نامههای جورج اورول؛ چهرۀ دیگر خالق قلعه حیوانات
کریستین ویلیامز/ ترجمه: بهاره بهبودی
دیدگاههای سیاسی او به طور گسترده بر اساس تجربیات شخصیاش، از خدمت در پلیس سلطنتی برمه گرفته تا ظرفشویی در فرانسه شکل گرفت. او کمکم از محلههای اطراف انگلیس بیرون آمد و به جنگهای داخلی اسپانیا رهسپار شد، یک تیرانداز فاشیست به او شلیک کرد و او مجبور شد به پلیس مخفی کمونیست پناه ببرد.
کار او آغازگر مجادلهای بین دستهٔ چپ و راست بود و او برای همیشه به مخالفخوانی مشهور شد. این شهرت نتایج مضحکی هم به همراه داشت: دولت بریتانیا به بعضی از کارهایش حق انتشار در هند را نمیداد، در حالی که در همان زمان او از تلویزیون بیبیسی نظرات ضد جنگ خود را اعلام میکرد.
«مجموعه نامههای جورج اورول»، که انتشارات لیورایت در ماه اوت منتشر کرده، میتواند گفتوگویی بین اورول و زمانهٔ خود محسوب شود. مکاتباتی که در این کتاب گردآوری شده یک دورهٔ زمانی چهل ساله را در بر میگیرد که با نامهای پر از غلط املایی که در یک مدرسهٔ شبانهروزی نوشته شده، شروع میشود و با نامهای که سونیا، همسر اورول از طرف او نوشته است خاتمه مییابد، زیرا اورول در آن زمان دیگر توان نوشتن نداشت. این نامهها منظر صمیمانهای از زندگی اورول را ارائه میدهد، هر چند بیشتر نامههای فاش شده، نوشته خود او نیست، بلکه بیشتر متعلق به دوستان او و به ویژه همسر اولش، الین بوده که از همان مکاتبات، میتوان فهمید که الین به خودی خود، نویسندهٔ بااستعدادی بوده است.
متاسفانه، نتیجهٔ نگاهی اجمالی به «مجموعه نامههای اورول» از منظر تفسیر کار ادبی او، تا حد زیادی ناامیدکننده است! با خواندن مکاتبات او، میتوان به بینش غنی کتاب «۱۹۸۴» و نظام اخلاقی «قلعه حیوانات» دست پیدا کرد. («انقلابها، تنها یک تاثیر رادیکال میگذارند، وقتی که توده مردم آگاهند، میدانند چگونه به محض اینکه رهبران کارشان را انجام دادند، آنها را از صحنه بیرون بدانند.») ولی آن چیزی که اغلب میبینیم درگیری بین ناشران و نگرانی دربارهٔ پول است.
از طرف دیگر، کسانی که به دنبال درک ماهیت و اعتقادات سیاسی اورول هستند، حقایق جالبی را خواهند فهمید. بسیاری از این نامهها به هیجانی که او از ترجمهٔ کتابهایش در کشورهای بلوک شرق داشته اختصاص دارد که در آنها غالبا اشاره شده که از گرفتن سود انتشار این کتابها امتناع میکرد. انتشار دو یادداشت خطاب به فرد آنارشیستی به نام «سر هربرت رید» نشان میدهد که او در مورد ایجاد یک رسانهٔ مکتوب که بدون سانسور عقاید ضد جنگش را ابراز کند، نگرانیهایی داشته است. از میان همهٔ مسایل دیگر نقد امپریالیسم، ایمانش به آزادی اندیشه و نگرانیاش برای اسرای آلمانی، برایش اهمیت داشت.
موضوعی که در این کتاب بسیار مطرح میشود، پافشاری اورول بر برخورد عادلانه حتی با مخالفانش بود، چه افراد صلحجویی نظیر آلکس کامفورت یا فاشیستهایی مثل سر اوزوالد موزلی. اورولِ نویسنده در سراسر کتاب به شکل سایهوار حضور دارد؛ او مردی است که در پیشزمینه میایستد.
اورول در نامههایش، از دراماتیکترین وقایع زندگیاش - آنهایی که موضوع بسیاری از نوشتههای حرفهای او بودند - به شکل کاملا محسوسی بدون هیچ توضیحی رد میشود. در نامهها هیچ نوشتهای از سالهایی که او در پلیس سلطنتی برمه بود یا از دوره نگارش کتاب «آس و پاسها در پاریس» نیامده است؛ تنها یک نوشته از کتاب «ماجراجویی یک ولگرد آماتور» در انگلیس و نوشتههای خیلی کمی از «ویگان»، جایی که او شرایط زندگی روز معدنکاران را گزارش داد و میزان اندکی از زمان حضورش در اسپانیا دیده میشود.
همچنین در بین این نامهها، شرح دورانی که او در بیمارستان سپری کرد و مراحل درمان بیماریاش (سل) نیز آمده است. نامههای آخر او به طرز قابل توجهی با لحنی افسرده نوشته شده بودند، ولی با این حال گاهی هم لحنشان شاد بود. در این نامهها به رنجهای او کمتر پرداخته شده است؛ به بیماری افسردگی که باعث تداخل در کارش شد و بین او و پسرش، ریچارد، فاصله انداخت و او نتوانست تا پایان بیماری، پسرش را ببیند.
چیزی که این کتاب به آن پرداخته است، در واقع مجموعه تصاویری از زندگی اورول است که در درجهٔ اول به نقطه نظرات او و در نهایت به همهٔ جنبههای مسکوت زندگیاش پرداخته است. چنین چشماندازی، از یک نظر، دستیابی به توالی فعالیتهای اجتماعی و نقطه نظرات شخصی را سختتر میکند و به همین دلیل بسیار با ارزشتر است.
