فخرالدین عظیمی: جبهه ملی نقشی در ترور رزمآرا نداشت
استاد تاریخ دانشگاه کنتیکت آمریکا
باید در ابتدا به یک نکته مهم توجه کنیم: رزمآرا اولین نخستوزیر نظامی از روزگار سردار سپه به بعد بود. هنوز خاطرهٔ روی کار آمدن رضاخان و پیامدهای آن برای خیلیها زنده بود و خطر دیکتاتوری نظامی جدی به نظر میآمد. رزمآرا سالها بود که رئیس ستاد ارتش بود، این تصور را القا میکرد که قوی و مقتدر است، زمینهٔ کار زمامداری خود را با شکیبایی آماده کرده بود، سر و سامان دادن به امور و انجام یک سلسله اصلاحات را انگیزه اصلی خود در به عهده گرفتن نخستوزیری وانمود میکرد. نخستوزیری او با تائید و حمایت سفارتخانههای بریتانیا و آمریکا صورت گرفت. این راز پنهانی نبود. حتی لیست وزیران او را هم که اشخاص برجسته و با تجربهای نبودند، آنها تائید کردند. تصور این بود که با این وزیران، خود او همه کاره خواهد بود. رزمآرا به اشرف پهلوی بسیار نزدیک بود و با برخی سیاستگران با سابقه هم ارتباط داشت. او در مجموع شخصی باهوش، بلندپرواز و کاردان بود ولی تجربهٔ سیاسی و دوراندیشی چندانی نداشت. بر سر کار آمدن رزمآرا بدون رای تمایل مجلس و فقط با فرمان شاه صورت گرفت. او در مجلس در اعتراض به نحوهٔ انتصابش گفت: حق عزل و نصب وزیران با شاه است. با این همه خیلیها گمان میکردند او به شاه تحمیل شده است. رزمآرا در مقام ریاست ستاد ارتش در موقعیتی نبود که مدعی دلبستگی به مشروطیت و آزادیخواهی باشد. حمایت گستردهای که بریتانیا و آمریکا از نخستوزیری او کردند، از همان آغاز این تصور را دامن زد که رزمآرا با یک برنامهٔ مشخص سر کار آمده است که اقدامات اصلاحی را جانشین هدفهای مشروطهخواهانه کند، و مهمتر از این، مساله نفت را به دلخواه بریتانیا به فرجام برساند. این تصور که او میخواهد روشهای خودکامانه در پیش گیرد جدی بود. برخیها گمان میکردند که او نفت را وسیله قرار داده تا به قدرت برسد. میدانیم که بعدا هم بعضیها کوشیدند با دستاویز قرار دادن حل مسالهٔ نفت خود را به نخستوزیری برسانند. سید ضیاءالدین طباطبایی یکی از اینها بود.
اصلاحاتی که رزمآرا مطرح کرد در حوزهٔ اقتصادی و اداری و مبارزه با فساد و ... به جایی نرسید. این اصلاحات اغلب از نوع اصلاحاتی بود که مشاوران غربی او و کسانی بعد از ۲۸ مرداد خواستار آنها بودند و گمان میکردند طرح آنها جای علایق و آرزوهای دموکراتیک را خواهد گرفت. در هر حال تصور خیلیها این بود که اصلاحات رزمآرا وسیلهٔ توجیه هدفهای خودکامانه است. برنامهٔ رزمآرا برای عدم تمرکز اداری این تصور را دامن زد که میخواهد کار نفوذ قدرتهای خارجی در ایران را آسانتر کند. برخی هم نگران تجزیهٔ کشور شدند. مسالهٔ تصفیهٔ کارمندان دولت و پاکسازی آن از عناصر فاسد یا زائد هم که در تیرماه سال ۱۳۲۸ تصویب شده بود در دورهٔ نخستوزیری او به فرجام رسید و موجی از مخالفت و دشمنی را علیه دولت او دامن زد. امید او که حزبی به راه بیندازد با نگرانی و مخالفت شاه مواجه شد.
مصدق و همفکران او از روی کار آمدن رزمآرا بسیار نگران بودند و این را بخشی از یک برنامهٔ گسترده برای از میان بردن مشروطیت نیمه جان موجود میدانستند. بر خلاف علی منصور، که قبل از رزمآرا و حسین علاء که پس از او نخستوزیر شدند، رزمآرا این تصور را دامن میزد که مرد تصمیم و عمل و قاطعیت است. خطر استفادهٔ او از پیوندها و موقعیت نظامیاش برای کودتا و خشونت جدی به نظر میآمد. در اوضاع و حال و هوای آن روزگار این تصور که نفوذ بیگانه موجب شده کسی روی کار آورده شود که توانایی و آمادگی برای سرکوب مشروطیت و اعتراضهای آزادیخواهانه را دارد و لزوم اصلاحات را هم بهانه میکند، خیلیها را نگران میکرد.
جبهه ملی ابتدا نتوانست مانع رزمآرا شود. اکثریت نمایندگان هوادارش بودند. او هراسی در دلها ایجاد کرده بود و تهدید انحلال مجلس را هم تلویحا مطرح کرده بود. با افزایش دامنهٔ مشکلات، رزمآرا این فکر را به صورت جدیتری با شاه در میان گذاشت ولی شاه، که نگران مقاصد او و پیامدهای این کار بود، روی خوش نشان نمیداد. خود مجلس هم از خطر انحلال بیخبر نبود و از مانورهای لازم برای خنثی کردن این هدف غفلت نمیکرد. نمایندگان جبههٔ ملی در مجلس مخالفت بیباکانهٔ خود با رزمآرا را ادامه دادند و خطر دیکتاتوری و حل مسالهٔ نفت به دلخواه بریتانیا را در هر فرصتی یادآور شدند. آنها این دو مساله را در پیوند با هم مینگریستند و همیشه با هم مربوط میشمردند. رزمآرا تا مدتی با ترکیبی از تهدید و تفرعن کار خود را به پیش برد اما در عمل نشان داد که از مهارت کافی برای دست و پنجه نرم کردن با مجلس بیبهره است. به تدریج و کمابیش به سرعت، ابهت رزمآرا فروکش کرد و تهدیدهای او بیرنگ شد.
