علیرضا مرندی: گفتند به ایران برنگرد/ همه با کنترل جمعیت موافق بودند
علیرضا مرندی، نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر در مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با خانه ملت، در پاسخ به این سوال که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در خلال تحصیل از سوی ساواک دستگیر شدید، این اتفاق چه سالی رخ داد؟، تصریح کرد: ۶ سال آخر دوران دانشجویی را ساکن کوی دانشگاه بودم که با دوستان نشستهای هفتگی سیاسی – مذهبی برگزار میکردیم و از آیتالله مرتضی مطهری و مهندس بازرگان دعوت میکردیم در این جلسات حضور و سخنرانی داشته باشند و از سوی دیگر فرمایشات امام خمینی(ره) را در قالب کاستها و اعلامیهها پخش میکردم، ضمن آنکه به ندرت تظاهراتهای خیابانی را هم از دست میدادم.
وی ادامه داد: در آن زمان احزابی که به صورت علنی فعالیت سیاسی داشتند، نهضت آزادی و جبهه ملی بودند و حزب توده هم در پشت پرده فعالیتهایی داشت، اما به دلیل اعتقادات مذهبی که داشتم در جلسات آنها شرکت نمیکردم و هیچگاه هم عضو دو حزبی که نام بردم نشدم. در حزب نهضت آزادی، آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان حضور داشتند که برای ما دانشجویان از لحاظ مذهبی ارزشمند بود.
مرندی افزود: نحوه دستگیری من در کوی دانشگاه اینگونه بود که روز بعد از حوادث ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ با دکتر ایرج فاضل (که بعدها در دولت نخست میرحسین موسوی وزیر فرهنگ و آموزش عالی و در دوره نخست ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی وزیر بهداشت و درمان شد) در پشت بام کوی دانشگاه شب قبل از دستگیری درس میخواندیم و در همان جا خوابیده بودیم و زمانی که برای نماز صبح بیدار شدم خط سیاهی دور تا دور کوی دانشگاه را فرا گرفته بود و بعد از مدتی نیروهایی که آنجا را محاصره کرده بودند با لیستی که در دست داشتند ساختمان به ساختمان و اتاق به اتاق تفتیش میکردند که حدود ۲۴ نفر را بازداشت کردند و من هم جز دستگیرشدگان بودم و ۳ ماه در زندان بودم. این اتفاق در خلال امتحانات خرداد ماه رخ داد که منجر شد من نتوانم سر جلسه ۸ امتحان حضور پیدا کنم.
عضو کمیسیون بهداشت و درمان در پاسخ به این سوال که آیا دکتر فاضل هم دستگیر شد؟، بیان کرد: بله ایرج فاضل را هم با ما به پادگان جمشیدیه آوردند اما چون او در کارهای سیاسی حضور نداشت زمانی که به پادگان رسیدیم رفت و در گوش سرتیپ آنها چیزی را گفت و آنها وی را آزاد کردند که متوجه نشدم چه گفت که باعث آزادی او شد.
این نماینده مردم در مجلس نهم، در پاسخ به این سوال که در سه ماه دوران زندانی بودن چهره مشهوری که امروز فعالیت سیاسی انجام میدهد همبند شما بود یا خیر؟ گفت: نه، در آن زمان افرادی که زندانی بودند عدهای از بچههای نهضت آزادی بودند که جمشید حقگو نیز در میان آنها بود که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی استاندار آذربایجان غربی شد.
گزیدههایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* زمانی که امتحان انترنی برای پایان دوران تحصیلات پزشکی را میدادم من انترن بخش دکتر قریب بودم که استادی سختگیر بود، اما بدون اینکه از من سوالی بپرسد نمره ۱۸ به من داد و پیشنهاد کرد در همان بخش دستیار خودش باشم و دوره تخصص را بگذرانم، اما با شرایط نامساعد اقتصادی که داشتم پیشنهاد دکتر قریب را نپذیرفتم و او گفت اگر توانایی مالی برای حضور در این بخش و ادامه تحصیل را ندارم در امتحانی که در آمریکا ضمن تحصیل به دانشجویان شغل نیز میدهند شرکت کنم که این در ذهن من بود و در دوران خدمت در سپاه دانش این امتحان را دادم و قبول شدم و بعد از ۱۴ ماه خدمت در سپاه دانش برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم.
