۱۶ آذر به روایت شاهدان؛ از تمسخر تا اعتراض

امید ایران‌مهر
۱۸ آذر ۱۳۹۲ | ۱۴:۱۳ کد : ۳۸۲۷ وقایع اتفاقیه
۱۶ آذر به روایت شاهدان؛ از تمسخر تا اعتراض
تاریخ ایرانی: با احضار برخی اعضای کابینۀ سابق به جلسات محاکمۀ مصدق، دعوا بر سر اینکه چه کسانی خیانت و چه افرادی علیه مشروطیت کودتا کرده‌اند، در دادگاه نظامی سلطنت‌آباد بالا گرفته بود. در این میان تصمیم دولت سپهبد زاهدی برای تجدید رابطه با بریتانیا نیز داد همه را درآورد، از جمله بسیاری از کسانی که در سرنگونی مصدق اگر همراه نه، دست‌کم همدل بودند. افرادی مثل آیت‌الله کاشانی و حزب زحمتکشان و مظفر بقایی، تجدید رابطۀ بی‌قید و شرط با بریتانیا آن هم در شرایطی که هنوز مسالۀ نفت لاینحل باقی مانده را خلاف منافع ملی و شعارهای دولت می‌دانستند و به شدت با آن مخالفت کردند. آیت‌الله کاشانی در اعلامیه‌ای با بیان اینکه «تجدید روابط که امری است سیاسی، منوط و مشروط به حل مسأله نفت است»، از سپهبد زاهدی خواست تحت فشار اجانب به این تجدید رابطه تن ندهد. مظفر بقایی هم در مقالات پی ‌در پی در روزنامۀ «شاهد» خواستار مقاومت مردم در برابر تجدید رابطۀ «اجباری» شد. در این میانه خبر آمد که ریچارد نیکسون، معاون رئیس‌جمهوری آمریکا قرار است روز ۱۸ آذرماه به تهران سفر کند و همۀ این‌ها در کنار هم فضای سیاسی کشور را در موقعیتی غبارآلود فرو برد. موقعیتی که دولت کودتا همزمان در چند جبهه می‌جنگید؛ مخالفان بریتانیا، مخالفان کودتا و مخالفان امپریالیسم آمریکایی.

 

دولت زاهدی از صبح ۲۹ مرداد با بهره گرفتن از بازوی فرمانداری نظامی پیوسته در کار کنترل اوضاع و دستگیری و توقیف بود، گروه گروه نشریات را توقیف و از سطح شهر جمع‌آوری می‌کرد و هر شب خبری مبنی بر کشف و انحلال شبکه‌ای از اعضای حزب منحلۀ توده را به روزنامه‌ها می‌داد تا در میان اخبارشان منتشر کنند. اما هر چه محاکمۀ مصدق طولانی‌تر می‌شد حساسیت جامعه بالا‌تر می‌رفت و هسته‌های مقاومتی که حالا زیر بیرق نهضت مقاومت ملی گردهم آمده بودند، فعال‌تر و تاثیرگذار‌تر می‌شدند، چنان که یک بار توانستند در ۲۱ آبان ماه بازار تهران و تبریز را تعطیل و همزمان تظاهراتی در نقاط مرکزی شهر‌ها برپا کنند.

 

در چنین شرایطی بود که کوچکترین تحرکات مخالفان در دانشگاه و بازار از سوی ماموران فرمانداری نظامی رصد می‌شد. آن روز‌ها اما جز محاکمۀ مصدق، موضوع تجدید رابطه با بریتانیا هم در صدر خبر‌ها بود. سال‌ها بعد در برخی منابع نوشته شد که دنیس رایت، کاردار انتخابی بریتانیا پس از تجدید روابط با ایران، روز ۱۴ آذر به تهران آمد و دانشجویان در روز ۱۵ آذر در واکنش به این سفر تجمعی اعتراضی برپا کردند. این در حالی است که به شهادت روزنامه‌های آن زمان، دولت‌های بریتانیا و ایران در روز ۱۴ آذر تنها بیانیۀ تجدید روابط سیاسی را منتشر کردند و دنیس رایت که پیش از آن وابستۀ اقتصادی سفارت بریتانیا در بلگراد بود، سه روز بعد یعنی در روز ۱۷ آذر به عنوان کاردار اعزامی به ایران تعیین شد و مدتی بعد به ایران رفت. بنابراین روز ۱۵ آذر ۳۲ یک روز پیش از واقعۀ ۱۶ آذر، دانشجویان دانشکدۀ فنی تجمع خود را در اعتراض به «تجدید روابط ایران و بریتانیا» و نه «سفر دنیس رایت»، برگزار کردند. تجمعی که جز رابطه با بریتانیا، شعارهایی به سود مصدق نیز در آن سر داده شد و هر چند قربانی نداشت اما به درگیری با نیروهای نظامی انجامید و چند نفری هم در جریان آن بازداشت شدند. شاید همین تجربه و خشم نظامیان از دانشجویان دانشکدۀ فنی بود که زمینۀ خشونت‌های بعدی در ۱۶ آذر را فراهم کرد.