دربارۀ نفت، رزمآرا نتوانست استراتژی روشنی در پیش بگیرد. مقامات بریتانیا نهضت ملی و توان و پایداری ایرانیان را ناچیز تلقی میکردند و امید داشتند کسی از افراد مورد نظر آنها- مانند سید ضیاءالدین طباطبایی - وارد میدان شود و کار نفت را بدون تحمیل خسارتی به آنها به فرجام برساند. به این خاطر خود را کمتر از آنچه رزمآرا انتظار داشت، انعطافپذیر نشان دادند. اصرار مقامات وزارت خارجهٔ بریتانیا و شرکت نفت بر قرارداد الحاقی، رزمآرا را به دفاع از آن ناگزیر کرد. حل مساله بر اساس اصل پنجاه - پنجاه یا تقسیم مساوی منافع در دورهٔ رزمآرا با توجه به قراردادی که شرکت آرامکو در دی ۱۳۲۹ با عربستان سعودی بر این اساس بسته بود، اهمیت زیادی پیدا کرد. اما موضوع تقسیم منافع بر این اساس قبلا در دورهٔ ساعد هم مطرح شده بود و مذاکرهکنندگان ایرانی خواستار برخورداری از نصف منافع حاصل از فعالیت شرکت نفت در داخل و خارج از ایران شده بودند ولی انگلیسیها اصلا زیر بار نرفتند و خواستار تصویب قرارداد موسوم به «الحاقی» شدند. دولت ایران هم، به دنبال دخالت شاه، از پیگیری این طرح دست برداشت. وقتی اصل پنجاه- پنجاه دوباره مطرح شد، انگلیسیها باز هم کوتاه نیامدند و فقط خود را حاضر به گفتوگو دربارهٔ تقسیم منافع ناشی از نفت ایران یا عملیات شرکت نفت در داخل خود ایران نشان دادند. بعد از ملی شدن نفت هم با اینکه در ظاهر اصل ملی شدن نفت را پذیرفتند به چیزی جز تقسیم منافع شرکت نفت بر همین اساس رضایت نداند. گذشته از این وقتی مساله تقسیم منافع به این صورت دوباره مطرح شد، رزمآرا فکر نمیکرد دیگر بدون زمینهچینی و بدون نوعی سازش نمادین بین این طرح و آنچه مورد نظر جبههٔ ملی بود کاری از پیش برود و دنبال فراهم کردن زمینه و موقع مناسب بود. او به فکر افتاده بود با اصل ملی کردن نفت به صورت ظاهر، یا به عنوان هدفی غایی، موافقت کند ولی فعلا خواستار تصویب قراردادی بر اساس پنجاه- پنجاه شود. انگلیسیها، بدون کمترین توجه به مشکلات رزمآرا، از این کار و قبول ظاهری ملی کردن هم خودداری کردند. رزمآرا ناگزیر شد کار خطرناک خود در برشمردن خطرات و زیانهای ملی کردن نفت را ادامه دهد. به این ترتیب رزمآرا برگ برندهای - که برخی ادعا کردهاند - در اختیار نداشت.
گفتهای از رزمآرا در جلسه خصوصی مجلس نقل شد که گفته بود: ایرانیها یک لولهنگ هم نمیتوانند بسازند تا چه رسد به استخراج نفت. این جمله بارها از سوی چهرههای جبهه ملی باز نقل شد؛ چنان که دکتر علی شایگان و حسین مکی به این گفته در نطق علنی مجلس اشاره کردند و خلیل طهماسبی، ضارب رزمآرا هم در بازجوییهای خود گفت رزمآرا با بیان اینکه ملت ایران قادر به ساختن لولهنگ نیست و یک کارخانه سیمان را نمیتواند اداره بکند، «ملت ایران را پیش دول اروپا پست و بیکاره و عاری از قدرت معرفی نموده و آبروی ملت ایران را از بین برد.» تاکید ملیگراها بر این گفته رزمآرا صرفا جهت تهییج عمومی برای برانگیختن مخالفتها با رزمآرا و برانگیختن حس ملیگرایانه مردم بود یا برخاسته از اختلافی در بین دو دیدگاه بود که یکی زیرساختهای مورد نیاز برای ملی کردن نفت را آماده نمیدید و دیگری نظری عکس آن داشت؟
رزمآرا و کسانی مانند او نیروی ملی و قدرت دلبستگیها و احساسات ملتباورانه را درک نمیکردند یا جدی نمیگرفتند. اظهارات رزمآرا در وضعی که ملت ایران میخواست توان و اعتماد به نفس و شایستگی خود را در احراز استقلال از طریق ملی کردن نفت نشان دهد، از هر دوراندیشی و درایتی خالی بود. اقدام او چیزی جز هواداری از استعمار و مخالفت با استقلال حقیقی ایران تلقی نشد. رزمآرا در اثر انعطافناپذیری انگلیسیها ناگزیر شد تا آخرین روزهای دولت خود خطرات و مضار ملی کردن نفت را یادآور شود. او شکوههای ایرانیان از آن شرکت و مربوط دانستن مشکلات ایران با امر نفت و سیاست بریتانیا را مردود اعلام کرد. او با حرفها و رفتارش، هواداران خود در مجلس را عملا خلع سلاح کرد و ابزار کوبندهای در اختیار مخالفانش گذاشت که به او حمله کنند. او خود را شاید خیلی بیشتر از آنچه به صلاح او بود، یا قلبا میخواست، متعهد به دفاع از شرکت نفت و منافع بریتانیا نشان داد و به واکنشهای این رفتار در شرایطی که باورها و عواطف ملی دامنهٔ وسیعی پیدا کرده بود توجهی نشان نداد.