* زمانی که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد پس از اتمام سال تحصیلی آمریکا، همسرم به همراه سه فرزندم که در مدت اقامت ۱۵ ساله من در آمریکا به دنیا آمده بودند به ایران بازگشتند و من در آنجا ماندم تا خانه، مطب و سه خودروی خود را بفروشم. من روزی که وارد ایران شدم، روز تسخیر لانه جاسوسی بود. در آمریکا تخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان را اخذ کرده بودم و بورد تخصصیام را در آنجا گرفته بودم که فکر نمیکنم به جز من و دکتر عزیزی کسی این بورد را از دانشگاههای آمریکا دریافت کرده باشد. از سوی دیگر من عضو هیات علمی دانشگاه رایت ست بودم و رئیس بخش نوزادان و کودکان بیمارستان این دانشگاه هم بودم، با این تفاصیل زمانی که در حال بازگشت به ایران بودم نامهای به دکتر کاظم سامی وزیر بهداشت وقت (دوره بازرگان) نوشتم و گفتم که من در حال بازگشت به کشور هستم آیا شما میتوانید برای من کاری انجام دهید، اما وی جواب داد که شما به ایران باز نگردید و اینجا جایی برای شما نیست. از سوی دیگر همسرم هم مدارکی را که از آمریکا به تهران آورده بود به هر کجا ارائه کرده بود اعلام شده بود نیازی به مرندی نداریم و زمانی که از آمریکا بازگشتم تا مدتی بیکار بودم، حتی به وزارت جهاد سازندگی مراجعه کردم و اعلام کردم حاضرم به صورت رایگان در روستاها حضور پیدا کنم و واکسن بزنم، اما با درخواست من مخالفت شد و اعلام کردند که این کار تا دو هفته پیش از سوی این وزارتخانه انجام میشد اما از این به بعد وزارت بهداری این کار را برعهده دارد.
* یک روز به طور اتفاقی پسر عموی دکتر فاضل را در خیابان دیدم که او گفت عدهای از دوستان در محفلی جمع هستند که شما آنها را نمیشناسید؛ بیایید آنجا با آنها آشنا شوید. در آن محفلی که ما بودیم تلفن زنگ زد و اعلام شد که مرحوم شهید بهشتی پشت خط است که با دکتر زرگر کار داشت. پس از رد و بدل شدن مباحثی میان آن دو مشخص شد قرار بوده عباس شیبانی وزیر بهداری شود اما وی به عنوان وزیر کشاورزی انتخاب و موسی زرگر نیز به عنوان وزیر بهداری انتخاب شد (او از ۲۸ آبان ۵۸ تا ۳۱ تیر ۵۹ وزیر بهداری بود) که در آن محفل زرگر اعلام کرد چه کسانی حاضر هستند معاون من شوند که دکتر علیاکبر ولایتی که تا آن زمان نمیشناختمش به عنوان معاون درمان و لواسانی به عنوان معاون بهزیستی و معتمدی به عنوان وزیر بهداشت انتخاب شدند و زمانی که نوبت به من رسید من اعلام کردم کار اجرایی انجام نمیدهم. چند روزی از این قضیه گذشت؛ یک روز بعدازظهر که از سر کار بازگشتم همسرم گفت که از دفتر وزیر بهداری بارها تماس گرفته شده و کار فوری دارند. زمانی که من به دفتر وزیر بهداری مراجعه کردم، زرگر درخواست کرد که ریاست انجمن ملی حمایت از کودکان را - که برجا مانده از زمان رژیم پهلوی بود- برعهده بگیرم که من نپذیرفتم، اما زمانی که قصد خارج شدن از اتاق وزیر بهداشت را داشتم دکتر زرگر من را صدا زد و گفت از این پس اگر کسی از تو پرسید برای چه به ایران بازگشتهای دیگر نگو برای انقلاب است بلکه بگو برای خودم آمدهام که این مانند ضربه پتکی بر سر من بود و با توجه به نفرتی که از کار اجرایی داشتم ریاست انجمن حمایت از کودکان را پذیرفتم.
