جایگاه گفتوگوی تمدنها کجاست؟- هادی خانیکی
۲- در عرصه سیاست عملی از آن پس «گفتوگوی تمدنها» در کانون توجهات بینالمللی قرار گرفت، برنامههای جهانی معطوف به صلح، همزیستی و تفاهم در زمینههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی نگاه روشنی به گفتوگوی تمدنها داشتند، جهان به ویژه پس از دریافت علایم آشکاری از رشد تروریسم و خشونت در حادثه ۱۱سپتامبر، احساس ضرورت بیشتری در باب گفتوگوی میان فرهنگها و تمدنها داشت، روایتهای کوفی عنان دبیرکل سابق سازمان ملل متحد که علاوه بر داشتن دغدغههای صلحطلبانه مسئول پیگیری قطعنامههای مصوب نیز بود و کوییچیرو ماتسورا مدیرکل یونسکو که نهاد متولی پیشروی گفتوگوست، در این باره در خور توجهند.
کوفی عنان در ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «گفتوگوی تمدنها رکن اساسی واکنش جهانی به درگیری و خشونت از هر نوع است. به خصوص وقتی که این خشونتها بر تعصب و تحجر و عدم تسامح مبتنی باشد. وقتی در هر نقطه جهان چنین گفتوگویی در جریان باشد، توسل به جنگ قطعا با توسل به توافق و سازش جایگزین خواهد شد، تنفر قطعا با تسامح و رواداری مواجه خواهد شد و خشونت با عزم و پایداری روبهرو خواهد شد. گفتوگو میان تمدنها بهترین پاسخ بشریت به بدترین دشمنان بشریت است. مایلم مراتب قدردانی خود را از آقای خاتمی رئیسجمهوری ایران ابراز دارم که مبتکر گفتوگوی تمدنها در سازمان ملل متحد بودند و نیز از سایر رهبران و دولتهایی که این گفتوگوها را در سال گذشته استمرار بخشیدند. جناب آقای خاتمی با این کار، نه تنها یک محمل ضروری تفاهم را به پیش بردند، بلکه به شریفترین هدفهای سازمان ملل متحد نیز خدمت کردند. در سال گذشته، ایده گفتوگوی تمدنها علاقه گستردهای در نهادهای دانشگاهی و سازمانهای غیردولتی و تمامی مردم جویای تفاهم، برانگیخت.
گفتوگوی تمدنها بر این فرض استوار نیست که ما در مقام نوع بشر همگی با هم یکسانیم، یا همیشه با هم توافق داریم، بلکه بر شناخت این واقعیت مبتنی است که ما مظهر تکثر فرهنگها هستیم و اعتقادات ما بازتاب این تکثر است. این ایده که تنها یک ملت حقیقت را در اختیار دارد یا نابسامانیهای دنیا تنها یک پاسخ دارد، یا تنها یک راهحل برای نیازهای بشر وجود دارد، در طول تاریخ به آسیبهای فراوانی منجر شده است. تنها کافی است به ترکیب این مجمع بزرگ نظری بیفکنیم تا- این واقعیت آشکار و غیرقابل انکار را- دریابیم که فرهنگهای بسیار، اعتقادات بسیار و روشهای فراوانی برای زندگی وجود دارد. درست زمانی که این تکثر هویتها در محاصره قرار میگیرد، زمانی که یک روش زندگی انکار میشود، زمانی که آزادی بنیادی برای زندگی کردن چنان که خود برمیگزینیم به مخاطره میافتد، درگیری و خشونت و رنج اجتنابناپذیر میشود. گفتوگوی تمدنها، در این معنا، نوعی بیان امید و آرزو نیست، بلکه بازتابی از جهان است؛ آنچنان که هست. تکثر پایه و مبنای گفتوگوی تمدنهاست، واقعیتی است که گفتوگو را ضروری میسازد. ما هیچگاه مانند امروز درنیافته بودیم که هر قدر هم با یکدیگر متفاوت باشیم، به طور کامل انسانیم و کاملا سزاوار حرمت و احترامی هستیم که برای انسانیت مشترک ما ضرورت دارد.»