ملی شدن نفت نمودار نفی استعمار غیرمستقیم بریتانیا و شرکت نفت توجیهکنندهٔ چیرگی بریتانیا بر امور ایران دانسته میشد. از دیدگاه سران نهضت ملی این چیرگی با تداوم خودکامگی هم مربوط بود. آن همه حساسیت در مورد مقاصد کسانی مانند رزمآرا، دربارۀ خطر خودکامگی و دربارۀ آزادی انتخابات مجلس به این سبب بود که مشروطیت، به رغم همهٔ مسایلش، از بین نرود. با تقلب گسترده در انتخابات، مجلسی بر سر کار نیاید که در امر نفت مطابق دلخواه بریتانیا عمل کند. نگرانی دربارۀ از بین بردن سنت رای تمایل و بیرنگ کردن نقش نمایندگان مجلس در انتخاب نخستوزیر ناشی از همین بود. به این ترتیب مساله صرفا ملی کردن یک شرکت تجاری نبود. مساله اعادهٔ حق حاکمیت ملی، تحقق حق تعین سرنوشت و همچنین حق برخورداری از مشروطیت بود. تصور این بود که بریتانیا برای تداوم چیرگی خود سیاستگران زیادی را دستنشاندهٔ خود کرده است؛ هر موقع لازم میداند آنها را بر سرکار میآورد و در عمل مانع تحقق روح آزادیخواهی و مشروطیت است.
رزمآرا نظامی شایستهای بود ولی شم و تخیل سیاسی ناچیزی داشت. این مسایل و پویایی جنبش ملی را درک نکرد یا خود را در برابر آنها بیتفاوت نشان داد و سیاست را، به شیوهٔ رجال سنتی، چیزی جز داد و ستد سرآمدان در همگامی با سفارتخانهها و دربار ندانست. رزمآرا خیلی زود درک کرد که در مقام نخستوزیر امکانات زیادی در اختیار ندارد و دستهایش بسته است. او از کاستیهای ساختار سیاسی موجود هم بیش از پیش آگاه شد؛ متوجه شد که از پشتوانهٔ اجتماعی و پایگاهی که بر اساس آن بتواند اصلاحات خود را به پیش ببرد بیبهره است. او مدتها فکر میکرد تکیه به سفارتخانهها این مسایل را جبران خواهد کرد که نکرد. دو دیدی که به آن اشاره کردید هم شاید بود ولی در ایران این نظر که کشور آماده نیست و باید زیرساختها فراهم شود همیشه با نگرانی زیادی تلقی شده است و دستاویز همهٔ کسانی بوده که در عمل کوشیدهاند فراگردهای دموکراتیک را خنثی کنند یا به عقب بیندازند.
آیتالله طالقانی در سخنرانی خود در آرامگاه مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ گفت: «فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد.» منظور طالقانی از «مانع اول» ترور هژیر و از «مانع دوم» ترور رزمآرا تفسیر کردهاند. عزتالله سحابی نیز در خاطراتش به اختلاف بین فدائیان اسلام و جبهه ملی بر سر رزمآرا اشاره کرده است: «نواب صفوی و دوستانش مشکل اصلی ایران را در وجود شاه میدیدند و نظر او مبارزه با دربار بود، ولی جبهه ملی، مرحوم کاشانی و دکتر مصدق و دیگران، رزمآرا را مشکل اساسی میدانستند. نواب سرانجام تسلیم نظر آنها شد و قرار شد که رزمآرا به وسیله فدائیان از میان برداشته شود. پس از ترور او، راه برای بالا آمدن جبهه ملی و ملی شدن نفت و یک گام به پیش علیه استعمار انگلیس، برای ملت ایران برداشته شد.» چرا جبهه ملی تمام تلاشهای خود را برای ملی کردن صنعت نفت، بر مخالفت با رزمآرا متمرکز کرد؟ آیا جبهه ملی شواهدی داشت که رزمآرا یگانه مانع حصول به ملی شدن نفت است و بدون این مانع به قول آیتالله طالقانی مجلس این طرح را تصویب خواهد کرد؟
آقای طالقانی در شرایطی این حرفها را زد که امیدوارانه میخواست پیوند استواری بین نیروی مذهبی و ملی ایجاد کند و به گمان خود با تاکید بر اشتراکات گذشته راه را برای همکاریهای آینده هموار کند. آقای سحابی هم، همانگونه که گفتید در خاطرات خود چندین بار و به تکرار اشاراتی به این مسایل دارد. او مدعی است که فدائیان اسلام در دی ماه ۱۳۲۹ جلسهای با برخی رهبران جبهه ملی برای ترور رزمآرا داشتند؛ کاشانی دعوت نشده بود و شرکت نداشت؛ فاطمی به نمایندگی مصدق آمده بود و «بیشتر از همه دکتر بقایی و ابوالحسن حائریزاده بر ترور رزمآرا اصرار داشتند.» سحابی عملا همهٔ رهبران جبهه ملی را درگیر معرفی میکند. از کسان خاصی نام میبرد و میگوید به جز اینها، محمود نریمان هم موافق بود و ارتباط نزدیکی با فدائیان اسلام داشت که تا آخر آن را حفظ کرد. بعد میگوید آنها وعدهٔ اجرای احکام اسلام پس از سقوط رزمآرا را هم به نواب دادند.
قبل از هر چیز بگویم که استنباط من از زندگی و باورهای برخی اشخاص که ایشان نام برده - از جمله نریمان و اعتقادات او- با برداشت سحابی بسیار متفاوت است. از اینکه بگذریم روشن نیست ادعاهای سحابی چه ماخذی جز شنیدههای او دارد. این ادعاها قبلا هم به صورتهای دیگر از طرف هواداران فدائیان مطرح شده و آنچه سحابی گفته تکرار همان حرفهاست. شاید در اثر تکرار خود گویندگان هم این حرفها را باور کردهاند و با گذشت زمان حاشیهها و بال و پرهایی هم بر آنها افزودهاند. در روایتهای مختلفی که در این باره گفتهاند نام اشخاصی که ادعا میشود از طرف جبههٔ ملی شرکت کردند، متفاوت است. در یک روایت تنها نام بقایی، عبدالقدیر آزاد، حائریزاده و مکی آمده و در روایت دیگر این اسمها کم و زیاد شده است. تاریخهای ملاقات ادعایی هم متفاوت است. در هر حال سحابی ادعاهای متداول برخی از فدائیان در این مورد را بیهیچ تامل و تردیدی تکرار کرده است. گاهی با افزودن قید «میگویند» یا «ظاهرا» حرفهای خود را محتاطانه کرده است ولی در مجموع طوری حرف زده است که گویی واقعهای را که تمام و کمال رخ داده و خود هم ناظر آن بوده بیان میکند. ادعاهای او این تصور را القا میکند که آنچه میگوید سندیت دارد. اما اصلا این طور نیست.
