نامههای منتشرنشدۀ حاجعلی رزمآرا به همسرش
با شما خوشبخت خواهم بود
خانم عزیزم را قربان میروم. با وجود آنکه مایل بودم در چندی قبل باب مکاتبه را مفتوح نموده و شرحی عرض نمایم، متأسفانه به واسطۀ مسافرت غیرمنتظری موفق نشده، تا اینکه بالاخره امروز تصمیم گرفتم از این نقطه شرحی عرض نموده، مکتوبات ضمیر خود را به رشتۀ تحریر آورم.
بدیهی است عجالتاً نه شما به اخلاق من آشنا و آگاه بوده و نه من؛ ولی امید است اخلاق اینجانب کاملاً مطابق میل انورالملوک عزیزم واقع شده، زندگانی خوب و خوشی در آتیۀ نزدیک تشکیل فرمایند. یقین دارم با خانم نجیب ـ تحصیلکرده ـ فهمیدنی مثل شما، بزرگترین سعادتها نصیب من شده، در زندگانی خوشبخت و سعادتمند خواهم بود. ضمناً خیلی مایل بودم برای یادگار اولین مکاتبه یادگاری تقدیم کنم. متأسفانه در این نقاط کثیف جز بدبختی و کثافت چیزی نیست؛ ولی انشاءالله به محض ورود به کرمانشاهان تقدیم خواهد شد.
در خاتمه، خدمت حضرت علیۀ عالیه خانم والده به عرض سلام مصدع میباشم. انشاءالله به زودی زود، اگر چنانچه یاری نماید، پس از ورود به کرمانشاهان مرخصی گرفته، به تهران خواهم آمد. منتظرم جواب اولین عریضۀ مرا مرحمت نموده، در آتیه نیز مرتباً از زیارت خط عزیزت خرسند و مشعوف نمایید.
تویسرکان / ۲۰ تیر ۱۳۰۸
تو به قلب من آرمیدی
انور عزیزم، سراپا هزاران هزار مرتبه قربان و تصدقت گردم. انور، باور نما اگر به من درجه یا امتیازی میدادند، آنقدر خوشوقت و مسرور نمیشدم که کاغذهای تو مرا خوشحال ساخت. انور عزیزم، الساعه کاغذی فرستاده و دو پاکت عزیزت را که شامل کاغذهای مورخۀ ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷ و ۱۸ دی ماه بود، فرستاده بود. واقعاً انور، خوشحالی در این ساعت به کمال رسید؛ چه، باور کن در دنیا خوشحالی و سروری از این بالاتر نیست که عجالتاً دستخط عزیز بهتر از جانم را زیارت کرده، بوسیده، بر دیده نهاده، مکرر در مکرر بخوانم. الساعه انور ساعت ۱ بعدازظهر است. با وجود اینکه خیلی کاغذ از اطراف یا از حضرت اشرف رسیده، تمام را کنار گذارده، اول کاغذ تو است که فرمانفرمای واقعی و حقیقی من بباشی؛ چه، تو به قلب من که حساسترین نقاط بدن است آرمیدی. انورجان، تا این لحظه کاغذهای تو را دو مرتبه خواندهام. حال، این کاغذها آنقدر در جیب من بوده، آنقدر روزها خواهم خواند تا کاغذ جدیدی برسد. انورجان، یقین شنیدهای که من در تمام کوهها و در تمام نقاط لرستان پیاده راه میروم روزی ۷ الی ۹ فرسنگ و کمتر کسی از افراد به پای من راه میرود. انور، در هر جای راه خسته میشوم، فوری کاغذهای تو را درآورده، میخوانم. صاحبمنصبان افراد فوج شاید این مطلب را خوب درک کردهاند که خستگی برطرفکن من خواندن کاغذهای جیب من میباشد که کاغذهای تو میباشد. انور عزیزم، اکثر در برفها باور کن وقتی میمانم، فوری کاغذهای تو را درآورده خوانده، کلام شیرین تو اسباب گرمی بدن و قلبم شده، حرارت من را چند برابر مینماید. عزیزم، شاید باور نکنی؛ ولی بدان علاقۀ من به تو بیش از آنچه است که ممکن است تصور کنی. من، انور، خودم باور نمیکردم آنقدر ممکن است کسی را دوست داشت. حال میبینم واقعاً احساسات در وجود من تو درست کردهای. انور، نمیدانی وقتی کاغذ تو را خوانده و یا عکس تو را میبوسم، چه حالی میشوم. انورجان، چندین مرتبه کاغذهای تو را خواندم. خیلی تعجب از اظهارات تو در خصوص مسافرت از تهران کردم؛ چه، این مطلب را یقین بدان که عشق من از اولین دیدار تو روز به روز در ازدیاد بوده و خدا شاهد است که چه علاقه نسبت به تو در ظرف این مدت پیدا کردهام. [...]