 

بعد از حوادث ۱۵ آذر، گروهی از سربازان مسلح در داخل دانشگاه تهران و اطراف دانشکدۀ فنی تهران مستقر شدند؛ موضوعی که برای دانشجویان تازگی داشت و کنجکاوی گروهی و خشم گروهی دیگر را برانگیخته بود. مرحوم مهندس غلامرضا شیخ زین‌الدین که آن زمان از دانشجویان سال دوم دانشکدۀ فنی بود، ماجرای ۱۶ آذر ۳۲ را به خوبی به خاطر می‌آورد. او چند سال قبل در گفت‌وگویی با اشاره به شرایط خاص آن روز دانشگاه گفته بود: «گارد مخصوصی از ارتش کودتا که گفته می‌شد از اطراف قوچان به مرکز آورده شده‌اند، دانشگاه را اشغال کرده بود. حضور ارتشیان مسلح در دانشگاه تازگی داشت و کنجکاوی دانشجویان را برانگیخته بود. من سال دوم دانشکده بودم و حادثه از کلاس ما آغاز شد. زنگ اول به پایان رسید. دانشجو‌ها پشت شیشه‌ها جمع شدند و ارتشی‌های مسلح را نگاه می‌کردند.»

 

این نگاه‌های پی ‌در پی و چشم در چشم هم شدن دانشجو و سرباز به همین سادگی نگذشت که سکوت راهرو‌ها و کلاس‌های دانشکده، خبر از طوفانی می‌داد که در پیش بود. مهندس آنا آخوندی که آن زمان دانشجوی سال اول دانشکدۀ فنی بود در این باره به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «در آن دوره هر روز فضای دانشگاه به بهانه‌ای متشنج بود. اعلامیه‌های زیادی علیه دولت پخش می‌شد و در راس تحولات هم دانشکدۀ فنی بود. همیشه دانشجویان فنی منشأ تحولات سیاسی در دانشگاه‌ها بودند و آن سال هم از این نظر سال مهمی بود. اما خاطرم نیست آن روز خاص، اعلامیه‌ای دیده باشم که بخواهند تجمعی برگزار کنند.»

 

مهندس رضیانی هم آن روز‌ها دانشجوی دانشکدۀ فنی بود. او نیز با اشاره به جو آشوب‌زدۀ دانشگاه به «تاریخ ایرانی» می‌گوید: «دانشجویان حتی آن‌هایی که مثل من کمتر به مسائل سیاسی علاقه داشتند، آن روز‌ها در تشویش و نگرانی بودند. جو دانشگاه بسته بود و به هیچ کس نمی‌شد اطمینان کرد. دانشکدۀ ما هم که همیشه شلوغ و پرهیاهو بود و بسیاری از دانشجویان سال بالایی ما گرایشات سیاسی داشتند و این باعث می‌شد ما هم کمابیش در جریان وقایع باشیم.»