ماتسورا در فوریه سال ۲۰۰۱ در دانشگاه آکسفورد به تبیین مفهوم گفتوگوی تمدنها از منظری راهبردی پرداخت و گفت: «ایده "گفتوگوی تمدنها"» صرفا یک شعار یا تعارف سیاسی پیش پا افتاده نیست، بلکه فراخوانی برای همه ماست که از نظر ذهنی مرزبندیهای کهن فرهنگی را درنوردیم تا بتوانیم نه تنها معیارهای سنجش درست و نادرست و جهانبینیهای دیگر را بهتر درک کنیم، بلکه با سهم خاص و منحصر به فرد خود در میراث فرهنگی مشترک بشری نیز بهتر آشنا شویم؛ زیرا همه تمدنها از یکدیگر تاثیر پذیرفته و بنابراین به یکدیگر غنا بخشیدهاند. به رسمیت شناختن چنین تاثیرات مهمی همواره روشنگر است؛ زیرا به ما میآموزد که تجربه بشری خویش را از زوایای مختلف و منظرهای متفاوت و در نتیجه با برجستگی و عمق بس بیشتری، بنگریم. به همین دلیل است که مفهوم گفتوگو، معنایی بسیار فراتر از رواداری و تسامح دارد.
گفتوگو فعالتر است، ارادیتر است، مبتنی است بر احترام و خواست آموختن و قائل شدن چنین احترامی برای فردیت آشکار و منزلت کامل انسانی همه گروههای فرهنگی و به نوبه خود، یک پیش نیاز اساسی است که ما در یونسکو آن را «فرهنگ صلح» میخوانیم. هرچه عمیقتر یکدیگر را بشناسیم، همدلی بیشتری با یکدیگر مییابیم و کمتر دچار پیشداوریهای سطحی یا تنفر میشویم. تنشهای مداوم بینافرهنگی جهان امروز عموما ریشه در نفرت دیرپای خاصی دارد، که سرچشمهاش بعضی مصیبتها یا بیعدالتیهای تاریخی، واقعی یا غیرواقعی است، که یک جامعه در نتیجه اعمال جامعهای دیگر به آن دچار آمده است. تنها گفتوگو میتواند چنین خصومتهای کهنهای را در معرض قضاوت بگذارد، به آنها توجه کند، راهحلی برایشان بیابد و سرانجام به آنها خاتمه دهد، تا به خیر و صلاح متقابل همه ما بینجامد. تنها گفتوگوست که میتواند زمینه از سرگیری بدهبستانهای فرهنگی بسیار مبرم جهان امروز را فراهم کند، البته اگر خواستار آن هستیم که جهانی شدن ارتباطات و کالاهای مادی میراث، تمدنهای گوناگون ما را، با همه تنوع خلاقی که دارند، غنای بیشتری بخشد، نه اینکه از میان ببرد... دنیای معاصر آشکارا در بحران معنوی و اغتشاش اخلاقی به سر میبرد. دستکم، حدود یک قرن است که دنیا با چنین وضعی روبهروست. فراخوان جمهوری اسلامی ایران برای "گفتوگوی تمدنها" که معنایش گفتوگو میان تمدنهای آشکارا برابر است و جامعه بینالمللی صراحتا به آن پاسخ مثبت داده است، شاید نخستین گام ثمربخش در راه درک عمیقتر متقابل باشد. اما گفتوگوی قابل اعتماد تنها بر پایه ارزیابی صادقانه و کاملا منصفانه مسائل است که میتواند شکل بگیرد.»
۳- به لحاظ نظری چه بخواهیم و چه نخواهیم «ایده گفتوگوی تمدنها»ی خاتمی در برابر «برخورد تمدنها»ی هانتینگتون فهمیده شده است. ساموئل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در تابستان ۱۳۷۲ با انتشار مقالهای در فصلنامه آمریکایی «فارین افیرز» از «برخورد تمدنها» به عنوان چارچوب مهندسی یا پارادایم تحلیل رخدادهای بینالمللی بعد از جنگ سرد، سخن گفت. در این مقاله او به احتمال نزدیکی یا اتحاد تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی و برخورد آنها با تمدن غرب اشاره کرد، که واکنشهای گستردهای را در محافل سیاسی و علمی جهان به دنبال داشت. هانتینگتون پایان جنگ سرد را نه ختم مناقشههای ایدئولوژیک که سرآغاز دوران جدید برخورد تمدنها انگاشت و بر اساس آن بسیاری از حوادث و رخدادهای جهان را به گونهای تعبیر و تحلیل کرد که در جهت تحکیم انگارهها و فرضیههای جدیدش باشد. وی تمدنهای زنده جهان را به «تمدنهای غربی کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکای لاتین» و در حاشیه «تمدن آفریقایی» تقسیم کرد و خطوط گسل میان این تمدنها را منشاء درگیریهای آتی و جایگزین واحد کهن دولت – ملت اعلام کرد.
