کالبدشکافی سه ترور با عبدخدایی(۲)/ تیری که زدم به فاطمی نخورد
سرگه بارسقیان
***
حسین فاطمی را ترور کردید، چون فدائیان اسلام به این نتیجه رسیده بودند که بین شاه و مصدق سازش شده و حسین فاطمی را رابط میان شاه و مصدق می دانستید. قبلا هم گفتهاید که برای آزادی نواب صفوی از زندان نیاز به کم شدن رابطه شاه و مصدق داشتید و باز هم چاره کار را در ترور فاطمی دیدید. چطور به این نتیجه رسیدید؟ چه شواهدی دال بر نزدیکی شاه و فاطمی داشتید؟
مساله تنها رهایی نواب نبود، بلکه مساله یک نهضت بود که متاسفانه شکست خورد. نواب صفوی معتقد بود آقای دکتر مصدق اشتباه میکند که فکر میکند اگر با شاه همگام باشد میتواند با انگلیسیها مبارزه کند. آقای دکتر شایگان که یکی از نزدیکترین دوستان دکتر مصدق بود و بعد از انقلاب در ایران بود، در یک مصاحبه مطبوعاتی صریح میگوید دکتر مصدق در ابتدای کار معتقد به همکاری با شاه برای پیشبرد اهداف نهضت ملی شدن نفت بود. مصدق حتی برای پیشبرد نظریاتش معتقد به همکاری با آمریکا بود و به همین جهت به آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا و آوریل هریمن ]نماینده مخصوص رئیس جمهور آمریکا[ نامه نوشت.هریمن در زمان مصدق به ایران آمد و مورد استقبال قرار گرفت. در ابتدا نظر مصدق این بود که درون سرمایهداری اختلافات کلانی هست که میتواند از رقابت بین آمریکا و انگلیس در تصرف کشورهای زیرسلطه انگلیس استفاده کند و سیاست موازنه منفی را بین واشنگتن و لندن پیاده کند و بوسیله آمریکاییها منافع انگلستان را به خطر بیاندازد. مصدق گمان میکرد با این اختلاف آس برنده را دارد. بعد از اینکه مصدق به دادگاه لاهه رفت و در آنجا پیروزی سیاسی بدست آورد آنجا هم متوجه نشد که اگر دادگاه لاهه به نفع ایران رای داده، این رای هیچ ضمانت اجرایی ندارد، چرا که نه نیروهای نظامی آمریکا و نه انگلیس حاضر به ضمانت اجرایی آن نبودند. به همین جهت میبینیم کشتی ایتالیایی رزماری که از ایران نفت خریده بود، در عدن که آن موقع مستعمره انگلیس بود، توقیف میشود و دادگاه عدن نفت کشتی رزماری را به نفع انگلیس مصادره میکند وهیچ کس صدایش در نمیآید.علتش اینست که آقای دکتر مصدق از آنچه پس از جنگ جهانی دوم در دنیا رخ داده بود، از قبیل طرح مارشال، اصل ۴ ترومن، پیمان ناتو، پیمان سیتو، پیمان نظامی شرق، پیمان ورشو بیاطلاع بود. مصدق پیشوند دکترا را یدک میکشید، اما مسایل جهانی نیاز به مطالعه و تحقیق دارد. دکتر مصدق با کمونیسم که میانهای نداشت اما وقتی پس از لاهه به آمریکا رفت در آنجا متوجه شد که آمریکا و انگلیس دو تا نیستند.۸۰ درصد سرمایههای آمریکایی است که صنایع انگلیس را بازسازی کرده است. این انرژی که صادر میشود اگر در کارخانجات انگلیسی کار میکند به نفع سرمایهدار آمریکایی هم هست. دوگانگی وجود ندارد. لذا در واشنگتن گفت خوب است بر سر در وزارت خارجه آمریکا نوشته شود اینجا کنسولگری انگلیس است. آنجا متوجه میشود که سیاست موازنه منفیاش غلط بوده. در اینجاست که آقای دکتر مصدق چون آقای فاطمی گرایشهای چپ روی زیاد داشته بیشتر به فاطمی نزدیک میشود. بعد دادگاه لاهه و در سال ۳۱ فاطمی را به عنوان وزیر امور خارجه معرفی کرد و شاه موافقت میکند. جالب اینجاست که شاه پس از مضروب شدن فاطمی به او نشان همایونی میدهد.این نشان میدهد که یک همگامی بین دکتر مصدق و شاه است که واسطه جریان نشان همایونی میگیرد در سال ۳۲. در ۲۵ مرداد ۳۲ فاطمی نشان همایونی را از سینه کند و دور انداخت و به زمین انداخت و گفت این نشان را هیچگاه به سینه نمیزنم. اینها دلایل نزدیکی دکتر فاطمی و شاه است.
