افسانهٔ کودتای آمریکایی و نقش ناچیز سیا در ۲۸ مرداد؟!

ری تکیه* / ترجمه: شیدا قماشچی
۲۵ مرداد ۱۳۹۲ | ۱۵:۱۷ کد : ۳۴۶۰ وقایع اتفاقیه
افسانهٔ کودتای آمریکایی و نقش ناچیز سیا در ۲۸ مرداد؟!
تاریخ ایرانی: امسال شصتمین سالگرد عملیات آژاکس است؛ عملیاتی بدنام که توسط سازمان اطلاعاتی آمریکا برنامه‌ریزی شد تا نخست‌وزیر ایران، محمد مصدق را از قدرت برکنار سازد. طی دهه‌های گذشته، از وقایع سال ۱۹۵۳ همواره به عنوان توطئهٔ شرورانهٔ آمریکا برای سرنگونی یک سیاستمدار ملی‌گرا یاد می‌شود؛ سیاستمداری که از حمایت مردمی عظیمی برخوردار بود.

 

این روایت که جمهوری اسلامی در ترویج آن نقش بسزایی داشته است، توسط روشنفکران آمریکایی به سادگی پذیرفته شد تا جایی که امروزه از روسای جمهور و وزرای خارجه آمریکا انتظار می‌رود که هرگونه بحثی دربارهٔ ایران را با عذرخواهی بابت رفتار ناشایست پیشینیانشان آغاز کنند. این باور به فرهنگ عامه مردم آمریکا هم رخنه کرده است و به عنوان نمونه می‌توان از فیلم برگزیدهٔ اسکار، آرگو (ساختهٔ بن افلک) نام برد.

 

تنها مساله‌ای که در این افسانهٔ تاریخی وجود دارد میزان ناچیز دخالت سیا در سرنگونی مصدق است. کودتای ۱۹۵۳، یک نقشهٔ داخلی بود. مصدق یک سیاستمدار اشراف‌زاده بود و به بخشی از برگزیدگان و خواص جامعۀ ایران تعلق داشت که اکتساب مقام‌های بالای سیاسی را حق موروثی خود می‌دانستند. در اکثر سال‌های قرن بیستم، کابینه، پارلمان و کلیهٔ خدمات کشوری به صورت سنتی به این طبقه اختصاص یافته بود.

 

در سال ۱۹۵۰، مصدق و حزب سیاسی‌اش- جبهه ملی - با ملی کردن صنعت نفت در اوج تاثیرگذاری خود بودند. علیرغم مخالفت‌های دائمی آمریکا با ناسیونالیسم ایرانی، هر دو دولت ترومن و آیزنهاور از نا‌کارآمدی استراتژی بریتانیا در دوران ناسیونالیسم پسااستعماری آگاهی داشتند و لندن را تحت فشار قرار دادند تا درخواست‌های قانونی ایران را بپذیرد. دیپلمات‌های آمریکایی همچون دین آچسون و آورل هریمن دو طرف را به مصالحه و سازش دعوت می‌کردند. به مدت سه سال، آمریکا طرح‌های پیشنهادی بی‌شماری تهیه کرد تا اختیارات بریتانیا و درخواست‌های ملی ایران را با هم تطابق دهد. همانند مذاکرات هسته‌ای، این پیشنهادهای هوشمندانه نیز به جایی نرسیدند.

 

مسالهٔ کلیدی این بود که مصدق قربانی موفقیت‌ها و پیروزی‌های خودش شد. گفتمان مطلق‌گرایانه و ضمانت‌های نخست‌وزیر برای از بین بردن نفوذ بریتانیا، شرایطی را پدید آورد که در تضاد کامل با راه‌حل‌های منطقی و عقلانی برای حل بحران به شمار می‌رفت. هرچه بیشتر هموطنانش را تحریک می‌کرد و آتش جامعه را بر می‌افروخت، بیشتر از توافق و مصالحه فاصله می‌یافت. با ادامه بن‌بست سیاسی، بریتانیا صادرات نفت ایران را تحریم کرد و ایران از منافع و سود‌هایش محروم شد.