پایان جنگ سرد از جمله تحولات محوری در دو دهه آخر قرن بیستم است که سیاست و روابط بینالملل را دگرگون ساخت و چالشهای فکری تازهای را در عرصههای سیاست و اندیشه برانگیخت، به طور خاص دو رویکرد نظری عمده غربی در این باره در خود تامل است، نخست نظریه پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما که با خوشبینی قائل به پیروزی غرب در جنگ سرد و ختم تضادهای ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسی غربی در سراسر جهان است و دوم رویکرد نظری برخورد تمدنهای هانتینگتون که خطر دشمنی جدید و رویارویی میان دو تمدن اسلام و غرب را برجسته میکند. نظر هانتینگتون در سراسر جهان واکنشهای فراوان داشت، به گونهای که خود او بعدها با نگارش کتاب «برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی» نوشت که «بنا به اظهار تحریریه فارین افیرز از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۳ یعنی زمان نگارش مقاله برخورد تمدنها هیچیک از مقالههای منتشر شده و آن مجله، به اندازه مقاله یاد شده مورد توجه و بحث قرار نگرفته بود.» او مقاله خویش را «فرضیه»ای میدانست که علامت پرسش موجود در عنوان آن نادیده گرفته شده است.
۴- در ایران با نقد رویکرد «برخورد تمدنها» در فضای سیاسی پیش از انتخابات سال ۱۳۷۶ زمینه طرح گفتوگوی تمدنها فراهم شده و این مفهوم پیش از آنکه از تریبون مجمع عمومی سازمان ملل متحد و در قالب یک قطعنامه بینالمللی مطرح شود، نخستینبار در خلال فعالیتهای انتخاباتی سید محمد خاتمی به میان آمد. خاتمی خود در این باره گفته است؛ «فکر میکنم اواخر سال ۷۵ و شاید در اولین مصاحبهای که بنده به مناسبت نامزدی ریاستجمهوری داشتم، این مساله را مطرح کردم، چون بعد از طرحی که آقای هانتینگتون درباره ستیز میان تمدنها مطرح کرده بود، همواره در ذهن من بود و این امر ناشی از احساسی بود که وجود داشت و نگاه به قرنی که امروز آن را پشت سر گذاشتیم و وارد قرن تازهای شدیم.» البته به نظر خاتمی وقتی طرح گفتوگوی تمدنها از حوزه نظر و فرهنگ به میدان عمل و سیاست آمد و از زبان یک سیاستمدار مطرح شد نوع نگاه به آن هم در حوزه عمومی متفاوت شد. به گفته او «وقتی که مساله گفتوگوی تمدنها مطرح شده به خصوص از آن لحاظ که طرحکننده آن یک فرد سیاسی بود و در عرصه سیاست هم روابط خاصی برقرار است، خیلیها شاید تصور کردند که این بهانهای است برای گفتوگوی سیاسی و بده بستانهای سیاسی در سطح بینالمللی... در حالی که ابدا موقعی که این مساله مطرح شد، در طرح گفتوگوی تمدنها هیچ منظور نظر سیاسی به معنی خاص کلمه نبود... منظور اصلی ایران از پیشنهاد گفتوگوی تمدنها در واقع طرح یک سرمشق جدید در مناسبات بینالمللی بود... سرمشق گفتوگوی تمدنها و فرهنگها اگر از منظر اخلاقی مورد ملاحظه واقع شود، در واقع دعوت به وانهادن اراده معطوف به قدرت و تمسک و گرایش به اراده معطوف به عشق است و در این صورت نتیجه نهایی گفتوگوی تمدنها و فرهنگها نه فقط همسخنی که همدلی و محبت است.»