دربارهٔ چنین ملاقاتی و شرکتکنندگان و موضوعات مطرح شده هیچ سندی یافت یا ارائه نشده است. فرض کنیم چنین ملاقاتی بوده است. از کجا معلوم است که موضوع آن همان چیزی است که سحابی ادعا کرده است؟ چه کسانی واقعا شرکت کرده بودند؟ آیا کسانی که شرکت کرده بودند از قبل میدانستند بحث مشخصی دربارهٔ از میان بردن رزمآرا مطرح خواهد بود؟ آیا تلقی آنها از مباحث مطرح شده با برداشت اعضای فدائیان یکی بوده است؟ از کجا معلوم است که فاطمی به نیابت مصدق شرکت کرده بود؟ کسانی که سحابی میگوید با نواب جلسه داشتند در موقعیتی اجرایی نبودند پس بر چه اساسی میتوانستند وعدهٔ اجرای احکام اسلام بدهد؟ چطور چنین جلسهای که نمایندگان سرشناس مخالف رزمآرا در آن شرکت داشتند میتوانست از چشم ماموران ادارهٔ اطلاعات و آگاهی شهربانی و رکن دو ارتش، که فعالیتهای مخالفان و اقدامات فدائیان را زیر نظر داشتند، پنهان بماند؟ چرا چنین ادعاهایی پس از آنکه نواب صفوی در خرداد ۱۳۳۰ از طرف دولت مصدق دستگیر و زندانی شد، مطرح نشد؟ اگر گزارش یا مدرکی دربارهٔ چنین ملاقاتی موجود بود، پس از ۲۸ مرداد مورد بهرهبرداری قرار گرفته بود. دربارهٔ این ادعا سوالها و نکتههای خیلی بیشتری میشود مطرح کرد. این حرفها هیچ سندیتی ندارد و تکرار آنها به این شکل بسیار غیرمسوولانه است. این حرفها اغلب مبتنی بر ادعاهای کسانی مانند خلیل طهماسبی و نواب صفوی و شنیدهها و مطالب گرد آمده در بازجوییهای سال ۱۳۳۴ دربارهٔ قتل رزمآرا است. هدف اصلی و مشخص آن بازجوییها هم پروندهسازی برای درگیر جلوه دادن مصدق و نزدیکان او در قتل رزمآرا بود.
بر اساس کتاب «اسرار قتل رزمآرا»، که آقای محمد ترکمان گرد آورده و مشتمل بر آن بازجوییهاست، بقایی میگوید ملاقات مورد نظر به طور قطع چند ماه پس از قتل رزمآرا صورت گرفت و نه پیش از آن و میافزاید موضوع ملاقات «پیشنهاد برای هدایت حکومت آقای دکتر مصدق و انجام اصلاحاتی» بود که فدائیان خواهان آنها بودند. طهماسبی و نواب صفوی میگویند ملاقات قبل از مرگ رزمآرا صورت گرفته و کاشانی هم قتل رزمآرا را تجویز کرده بود. در نوشتهٔ سحابی نقش کاشانی در این امر- که اغلب بر آن تاکید کردهاند - یا مورد غفلت قرار گرفته یا قاطع تلقی نشده است. در هر حال ادعاهای مبهم و متناقض در این باره زیاد است.
به گمان من هدف این حرفها، و سخنان دیگری از اینگونه که در کتاب سحابی فراوان است، جستوجو و بازگفت حقیقت نیست بلکه تلاشی است با این قصد که مصدق و کاشانی و تا حدی فدائیان اسلام را برای ملی- مذهبیهای امروزین جذابتر کند و پیوندها و عوالم و تلاشهای مشترکی را در کارنامهٔ آنان بجوید. رابطهٔ فدائیان با کاشانی در مدتی که کاشانی هوادار مصدق بود با مسایل و کدورتهای متقابل زیادی همراه بود. طبعا فدائیان هیچ همدلی با نگرش ملی نداشتند و از همان آغاز علیه آن موضع گرفتند. سحابی منکر این نیست، اما بر اساس ملاحظاتی امروزین، سعی کرده وجود نوعی پیوند خواسته یا ناخواستهٔ «ملی- مذهبی» را در گذشته هم تصور کنند یا به تاریخ گذشته تحمیل کند و مخصوصا ملیها را وامدار مذهبیها جلوه دهد و با این کار زمینه و محملی تاریخی برای مرام فکری خود دست و پا کند. به همین خاطر مثلا میگوید: «آقای کاشانی فقط طرفدار استفاده از احساسات مذهبی مردم برای تقویت جنبش ملی و مبارزه با استعمار بود و کاملا مثل همۀ روشنفکران مذهبی و ملی، دموکراسی و مردمسالاری را میپسندید.» ببینید چقدر در همین دو جمله سهلانگاری هست. با استفاده از اصطلاحی که در سالهای اخیر مطرح شده است، شاید بتوان داوریهایی از اینگونه را پیامد مقولهٔ «مهندسیِ تاریخ» تلقی کرد.
طبیعی است که فدائیان اسلام و کسانی مانند صفوی و طهماسبی و (هواداران آنها) بخواهند دیگران یعنی اشخاص نامور، از جمله سران جبههٔ ملی را در قتل رزمآرا درگیر قلمداد کنند و از طرف دیگر هم خود را پیشگام و هموارکنندهٔ راه ملی کردن نفت جلوه دهند - بگویند این ما بودیم که زمینهٔ روی کار آمدن آنها را فراهم کردیم و آنها قول اجرای احکام اسلام دادند و بعد مزورانه زیر قول خود زدند. فدائیان با تیر چنین ادعاهایی چندین هدف را نشانه گرفتند. کوشیدند از یک سو بگویند در حدی بودهاند که مصدق را به جلسهٔ خود فرا بخوانند، با سران جبههٔ ملی نشست و برخاست داشته باشند و مورد مشورت آنها باشند. از سوی دیگر، با به دست دادن لیستی دراز از «همدستان»، و به این ترتیب تحبیب بازپرسان، کوشیدند از دامنهٔ مجازات خود بکاهند. بیگمان، بعد از کودتای ۲۸ مرداد دولتیان از هیچ تلاشی برای درگیر قلمداد کردن مصدق و اطرافیان او در آدمکشی و تباهکاری خودداری نکردند. نکتهای که برای من روشن نیست این است که چرا باید کسی مانند سحابی روایت فدائیان از نقش آنها را بیهیچ تاملی بپذیرد و ادعاهای موجود را بدون آزمودن و سنجیدن در خور ذکر بداند. بیگمان همدلی او با فدائیان، به رغم انتقادهایی که به آنها دارد، آشکار است ولی کار خاطرهنگار این است که در برابر آیندگان احساس مسوولیت کند و هر شنیدهای را که در اثر گذشت زمان با تصورات و اوهام و خیالات زیادی آمیخته شده است، به عنوان واقعیت یا به شکلی که دیگران آن را واقعیت تصور کنند، منعکس نکند.
