هرمیداس باوند: استرداد شاه ممکن نبود
به گزارش تاریخ ایرانی، بخشهایی از گفتوگوی باوند را در ادامه میخوانید:
* [قبل از انقلاب] در کادر دیپلماتیک و نمایندگی ایران در سازمان ملل، جهت اینکه از مصونیتها استفاده شود، وزارت اطلاعات افرادی را در کادر دیپلماتیک جا میزد ولی آن افراد اصلا شناسایی نمیشدند. مثلا در نمایندگی دایم ایران در سازمان ملل اگر نیروها ۱۸ نفر بودند، لیستی که ارایه شده بود ۲۸ نفر را شامل میشد. یعنی حدود ۱۰ نفر از میان نیروهای وزارت اطلاعات بودند که کسی هم آنها را نمیشناخت. این افراد بیشتر با کنسولگری ارتباط داشتند. این افراد از جایگاه دیپلماتیک استفاده میکردند تا آزادی عمل داشته باشند. ولی من به شخصه زمانی که در وزارت خارجه بودم کسی را نمیشناختم که عضو اداره ساواک باشد. به صورت نادر شاید در مورد ۲، ۳ نفر شایعاتی پیرامون رابطهشان با ساواک شنیده میشد اما این مساله نیز چیزی نبود که مخفی باشد. در واقع شاید برخی افراد پیش از اینکه به وزارت خارجه بیایند در ساواک عضو بوده باشند که این مساله نیز در پروندهشان ذکر شده که طرف عضو ساواک بوده اما کنکور داده و اکنون در خدمت وزارت خارجه است. دورهای نیز عضویت در وزارت خارجه نه از طریق کنکور بلکه انتقالی بود یعنی افرادی از وزارتخانههای دیگر به وزارت خارجه منتقل میشدند.
* من اصلا نمیپذیرم که ۲۰۰ نفر از اعضای وزارت خارجه آن هم کادر دیپلماتیک عضو ساواک بوده باشند. البته من در مورد کادر اداری، اطلاعات چندانی ندارم. قبلا در وزارت خارجه یک طبقه هزار فامیل حضور داشتند. اما زمانی که شاه آمد گفت من از خیابان وزیر میآورم و یک گردش نخبگان پدیدار شد، اوضاع تغییر کرد. در همین راستا جهت استخدام در وزارت خارجه، کنکور برگزار میشد و بحث ارتباطات کمتر شد. یعنی برخی افراد کنکور میدادند تا وارد این وزارتخانه شوند. البته در همه جای دنیا بحث ارتباطات وجود دارد و اگر در یک وزارتخانه ۴ نفر از یک خاندان باشند بقیه افراد فامیل نیز تحت تاثیر آنها علاقهمند به این پست میشوند. به خصوص در پستهای وزارت خارجه، مزایای دیپلماتیک در آن تاریخ و رفتن به خارج از کشور، برای افراد یک جایگاه خاصی ایجاد میکرد و اگر یک نفر عضو این وزارتخانه بود، برخی افراد نیز راغب به رفتن به این وزارتخانه میشدند. به عنوان نمونه دایی، برادر و شوهرخواهر خود من در وزارت خارجه بودند.
*[در مقطعی که انقلاب شد] من نیویورک بودم و در دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل به سر میبردم. بنابراین ۸ ماه پس از انقلاب که ماموریتم تمام شد به ایران بازگشتم. وقتی ماموریتم تمام شد دکتر یزدی، وزیر خارجه بود.
* دکتر یزدی تنها یک سری از نزدیکان خودش مانند منصور فرهنگ، کمال خرازی و تهرانی را به عنوان معاونان سیاسی و اقتصادی منصوب کرد. در واقع تغییرات در زمان ایشان خیلی محدود بود.