الف: مکاتبی که به طور مستقیم به گفتوگو پرداختهاند:
عمدهترین مکاتب و متفکرانی را که در فلسفه، جامعهشناسی، انسانشناسی و روانشناسی به مقوله گفتوگو پرداختهاند و گفتوگو یکی از اجزای مقوم دنیای فکری آنها بوده است، میتوان در گروهبندیهای ذیل مورد مطالعه قرار داد:
یکم: نحلههای فکری هرمنوتیکی و پدیدار شناختی: از آنجا که «فهم» (Understanding) یکی از مقولههای جهتدهنده آنهاست، ناگزیر نوعی گفتوگو را چه با شخص «دیگر»، چه با «متن» یا دوره «دیگر» در کانون توجهات و تلاشهای فکری آنها قرار میدهد. از جمله گشایندگان معاصر این راه، ویلهم دیلتای (۱۹۱۱-۱۸۳۳)، هانس گئورگ گادامر (۲۰۰۲-۱۹۰۰) یورگن هابرماس، مارتین بوبر (۱۹۶۵-۱۸۷۸) و امانوئل لویناس (۱۹۹۵-۱۹۰۵) هستند.
دوم: نحلههایی از فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان: از جمله جریانهای فکری که میتوان با اندکی مسامحه در طبقهبندی فلسفه گفتوگو قرار داد، شاخهای از مکتب تحلیلی و زبان است. در این نحله مقام لودویگ ویتگنشتاین (۱۹۵۱-۱۸۸۹) و ریچارد رورتی (۱۹۳۱) مهم و برجسته است.
در عین اقبال جهانی و نیاز تاریخی به گفتوگوی فرهنگها باید به این واقعیت نیز توجه کرد که بهرغم پیشگامی ایران در طرح «پارادایم گفتوگو به مثابه یک رویکرد تازه نظری و عملی برای ایجاد دنیایی بهتر»، در داخل کشور فضای تیره رقابتها و مناقشههای سیاسی میان گروههای مختلف، نگذاشت که به افقهای اندکی دورتر از پیش پای سیاست نظر شود و آثار و منافع ملی و بینالمللی حاصل از این اقبال و نیاز به چشم درآید. ایده گفتوگوی فرهنگها در عرصه سیاست داخلی نوعی سرگرمی خاص محافل روشنفکرانه و احیانا ابزاری برای دور شدن از ارزشهای انقلابی قلمداد شد و ماجراها در پی داشت.
مشهورترین آثارش نه تنها توقف و توقیف فعالیتهای معطوف به گفتوگوی تمدن بلکه محو نامها و نمادهای یادآور آن در دولت اصولگرای آقای احمدینژاد بود. مرکز دولتی گفتوگوی تمدنها منحل شد و نهاد مدنی آن با انواع تضییقات سیاسی روبهرو شد و نشریه علمی و فرهنگی آن یعنی «آئین گفتوگو» تنها با انتشار یک شماره توقیف شد و محدودیت تا آنجا رفت که مطبوعات در این سالها مجاز نبودند در سخن از گفتوگوی تمدنها نام خاتمی را بیاورند. بحث درباره ایده گفتوگوی تمدنها بدون نام نظریهپرداز آن خود معرف تنگی دایره سیاست در این سالها برای پرداختن به گفتوگوی فرهنگهاست.
علاوه بر این در سطوح فرهنگی نیز گاه گفتوگو تا سطح گپوگفت و مذاکره و مرافعه و مصالحه فروکاسته شد و کمتر به عنوان مفهومی مطرح شد که محصول جهان مدرن است و در عین حال تجربههای معرفتشناسانه و هستیشناسانه چندین هزار ساله را به دنبال دارد.
«گفتوگوی فرهنگها» ظرفیت و فرصت جدید نظری است که آثار و نتایج ملموس و عملی نیز دارد. گفتوگو را میتوان یک کاوش مشترک برای دستیابی به فهم، ارتباط و امکان افزونتر دانست که یک فرصت واقعی در برابر نظرات بدبینانه و خوشبیانه عصر ماست. فرصتی که به گفته علی پایا میتواند در برابر این دو نظر، راهبردی استدلالی و دو وجهی ارائه کند: «نخست در برابر صاحبنظران بدبین که مدعی هستند آنچه در تعامل روزانه میان افراد حائز اهمیت است نه گفتوگو بلکه سیاست متکی به جنبههای عملی و بیعنایت به ملاحظات اخلاقی و عقیدتی است، میتواند این استدلال را عرضه دارد که در جهانی که به نحوی فزاینده دستخوش کثرتگرایی شده است، گفتوگو ابزاری اجتنابناپذیر برای دستیابی به تحولات مطلوب است. دوم در برابر طرفداران بیش از حد خوشبین که معتقدند گفتوگو همچون عصایی جادویی قادر به حل همه مشکلات است و استدلال خواهد شد که گفتوگو قادر نیست در خلأ اراده جمعی معجزه بیافریند.»