 

سال ۱۹۵۳ اقتصاد ایران رو به سقوط بود. نبود درآمدهای حاصل از فروش نفت و کسری شدید بودجه‌، دولت مصدق را از پرداخت حقوق‌های دولتی بازداشت. ایران نتوانست راهی برای دور زدن تحریم‌های بریتانیا پیدا کند و تلاش‌ها برای توسعهٔ اقتصاد غیرنفتی ناکام ماند چرا که عمدۀ بودجهٔ ایران بر مبنای درآمدهای حاصله از فروش محصولات نفتی محاسبه می‌شد. در پاسخ به این بحران‌ها، مصدق به روش‌های مستبدانه‌تری دست زد. سیاستمداری که حکومت قانون را محترم می‌شمرد، اکنون در پی برگزاری رفراندوم بود، تقلب انتخاباتی کرد و به دنبال این بود که ارتش را تحت کنترل خود درآورد، در حالیکه نیروهای ارتش از زمان‌های دور حق ویژهٔ خانوادهٔ سلطنتی ایران محسوب می‌شدند. به ناگهان قهرمان قانون اساسی تبدیل شد به یک شورشی پوپولیست و عوام‌گرا که مخالف قوانین دولت خودش بود.

 

با افزایش بحران‌های مالی در میان جبهه ملی شکاف ایجاد شد. جبهه ملی بیش از آنکه یک حزب باشد، ائتلافی بود از سازمان‌های مختلفی که طرز تفکر مشابهی داشتند. در حقیقت جبهه ملی نتوانست یک گروه و کادر مشخص و منظم را گردهم آورد تا بتوانند تحت فشارهای سیاسی پابرجا بمانند و این خود یکی از کم‌ کاری‌های مصدق بود. طبقهٔ متوسط عضو جبهه ملی نگران از دست دادن سرمایه‌های خود بودند و به این ترتیب از مصدق جدا شدند. طبقهٔ متوسط و روشنفکر نیز به تمایلات مستبدانهٔ مصدق پی بردند و در پی یک رهبر جایگزین برآمدند. نیروی نظامی، که سران آن هر از چندی به دستور مصدق تغییر می‌یافتند و سکوت اختیار کرده بودند، این بار به صدا در آمدند و در توطئه‌های سیاسی شرکت کردند. روحانیون نیز که مدت‌ها بود به سیاستمدارهای سکولار و گرایش‌های مدرن آن‌ها بدبین بودند، نقش مهمی در سرنگونی مصدق ایفا کردند.

 

گروهی از سیاسیون ایرانی به آمادگی و تمایل مصدق برای دیکتاتوری اعتقاد داشتند و می‌دانستند که هیچ روش قانونی برای برکناری او از قدرت وجود ندارد، پس ایدهٔ سرنگونی او را ترویج دادند. سرلشکر فضل‌الله زاهدی که زمانی عضو کابینه مصدق بود و سپس به مخالفین او پیوست، به سفارت آمریکا رفت و خود را به عنوان یکی از گزینه‌های حل مشکل معرفی کرد. او به عنوان یک فرد ارتشی با روحانیون نیز ارتباط داشت و توانست سفارت را متقاعد کند که یک شبکه بسیار قوی بر ضد مصدق وجود دارد و با کمک بسیار کمی از طرف آمریکا می‌تواند به نتیجه برسد.

 

در ماه می ‌۱۹۵۳ گروه‌های مشترکی از سیا و MI6 نقشه را آماده کرده و این عملیات را «آژاکس» نامیدند. کلید اصلی عملیات، جلب همکاری شاه بود زیرا او به صورت قانونی این اجازه را داشت تا نخست‌وزیر را برکنار کند. زاهدی نیز بنیان اصلی این نقشه به شمار می‌آمد چرا که از نظر سیا او تنها کسی بود که «قدرت و شجاعتش ارزش حمایت را داشت».