* اجازه بدهید خاطره اولین دیدارم با دکتر یزدی را پس از بازگشتم از نیویورک بازگو کنم؛ اولین باری که من نزد دکتر یزدی رفتم، ایشان برخلاف تمام وزرای تازه منصوب شده که سعی دارند خودشان را با یک پرونده یا کاغذ مشغول نشان دهند، وقتی من را دید، با ته لبخندی خطابم کرد، هرمیداس! سپس از من معنای نامم را پرسید و آیهای از قرآن ذکر کرد که دنبال آبا و اجدادتان نباشید. بعد از گپوگفت اولیه من به دکتر یزدی گفتم که برایم مصالح و منافع ایران اولویت دارد و اگر در تاریخی منافع ایران اقتضا کند که من شیطانیسم شوم بدون تردید من شیطانیسم خواهم شد! در این مورد نیز ایشان به لبخندی کفایت کرد. در این ملاقات وی برای من دو پست تعیین کرده بود؛ یکی رئیس اداره هشتم سیاسی و دیگری رئیس هیات نمایندگی ایران در سیبیسی. در واقع سیبیسی دفتری بود که برای همکاری ایران و عراق بعد از عهدنامه ۱۹۷۵ تشکیل شد. مطابق این عهدنامه، مدیریت و اداره شطالعرب هم از نظر بهرهبرداری، سود و عوارضی که دارد و هم از نظر لایروبی و ناوبری و... تعیین شده بود. بعد هم پست دیگری یعنی ریاست دفتر حقوقی را به من واگذاری کردند.
* قطبزاده بعدها خودش را کاندیدای ریاست جمهوری کرد. همچنین در ماجرای گروگانگیری، وی نقش برجستهای داشت. زمانی که مساله گروگانگیری انجام گرفت و دولت بازرگان استعفا داد، قطبزاده در صداوسیما بود. به دنبال ملاقاتی که بازرگان با برژینسکی در الجزایر انجام داد، صداوسیما تحت مسوولیت قطبزاده، یک سری اعتراضات از شهرستانهای مختلف علیه این ملاقات نشان داد. وی زمانی که به وزارت خارجه آمد نیز لیست بزرگی از افرادی که فوت کرده بودند یا قبلا بازنشسته شده بودند به عنوان انفصال دایم از مشاغل دولتی تهیه کرد. این اقدام، اثر بسیار منفی باقی گذاشت. زمانی که وی در صداوسیما بود از بحث گروگانگیری خیلی حمایت میکرد اما وقتی وزیر خارجه شد به گونهای میخواست این مشکل را حل کند و برای خودش یک اعتبار سیاسی کسب کند. لذا برای حل موضوع گروگانگیری ۲ نفر قاضی را از خارج استخدام کرد، یک نفر آرژانتینیالاصل بود و دیگری مکزیکی. در آن زمان چون من رئیس اداره حقوقی بودم کاملا از ماجرا اطلاع داشتم؛ یکی از مسوولیتهای این دو قاضی، استرداد شاه بود. همزمان قطبزاده من را به دفترش خواند و خطاب به من گفت: بیار آنچه داری ز مردی و زور. من به او گفتم استرداد را نه از لحاظ حقوقی امکانپذیر میدانم و نه سیاسی. چرا که وی بد یا خوب پادشاه یک مملکت بوده و هر جنبهای که داشته تاریخ آن را قضاوت خواهد کرد. در هر حال من موافق استرداد وی نیستم و این امر را عملی نمیدانم. بعد هم به همکارانم یعنی خانم شاهکار و آقای فرخ پارسی نیز نظرم را گفتم. تصادفا یکی از پروندههایی که برای استرداد شاه مطرح شد تا با استناد به آن شاه را مسترد کنند، پرونده لبافینژاد بود تا مبنایی برای استرداد قرار گیرد. دولت پاناما در جواب تلکس ایران برای استرداد شاه، گفت که شاه تحت مصونیت ما قرار دارد.
* ۴، ۵ روز پیش از اینکه انتخابات ریاست جمهوری در ایران برگزار شود، قطبزاده اعلام کرد که دولت پاناما برای استرداد شاه موافقت کرده است و این خبر، تیتر اول بسیاری از روزنامههای کشور شد. قطبزاده این مساله را یک موفقیت برای خودش قلمداد میکرد اما جریان به این صورت نبود چرا که دولت پاناما قصد استرداد شاه را نداشت. در واقع در آن زمان فکس نبود و از تلکس استفاده میشد، اما تلکس زمان میبرد تا برسد به جایی. آنها پیام داده بودند که شاه تحت صلاحیت و مصونیت ماست اما قطبزاده این مساله را اینگونه ترجمه کرد که دولت پاناما با استرداد شاه موافقت کرده است اما در نهایت این کار نیز انجام نگرفت و سپس نیز بنیصدر روی کار آمد.