خب این تحلیل است؛ درحالیکه تصمیم برای اقدامی سیاسی آن هم در حد ترور فاطمی نیاز به مستندات قوی دارد. با شلیک به فاطمی به هدف خود رسیدید و رابطه شاه و مصدق متزلزل شد؟
من فکر میکنم اصلا گلوله من به دکتر فاطمی نخورده. یک کیف چرمی در موزه وزارت خارجه هست که گلوله کلت در کیف در جعبه کارت ویزیت است. تمیز تمیز است و هیچ خون آلود نیست، این نشان میدهد که گلوله از یک طرف کیف رفته واز طرف دیگر کیف بیرون نیامده است، شلیک شده ولی چون کیف چرمی بوده همان جا مانده است. حتی وقتی کالیبر گلوله را با سوراخ کیف مقایسه کنیم میبینیم کالیبر همان است.
در گفتوگویی که با روزنامه کارگزاران(۲۶ آبان ۱۳۸۷) داشتید، گفتید متوجه نشدید که گلوله شلیک شده به دکتر فاطمی اصابت کرد یا نه. فاصله شما با فاطمی چقدر بود؟ چند تیر شلیک شد و در آن حال چطور میگویید احتمالا تیر به او اصابت نکرده است؟
یک تیر شلیک شد. فاصله من با فاطمی ۱.۵ متر بود. گزارشی از مامور محافظ فاطمی در حال حاضر در وزارت اطلاعات است که کپی آن را داشتم که نوشته بود دکتر فاطمی سالم است، غذا میخورد، خودش را به بیماری زده. همسر دکتر فاطمی، پریوش سطوتی گفته من ۳ روز بعد که رفتم به دیدن فاطمی، پای او را با اسید سوزانده بودند. این برای من مساله بغرنج و پیچیدهای شده است. از طرفی کیف را میبینم، گزارش مامور را میبینم، سلامت دکتر فاطمی را میبینم، بعد اینکه خداوند به دکتر فاطمی بچه اعطا کرده میبینم، بعد مسافرتهای دکتر فاطمی به بغداد را میبینم. پس گرفتن شکایت فاطمی از خودم را میبینم. ملاقاتش با سیدعبدالحسین واحدی را میبینم که دو بار در زمان وزارت خارجه انجام گرفته و تلاش کرده دکتر مصدق را به فدائیان اسلام نزدیک کند. خود من هم گیجم.
گفتند تیر به ناحیه شکم فاطمی اصابت کرده است؟
آنها میگفتند روده دکتر فاطمی سوراخ شده است. او سر قبر محمد مسعود در ظهیرالدوله در دربند ایستاده بود و سخنرانی میکرد و کیف در دستش بود که من شلیک کردم. تیر به قلب و کبد او نخورد. فاطمی فردای روزی که گلوله خورد نامهای نوشت به مجلس شورای ملی که من نمایندگی تهران را میپذیرم. این نامه الان در مجلس هست و نشان میدهد هیچ ارتعاشی در امضای او نیست و با خط خوش نوشته شده است؛۲۶ بهمن ۱۳۳۰ ایشان گلوله خورده و ۲۷ بهمن نامه نوشته است، پس حال طبیعی داشت. او جزو کاندیداهای جبهه ملی بود که از تهران رای آورد، گرچه معاون نخست وزیر بود اما میخواست از دولت استعفا دهد تا جناح دکتر مصدق را در مجلس تقویت کند، ولی وقتی از بیمارستان بیرون آمد وزیر خارجه شد و به مجلس نرفت.