ولی به سختی بتوان گفت مخاطبان این کتاب دقیقا چه کسانی هستند. بیشتر این نامهها در حال حاضر برای علاقمندان اورول آشنا خواهند بود، در حالی که در اینجا متن روایت طوری نیست که بتواند مخاطب عادی را جذب کند. در هر دو مورد، جلد چهارم این کتاب که مجموعه مقالات، نامهها و نوشتههای ژورنالیستی جورج اورول است و مهمترین نامههای او، در کنار مقالات و تفسیر روزنامهها، منتخب یادداشتهای روزانهاش را شامل میشود و برای همهٔ مخاطبان جالبتر است.
چنین چهرهٔ سمبلیکی، هنوز ارزشاش را دارد که توقف کنیم و به جنبههای ناب انسانی داستان زندگیاش نگاهی بیندازیم؛ کتابهای نانوشته، مسافرتهای لغو شده، رابطههای ناکام، بیماری، بدهیهای مالی، پیدا کردن کفش مناسب و از همه شیرینتر، علاقهٔ او به پسر کوچکش.
«مجموعه نامههای اورول»، زندگی او را آن طور که بوده و از درون به ما نشان میدهد و همانطور که خود اورول هم گفته است: «زندگی هر انسانی را که از درون نگاه کنیم، چیزی بیش از مجموعهای از شکستها نیست.»
زمانی که اورول در بیبیسی کار میکرد، اساسا برنامههای تبلیغاتی تولید میکرد، مشاور او با انتشار گزارشی (که گزیدهای از آن در این کتاب آمده است) میگوید: «من او را از نظر اخلاقی و ظرفیت فکری بسیار قبول دارم. او بسیار صادق و به دور از پنهانکاری است، و در روزهای اخیر، یا او را قدیس میدانند و یا اینکه در آتش جهنم او را میسوزانند!» اما خود اورول ارزیابی متفاوتی داشت. او در خاطراتش نوشت: «همهٔ تبلیغات، حتی آنهایی که حقیقت را میگویند نیز دروغ هستند.» علاوه بر این اطلاعات، این اورول بود که در مقالهاش دربارهٔ گاندی به ما یادآوری میکند که «تمام قدیسین گناهکارند تا وقتی که عکس آن ثابت میشود...»
دو مساله عمده پیش آمد که اورول به دلیل آن سرزنش شد. اول اینکه، اورول قصد تعرض به دوست خود، جاسینتا بودیکام را داشت، حتی تا جایی پیش رفت که لباسش را پاره کرد. دوم اینکه، او لیستی از افرادی که مظنون به گرایش کمونیستی بودند را برای نمایندگان دولت رد کرد.
به گمان من، اینکه در کتاب به طور خلاصه نامههای طرفهای مقابل هم آمده، زمینههای مهمی را اضافه کرده است. این مورد آخری، خیلی شبیه لو دادن اسمها در دورهٔ مککارتیسم بود و با افکار خود اورول سنخیتی نداشت. بخش پژوهش اطلاعات، که به دنبال افراد چپ ضد استالین میگشت دوست اورول، سلینا کیروان را استخدام کرد تا به تبلیغات ضد شوروی کمک کند. او از اورول برای یک مقاله کمک خواست، ولی اورول آنقدر مریض بود که نمیتوانست کمکی کند. او نویسندگان دیگری را که به درد آن کار میخوردند معرفی کرد و برای احتیاط، فهرستی از روزنامهنگاران و نویسندگانی را که از نظرش به صورت مخفی کمونیست بودند و یا تنها از هواخواهان حزب بودند، معرفی و اعتراف کرد که نمیشود به عنوان مبلغ به آنها اعتماد کرد. هر چند که این کار منطقی به نظر میرسید، ولی بحثبرانگیز بود. اما این کار مشخصا با شهادت دادن علیه آنها در مقابل کمیتهٔ فعالیتهای ضد آمریکایی، متفاوت بود.
در مورد پیشین، چیزی نمیتواند رفتار اورول را توجیه کند، ولی در نامهای که چهار دهه بعد به دوستی نوشته شد (و در این مجموعه نامهها هم بازنشر شده است)، بودیکام اینچنین اظهارنظر کرده: «او رابطهای را که از دوران کودکی بسیار صمیمی بود، از بین برده است... سالها طول کشید تا من به طور عینی متوجه شدم که همهٔ ما نقصهایی داریم، ولی بین تمام انسانهایی که دیدهام، او از همه بیشتر نقص داشت.»
عبارت «بیشتر نقص داشتن» به خوبی با نگاه اورول همخوانی دارد، انکار وجود آرمانشهرها، تنفر وی از تقدسات و قهرمانسازی، بدبینی او به هرگونه کمالگرایی و همچنین تاکیدش بر اینکه انسان بر اساس قواعد خودش با شرایط سخت مواجه میشود و بین بد و بدتر، یکی را انتخاب میکند. این عبارت، همچنین با عدماعتماد به نفس او، محترم شمردن شغلش و نبوغ او در رویارویی با مسایل ناگوار مطابقت دارد.
روی هم رفته، این ویژگیها نگرشی از اورول به ما میدهد که هم واقعگرایانه و هم انسانی است. در گفتن حقیقت سفت و سخت است و در آن واحد به دلیل این شاخصهها ضعفهای انسان را میبخشد. این گرایش به طور قطع در نامههای شخصی دیده میشود.
جالبتر اینکه، کل این مجموعه بیش از آنکه اورول را مثل یک نماد و الگو بالا ببرد، به ما نشان میدهد که او به عنوان یک انسان، از شکستهایش بزرگتر و از آرزوهایش کوچکتر بود.
منبع: In These Times
نظر شما :