قلعۀ تل /۲ بهمن ۱۳۰۸
کسل و افسردهحال هستم
مهربان خانم من، عزیز محبوبۀ من، تصدق و فدایت گردم. صبح ۲۲ بهمن ماه است. با وجود اینکه مصمم بودم به طرف جایدر حرکت کرده و هرچه زودتر به دیدار و زیارت دستخط تو موفق گردم، متأسفانه به واسطۀ نرسیدن ارزاق، حرکت به عهدۀ تعویق افتاده و ناچاراً بایستی توقف کرده تا ارزاق برسد. امروز، هوای این محل قدری سرد شده، باد میوزد. سوز سردی در بردارد؛ ولی در هر حال، عزیزم، چون زمستان تقریباً خاتمه یافته، این برودت و سرماها بیثبات است؛ چه، ایام خوش و خرم بهار تدریجاً عرضاندام خواهد نمود و تدریجاً زنگ از دل مصیبتزدگان زمستان خواهد زدود. به همان قسمی که جلو رفته و هر روز تمام میشود، من خوشحالتر و مسرورتر گردیده، بیشتر امیدوار به زیارت و دیدار تو میشوم. انورجان، محبوبۀ من، امروز از صبح باز چشمبهراه میباشم تا کی موفقیت حاصل گردد کمی به زیارت دستخط عزیزت نائل گردم. خودم که خیلی امیدوارم نباشم. حال، خدا چه خواهد نمیدانم.
انورجان، در ماه رمضان نمیدانم تو چه میکنی، پروگرام (برنامه) زندگانی تو چیست؛ چه، برای ماها که رمضان و غدیر نداشته، در بیابان تمام یکسان است. عزیزم، جان خودت به عشق تو قسم که تمام فکر و خیالم در اطراف تو بوده، لاینقطع به فکر تو میباشم که چه میکنی، آیا بالاخره فخرالملوک خانم رفت یا هست، وضعیت زندگانی از چه قرار است، تمام مطالبی است که به آنها فکر کرده و خیلی دقت مینمایم. انورجان عزیزم، از تهران مدتهاست کاغذی ندارم و بیاطلاع هستم. در هر حال اگر اطلاعی پیدا کردی برای من بنویس که با خبر شوم. انورجان عزیزم، انشاءالله که احوال و روحیات تو خوب و بهتر از من است؛ چه، من روحاً خیلی کسل و افسردهحال بوده و بیخبری از ناحیۀ تو نیز مزید بر علت گشته است. عزیزم، برای ۲۴ یا سوم بهمن ماه به طرف کبیرکوه حرکت کرده و تا آخر اسفندماه در آن نقاط توقف خواهیم کرد و شاید انشاءالله در ۱۰ یا ۱۵ فروردین به طرف جایدر رجعت کرده و دیگر به انتظار حرکت به طرف کرمانشاهان خواهیم بود. پس به طور کلی، زمان مفارقت و دوری انور عزیزم تقریباً نصف شده و شاید میتوان گفت کمتر آن باقی مانده است؛ چه، این کاغذ اقلا پانزده روز دیگر به تو خواهد رسید؛ یعنی، موقعی که ما به طرف کبیرکوه رفته و شاید داخل پشتکوه شده باشیم. انورجان، عزیزم، فدای تو، قربان سراپای تو گردم، با کمال اشتیاق یک بوسه دوابخش از لبان قشنگ تو خیالا برداشته، در انتظار زیارت و دیدارت. زنده و پایدار...
شالی راه / ۲۲ بهمن ماه ۱۳۰۸
تو را نامهربان میخوانم
عزیزم، یازده روز دیگر از سال باقی مانده است. آن هم دیر یا زود خواهد گذشت؛ ولی بیخبری و بیاطلاعی از تو همیشه مداومت داشته، نمیدانم به چه مناسبت که به من خبری از تو نمیرسد. چه باعث و سبب شده نمیدانم؛ چه، نوشتن چند سطر کاغذ، آن هم در صورتی که تمایل باشد، بسیار سهل و آسان به نظر میآید. با تمام قول و وعدههایی که تو میدادی، نمیدانم چه باعث و سبب شده که از نوشتن آنقدر امساک مینمایی. من که مطابق قول خود، از روز حرکت از کرمانشاهان تا به حال، مرتبا نوشته و اگر مدتی نرسیده و به واسطۀ مسدود بودن راه نداده بوده است، یقین تا به حال رسیده و از صحت قول من مطلع و مطمئن شدهاید. انور عزیزم، نمیدانم در تهران کجا وارد شده، چه میکنی. امید است کمال خوشی و خوبی را در این مسافرت دیده، با سلامتی و خوشی مراجعت نمایی. به طوری که ملاحظه میکنم، تصور میکنم برای اواخر فروردین ماه بایستی حرکت نمایی که به کرمانشاهان بیایید؛ چه، عملیات امسال لرستان خیلی صورت غریب و وضعیت بدی به خود گرفته است. انورجان عزیزم، امروز درست چهل روز است که از تو بیخبر و اطلاع میباشم. یقین حق به من خواهی داد نسبت به تو متغیر شده، تو را نامهربان خوانده، در مراسلات به این اسم تو را درج نمایم. در هر حال، باز با همان نامهربانیها، نزد من عزیز و مهربان بوده، از چشمان خود بیشتر دوست داشته و دارم و همیشه خوشی و سلامتی تو را از درگاه احدیت مسئلت مینمایم. بیش از این مصدع نشده انور عزیزم را به امید دیدار، از دور بوسیده، به خدای متعال میسپارم.
قربان و تصدقت امضاء / شیخ مکان
۱۸ اسفند ۱۳۰۸
منبع: مجله اندیشه پویا
نظر شما :