 

در ۲۲ ژوئن، آیزنهاور در دیداری با مشاوران ارشد امنیت ملی ایالات متحده، این طرح را پذیرفت. تحلیل رفتن نیروهای هوادار مصدق دیگر به وضوح قابل مشاهده بود. بخش بزرگی از جبهه ملی، مصدق را تنها گذاشته بودند و سران ارتش نیز برای مداخلهٔ نظامی بی‌تابی می‌کردند. تمامی نشانه‌هایی که از تهران می‌رسید حاکی از آن بود که شاه هنوز چهرهٔ محبوبی به شمار می‌آمد و اگر مصرانه وارد میدان می‌شد مصدق چاره‌ای جز تسلیم نداشت. اما این طرح نیز همانند اکثر نقشه‌های از پیش تعیین شده، مطابق میل طراحانش پیش نرفت.

 

اولین مرحله از عملیات سیا این بود که طی یک کمپین تبلیغاتی، آتش بی‌نظمی‌های موجود را شعله‌ور کند. داستان‌هایی همچون فساد مصدق، عطش او به قدرت و اجداد یهودی‌اش از نمونه‌های این پروپاگاندا به شمار می‌آمدند و آخرین آن‌ها (اجداد یهودی مصدق) بدون شک یک داستان ساختگی است. روزنامه‌ها نیز مدارکی را جعل کردند که طبق آن، جبهه ملی با حزب کمونیست ایران –حزب توده- همکاری می‌کرده و هدف آن‌ها از ایجاد یک «دموکراسی مردمی» در حقیقت حذف دین از زندگی مردم بود. به خدمت در آوردن شاه نیز بسیار مشکل بود. پادشاه از حذف مصدق استقبال می‌کرد ولی از پذیرفتن مسوولیت مستقیم این قضیه اجتناب می‌ورزید. سیا برای متقاعد ساختن شاه، تعدادی ملاقات سری در قصر ترتیب داد؛ اشرف خواهر دوقلوی شاه و ژنرال نورمن شوارتسکف که آموزش نیروهای پلیس ایران را در دههٔ ۱۹۴۰ به عهده داشت، به عنوان فرستاده نزد شاه رفتند. دیگر مهمان سری این ملاقات کرمیت روزولت، رهبر عملیاتی کودتا بود. شاه قصد داشت تا از میزان تعهد آمریکایی‌ها به این نقشه آگاهی یابد و هنگامی که مطمئن شد آیزنهاور شخصا متعهد به همکاری با ایران شده است، دو دستور صادر کرد: نخست دستور عزل مصدق و سپس انتصاب زاهدی به سمت نخست‌وزیری.

 

در شب ۱۶ اوت، نعمت‌الله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی به منظور ارائهٔ دستور شاه به محل اقامت نخست‌وزیر رفت ولی موفق نشد، به نظر می‌رسید که مصدق توسط نیروهای نفوذی حزب توده در ارتش، از ماجرا اطلاع یافته بود. نصیری و نظامیان همراهش که غافلگیر شده بودند به سرعت در هم شکسته و توسط نیروهای وفادار به مصدق دستگیر شدند. زاهدی که امنیتش را در خطر می‌دید، مخفی شد. شاه نیز ابتدا به عراق و سپس به ایتالیا گریخت.

 

هنگام بررسی وقایع کودتا باید این را در خاطر داشته باشیم که در حقیقت این مصدق بود که قانون‌شکنی کرد. طبق قانون، شاه این اجازه را داشت تا نخست‌وزیر را برکنار کند و سر باز زدن از انجام فرامین سلطنتی عملی غیرقانونی به شمار می‌آمد. پس از شکست نقشهٔ کودتا فضای تسلیم و کناره‌گیری بر واشنگتن مستولی شد. مراکز عملیاتی سیا پذیرفتند که: «تلاش برای انجام عملیات با شکست مواجه شد». ژنرال والتر بدل اسمیت که از همراهان و نزدیکان آیزنهاور بود به رئیس‌جمهور گفت: «اگر مایلیم که باقیماندهٔ منافع‌مان در ایران را حفظ کنیم، مجبوریم با شیوه‌ای جدید به ایران بنگریم و حتی به مصدق نیز نزدیک شویم.» با ناامید شدن آمریکا، ابتکار قضیه به دست ایران افتاد.