 

۱۶ آذر از نظر دانشجویان یک روز عادی بود، هر چند پس از کودتا، دانشگاه و دانشگاهیان به عنوان یکی از مهم‌ترین حامیان نهضت ملی و دولت مصدق، کمتر روز آرامی را پشت سر گذاشته بودند اما چنانکه دانشجویان آن زمان می‌گویند جز اعتراضاتی که از روزهای گذشته زیر پوست دانشگاه بروز کرده بود و هنوز وجود داشت، قرار خاصی مبنی بر تجمع در آن روز برنامه‌ریزی نشده بود. دانشجویان بر سر کلاس‌ها بودند و اساتید به تدریس می‌پرداختند. مهندس شیخ زین‌الدین می‌گوید: «زنگ دوم خورد و به کلاس رفتیم. استاد نقشه‌برداری، آقای مهندس شمس ملک‌آرا، درس را شروع کرد. چند دقیقه که گذشت، مستخدم وارد کلاس شد و چیزی در گوش استاد گفت. استاد جواب داد: "نمی‌شود، بروید پیش معاون دانشکده." مستخدم از کلاس خارج شد. پس از چند دقیقه در کلاس به شدت باز شد و گروهبانی مستخدم را به داخل هل داد و در حالی که مسلسل را به سینهٔ او هدف رفته بود، پرسید: "کی بود؟" مستخدم با دست به سمتی اشاره کرد و گروهبان پشت یقه دانشجویی را گرفت، او را از ردیف نیمکت‌ها بیرون کشید و با خود برد.»

 

ماجرا از این قرار بود که در فاصلۀ دو کلاس چند دانشجو در کلاس‌های درس مانده بودند و سربازانی که پشت پنجره‌ها کشیک می‌دادند، چند بار با آن‌ها چشم در چشم شدند. خندۀ دانشجویان که به خیال سربازان تمسخرآمیز بود، خشمگینشان کرد و تصمیم گرفتند تلافی کنند. از گروهبانشان رخصت گرفتند و قرار شد از استاد بخواهند دانشجویان خاطی را تحویل دهد. گروهبان از مستخدم خواسته بود دانشجویانی را که زنگ تفریح در کلاس مانده بودند معرفی کند، مستخدم هم به استاد گفته بود اما استاد نپذیرفت. این چنین بود که گروهبان خود وارد کلاس شد و دانشجوی خاطی را با خود برد.

 

میرناصر خورسند از دانشجویان آن روز دانشکدۀ فنی دربارۀ واکنش دانشجویان به این واقعه می‌گوید: «دختر‌ها که در ردیف اول نشسته بودند، جیغ‌کشان به درب خروجی کلاس روی آوردند و متعاقبا همه دانشجویان، کلاس را تخلیه کرده و به جمع سایر دانشجویان که در کریدور جمع شده بودند، پیوستند و سربازان آمادۀ نبرد سرنیزه با کاغذ و قلم شدند.»

 

استاد شمس ملک‌آرا که از این واقعه شوکه شده بود، با خشم از مستخدم خواست به عابدینی معاون دانشکده فنی خبر بدهد؛ خبری که وقتی به معاون دانشکده رسید، به صدا درآمدن زنگ و تعطیلی دانشکده را به دنبال داشت. دانشجویان و اساتیدی که در کلاس‌های دیگر نشسته اما از این واقعه بی‌خبر بودند، از جمله دکتر افشار با این تصور که زنگ به اشتباه زده شده است، به تدریس ادامه داد. مهندس آخوندی در این باره می‌گوید: «ما سر کلاس ریاضیات دکتر افشار بودیم. او مشغول درس دادن بود که ناگهان از راهروهای دانشکده سر و صدایی بلند شد. یکی از دانشجویان فریاد می‌زد دانشکدۀ فنی تعطیل است، بیایید بیرون. افشار توجهی نکرد. زنگ دانشکده هم که زده شد باز بی‌اعتنا بود و به دانشجویان گفت سر جایتان بمانید، الان موقع شلوغ کردن نیست. اما دقایقی بعد که دانشجویان در کلاس را باز کردند و به دکتر افشار ماجرا را اطلاع دادند، کلاس تعطیل شد. وقتی وارد راهرو‌ها شدیم، دیدیم گروه کثیری از دانشجویان از یک طرف و سربازان از طرف دیگر مشغول رفت و آمدند و فضا به شدت متشنج است.»

