‌های کمابیش تکراری نیز می‌توان نکات تازه‌ای یافت.

 

کتاب «همگام با حکومت ملی و انقلاب اسلامی» با عنوان فرعی خاطرات سرتیپ ناصر مجللی و به کوشش مرتضی ذبیحی، یکی از این کتاب‌هاست که در قالب مصاحبه‌ای بلند و به صورت تاریخ شفاهی تدوین شده است.

 

ناصر مجللی، اولین رئیس شهربانی انقلاب اسلامی که پیش از انقلاب نیز سمت‌های نظامی داشت، هم پیش از انقلاب و هم پس از آن مدتی را در زندان گذراند. او آبان‌ ماه سال ۱۲۹۱ در روستای سوزان از توابع شهر اراک به دنیا آمد و در سال ۱۳۰۸ وارد مدرسه نظام شد، پنج سال بعد تحصیل در دانشکده افسری را آغاز کرد و در سال ۱۳۱۵ وارد ارتش شد. او از سال ۱۳۲۳ فعالیت سیاسی‌اش را آغاز کرد و جذب جبهه ملی شد، اما به دلیل ممنوعیت فعالیت سیاسی برای نظامیان، فعالیت رسمی نداشت.

 

اما در سال‌های ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ اتفاقاتی رقم خورد که آینده سیاسی ناصر مجللی را تغییر داد. او در سال ۱۳۳۱ از سوی سرتیپ محمود افشارطوس، فرماندار نظامی تهران، به عنوان مسوول انتظامات دانشگاه تهران منصوب شد.

 

 

مصدق دستور داد وارد شویم

 

مجللی در خاطرات خود از روزی گفته که محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت دستور ورود نظامیان به دانشگاه را صادر کرد. او با ترسیم فضای دانشگاه از نگاه خود در آن ایام،‌ چند و چون دستور مصدق درباره اجازه ورود نظامیان به دانشگاه را این‌چنین روایت کرده است: «در آن سال‌ها دانشگاه مرکز بیشتر تحرکات اجتماعی بود. دانشجویان دانشکدهٔ حقوق بیشتر ملی بودند و دانشجویان دانشکدهٔ علوم اکثرا توده‌ای و در دانشکدهٔ فنی و پزشکی از هر دو گروه بودند. البته دانشجویانی هم بودند که طرفدار حزب پان‌ایرانیسم، یا سومکا و یا حزب ایران بودند. پان‌ایرانیست‌ها طرفدار جدی جبههٔ ملی بودند، و طرفداران بسیار اندک حزب «سومکا» جوانانی بودند که فریب تبلیغات نوع فاشیستی دکتر داوود منشی‌زاده را خورده بودند. به طور کلی طرفداران حزب توده در دانشگاه بیش از گروه‌های دیگر بود.

 

طرز کار دانشجویان توده‌ای چنین بود که هر روز که قصد تظاهرات و راهپیمایی داشتند، دوستان و هم‌پیمان‌های خود را از کارخانهٔ چیت ری و سیلو به دانشگاه می‌آوردند و بعد در حالی که دسته‌جمعی شعارهای گوناگون می‌دادند، به طرف بهارستان می‌رفتند. دبیرستان‌هایی که در مسیر راهشان بود، بلافاصله تعطیل می‌شدند و دانش‌آموزان هم به صف راه‌پیما‌ها می‌پیوستند. مهم‌ترین دبیرستان در مسیر تظاهرکنندگان دبیرستان البرز بود که بهترین دانش‌آموزان در آنجا تحصیل می‌کردند. روزی که به دانشگاه رفتم دانشجویان مانع ورود من به آنجا شدند‌ و گفتند طبق قانون استقلال دانشگاه ورود نظامیان به دانشگاه ممنوع است.