 

در تهران قدرت سیاسی در نوسان بود و از این سو به آن سو منتقل می‌شد. بخشی از اعضای جبهه ملی سلطنت را تقبیح و شاه را یک حاکم خونخوار معرفی کردند. حزب توده نیز فرصت را غنیمت شمرد و برای ساقط کردن سلطنت به جبهه ملی پیوست. اعضای حزب مجسمه‌های پادشاهان پهلوی را واژگون کردند و خواستار برپایی جمهوری دموکراتیک شدند.

 

لوی هندرسون، سفیر آمریکا در ایران برای واشنگتن پیغام فرستاد که عامهٔ مردم از «اراذل و اوباش حزب توده که با پرچم‌های قرمز در دست و با خواندن سرودهای کمونیستی در شهر راهپیمایی می‌کنند»، بیزارند. بعد‌ها یکی از اعضای قدیمی حزب توده این اظهارنظر را تائید کرد و اذعان داشت که این حرکت نتیجهٔ معکوس داشته است و در ‌‌نهایت به «درگیری با کسبه، مردم عادی و روحانیون منجر شد و باعث شد تا آن‌ها از دولت دکتر مصدق فاصله بگیرند.»

 

زاهدی و همدستانش بار دیگر تلاش‌هایشان را از سر گرفتند ولی این بار تا حد زیادی مستقل از روزولت و سیا وارد عمل شدند. زاهدی دو روش در پیش گرفت؛ نخست آنکه سعی کرد تا عزل مصدق و انتصاب خود را به دستور شاه، به صورت وسیع اعلام کند و در نتیجه ادعای مصدق برای در دست داشتن قدرت را غیرقانونی جلوه دهد. سپس با تمامی فرماندهان ارتش در تهران و سایر شهر‌ها که هنوز به شاه وفادار بودند، تماس گرفت و به آن‌ها اعلام کرد تا آمادهٔ مداخله شوند.

 

اواخر تابستان نیروهای ارتش با فعالان حزب توده درگیر شدند، هواداران شاه نیز به خیابان‌ها ریختند. اینکه سیا به تعدادی از اوباش بازار و زورخانه‌ها مبالغی را پرداخت کرد تا علیه دولت وارد عمل شوند حقیقت دارد، ولی تعداد مزدوران سیا از چند صد نفر در کل کشور بیشتر نبود در حالیکه تعداد تظاهرکنندگان به هزاران نفر می‌رسید.

 

طبق گزارش‌های هندرسون از تهران، معترضین «از اراذل و اوباشی که در تظاهرات اخیر در تهران دیده می‌شدند، متفاوت بودند. این بار از تمامی اقشار جامعه همچون کارگر‌ان، روحانیون، کسبه و دانش‌آموزان به خیابان‌ها آمده بودند.» در ‌‌نهایت، تظاهرات برنامه‌ریزی شده توسط سیا به طور خودجوش به دست طرفداران شاه افتاده بود.

 

مصدق به نوعی شکست خود را تسریع کرد. مصمم برای بازگرداندن نظم به جامعه، به ارتش دستور داد تا به مزاحمت‌ها و نا‌آرامی‌ها خاتمه بخشد؛ ارتشی که در وفاداری‌اش به دولت شبهه وجود داشت. نیروهای ارتش مراکز اصلی قدرت را تسخیر کردند و بر ضد مصدق وارد عمل شدند و او را مجبور به فرار کردند.

 

سیا که از این اتفاقات تکان خورده بود به کاخ سفید اینگونه گزارش داد: «بنابر آخرین اخبار ارسالی از تهران، موج عظیم و غیرمنتظره‌ای متشکل از مردم و ارتش بر ضد دولت مصدق شکل گرفته و در نتیجهٔ آن، شهر به دست نیروهای وفادار به شاه و نخست‌وزیر منصوب او - زاهدی - افتاده است.» مصدق بیش از آن به ساختار قانون اهمیت می‌داد که بخواهد فرار کند و در نتیجه خود را به یکی از مراکز تحت فرمان سرلشکر زاهدی معرفی کرد و در آنجا با احترام و ادب با او برخورد شد.