* اوایل شروع جنگ به من اطلاع دادند که تانکهای عراقی در شلمچه به صورت گسترده مانور میدهند و بازمیگردند. اینجا بود که من تعجب کردم و احتمال دادم که عراق قصد حمله به ایران را دارد. وقتی هم که حمله کردند از آنجایی که مدام در شلمچه در حال مانور بودند، نیروهای کشورمان فکر کردند که این هم یک مانور است و جای نگرانی ندارد. از طرفی آقای غرضی هم که در آن زمان استاندار خوزستان بود لشکر زرهی را فلج کرده بود و تانکهای زرهی را از کار انداخته بود و فقط ۳۰ تانک فعال بود. لذا زمان حمله عراقیها که لشکر زرهی باید دفاع کند، نیرو به مقدار کافی نداشت. این اقدامی بود که باید به خاطر آن یک روز آقای غرضی پاسخگو باشد.
* در زمان یزدی سفرا از اعضای انجمن اسلامی آمریکا انتخاب شدند و افرادی مثل کمال خرازی، منصور فرهنگ، تهرانی، آگاه و صدر از این انجمن به سیاست خارجه راه پیدا کردند ولی یک عده هم قبل از ۲۸ مرداد با برادران رضوی همکاری داشتند و جزو سوسیالیستهای گروه نخشب بودند و شخصیتهایی مانند محمدجواد رضوی از این جریان سفیر عربستان شدند یا برادر مسعود رجوی سفیر ایران در ژنو شد. به هر حال در آن زمان سعی داشتند که افرادی را که در انقلاب سهیم بودند را به عنوان سفیر معرفی کنند اما بعد از یزدی نوبت به بنیصدر که رسید خیلی زمان نداشت به این مسایل رسیدگی کند. قطبزاده هم که به طور کلی در این وادیها نبود. یک نکته جالب در این ۳ دوره این بود که معمولا از طریق رسانهها به اقدامات انتقاد میشد و نشریاتی مانند کیهان و انقلاب اسلامی، اقدامات را زیر نظر داشتند اما در دوران قطبزاده کلا هیچ خبری انعکاس داده نمیشد به طوری که یزدی از این روال ناراحت میشد.
* در آن زمان یزدی و بنیصدر تفاوتهایی با یکدیگر داشتند به طور مثال یزدی باهوشتر بود اما بنیصدر سادهانگار بود. قطبزاده بندباز هم بود. این را به خاطر سابقهاش نمیگویم. او در گروگانگیری سفارت آمریکا و وقوع آن نقش بسیار مهمی داشت اما بعد سعی کرد برای حل آن اقداماتی انجام بدهد و برای دولتش امتیازاتی دریافت کند.
* [بعد از انقلاب] به دلیل مسایل طبقاتی اغلب کسانی که وارد وزارت امور خارجه میشدند بیشتر از خاستگاه کشاورزی بودند اما قبل از انقلاب یک بخشی از وزارت امور خارجه فئودال بودند و شرایط مالی مساعدی داشتند. این مساله موجب شد در ماموریتهای خارجی کارمندان این وزارتخانه در دوران بعد از انقلاب رقابت سنگینی به وجود بیاید. این اتفاق به این دلیل بود که در دوران پیش از انقلاب یا زمان قاجار فقط خانوادههای خاصی در وزارت خارجه حضور داشتند اما بعد از آن دوران و در زمان شاه، مخصوصا بعد از اصلاحات ارضی و انقلاب سفید سعی شد حضور در وزارت خارجه را بازتر کنند منتها هر نهادی فرهنگ خاص خودش را دارد. یعنی تازهواردها خیلی سعی میکنند خودشان را با ارزشها و فرهنگها وقف بدهند. مشکل بعد از انقلاب این بود که افرادی را برای این سمتها انتخاب کردند که تحصیلاتشان در این حوزه نبود. حتی برخی مدرک تحصیلی قابل توجه نیز نداشتند و بعدها ادامه تحصیل دادند. این زمان بود که وزارت خارجه گروهبندی شد؛ به عنوان نمونه گروه رستمآبادیها بودند که برجستهترین آنها علیاکبر ولایتی بود اما بعد از اینها اعضای کارگزاران وارد وزارتخانه شدند و مدتی در سیستم بودند. این افراد واقعیات ملموس را درک کردند؛ مشکلات آن نهاد را یافتند و برای درمانش اقداماتی انجام دادند. در نتیجه کمکم از آن ادعای ارزشی بودن کاسته شد، شرایط موجود رو به بهبود رفت و توانستند یک شرایط معقول را در وزارتخانه حاکم کنند.
نظر شما :