حسین شاه حسینی در گفتوگویی با مجله چشم انداز ایران(مهر ۸۲) نقل کرده که: « حسین مکی برای آقای زنجانی تعریف کرده بود که اشرف پهلوی در زمان دکتر مصدق بسیاری از ما را میخواست و میپذیرفت و تشویق و تهییج میکرد که نسبت به دکتر مصدق، عواطف و علایقی نداشته باشیم. از جمله فاطمی را به دفعات خواسته بود. مکی به آقای زنجانی گفته بود مقاومتی که دکتر فاطمی کرده بود و مطالبی را که به اشرف پهلوی گفته بود از یاد ما نخواهد رفت، ولی متأسفانه هیچکدام از ما شجاعت و شهامت او را نداشتیم که مقابل اشرف پهلوی به این شکل مقاومت کنیم و وقتی اشرف اسم دکترمصدق را میآورد، دکترفاطمی میگفت:"مصدق کبیر"، این لغت "کبیر" را اضافه میکرد و میگفت:"بفرمایید مصدق کبیر که به ایران، ایرانیت و حتی به سلطنت و مشروطه شما آبرو داد و بقای سلطنت شما و برادر شما در این است که حرفهای دکترمصدق را بشنوید. اگر بشنوید سلطنت شما دوام و بقایی پیدا میکند و یقین داشته باشید از بین رفتن شما با نشنیدن سخنان او یکسان است." به این جهت بسیار مورد کینه شاه و اشرف بود.» این پیشینه و شیوهای که فاطمی با پیشنهاد اعلام جمهوری از ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ پیش گرفت، بعدها خللی در تحلیل شما درباره نقش فاطمی در ارتباط شاه و مصدق وارد نکرد؟
من فاطمی را رابط بین شاه و مصدق میدانستم. حتی در جلسهای که برای ترور رزم آرا تشکیل شد، فاطمی گفته بود اصالتا از طرف دکتر مصدق، نیابتا از طرف خودم شرکت میکنم. دکتر مصدق هم طرفدار سرنگونی سلطنت نبود. افراطی گرایی فاطمی علیه سلطنت فقط ۳ روز است، از ۲۵ تا ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ که او در باختر امروز نوشت این دربار ننگین روی فاروق سیاه را سفید کرد. بعد به تمام نمایندگیهای ایران در خارج از کشور دستور داد از شاه استقبال نکنند و بر خلاف مسوولیت وزارت خارجه کاخ سلطنتی را مهر و موم کرد.
فاطمی در ۲۶ بهمن ۱۳۳۰ ترور شد، ولی رابطه شاه و مصدق در تیر سال ۳۱ تیره شد. پس شما به هدف نزدید، چون پنج ماه بین ترور و بروز اختلافات فاصله بود و مصدق هم بر سر اختیارات خودش در تعیین وزیر دفاع با شاه دچار اختلاف شد.
فاطمی طی این مدت همه در بیمارستان بود، در صحنه نبود، رابط نبود و این باعث شد روابط فرو بریزد. اختلافات یک باره پیدا نشد، با گذشت زمان و در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ خودش را نشان داد و آن زمانی بود که مصدق میخواست کابینه جدید را به مجلس معرفی کند و چون آقای دکتر مصدق درخواست وزارت دفاع را کرد و شاه مخالفت کرد، استعفایش را به شاه داد. فاطمی وقتی از بیمارستان بیرون آمد رابطه خوب شد. بعد از همین جریان است که خانم ثریا بختیاری میرود بانک ملی و مصدق دست او را میبوسد. اختلاف شاه و دکتر مصدق آتش زیر خاکستر بود که دکتر فاطمی نقش قشری آن را ایفا میکرد نه نقش ماهویاش را. رابطه شاه و مصدق خوب بود تا اسفند ۳۱ که مجددا روابط بهم خورد. در آن موقع است که شاه میخواهد از ایران بیرون برود و میبینیم آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی احساس خطر کردند و رفتن شاه را عامل جنگ داخلی میدانستند و شاید احساس آنها درست بوده است. مصدق هم شاید همین احساس را داشت که با رفتن شاه مخالفت کرد. وقتی اختلاف توسعه پیدا میکند تلاشهای میانجی کمرنگ میشود، لذا میبینیم وقتی اختلاف بین دکتر مصدق و آیت الله کاشانی پررنگ میشود، تلاشهای گروه آشتی دهنده که ۹ نفر بودند و سرپرستشان مهندس معظمی رئیس مجلس بود کمرنگ شد، چون خود هماهنگی زمان خاصی میطلبد، آن زمان که میگذرد قضیه دچار ناهمگونی میشود.