 

کودتایی که سال‌ها موضوع بحث‌های تاریخی قرار گرفته است بیش از آنکه توطئهٔ آمریکا باشد، گواهی است بر نگرانی طبقهٔ سنتی ایران از رادیکالیزه شدن سیاست‌های ملی‌گرایانه. مردم خیابان‌هایی که مصدق بر پشتیبانی آن‌ها تکیه کرده بود بر ضد او به پا خاستند.

 

بسیاری از تاریخ‌نگاران در نگارش این حوادث مایل به پذیرش این واقعیت نیستند که شاه در آن زمان یک چهرهٔ مردمی مشهور بود و سلطنت نیز یک ساختار مورد اطمینان نزد مردم به شمار می‌رفت. افسران ارتش، ملاکین، روحانیون و طبقهٔ متوسط به سلطنت اعتماد داشتند و هراس داشتند که نبود سلطنت راه را بر کمونیست‌ها هموار سازد.

 

در دهه‌های پس از کودتا، کرمیت روزولت و دیگر اعضای سازمان جاسوسی آمریکا سعی کردند تا نقش خود را در سرنگونی مصدق با اهمیت جلوه دهند، ولی موضع‌گیری دولت آمریکا پس از وقوع ماجرا بسیار متواضع و فروتنانه بود. سیا خود اذعان داشت که فرار شاه از ایران باعث شد تا جریان به ضرر مصدق تغییر مسیر دهد. در یکی از پیغام‌های سیا ذکر شده است: «خروج شاه از ایران، عموم مردم را با این واقعیت ناراحت کننده آشنا ساخت که تا چه میزان دولت مصدق تندروی کرده و مردم را به خشم و شورش علیه هواداران شاه تحریک کرده است.» سفارت آمریکا نیز چنین گزارش داد: «نه تنها نیروهای دولت مصدق بلکه طرفداران شاه نیز از این پیروزی نسبتا غیرمنتظره و سریع متعجب شده‌اند.» آیزنهاور که از فرماندهان ارشد نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم بود و با مفهوم عملیات پنهانی به خوبی آشنایی داشت، در پاسخ گزارش روزولت گفت: «بیشتر به داستان‌های پاورقی شباهت دارد تا یک حقیقت تاریخی.»

 

معمولا انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران را زادهٔ حوادث سال ۱۹۵۳ می‌دانند اما این برداشت افسانه‌ای از حقیقت فاصلهٔ زیادی دارد. شاه در هنگام بازگشت از تبعید حمایت عامهٔ مردم، پشتیبانی تاثیرگذارترین طبقه‌های اجتماعی و نیز تائید و تصدیق یک قدرت جهانی را به همراه داشت.

 

شاه می‌توانست به مدرنیزه کردن ایران ادامه بدهد و با ایجاد دولتی فراگیر از پیشامدهای بعدی جلوگیری کند ولی در عوض او حکومت استبدادی و فاسد را برگزید تا ناتوانی‌اش در ادارهٔ کشور، اثبات شود. نمی‌توان دولت‌های آیزنهاور و ترومن را سرزنش کرد که چرا مسائلی که شاه با آن درگیر شد را پیش‌بینی نکردند و یا چرا از این پیشامد‌ها جلوگیری نکردند. در عین حال سیاستمداران امروز آمریکا نیز باید از این توهم غرورآمیز بیرون بیایند که ایالات متحده آمریکا به تنهایی عامل براندازی یک رهبر ایرانی بود. سقوط مصدق را باید تا میزان زیادی مساله‌ای میان ایرانیان دانست.

 

* عضو شورای روابط خارجی آمریکا

هدف از انتشار این مقاله در «تاریخ ایرانی» آشنایی با روایت آمریکایی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و دیدگاه‌هایی است که در برخی  رسانه‌های ایالات متحده درباره سرنگونی مصدق مطرح می‌شود.  

 

منبع: ویکلی استاندارد

کلید واژه ها: ری تکیه کودتای 28 مرداد


نظر شما :