 

دانشجویان آن سال از نظر تعداد بسیار بیش از سالیان پیش بودند، چرا که سال ۱۳۳۲ نخستین سالی بود که دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران ۱۵۰ دانشجو پذیرفته بود و این دانشجویان سال اولی در ملتهب‌ترین شرایط سیاسی پا به سیاسی‌ترین دانشکدۀ آن روزگار گذاشته بودند. جو سیاسی دانشکدۀ فنی تحمل چنین برخوردی را نداشت و عجیب نبود کنار هم قرار گرفتن آن تعداد از دانشجویان در راهرو و سرسرای دانشکده به تظاهری سیاسی تبدیل شود. اینجا بود که فریاد دانشجویی سکوت را شکست.

 

آخوندی دربارۀ این دانشجو می‌گوید: «یکی از بچه‌های نیروی سوم یا جبهۀ ملی بود. بیشتر فکر می‌کنم گرایش به جبهۀ ملی داشت. اسمش را فراموش کرده‌ام اما بعد‌ها یادم هست به آمریکا مهاجرت کرد. او فریاد زد «پای دژخیمان از دانشکدۀ فنی کوتاه». سربازان همین‌طور هم عصبانی بودند، این را که شنیدند فرمانده‌شان که یک گروهبان بود، فرمان آتش داد و تیراندازی آغاز شد.»

 

لحظاتی بعد گروهی از دانشجویان ناله‌کنان بر زمین افتاده بودند و گروهی دیگر که در راهرو‌ها می‌دویدند پشت ستون‌های سرسرا سنگر گرفتند. زین‌الدین در توصیف صحنۀ واقعه می‌گوید: «در یک لحظه سرسرای دانشکده خلوت شد. تنها صدای شرشر آب رادیاتورهای شوفاژ که با تیر سوراخ شده بودند، با ناله و درخواست کمک تیرخوردگان به گوش می‌رسید.»

 

مهندس آخوندی هم به یاد می‌آورد که با یکی از دوستانش به سوی کتابخانه دویده و در آنجا پنهان شده بود: «کتابخانۀ دانشکدۀ فنی در نزدیکی ما بود. اول که تیراندازی شروع شد پشت ستون‌ها پنهان شدیم اما وقتی دیدیم ماموران مشغول پیشروی هستند، همراه یکی از دوستانم به سمت کتابخانه فنی دویدیم. درب کتابخانه پروانه‌ای بود و خاطرم هست جرج کتابدار ما وقت تعطیلی پشت در چوبی می‌گذاشت. با ناامیدی در را هل دادیم، باز شد و داخل کتابخانه شدیم. پشت کتابخانه آن طرف پنجره‌ها کارگاه بود. رفتیم آنجا، لباس کارگاه پوشیدیم و انگار نه انگار که از سرسرا آمده‌ایم، مشغول تراشیدن چیزی شدیم.»

 

رضیانی هم آن روز را این‌چنین به یاد می‌آورد: «چند نفری روی زمین افتاده بودند. ما پشت ستون‌ها پناه گرفته بودیم، تیراندازی که خوابید، بعضی از بچه‌ها را از دور دیدم که تلاش کردند پیکر دانشجو‌ها را حمل کنند اما با ممانعت ماموران ناکام ماندند.»

 

زین‌الدین می‌گوید: «هنوز منظرۀ آب شوفاژ و بخار سفیدی که از آن برمی‌خاست و رنگ قرمز خون و صدای نالۀ مجروحان در خاطرم مانده است. کمی به خود آمدیم. سه نفر تیر خورده بودند: بزرگ‌نیا را که پارسال با ما هم‌کلاس بود و رد شده بود می‌شناختم. صدایی نمی‌کرد. تیر مستقیما به قلبش خورده بود و جابه‌جا جان باخته بود. دو نفر دیگر را نه من و نه هم‌کلاس‌های دیگر نمی‌شناختیم. یک کتاب و دفتر نزدیک یکی از مجروحان در میان آب و خون افتاده بود. روی دفتر نام شریعت رضوی نوشته شده بود و نام نفر سوم را بعد دانستیم که قندچی است. حدود نیم ساعت در این وضع گذشت. صدای ناله‌ها خاموش شده بود. پلیس‌ها رسیدند. آمبولانس آمد و سه مجروح را به داخل آمبولانس منتقل کردند. آثار حیاتی در صورتشان دیده نمی‌شد. روی پیراهن بزرگ‌نیا، درست روی قلب، لکه سرخ جای اصابت گلوله هنوز پیش چشمم است. آن زمان فکر می‌کردیم اگر بلافاصله پس از تیراندازی به مجروحان می‌رسیدند، دو نفرشان قطعا نجات می‌یافتند.»