پس گفتوگو نشانهای از میزان عقلانیت و پختگی کنشگران اجتماعی و سیاسی است، هر اندازه عقلانیتر عمل کنند، گستره و قدرت گفتوگو بیشتر خواهد بود و هرچه دایره گفتوگو گشودهتر باشد، عقلانیت و پختگی نیز در جامعه بیشتر جا خواهد داشت. به هر رو رنج دیرپای جامعه ما از تنگی و ناپایداری فضا و فرهنگ گفتوگوست و ذهن و زبان ما در این روزگار چنانکه باید و شاید با گفتوگو در افق معنایی آن سازگار نیست.
۶- امکان و امتناع نظری گفتوگو و گفتوگوی تمدنها از آنجا پدید میآید که مفهوم و نسبت میان خود و دیگری چگونه تعریف میشود. مدافعان امتناع گفتوگو بر اساس مبانی نظری خود استدلال میکنند که گفتوگو میان تمدنهای جهانی بر اساس مرزهای تشخص و هویت آنها و تمرکزی که روی مقوله «ما» و «دیگری» دارند، ناممکن است و مدافعان امکان گفتوگو از وجود مفاهیم و مضامین مشترکی که در خلال گفتوگو شکل میگیرد، سخن میگویند. در میان دانشهای اجتماعی که به نحو مستقیمتری به این قبیل مسائل مرتبط هستند میتوان از نظر توجه به گفتوگو سه گروه عمده را مدنظر قرار داد. اول حوزهای که مستقیما به گفتوگوهای کلامی و غیرکلامی پرداختهاند، دوم حوزهای که به طور غیرمستقیم وارد مبحث گفتوگو شدهاند و سوم آنها که التفاتی به این مهم نداشتهاند. برای کشف مبادی گفتوگو اگرچه شناخت گروه اول و دوم ضرورت بیشتری دارد اما نمیتوان بخش سوم را نیز نادیده گرفت، زیرا وجود یا عدم بحث گفتوگو نزد صاحبان اندیشه یا نحلههایی خود میتواند به روشن شدن مبانی و حدود گفتوگو نیز کمک کند.
جامعهشناسی و گفتوگو: غیر از فلاسفه، جامعهشناسان نیز مساله گفتوگو و ارتباط را به وفور مد نظر قرار دادهاند. از جمله مکاتب مهم در این زمینه میتوان از «کنش متقابل نمادی» (symbolic interaction) و «اتنومتدولوژی» (ethnomethodology) نام برد که به ویژه به گفتوگوی غیرکلامی پرداختهاند. متفکرانی نظیر جورج هربرت مید (۱۹۳۱-۱۸۶۳)، هربرت بلومر (۱۹۸۷-۱۹۰۰) و هارولد گارفینکل (۱۹۱۷) در این زمینه نظریههای درخور توجهی دارند.
مردمشناسی و گفتوگو: مردمشناسان از جمله متفکرانی هستند که فهم فرهنگ دیگر و گفتوگو با آن همواره در کانون توجهشان بوده است. اینان بیش از گروههای دیگر به ارتباط غیرکلامی میان فرهنگها التفات داشتهاند و برای روشن شدن آن اهتمام ورزیدهاند. از جمله مردمشناسان بنامی که از هرمنوتیک معاصر نیز تاثیر پذیرفته و به مبانی «گفتوگوی میان فرهنگی» پرداخته است کلیفورد گیرتس (۱۹۲۶) است. کتاب مشهور او تفسیر فرهنگ منبع غنی و سرشاری در این باره است. کلود لوی اشتروس (۱۹۰۸)، مردمشناس برجسته فرانسوی نیز در کتاب گرمسیریان اندوهگین مباحث مهمی درباره معرفی فرهنگی دیگر در علوم انسانی مطرح میکند، هرچند نگاه مثبتی به گفتوگو ندارد. روش ساختاری او مبتنی بر این است که کوشش شود تا تعدد و گوناگونی فرهنگهای متفاوت به ساختاری واحد منتهی شده و به شیوه علمی توصیف شود. موضع دوگانه اشتروس نیازمند معرفی بیشتر است یعنی اینکه او در مونوگرافیهای خود تفسیر و تصویر درخشانی از فرهنگهای دیگر به دست میدهد اما در آثار نظریاش آنها را به ساختار واحدی تحویل میکند.