* پس از مدتی به درخواست دکتر زرگر معاون آموزش و پژوهش وزارت بهداری شدم، بعد علیاکبر ولایتی و لواسانی و زرگر برای انتخابات مجلس کاندید شدند و با خالی شدن پست علیاکبر ولایتی من به عنوان معاون درمان انتخاب شدم و به خاطر فشارهایی که بود سکته قلبی کردم و در بیمارستان قلب بستری شدم و به دلیل نامساعد بودن وضعیت جسمی از کار وزارتخانه استعفا دادم و مدتی در دانشگاه به تدریس پرداختم که در همین زمان رئیس بخش کودکان بیمارستان طالقانی شدم و بعد از دو سال به درخواست دکتر منافی (وزارت بهداری در دولت اول میرحسین موسوی) به وزارتخانه بهداشت برگشتم و یک سال معاون بهداشت شدم. پس از اینکه دکتر منافی در مجلس به عنوان وزیر بهداشت رأی اعتماد کسب نکرد من به عنوان وزیر انتخاب شدم و لایحه وزارت بهداشت برای تبدیل شدن به وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی را به مجلس ارائه کردم که پذیرفته شد و دوباره به عنوان وزیر انتخاب شدم که چهار سال وزیر بودم. با پایان یافتن دوران نخستوزیری میرحسین موسوی دوران وزارت من نیز به پایان رسید و بازگشتم به دانشگاه و به تدریس پرداختم.
* پس از دوران وزارت بهداشت به دلیل نامساعد بودن اوضاع قلبی و نبود پزشک حاذق (در آن زمان تنها یک جراح قلب در ایران وجود داشت) بنا به تشخیص شورای عالی پزشکی علیرغم مخالفتهای خودم برای درمان به آمریکا اعزام شدم که حدود سه ماه در آنجا تحت نظر بودم اما با طولانی شدن مدت درمان، دوران مطالعاتی که قرار بود در استرالیا داشته باشم را در آمریکا و دانشگاهی که پیش از آن رئیس بخش کودکانش بودم انجام دادم تا اینکه روزی به همسرم در ایران زنگ زدم و وی گفت که از دفتر آقای ناطق نوری رئیس مجلس تماس گرفته شده و کار فوری دارند که من جواب آنها را ندادم. بعد از چند روز آیتالله محفوظی از ایران تماس گرفت و گفت شما را به عنوان وزیر بهداشت انتخاب کردهاند که من اعلام کردم توانایی وزیر بهداشت شدن را ندارم و این را به آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری اطلاع دهید که وی در پاسخ گفت اتفاقا تأکید آنها است شما به عنوان وزیر انتخاب شوید. چند روز که از این ماجرا گذشت زمانی که در حال رفتن به دانشگاه بودم دکتر علیاکبر ولایتی در تماسی گفت چرا هنوز در آمریکا هستی؟ اسم تو برای وزارت بهداشت به مجلس داده شده و سه روز دیگر هم مراسم رأی اعتماد برگزار میشود. ولایتی تاکید کرد که به کمال خرازی گفته شده کارهای بازگشت من به ایران را فراهم کند.
* در آن زمان شایعه شده بود که من به عنوان وزیر بهداشت به مجلس معرفی خواهم شد که من در این باره با دفتر نخستوزیر وقت تماس گرفتم و وقتی را برای دیدار با میرحسین موسوی گرفتم. در زمان مقرر به دیدار وی رفتم و در مورد شایعه ایجاد شده از او سوال پرسیدم که موسوی هیچ عکسالعملی نشان نداد و با حالت شک و تردید به وزارتخانه بازگشتم. پس از آن از دفتر آیتالله خامنهای که در آن زمان رئیسجمهور بود درخواست وقت ملاقات کردم تا به دیدار ایشان بروم که این کار محقق شد و من وضعیت خودم را به رئیسجمهور وقت توضیح دادم اما فردای آن روز من به عنوان وزیر بهداشت به مجلس معرفی شدم و پس از آن نخستوزیر وقت به من گفت شرح حالی از خودت برای ارائه به مجلس بنویس من هم که وارد به این کار نبودم به طور مفصل شرح حال نوشتم. در این شرح حال به طور مثال نوشتم شوهر عمه همسرم مرحوم مهندس بازرگان است، باجناق من حسان شاعر مذهبی است و یا اینکه مرحوم شهید بهشتی پسر خاله مادربزرگم است و زمانی که این شرح حال را به نخستوزیر دادم گفت مگر برای ساواک این شرح حال را نوشتی. پس از آن به من گفت به مجلس برو و با تعدادی از نمایندگان صحبت کن تا در موافقت از تو در جلسه فردای رای اعتماد صحبت کنند که من گفتم به دلیل اینکه فردی سیاسی نبودم نمایندگان مجلس را نمیشناسم و بالاخره فردای آن روز در مجلس حضور پیدا کردم و پس از صحبتهای مخالفین و موافقین موفق به اخذ رأی اعتماد از مجلس شدم و در ۵ سالی که به عنوان وزیر بهداشت بودم چند بار را در مجلس حضور پیدا کردم و رأی اعتماد کسب کردم.