به گمان من سحابی انسان نیکدلی بود اما در امر تاریخ نیکدلی مطرح نیست؛ آنچه مطرح است خردورزی، حقیقت و وجدان است. بهتر این بود که او از تاریخنگاری بپرهیزد و به بازگفت آنچه خود دیده بود اکتفا کند. همچنین شایستۀ این بود که کسی با تعهدات اخلاقی و دینی او، دیگران - مخصوصا درگذشتگانی را که مجال دفاع از خود ندارند - مستقیم یا غیرمستقیم به مشارکت یا تبانی در قتل متهم نکند. نگرانی من این است که با توجه با مانوسات ذهنی رایج در ایران دربارهٔ تاریخ، اینگونه ادعاها در ذهنیتها رسوب کند و برداشتهای موجود از گذشته را مخدوشتر نماید. همین که شما این ادعاها را مبنای سوال خود قرار دادهاید نشانهٔ این است که آنها را باورکردنی یا جدی تصور کردهاید و این مایهٔ نگرانی است.
اغلب جنبههای تاریخی خاطرات سحابی ضعیف است. کاش او به نوشتن خاطرات و مشاهدات خود اکتفا کرده بود و از بازگفت رقیق، آشفته و ناهمگونی از تاریخ سیاسی روزگار جوانی خود اجتناب ورزیده بود. بسیاری از اینگونه خاطرهنویسیها، بازگفت خواندهها و شنیدهها و تکرار بیماخذ روایاتی از رویدادهای سیاسی است که با حرفهای جسته گریختهای دربارهٔ خود نویسنده درآمیخته است. سحابی میبایست بکوشد از روشهای مالوف خاطرهنویسی در ایران بپرهیزد و حال و هوای عاطفی گذشته را منعکس کند و دربارهٔ تجربهها و مشاهدات خود به تامل و مکاشفه بپردازد. بازتاباندن جسته و گریختهٔ آنچه گمان میرود در گذشته رخ داده است، بدون نقد و بدون توجه به ماخد و اسناد و نگرش تاریخی، آشفتگی فکر تاریخی ایرانیان را دامنهدارتر میکند. بسیاری از اینگونه خاطرهنویسیها و آنچه را کسانی در خاطرات خود یا تاریخهای شفاهی بازگفتهاند، باید با احتیاط زیادی تلقی کرد. برخی از کسان دیگری که دربارهٔ گذشته چیز مینویسند، ادعاهای اغلب مبالغهآمیز کنشگران گذشته، از جمله سران فدائیان اسلام، را در موارد فراوان جدی گرفتهاند و آن سخنان را سند تاریخی و گواه وقوع رخدادها انگاشتهاند. مورخ باید با شمّ تاریخی و و جدان حقیقتجو و روش انتقادی این سخنان و همهٔ ادعاهایی از اینگونه را بسنجد و موجه را از ناموجه تمیز بدهد.
بعد از این جملهٔ معترضهٔ طولانی باید بگویم به اعتقاد من قتل رزمآرا کار تصویب ملی کردن نفت را شاید تا حدی تسهیل کرد ولی به هیچ وجه سبب آن نبود. همانگونه که قبلا گفتم جبههٔ ملی در آغاز نگران دیکتاتوری رزمآرا بود و با او مقابلهٔ سرسختانه هم کرد ولی به تدریج معلوم شد رزمآرا در پیشبرد کارهایش ناتوان است. در واقع رزمآرا، از مدتی پیش از مرگ، به نخستوزیری ناکارآمد تبدیل شده بود. در دی ماه ۱۳۲۹ جمال امامی که در ابتدا از حامیان دولت رزمآرا در مجلس بود، تعبیر «ذلیل» را برای وصف آن به کار برد. رزمآرا، همانطور که اشاره کردم، در کار نفت که چالش اصلی دولت او بود، به سبب انعطافناپذیری بریتانیا، درمانده بود و این بیش از هر چیز موجب بیاعتباری او شد. برخی از دستراستیها، عناصر نزدیک به دربار و دیگران فرار شماری از سران حزب توده از زندان قصر در اواخر آذر ماه ۱۳۲۹ را هم با آگاهی و تبانی خود او ممکن دانستند و در هر حال آن ماجرا به اقتدار رزمآرا لطمه زد. گذشته از مسایلی که رزمآرا با مجلس و جبههٔ ملی داشت، ناهمدلی شاه هم با او شدت گرفته بود. او در اقدامات اصلاحی ناکام مانده بود. آمریکائیان کار مهمی در کمک به او نکرده بودند. در شرایط آن روز ایران، کوشش رزمآرا برای دفاع از راهحلی در امر نفت که مورد قبول بریتانیا باشد زندگی سیاسی او را، در مقام نخستوزیری کارآمد پایان داده بود. نمایندگان جبهه ملی سه ماه و نیم پیش از قتل رزمآرا، پیشنهاد ملی شدن نفت را در کمیسیون نفت مجلس مطرح ساختند و تلاش خود را بر پیشبرد این هدف متمرکز کردند. زمینهٔ اجتماعی و سیاسی این کار هم گسترش زیادی پیدا کرده بود و آرمان ملی شدن نفت عملا برگشتناپذیر شده بود. در نتیجه، این همه تاکیدهای بعدی که رزمآرا مانع اصلی در کار ملی کردن نفت بود و فدائیان، با قتل او مانع را برداشتند و در نتیجه ملی شدن نفت مدیون تهور آنها بود ادعای سستی بیش نیست. دامن زدن به این ادعا صحه گذاشتن بر روایتی یکسویه و سادهنگرانه از پیچیدگیهای تاریخ آن روزگار است. نهضت ملی با تکیه بر مسالۀ نفت و حاکمیت ملی ایران به اندازهای دامنه پیدا کرده بود که رزمآرا و هیچ کس دیگری قادر به ایستادن موثر در برابر آن نبود.