روانشناسی و گفتوگو: از میان روانشناسان و روانکاوان در مبحث گفتوگو باید در وهله اول به بررسی اندیشه زیگموند فروید (۱۹۳۹-۱۸۵۶) پرداخت. فروید در وهله اول مساله ارتباط با دیگران، ارتباط با خود و صورتهای سالم و مخدوش این ارتباط را مدنظر قرار داد. البته از نظر فروید ارتباط مخدوش چه با غیر، چه با خود که تا حدی اجتنابناپذیر است، میتواند در صورت شدت یافتن به مساله روانپریشی مبدل شود. مساله مهم در آرای فروید طرح نقش شفادهنده در گفتوگوست که هابرماس نیز بر آن انگشت گذاشته است. به نظر او راه برطرف کردن ارتباط مخدوش نوعی گفتوگو میان پزشک و بیمار است؛ گفتوگویی که در جریان آن بیمار به نوعی خودآگاهی میرسد و از عقدههای خود رهایی مییابد.
از جمله روانشناسان دیگری که در این باب نظرات درخور توجهی دارند، آر. دی. لینگ (۱۹۸۹-۱۹۲۷) است که از ژان پل سارتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵) تاثیر فراوان پذیرفته است. او ارتباط مخدوش را در خانواده موجب بروز روانپریشی و به طور کلی نابسامانیهای عمیق روانی دوران مدرن میداند. لودویگ بینزوانگر (۱۹۶۶-۱۸۸۱) نیز که متاثر از فروید و هایدگر (۱۸۸۹-۱۹۷۶) است، به مقوله «با دیگران بودن» و ابعاد مختلف آن پرداخته است. مدارد باس (۱۹۹۰-۱۹۰۳) هم که اندیشه هایدگر بر او اثر کمتری داشته است مقوله «با دیگران بودن» را با اهمیت فراوانی مطرح کرده است. مطالعه نظریههای این سه میتواند به مساله «فهم دیگری» و «گفتوگو» در فرآیند «با دیگران بودن» یاری برساند.
گفتوگو و فلسفه علم: گروه دیگری که مساله گفتوگو و نقد را در جهتهای نوینی مورد توجه و تصریح قرار دادهاند، فیلسوفان علم هستند. فلاسفه علم پساتجربیگرایی که بعد از نقدهای مختلف پوزیتیویسم در جستوجوی راهنمای تازهای برآمده بودند، در جریان پیشرفت کار خود هرچه بیشتر عنصر هرمنوتیکی و تفسیری را در کار خود وارد ساختهاند و در نتیجه باب گفتوگو و مباحثه و تاویل را جایگزین روشهای استقرایی پوزیتیویستی کردهاند. اینان از جوانبی بر حوزههای جامعهشناسی، مردمشناسی و فلسفه نیز تاثیر گذاشتهاند. در این گروه نامهای کارل پوپر (۱۹۹۴-۱۹۰۲)، ایمره لاکاتوش (۱۹۷۴-۱۹۲۲)، توماس کوهن و پل فایرابند (۱۹۹۴-۱۹۲۴) برجستهتر است. نزد این گروه، رقابت میان نظریهها با طرحهای تحقیقاتی یا پارادایمها میتواند منجر به گفتوگویی شود که در آن ملاک دقیقی برای سنجش وجود ندارد. در نتیجه، این گروه در جریان پیشرفت خود شباهتهای بسیاری به تاویلگرایان جدید پیدا کردند که میتوان شرح چند و چون آن را به دقت ترسیم کرد. نقش اینان در طرح گفتوگوی انتقادی انکارناپذیر است.