* زمانی که نخستوزیر وقت برای وزارتخانه بهداشت نامه مینوشت در متن آن مینوشت که برادر مرندی شما وزیر بهداشت جمهوری اسلامی نیستید بلکه وزیر بهداری پزشکها هستی یا در موردی دیگر نامهای برای من در وزارتخانه زده بود مبنی بر اینکه ۳۸ دانشجو را با پارتیبازی از شهرستانها به تهران آوردهام اما با تحقیقاتی که صورت گرفت مشخص شد من نقشی در این ماجراها نداشتم. حتی دکتر ایرج فاضل که به من برای انتقال پسرش رضا فاضل نامه زده بود را ترتیب اثر ندادم اما خود فاضل به مهندس موسوی نامه نوشته بود و موافقت انتقالی فرزندش را دریافت کرده بود. در مورد دیگری میرحسین موسوی نامهای به من فرستاد که در آن اعلام شده بود که من تنها به جیب پزشکان فکر میکنم و به نظر میرسد وزیر مردم نیستم و پزشکان در زمان وزارت من در حال سرکیسه کردن مردم هستند. در سفری که با مهندس موسوی به زاهدان داشتم موضوع را از وی جویا شدم که در جواب گفت از جراح قلب در فلان بیمارستان گزارشاتی به ما واصل شده است. من هم در پاسخ گفتم اگر احیانا جراحی منحصر به فردی باشد که صف انتظارش ۱۸ سال باشد و شبانه روز خودش را برای انجام عمل جراحی گذاشته باشد این پزشک باید چه میزان درآمد داشته باشد که نخستوزیر وقت اعلام کرد برای این فرد نباید حد تعیین کرد.
* در یک سال آخر نخستوزیری میرحسین موسوی، به دفتر کارش رفتم و گفتم دیگر نمیخواهم به عنوان وزیر کار کنم، اما او با این درخواست من مخالفت کرد و شروع به تعریف و تمجید از من کرد و به حدی پیش رفت که به گریه افتادم و گفتم نمیخواهم در کابینه حضور پیدا کنم اما با اصرارهایی که شد پذیرفتم که یک سال آخر نخستوزیر مهندس موسوی به عنوان وزیر بهداشت انجام وظیفه کنم اما پس از گذشت یک هفته از دفتر نخستوزیر اطلاع دادند که مهندس موسوی با شما کار دارد و زمانی که به آنجا رفتم از من خواسته شد استعفا بدهم و در جواب این خواسته که با اصرار همراه بود دلیل این امر را موسوی تحت فشار بودن خود عنوان کرد و گفت «اگر اصرار به ماندن در وزارتخانه داشته باشی، من نامهای به رئیسجمهور خواهم نوشت» و این برای اولین بار بود که از زبان موسوی میشنیدم که میخواهد نامهای به رئیسجمهور بنویسد زیرا در تمامی موارد نامه برای رئیس مجلس که هاشمی رفسنجانی بود فرستاده میشد. روزی که وزرا برای گرفتن رأی اعتماد در مجلس حضور پیدا کردند میرحسین موسوی از تک تک وزرای پیشنهادی خود دفاع کرد اما نامی از من برده نشد و زمانی که نوبت به وزرا شد نمایندگان مجلسی که میخواستند با وزیر دیگری مخالفت کنند در مخالفت با من هم صحبت میکردند، حتی دکتر راهچمنی که به عنوان موافق دولت ثبتنام کرده بود دقایق آخر صحبتهایی را علیه من انجام داد و پس از شنیدن نظرات مخالفین و صحبتهای که من در مجلس انجام دادم نخستوزیر برای دفاع آخر از کابینه صحبت کرد و از تک تک وزرا دفاع کرد و زمانی که به نام من رسید اعلام کرد، مرندی خودش باید از خودش دفاع کند اما در آن جلسه رأی اعتماد من با رأی ناپلئونی در پست وزارت بهداشت باقی ماندم.