آیا شواهدی همچون تهدید مصدق علیه رزمآرا که گفت «اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم، میکشم؛ همین جا شما را میکشم...» یا نقل جلسه خصوصی جبهه ملی با فدائیان اسلام و قول آنها که پس از سقوط رزمآرا احکام اسلامی اجرا میشود و فتوای قتل رزمآرا در آن جلسه (با حضور فاطمی به نمایندگی از مصدق) صادر شد، یا این ماده واحدهای که شایگان و حسیبی و حائریزاده و... در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ درباره ضارب رزمآرا که تقدیم و تصویب شد که «چون خیانت حاجعلی رزمآرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است بر فرض اینکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت بیگناه و تبرئه شده شناخته میشود»، اثبات کننده نقش مستقیم جبهه ملی در حذف فیزیکی رزمآرا و توسل به ترور برای نیل به هدف است؟
به خاطر نمیآورم که این جملهای را که شما نقل و به مصدق منتسب میکنید در مذاکرات مجلس شانزدهم دیده باشم. باید به آن منبع مراجعه کرد و فعلا فرصت این کار نیست. نمیدانم این حرف بر چه ماخذی مبتنی است و آن ماخذ چقدر معتبر و قابل اعتماد است. همچنین نمیدانم استنباط شما از مقولهٔ «شواهد» تاریخی چیست. در عین حال نمیدانم این جملهٔ مربوط به «صدور فتوای قتل رزمآرا در آن جلسه (با حضور فاطمی به نمایندگی از مصدق» از کجا آمده است! کسی مدعی صدور فتوا در آن جلسهٔ کذایی نبوده و آیتالله کاشانی هم که میگویند حضور نداشته است. در هر حال وقتی کسانی که اهل مطالعه در تاریخ هستند در بازگفت این داستان مسامحه میکنند تکلیف اشخاصی که اهل بررسی و دقت نیستند معلوم است. دربارۀ «جلسه خصوصی» مورد اشاره شما قبلا توضیح دادم و گفتم از اینگونه ادعاها در کارهای شبه تاریخی و خاطراتنویسیهای مالوف زیاد شده و متاسفانه خیلیها در بند این نبودهاند که سندیت تاریخی این حرفها ثابت شده است یا نه. قبل از رزمآرا هم فدائیان به قتلهایی دست زدند که کسی مدعی مشارکت چهرههای ملی در آنها نشده است.
دربارۀ نکته دیگر پرسش شما، قبلا هم گفتم که با توجه به فضای عاطفی و نگرانیهای جدی که دربارهٔ مقاصد دیکتاتورمنشانه رزمآرا در میان بود، مصدق مصمم به مقابله در برابر او یا در برابر تمایلات خودکامانهٔ شاه بود ومخالفت او با مصوبات مجلس مؤسسان ۱۳۲۸ هم روی همین اصل بود. مقابلهٔ نمایندگان جبههٔ ملی با رزمآرا در مجلس شانزدهم، مخصوصا هنگام معرفی دولت او، از شدت و حدت لفظی برکنار نبود. ولی همانگونه که گفتم به خاطر ندارم کاربرد جملهای را که شما نقل میکنید دیده باشم. در هر حال حتی اگر فرض کنیم مصدق تعبیری را که به آن اشاره میکنید به کار برده باشد، باز هم استنتاج شما از این حرف نادرست است. این ادعا که چون از «کشتن» سخن به میان آمده است، آن را باید «شاهدی» بر دخالت در قتل رزمآرا و «توسل به ترور برای نیل به هدف» دانست، مایهٔ شگفتی است. این ادعا نه از نظر تاریخی قابل توجیه است، نه از نظر منطقی. تعبیرهای تند در مبارزههای سیاسی در ایران مرسوم بود و باید آنها را از مقولهٔ رجزخوانی و رتوریک مقابله دانست. اینگونه حرفها و تهدیدهای لفظی در روابط و محاورات عادی هم فراوان بوده است. از آنها نباید اتخاذ سند کرد و آنها را مدرکی در مورد، به قول شما، «حذف فیزیکی» دانست. هدف از مقابلهٔ بیباکانۀ نمایندگان جبهه ملی با رزمآرا ابراز اعتراض و شکستن دیوار هراسی بود که رزمآرا دامن زده بود و قبلا به آن اشاره کردم.
در مورد موضع فدائیان در برابر رزمآرا، این احساس که او از چهرهای شاخص هیات حاکمه و غرق در فساد و کارهای تباه و خلاف عفت اسلامی است، و چه بسا با حزب توده هم رابطه دارد و از توهین به ملت هم خودداری نمیکند، اثر داشت. طهماسبی، در بازجویی مقدماتی از او که یک روز پس از قتل رزمآرا انجام شد، گذشته از یادآوری توهین رزمآرا به ملت و سر و سِر او با حزب توده و ... از وضع موجود زندگی و جامعه ابراز بیزاری کرد: از «رقاصی در کابارهها و سینماها»، از اینکه مردم «شکم کاردخورده خود را آلوده از شراب و کنیاک میکنند»، از اینکه «فاحشهها را در کابارهها لخت میرقصانند»، و از اینکه فکر نمیکنند که «اینجا مملکت اسلامی است» و ... این حرفها دریچهای بر ذهنیت اعضای فدائیان میگشاید. دغدغهٔ اصلی فدائیان در کارهایی که کردند مطرح کردن خود در حوزهٔ سیاسی و فراهم کردن زمینه برای پیشبرد هدف اصلی آنها یعنی «اجرای احکام اسلام» بود. در دورۀ مصدق که تاکید بر ملت ایران بود آنها از «ملت مسلمان ایران» در تقابل با «حکومت بیدادگر شهوتران» دم میزدند. میدانستند که مصدق و نزدیکانش به هیچ وجه اهل همراهی در زمینههای مورد نظر آنها نیستند. هیچ یک از اقدامات فدائیان حاکی از درک هدفها و آرمانهای ملی و توجه و علاقه به آنها نبود.