ب- مکاتبی که به طور غیرمستقیم به گفتوگو پرداختهاند
حوزه دوم در تبیین مبانی نظری گفتوگو به مطالعه مکاتبی اختصاص دارد که به طور غیرمستقیم به این مقوله اهتمام ورزیدهاند: عمده متفکرانی که در این بخش جای میگیرند مارکسی- هگلیهایی هستند که به طور کلی تحت عنوان هواداران «نظریه انتقادی» میتوان از آنها نام برد. آنان تحت تاثیر دیالکتیک «خدایگانی- بندگی» و «نیرنگ عقل» هگل از یکسو و نظریه مارکس درباره ایدئولوژی به عنوان آگاهی کاذب از سوی دیگر بودهاند و بر این نظرند که سدهایی ساختاری برای تحقق گفتوگو در عصر حاضر وجود دارد. تئودور آدورنو (۱۹۶۹-۱۹۰۳)، ماکس هورکهایمر (۱۹۷۳- ۱۸۹۵)، هربرت مارکوزه (۱۹۷۹- ۱۸۹۸) و والتر بنیامین (۱۹۴۰-۱۸۹۲) که همگی آلمانی هستند، از این جمله و فیلسوف معاصر فرانسوی، پئیر بوردیو (۲۰۰۲-۱۹۳۰) را نیز میتوان به جمع آنان افزود.
آنان از سویی به جامعه فارغ از هر نوع ایدئولوژی باور دارند، اما از سویی دیگر جامعه حاضر را عصر صنعت فرهنگ و سلطه و اقتدار میدانند که این امکان را از آدمیان دریغ کرده است. شاید بتوان هایدگر را نیز که نه هگلی است و نه مارکسی به نوعی در این بخش قرار داد، زیرا او در آثار اولیهاش «با دیگران بودن» را جزو ساختهای «بودن، در جهان» میداند، اما در آثار بعدی خویش گفتوگو را از نظر انداخته و نوعی گوش کردن به صدای «وجود» را جایگزین آن ساخته است.
ج- مکاتبی که به گفتوگو اعتنایی نکردهاند
در حوزه سوم از تبیین گفتوگو باید مکاتبی را مدنظر قرار داد که به گفتوگو و ارتباط التفاتی نداشتهاند. از این جمله پوزیتیویستها، ساختگرایان و کارکردگرایان هستند که هر یک بنا به دلایلی این مقوله را امری مهم و جدی به حساب نیاوردهاند و در نتیجه به آن نپرداختهاند. به طور کلی متفکران و فیلسوفانی که با تز امتناع امکان گفتوگوی تمدنها توافق دارند، بیشتر بر شواهد عینی تکیه میکنند که عملا گفتوگو را در جهان ناممکن ساختهاند. در برابر آنها میتوان بنیادهای نظری امکان گفتوگوی تمدنها را بر نظریههای فیلسوفانی نهاد که اساسا معرفت و دستیابی به حقیقت جهان را در فرآیندی گفتوگویی میسر میدانند. وجود مفاهیم و مضامین مشترک انسانی یکی از عوامل موثر در تمسک به گفتوگوست و این امر مشترک توانش انسانها را در تعیین چارچوب مشترک برای گفتوگو بالا میبرد. در برابر، گروهی از فیلسوفان و متفکران نیز هستند که معتقدند به دلیل ناهمگنی و ناهمگونی فرهنگها و تمدنها و اسارت هر فرد و ملت و تمدنی در کهکشان ذهنی خویش، گفتوگوی واقعی ممکن نیست و حجابهای زبانی مانع برقراری ارتباطات بین فرهنگی و بین تمدنی میشود...
۷- در عین این تاملهای نظری باید بیش از آنکه در پی آن باشیم که گفتوگوی تمدنها را به عنوان یک نظریه فلسفی و اجتماعی به معنای خاص و آکادمیک آن دنبال کنیم باید آن را به عنوان پارادایم، راهبرد و الگویی برای حل منطقی مسائل مبتلا به جهان و جوامع کنونی پی بگیریم. امکان و اقناع گفتوگو در عالم واقعی علاوه بر نظر نیازمند اعیان نهاد و ساختار مناسب نیز هست. واقعیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نشان میدهد که نسبت میان «گفتوگو» به طور عام و «گفتوگوی فرهنگها و تمدنها» به طور خاص با وجود و قوت نهادهای مدنی، نسبتی مستقیم و معنادار است. نهادها و شبکههای گفتوگویی میتوانند دنیاهای فروبسته را روی همدیگر بگشایند و فرهنگ گفتوگو را تولید و بازتولید کنند. تجربه عمومی و حتی فرهنگ نخبگان ما ایرانیان از گفتوگو به ویژه در دوران جدید، تجربه و فرهنگی ناپایدار و گسسته و کوتاهمدت است. با وجود ضرورتها و نیازهای گوناگون تاریخی افقهای اندیشه و میدانهای کنش اجتماعی و سیاسی چنان گشوده نبودهاند، یا گشاده نماندهاند که به گفتوگو در معنای عملی آن امکان نشر و نما دهند. نظریه گفتوگوی فرهنگها و تمدنها نیز از این آفت و آسیب برکنار نماند.