 

من بلافاصله موضوع را به اطلاع افشارطوس رساندم و هر دو، جهت تعیین تکلیف به منزل دکتر مصدق رفتیم. تصادفا دکتر سنجابی که مدتی رئیس دانشکدهٔ حقوق بود در آنجا بود. موضوع را به اطلاع دکتر مصدق رساندیم و منتظر دستور ایستادیم. دکتر مصدق از دکتر سنجابی پرسید: «آیا ورود نظامیان به دانشگاه منع قانونی دارد؟» دکتر سنجابی در پاسخ گفت: «این فقط یک سنت است که از پیش اجرا می‌شده است.» دکتر مصدق با عصبانیت گفت: «سنت برای حفظ مملکت است نه مملکت برای حفظ سنت. هر چه زود‌تر به دانشگاه بروید و بدون تخطی از موازین قانونی، امنیت را برقرار کنید.» پس از اخذ دستور بلافاصله به دانشگاه رفتم و بر اساس مواضع قانونی دانشگاه را امن و امان کردم. از آن تاریخ به بعد، هر وقت دانشجویان قصد راهپیمایی و تظاهرات داشتند، هماهنگی‌های لازم را بیرون از دانشگاه انجام می‌دادند.» (صص۴۶ و ۴۷)

 

 

ریاست چهار ماهه بر شهربانی فارس

 

دلبستگی مجللی به جبهه ملی و محمد مصدق، در واپسین روزهای نخستین ماه سال ۱۳۳۲، ماموریت جدیدی را پیش رویش قرار داد. در حالی که دولت مصدق روز به روز متزلزل‌تر می‌شد، او از ناصر مجللی خواست که ریاست شهربانی فارس را برعهده بگیرد.

 

در سال ۱۳۳۲‌ پیش از ورود مجللی‌ به شیراز،‌ کریم ‌پور شیرازی، مدیر هفته‌نامهٔ شورش در میدان شهرداری شیراز سخنرانی کرده و به قرآن مجید سوگند خورده بود که آیت‌الله حاج سید نورالدین از عمال دولت انگلیس است و وجوهاتی از آن دولت دریافت می‌کند. به دنبال این میتینگ و آن سخنرانی، طرفداران آیت‌الله به خیابان‌ها ریخته بودند و با ضرب و شتم و غارت اوضاع شهر را آشفته کرده بودند.

 

این شرایط ناآرام سبب شد که مصدق شبانه مجللی را فراخواند: «بعد از انتشار اخبار مربوط به فارس، شب ۲۸ فروردین ماه سال ۱۳۳۲ در حدود ساعت دو و نیم بعد از نیمه‌شب، سرتیپ افشارطوس به منزل من آمد و گفت: «آقا با شما کار واجبی دارد. زود لباس بپوش و حرکت کن که ایشان (دکتر مصدق) در منزل منتظر شما هستند.»

 

با عجله لباس پوشیدم و با جیپ شهربانی، که افشارطوس آن را می‌راند به منزل دکتر مصدق رفتیم. در طول راه افشارطوس اغتشاشات و ناامنی فارس را برایم تعریف کرد و من تا حدودی از اوضاع فارس باخبر شدم.

 

دکتر مصدق روی تخت دراز کشیده بود و آثار خستگی در چهره‌اش نمایان بود. بعد از تعارفات معمولی و پذیرایی با گز اصفهان، دکتر مصدق مرا در جریان اغتشاشات فارس قرار داد و گفت: «از این ساعت شما مامور خدمت در شهربانی فارس هستید. بدون فوت وقت حرکت کنید و آرامش را به منطقه برگردانید. اختیارات شما گسترده خواهد بود، ولی هیچ عملی برخلاف قانون انجام ندهید.» من در ابتدا عذر خواستم و گفتم: «تاکنون خدمات من در ارتش بوده است و هیچ‌گونه اطلاعی از مسائل شهربانی ندارم. بنابراین می‌ترسم که خدای نکرده در ماموریت خود موفقیتی به دست نیاوردم.»