دربارۀ چند و چون قتل رزمآرا در آن روزگار و حتی تا زمان ما سخن و گمان زیاد بوده است. میدانید که در مورد قتل جان اف کندی در ۱۹۶۳ هم هنوز مناقشه زیاد است. دربارهٔ اینکه آیا «لی هاروی اُزوالد» به تنهایی قاتل او بود یا کس دیگری هم همزمان با او به کندی شلیک کرد و مسایل دیگر اختلاف نظر هست. خیلی از آمریکاییها- شاید اکثریت- هنوز فکر میکنند توطئهٔ پیچیدهای در کار بود. در مورد قتل رزمآرا تحقیقات پلیسی و قضایی، حتی با معیارهای آن روز، دامنه و عمقی نداشت و در هرحال گمانها ادامه پیدا کرد. بسیاری - از حسن ارسنجانی تا سعید فاطمی - با قاطعیت بر آن بودهاند که رزمآرا را عوامل دربار کشتند. سعید فاطمی و سرهنگ مصور رحمانی و کسان دیگر گفتهاند سلاحی که رزمآرا را با آن کشتند سلاحی نبود که در اختیار طهماسبی بود. عباسقلی گلشائیان، که در دورهٔ رزمآرا استاندار فارس بود، مینویسد: «قاتل رزمآرا مستحفظین او بودند نه خلیل طهماسبی». او میافزاید وزیر دربار، حسین علاء، به او گفت «رزمآرا نقشهٔ خطرناکی داشت و میخواست شاه را ترور کند که خدا نخواست و خودش ترور شد». احمد هومن، معاون وزیر دربار هم به سفارت بریتانیا گفت رزمآرا میخواست یک جمهوری چپ با حمایت شوروی برپا کند و خودش رئیسجمهور شود. شاه در «ماموریت برای وطنم» نوشت: «یکی از اعضای دستهٔ متعصب فدائیان که از مصدق پشتیبانی میکرد» رزمآرا را به قتل رساند. مصدق بعدها در پاسخ نوشت: «قاتل رزمآرا هر کس بود، رفع زحمت از اعلیحضرت کرد.»
با توجه به همین اعتقادها یا تصورات و سوالهایی که دربارۀ انتساب قتل رزمآرا به طهماسبی مطرح بود، در طرح مورد اشارهٔ شما در مجلس جملهای به مضمون اینکه به فرض که قاتل رزمآرا خلیل طهماسبی باشد، گنجانیده شد. اما باید یکی دو نکتهٔ دیگر را هم در سوال شما تصحیح کنم. در طرحی که از مجلس گذشت صحبت از این نیست که طهماسبی از نظر «ملت بیگناه و تبرئه شده شناخته میشود.» دیگر اینکه، این طرح را نه کسانی که نام بردید بلکه شمسالدین قناتآبادی پیشنهاد کرد که از یاران و نزدیکان کاشانی بود و رهبر گروهی به نام «مجمع مسلمانان مجاهد». او در طرح خود که به قید سه فوریت تقدیم کرد، خواستار «تبرئه» طهماسبی شده است. بعد، شمار دیگری این طرح را حک و اصلاح کردند و با دخالت وزیر دادگستری، عبدالعلی لطفی، تبرئه را به عفو تبدیل کردند. بقایی هم خواستار افزودن «آزاد» شد و طرح به این صورت در آمد که «... هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد و آزاد میشود.» این طرح با اکثریت آرا تصویب شد. شاید برخی فکر میکردند با عفو کسی که قاتل نبوده و چه بسا قربانی دسیسهای بوده است، کاری خلاف نمیکنند.
دربارۀ عفو خلیل طهماسبی باید به خاطر آورد که این طرح همزمان با انتخاب آیتالله کاشانی به ریاست مجلس هفدهم – پس از کنارهگیری ناگزیر امام جمعه – مطرح شد. اصلا انتخاب کاشانی اقدام حساب شدهای از سوی مخالفان مصدق برای ایجاد مشکل برای دولت او بود. طرح مصادرهٔ اموال قوام هم چند روز زودتر از طرح مربوط به طهماسبی مطرح شده بود و میداندار آن بقایی بود که در گذشته از اعضای «حزب دموکرات ایران» قوام بود. بقایی میگفت قوام مهدورالدم است و کشتن او واجب. او رفتار مداراآمیز دولت مصدق در امر تعقیب قوام را بهانه آشکار کردن تدریجی ضدیت خود با مصدق قرار داد. اینکه کسانی از یاران مصدق در مجلس با این طرح یا طرح عفو طهماسبی موافقت کردند یا مخالفتی نکردند، سببهای گوناگون داشت که باید با توجه به اوضاع آن روز سنجیده شوند. در فضای پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که مصدق خواستار اختیارات شد و کسب کرد، کسانی که زمینهٔ جدایی آنها از نهضت ملی از مدتی قبل فراهم شده بود، ناخشنودتر شدند. زمینهٔ این ناخشنودی را انتخابات مجلس هفدهم و البته اقدامات کسانی که در پی تفرقهافکنی در میان هواداران مصدق بودند فراهمتر کرده بود. بعضی از هواداران ظاهری مصدق منتظر فرصت بودند که ناخشنودی خود از او را آشکار کنند. در عین حال آثار روحی ناشی از حوادث ۳۰ تیر و شمار کشتهشدگان هم بر فضای سیاسی سنگینی میکرد. آنهایی که به مصدق وفادار بودند سعی میکردند به خاطر همبستگی ملی بهانهای به دست کسانی که داشتند راه خود را از آنها جدا میکردند، ندهند. در این فضا بود که مسایلی مانند مصادرهٔ اموال قوام و عفو طهماسبی مطرح شد. مخالفت، یا عدم موافقت با این طرحها از سوی نمایندگان هوادار مصدق در مجلس در آن شرایط زمینهٔ نفاق را، که بسیاری از جمله عناصر دربار و سفارت بریتانیا سخت به دنبال آن بودند، آمادهتر میکرد، و بهانههای خوبی به دست امثال بقایی و قناتآبادی و حائریزاده و غیره میداد. اینها میتوانستند آسانتر مصدقیها را به مماشات و سازش با کسانی که به زعم آنها به کشور خیانت کرده بودند، مهدورالدم بودند، موجب کشتار ۳۰ تیر شده بودند، و از این قبیل، متهم کنند. در درک تاریخی هر روزگاری باید افق دید و ملاحظات و مسایل خود آن روزگار را در نظر گرفت نه آنچه از دیدگاهی امروزین ممکن است روا یا ناروا به نظر آید.