* در آخرین ساعات ارتحال امام خمینی(ره) مقامات کشوری در بیمارستان جماران حضور داشتند و من نیز در این بیمارستان حضور داشتم. هیچ کس به مقامات نگفته بود که امام خمینی(ره) آخرین ساعات عمرشان است و حتی نگران بودند این موضوع را مطرح کنند، اما من این خبر را به سران سه قوه با اینکه پزشک امام نبودم اطلاع دادم و میان آنها بحثهایی در مورد گفتن این خبر به مردم رد و بدل شد و ساعت ۲ صبح دولت جلسهای اضطراری تشکیل داد که من هم حضور داشتم و گزارشی از وضع امام(ره) ارائه کردم.
* با اقدامات بهداشتی که در آن مقطع زمانی صورت گرفت آمار مرگ و میر پایین آمد و رشد جمعیت به ۳.۹ ارتقا یافته بود. زمانی که این طرح را در هیات دولت مطرح کردم تمام وزرای کابینه در مخالفت با من صحبت کردند اما با اصرار من درباره اجرایی کردن طرح تنظیم خانواده رأیگیری شد که برای اجرا رأی مثبت آورد. اما این بخشنامه ابلاغ نشد و پس از پیگیریها بخشنامهای محرمانه به ما ابلاغ شد ولی باز هم کار به جایی نرسید و رایزنیها نیز جواب نداد، زمانی که من از این رایزنیها ناامید شدم نامهای به امام خمینی(ره) نوشتم و اوضاع کشور را تشریح کردم، امام خمینی(ره) نیز در پاسخ نامه نوشتند که کنترل و تنظیم جمعیت مساله مهمی است و باید در دانشگاهها و رسانهها مورد بحث قرار گیرد و زمانی که این مجوز از سوی امام(ره) صادر شد رسانهها نیز جرأت کردند بحثهای را مطرح کنند و زمینههایی ایجاد شد که تقریبا همه در جهت کنترل جمعیت موافق بودند به طور مثال آیتالله مکارم شیرازی موافق کنترل جمعیت بود و در تهران سخنرانی در این زمینه داشتند، البته معدودی نیز مخالف بودند. در نهایت این مقدمهای شد برای نوشتن لایحه تنظیم جمعیت و خانواده که در دولت، مجلس و شورای نگهبان تصویب شد و اجرای موفقی هم داشت. زیرا جمعیتشناسان اعتقاد داشتند رشد ۳.۹ درصدی را نمیتوان به ۲ دهم که در لایحه نوشته شده بود برسانیم و پس از تصویب این طرح خود مردم که فکر میکردند تنظیم خانواده خلاف شرع است و به محض اینکه امام فرمودند میشود در این مورد صحبت کرد تنظیم خانواده را شروع کردند. به همین دلیل اگر قرار بر این بود که طی ۲۰ سال رشد جمعیت از ۳.۹ به ۱.۲ درصد کاهش یابد در طی ۸ سال این روند اجرایی شد و رشد جمعیت به ۱.۸ رسید.
* زمانی که من وزیر نبودم با آیتالله مهدوی کنی، امامی کاشانی، آقای ناطق نوری، آیتالله جنتی ارتباط داشتم و آنها اصرار داشتند که من برای انتخاب مجلس کاندید شوم. در دوره انتخابات مجلس ششم هم نامنویسی کردم اما رأی لازم برای ورود به پارلمان را کسب نکردم. در انتخابات مجلس هشتم با اصرارهای دکتر علی لاریجانی کاندید شدم.
* مهندس موسوی زمانی که نخستوزیریاش تمام شد چند روز بعد از دفتر ایشان وقتی گرفتم و رفتم و سعی کردم حتی دستش را ببوسم و تشکر کنم از اینکه این فرصت را به من داد تا به نظام خدمت کنم و آخرین باری که نزد او رفتم زمانی بود که برای انتخابات مجلس ششم کاندیدا شدم. او به من گفت اشتباه کردی که کاندیدا شدی، گفتم چطور، گفت تو منطقیترین و خوشنامترین وزیری بودی که من داشتم و حیف از تو که میروی به مجلس و خودت را بدنام میکنی اما با هاشمی و احمدینژاد در ارتباط نیستم و خدمت مقام معظم رهبری زمانی که در بیت نماز به امامت ایشان اقامه میشود شرکت میکنم و پیش از نماز خدمت ایشان میرسم تا ببینم فرمایشی دارند یا خیر.
نظر شما :