 

دکتر مصدق در پاسخ گفت: «از این نظر نگران نباشید. سرتیپ افشارطوس به شما کمک خواهد کرد.» بلافاصله به منزل برگشتم و خود را آمادهٔ سفر کردم و ساعت ۹ صبح با یک هواپیمای ارتشی به سوی شیراز پرواز کردم. در فرودگاه خسرو قشقایی مرا بدرقه کرد.» (ص۵۰)

 

با سقوط دولت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد، ستاره بخت سرهنگ مجللی - حداقل به طور موقت- افول کرد: «صبح ۲۹ مرداد، فرماندهٔ لشکر فارس، سرتیپ نصرالله جهانگیری، مرا به دفتر کارش احضار کرد و ضمن احترام فوق‌العاده گفت: «ستاد ارتش ضمن تلگرافی دستور داده است که سرهنگ مجللی رئیس شهربانی فارس را دستگیر و تحویل زندان بدهم.» پس از اظهارات فوق دستور داد که مرا در اتاق مجاور دفتر کارش تحت نظر قرار دهند. مدت تحت نظر و زندانی بودن من حدود چهار، پنج ماه طول کشید و سرانجام مرا، چون جزو سازمان لشکر فارس نبودم، به تهران گسیل دادند.» (ص۵۱)

 

 

دیدار با آیت‌الله طالقانی در زندان

 

ناصر مجللی اسفندماه سال ۱۳۴۱ همراه با اکثر اعضای کمیتهٔ مرکزی جبهه ملی به زندان افتاد و مدت ۹ ماه مهمان قزل‌قلعه بود‌. قزل‌قلعه در ابتدا یکی از انبارهای ارتش بود. در شمال و جنوبش اتاق‌هایی بود که گنجایش پنج شش نفر را داشت و در شرق و غربش راهرویی قرار داشت با اتاقک‌های کوچک که سلول‌های انفرادی را تشکیل می‌دادند. او در مدت شش ماه در آن زندان انفرادی بود و هفته‌ای یک بار حق ملاقات با بستگانش را داشت. بعد از شش ماه او را به زندان عمومی بردند و همبند چهره‌های سر‌شناس نهضت آزادی چون سحابی و بازرگان شد. او که در زندان چند بار با آیت‌الله محمود طالقانی دیدار کرد، در این‌باره گفته: «زندانبان ما استواری بود به نام ساقی و چون رفتارش نیک و پسندیده بود، ما زندان را «هتل ساقی» نام گذاشتیم. ناهار و شام از منزل آورده می‌شد، و ما در اطراف یک سفرهٔ بزرگ هر چه داشتیم با یکدیگر صرف می‌کردیم. استوار ساقی مرد شوخی بود. حق‌شناس، زیرک‌زاده و میرحسین محمدصادقی را که مجرد بودند در یک اتاق انداخته بود و آن را اتاق «پسران» می‌نامید. هنگامی که من در سلول انفرادی بودم، آیت‌الله حاج سید محمود طالقانی در زندان عمومی بود. یک روز استوار ساقی به من گفت آقای طالقانی مرتب سراغ شما را می‌گیرد. من در پاسخ گفتم با این وضعی که من دارم امکان ملاقات نیست. استوار ساقی گفت نگران نباشید من مقدمات کار را فراهم می‌کنم. از آن تاریخ به بعد به همت استوار ساقی من و علی اردلان موقع ناهار به خدمت آیت‌الله طالقانی می‌رسیدیم و ناهار را در حضور ایشان صرف می‌کردیم.» (ص۵۷)

 

 

شوخی آیت‌الله طالقانی درباره قذافی

 

پس از آنکه آیت‌الله طالقانی از زندان آزاد شد، هفته‌ای یکی دو بار، به منزلش می‌رفتم. بیشتر ملیون هم می‌آمدند. یک روز همسرم گفت: «آیت‌الله در مسجد استانبول شب‌ها سخنرانی می‌کنند.» وقت را مغتنم شمردیم و یک شب پای وعظ ایشان رفتیم. موقع مراجعت، همسرم گفت: «در مسجد کنار خانم طالقانی نشسته بودم. خانم از وعظ و خطابهٔ تند آقا گله می‌کرد و می‌گفت الان دوباره می‌گیرندش.» آیت‌الله طالقانی گاهی با شوخی و مطایبه می‌گفت: «من از قذافی خوشم می‌آید.» وقتی علت را می‌پرسیدیم باز هم با شوخی و مطایبه می‌گفت: «این مرد با دیوانه‌بازی‌هایش کارهایی به نفع اسلام انجام می‌دهد.» (ص۷۲)