گذشته از جو یا فضای سیاسی و عاطفی و تندروانهتر شدن گرایشهای سیاسی پس از۳۰ تیر، و ضرورت کاستن بهانههای کسانی که به راه نفاق قدم نهاده بودند، یک نکتهٔ دیگر را هم باید ذکر کرد: مصدق با هیچ یک از این طرحها موافق نبود. او بعدها در این مورد در بازجوییای که در دی ماه ۱۳۳۴ از او شد، گفت با هیچ یک از این دو طرح موافق نبوده: «چون که این دو قانون برخلاف اصول و تجزیه و تفکیک قوای ثلاثه از مجلس گذشته بود، و یکی از جهات مخالفت بعضی اعضای جبهۀ ملی با من روی همین اصل بود، و روزی هم که خلیل طهماسبی را به منزل من فرستادند، میخواستند که عکسی بیندازند، من به هیچ وجه حاضر نشدم که با او عکسی بیندازم.» این نکته و اکراه شدید مصدق از ملاقات با طهماسبی را مرحوم نصرتالله خازنی، کارمند بلندپایهٔ دفتر مصدق، هم به تفصیل برای من بازگو کرده است. یکی از نمودارهای مخالفت مصدق با اینگونه طرحها، این بود که تعقیب قوام را به روال عادی قانونی واگذار کرد و همین موجب شد امثال بقایی بیشترین بهانهها را برای ابراز کینهتوزی نسبت به مصدق و حمله به او پیدا کنند.
فدائیان از ابتدا دولت مصدق را با فشارها و مسایل زیادی مواجه کردند. نواب و برخی دیگر از آنان که تهدید به کشتن او کرده بودند، و طبق گزارشهای شهربانی، دسیسهچینی هم برای این کار کرده بودند دستگیر شدند. نواب در دورهٔ نخستوزیری مصدق بیست ماه در زندان بود. یکی از اعضای فدائیان در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ به قتل نافرجام حسین فاطمی مدیر روزنامه «باختر امروز» و از نزدیکان مصدق دست زد. یک ماه پیش از طرح عفو طهماسبی، دولت مصدق محاکمۀ حدود سی نفر از اعضای فدائیان، از جمله مهدی عراقی را، آغاز کرده بود. چه دلیلی وجود داشت که مصدق و هواداران او با طرح عفو طهماسبی گامی در تشویق آن گروه بردارند؟ مدتی پس از آنکه نواب آزاد شد، دولت مصدق دوباره تصمیم داشت او و یکی از یارانش، عبدالحسین واحدی، را به عنوان معاونین جرم در قتل رزمآرا مورد تعقیب قرار دهد. دولت، بهرغم عفو طهماسبی که به اکراه به آن تن در داده بود، او را حداقل به جرم حمل اسلحهٔ غیرمجاز مقصر میدانست. اگر دولت مصدق در برابر فدائیان نقطهٔ ضعفی داشت، اینگونه عمل نمیکرد.
در بازجوییهای سال ۱۳۳۴ نواب صفوی لیست مفصلی از کسانی که میگفت در جریان قتل رزمآرا درگیر بودند به دست داد و نام مصدق را هم ذکر کرد. به دستور سرلشکر آزموده، سرتیب کیهان خدیو بازپرس نظامی، مصدق را که در زندان بود با نواب صفوی روبرو کرد. «وقتی سید مجتبی نواب صفوی وارد اطاق شد و سوال بالا (دربارهٔ مشارکت در توطئه و تجویز قتل رزمآرا) به عمل آمد، آقای دکتر مصدق فرمودند حالا میفهمم میخواهید پروندهسازی کنید، آرزو به دل شما میماند. موقعی که به نواب صفوی گفته شد پاسخ خود را بخواند، گوشهای خود را گرفته چشمهای خود را برهم گذاشتند.» پروندهسازیهای از این نوع برای مخدوش کردن چهرهٔ مصدق و همکاران اصلی او سابقهای دیرین دارد. کسانی که در بند وجدان و انصافاند باید از کارهای مشابه و توسل به سخنان بیپایه و دستاویزهای کاذب بپرهیزند.
دربارۀ جبههٔ ملی هم باید به یاد داشت که مخصوصا در آغاز یک تشکیلات سیاسی منسجم و منضبط نبود بلکه ائتلافی ناهمگون بود. کسانی به تدریج از آن جدا شدند و پس از۳۰ تیر شکل و انسجام بیشتری پیدا کرد. نباید اقدام واقعی یا متصور هر کسی را که در دورهای همراه جبههٔ ملی بوده است به حساب کل جبههٔ ملی و مخصوصا به حساب مصدق گذاشت. علی شایگان سخنی دارد که قرائن و اسنادی که تاکنون در دسترس مورخان قرار گرفته است، آن را تائید میکند. او مینویسد: «قتلهای سیاسی... مطلقا و ابدا مربوط به جبهه ملی و به طریق اولی به تحریک یا تشویق اعضای آن جبهه صورت نگرفت است زیرا هیچ یک از افراد جبهه ملی (جز یک نفر که او هم وقتی که عضو جبهه ملی بود به هیچ وجه به این صراط مستقیم نبود) نه آدمکش بودند و نه به آدمکشی عقیده داشتند.» چنین به نظر میرسد که کسی که شایگان به او اشاره میکند بقایی است. اگر مصدق - و کسانی دیگری که به نگرش ملی وفادار ماندند - اهل مُجاز شمردن کشتن و خشونت بودند مخالفان و کودتاگران در مقابله با آنها با مشکلات بسیار عمدهای مواجه میشدند.
منبع: دوماهنامه اندیشه پویا
نظر شما :