 

ساعت ۱۲ ظهر که شد، چند کامیون و آمبولانس برای خارج کردن دانشجویان بازداشتی، مجروحان و کشته‌شدگان جلوی درب اصلی دانشکدۀ فنی به صف شدند. ۶۵ نفر مجروح به بیمارستان پهلوی رسانده شدند، دو نفر در دم جان سپرده بودند و یکی از آن‌ها یعنی احمد قندچی بامداد ۱۷ آذر به شهادت رسید. بیش از ۳۰ دانشجو هم در این ماجرا بازداشت شدند که ابتدا اعلام شد قرار است به جزیرۀ خارک تبعید شوند. جز این‌ها رئیس و معاون دانشکدۀ فنی هم در میان بازداشت‌شدگان بودند. فردای آن روز روزنامه‌های دولتی از واقعۀ تاسف‌بار دانشگاه که به تحریک «عناصر وابسته به حزب منحلۀ توده» واقع شده بود نوشتند. معدود روزنامه‌های منتقد و شبنامه‌ها اعتراض دانشجویان را به ماجرای ورود نیکسون نسبت دادند، برخی دیگر تجدید رابطه با بریتانیا را دستاویز اعتراض دانستند و دیگرانی محاکمۀ مصدق رهبر نهضت ملی را.

 

گرایش سیاسی کشته‌شدگان هم محل بحث بود. روزنامه‌ای نوشت احمد قندچی عضو نیروی سوم بوده و شریعت رضوی وابسته به حزب توده. دو روز بعد اما روزنامه‌ها پر بود از تکذیبیه‌هایی که می‌گفتند نه احمد قندچی وابستگی سیاسی داشته و نه رضوی. بزرگ‌نیا هم علاقه‌مند به بازیگری بوده، یک فیلم در کارنامه داشته و در آستانۀ بازی در فیلمی دیگر با سناریوی خودش. یک هفته نگذشته بود که دانشجویان با وساطت اولیای دانشگاه آزاد شدند، فرماندۀ گارد ترفیع گرفت و تنها عابدینی معاون دانشکده که به گزارش کمیتۀ تحقیق دانشگاه، زنگ دانشکده را «بی‌دلیل» نواخته بود، مدتی در زندان ماند.

 

حالا ۶۰ سال از کشته شدن آذر شریعت رضوی، مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی می‌گذرد اما هنوز هم واقعۀ ۱۶ آذر محل اختلاف است. اختلافی که از تفاوت دیدگاه‌ها در‌‌ همان زمان حکایت دارد. هنگامی که دانشجویان در ۱۵ آذر در سرسرا دست به تجمع زدند، هر کسی از ظن خود یارشان شد و دربارۀ انگیزۀ آن گردهمایی چیزی متفاوت گفت و در نشریۀ خود به تیراژی معلوم بازنشر داد، پس عجیب نیست حالا با گذشت بیش از نیم قرن هنوز هم انگیزه‌های واقعی دانشگاهیان در آن روز‌ها همچون رازی سر به ‌مهر باقی بماند. شاید تنها چیزی که جز نام کشته‌شدگان و تاریخ روز واقعه در تقویم، هنوز و همچنان در یاد‌ها مانده و همگان بر آن متفق‌القولند،‌‌ همان شعاری باشد که دانشجوی وابسته به نهضت ملی که بعد‌ها به آمریکا رفت و نامی از او باقی نمانده فریاد زد و همۀ این سه گرایش سیاسی که هر یک روایتی متفاوت از ماجرا ارائه کرده‌اند با او همفکرند که «دست دژخیم از دانشگاه کوتاه!»

 

 

منابع:

 

۱- آرشیو روزنامۀ اطلاعات، ۱۲ تا ۲۰ آذر ۳۲

۲- روایت غلامرضا شیخ زین‌الدین از ۱۶ آذر ۳۲، خبرگزاری ایسنا، ۱۲ آذر ۸۲

۳- ۱۶ آذر ۳۲ به روایت میر ناصر خورسند، خبرگزاری ایسنا، ۱۲ آذر ۸۲

کلید واژه ها: 16 آذر


نظر شما :