گفتوگوی فرهنگها و تمدنها هر قدر هم که از بار معرفتی و حتی سیاسی و بینالمللی برخوردار میشد، در تحلیل نهایی نیازمند ساختارها و سازوکارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داخلی بود و این ضعف هم در سطح دولت اصلاحات و هم در حوزه جامعه و جامعه مدنی به وضوح احساس میشد، به صراحت میتوان گفت که اهتمام به مقوله گفتوگوی تمدنها و تامین لوازم و اقتضاهای آن در سطح ملی نه به درستی و به موقع صورت پذیرفت و نه به خوبی ادامه یافت. اقبال جهانی به موضوع گفتوگوی تمدنها سرمایهای ملی و معنوی و حتی نمادین قلمداد نشد و در چرخه رقابتهای سیاسی و داوریهای هنجاری حداکثر به محافل نظری و علمی آن هم با مضیقههای بسیار محدود گردید. بار گفتوگوی فرهنگها و تمدنها اگرچه در عرصه سیاست و پیشبرد راهبردهای تنشزدایی امری دولتی است، اما در عالم فرهنگ و اجتماع بیشتر امری غیردولتی و مبتنی بر اندیشهورزی و تفکر در قالب بنیادها و نهادهای مدنی، فرهنگی و اجتماعی است که در این عرصه سهم و نقش دستگاهها و شبکههای دولتی و غیردولتی ما بسیار پایین بود و پایینتر شد.
۸- با وجود همه محدودیتها و تنگناها در سطح ملی و ظهور و بروز امواج خشونت و ستیزهجوییهای هویتی، پارادایم و راهبرد گفتوگوی فرهنگها و تمدنها همچنان مطرح و در قیاس با ایده برخورد تمدنها بیشتر قابل اتکاست. علت آن است که جهان در همه عرصهها دو رویه داشته و دارد، رویه رعب و هراس و رویه گفتوگو و مدارا. پارادایم برخورد تمدنها معطوف به رویه نخست است و پارادایم گفتوگوی فرهنگها معطوف به رویه دوم. طرح گفتوگوی تمدنها که در رویکردهای آغازین آن در مقابل برخورد تمدنها فهمیده شد، در همان سطح دوآلیستی نخست باقی نماند. راهبرد «گفتوگو» درباره مناسبات بین تمدنی و ارتباطات میان فرهنگی با اندیشه «نزاع» متفاوت است، اما در بنیانهای نظری خود مشترکاتی نیز با آن دارد... در پارادایم برخورد تمدنها بیشترین نگرانی به خطر افتادن تمدن برتر به وسیله تمدنهای حاشیهای است و در پارادایم گفتوگوی تمدنها بیشترین نگرانی از شنیده نشدن صدای تمدنها. به این لحاظ «گفتوگوی تمدن» نظریهای نیست که واقعیت برخوردهای تمدنی را در دیروز و امروز جهان نبیند، بلکه راهبردی است که در طول تاریخ به هر دو وجه گفتوگو و ستیز توجه دارد، اما در پی تقویت سازوکارهای گفتوگویی آن هم با تکیه بر عناصر اخلاقی انسانی و فرهنگی است. به این اعتبار ایده گفتوگوی تمدنها بیش از آنکه بنا به تعریفهای آکادمی در قالب فرضیه یا نظریه بگنجد در قالب یک پارادایم سیاستگذاری برای بهبود مناسبات میان تمدنی و رهایی جهان از پرتگاه ستیزهجویی بهتر فهمیده میشود.
منبع: روزنامه بهار
نظر شما :