 

 

دکتر سحابی، آداب دینی و رودخانه دانوب

 

چیزی که جای خالی‌اش در این کتاب حس می‌شود، خاطرات مجللی از چهره‌های برجسته است. شاید اشکال کار در سوالاتی است که مصاحبه‌کننده از اولین رئیس شهربانی انقلاب پرسیده است. در اکثر سوالات از مجللی خواسته شده که نظرش را درباره افراد یا وقایع تاریخی بگوید، حال آنکه کتاب قرار بوده خاطرات او باشد. در یکی از معدود خاطرات کتاب، ناصر مجللی از یدالله سحابی گفته است: «در چند ماه در قزل‌قلعه هم‌سلول دکتر سحابی بودم. دکتر یدالله سحابی انسانی است مقدس و سخت پایبند به دین. در زندان آداب دینی را به ما می‌آموخت و همیشه از محسنات دین مبین اسلام صحبت می‌کرد. هنگامی که در زندان قزل‌قلعه بودیم، یک روز موقع وضو گرفتن چند مشت آب به صورتم زدم. دکتر سحابی که شاهد وضو گرفتن من بود، تاکید کرد که صرفه‌جویی در مصرف آب ضروری است. در پاسخ گفتم اگر در کنار دانوب هم باشیم باز باید صرفه‌جویی کنیم؟ گفت بله. اساسا صرفه‌جویی یکی از دستورهای دینی است و رعایت آن در همه جا لازم است.» (صص۶۸-۶۹)

 

 

شش ماه ریاست شهربانی پس از انقلاب

 

شش روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی سرتیپ علی‌اصغر مسعودی، از اعضای شورای انقلاب از مجللی دعوت کرد که به عنوان رئیس کل شهربانی فعالیت کند و مهندس بازرگان حکم او را صادر کرد. او اولین بار امام خمینی را در قم از نزدیک دید، زمانی که همراه با بازرگان و اعضای کابینه‌اش نزد امام رفته بودند: «اتاق امام مجاور کوچه بود و پنجره‌اش به طرف کوچه باز می‌شد. مردم در کوچه گرد آمده بودند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد و با فریاد، مهندس بازرگان و هیات دولت او را تایید می‌کردند. ازدحام مردم به قدری زیاد بود که مهندس بازرگان ناچار شد هیات دولت را با صدای بلند معرفی کند. در این موقع یکی از اعضای کابینه استدعا کرد که حضرت امام مردم را به آرامش دعوت بفرمایند. حضرت امام از این پیشنهاد تا حدودی عصبانی شدند و گفتند: همین مردم‌اند که شما را به وزارت رسانده‌اند. بگذارید آزاد باشند و فریادشان را که ۲۵ سال در گلویشان حبس شده بیرون بریزند.» (ص۸۳)

 

ستاره بخت اگرچه یک‌بار دیگر به سرتیپ ناصر مجللی روی خوش نشان داده بود، اما او این بار پس از شش ماه برکنار شد. مجللی پس از آنکه جبهه ملی سوم «مرتد» اعلام شد، همراه با تعداد دیگری از اعضای کمیتهٔ مرکزی ملی در بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱ به زندان افتاد و یازده ماه در زندان کمیته مشترک بود.

 

***

 

همگام با حکومت ملی و انقلاب اسلامی

خاطرات سرتیپ ناصر مجللی

به کوشش مرتضی ذبیحی

انتشارات پردیس دانش

چاپ اول، ۱۳۹۱

۱۵۲ صفحه

۶۵۰۰ تومان 

کلید واژه ها: ناصر مجللی شهربانی


نظر شما :