پس فاطمی چگونه رابطی بود که نتوانست این اختلافات را مهار کند؟
اختلافات بود اما ظهوری نداشت، در این مقطع گرایش فاطمی به مصدق بیشتر میشود.علتش هم آنگونه که مرحوم واحدی میگفت این بود که فاطمی معتقد بود دکتر مصدق پا به سن گذاشته و نیاز هست که جوانی مسوول اجرایی کشور شود. مصدق پس از بازگشت از آمریکا، از آمریکاییها مایوس شد، کمونیست نبود، با کمونیستها هم میانهای نداشت، اما برای اینکه به آمریکایی نشان دهد که اگر شما به ما کمک نکنید، ایران ایرانستان میشود، کمونیستها را آزاد گذاشت. آزاد گذاشتن کمونیستها در واقع دور شدن دکتر مصدق از دربار و ملت بود، چون شاه این مساله را قبول داشت که کمونیستهای ایران طرفدار براندازی او هستند. دکتر مصدق نمیخواست شاه را برنجاند، اما میخواست نظر آمریکا را جلب کند که به ایران کمک کنید، اگر کمک نکنید و کمونیستهای ایران روی کار بیایند، این منطقه جغرافیایی مهم از دست شما میرود. از طرف دیگر سرهنگ نادری، رئیس آگاهی که گزارش روزنامههای موافق دولت را به دکتر مصدق میداد، مطالب روزنامههای جناح چپ مثل بسوی آینده، شهباز، رگبار امروز، مصلحت و نوید آزادی که مدیرانش از سران حزب توده بودند را هم به عنوان روزنامههای طرفدار دولت گزارش میداد و این امر نمیتوانست شاه را ساکت بگذارد. شاه از دست حملات روزنامههای تودهای به او داشت به خارج از کشور میرفت. بدشانسی که مصدق آورد مرگ استالین در اسفند سال ۳۱ بود چرا که باعث شد در پلنوم حزب کمونیست شوروی بر سر رهبری شوروی اختلاف رخ دهد. در ابتدا مالنکوف دبیرکل شد که معتقد بود باید صنایع داخلی شوروی را رشد دهد و جهانگشایی نکند. لذا شوروی در اوایل سال ۳۲ دست از حمایت حزب توده برداشت. من معتقدم اگر در ۲۸ مرداد سال ۳۲ حزب توده به کادرهایش دستور میداد به خیابانها بیایند و در مقابل جریان زاهدی مقاومت کنند، مصدق سقوط نمیکرد. حزب توده در برزخی بود که باید تصمیم گیریهایش از مسکو بیاید و مسکو خودش هم در برزخ اختلافات بود. اینکه جلال آل احمد میگوید آخرین دری که زدم گفت اینجا مسکو است،همین است. اگر چه پس از ۲۸مرداد حزب توده پشیمان شد که چرا به خیابان نیامد، چون ۶۲۸ افسر و درجهدار در ارتش داشت، حوزههای حزبیاش قوی بودند. تهران ۳۰۰ هزار جمعیت داشت، روز ۲۸ مرداد با ۵ تانک کودتا شد.اگر حزب توده نیروهایش را به خیابانها فرامیخواند شاید ۳۰ تیر جدیدی رخ میداد، اما میبینیم هیچ حرکتی نشد. یک عده از پایین شهر راه افتادند، ۵ تا تانک هم به خیابان آمد، خانه دکتر مصدق را محاصره کردند، عصر ۲۸ مرداد هم دکتر مصدق فرار کرد و به خانه مهندس معظمی رفت.
چه اتفاقی باعث شد فاطمی در بهار سال ۳۲ نشان همایونی بگیرد ولی در تابستان همان سال تندترین مواضع را در قبال شاه و دربار اتخاذ کند؟
آقای دکتر فاطمی در سال ۳۲ به این نتیجه رسید که به تودهایها نزدیک شود برای زدن دربار. چون دکتر فاطمی به مرحوم واحدی گفته بود باید آقای دکتر مصدق در مقام پیشوایی قرار گیرد، و اگر آقایان همت کنند من نخست وزیر شوم. در رویای این بود که ایران جمهوری شود که رئییس جمهورش بعد از ماههای خرداد و تیر دکتر مصدق شود در مقام پیشوا و او مسوول اجرایی شود. آنگونه که من از حرفهای مرحوم سیدعبدالحسین واحدی در ملاقاتهایش با فاطمی استنباط کردم، فاطمی از فدائیان اسلام درخواست کرده بود که همکاری کنند او نخست وزیر شود. فاطمی در ۲۵ مرداد کار را تمام شده فرض میکرد.احساس میکرد شاه شکست خورده، لذا به مصدق پیشنهاد اعلام جمهوری میدهد. از کارهای خوبی که آن روز دکتر مصدق انجام داد این بود که حرف این وزیر خارجه و مشاورش را قبول نکرد و جمهوری را اعلام نکرد و دنبال شورای سلطنت بود. ما کشور کثیرالملهای هستیم که اقوام مختلف ایرانی در آن زندگی میکنند و اگر شاه آن روز از ایران میرفت ما یک جمهوری کردستان، یک جمهوری سیستان و بلوچستان و... داشتیم. شاید دکتر فاطمی احساسی که داشت و با برخوردی که مامورین نظامی شب ۲۵ مرداد با او کرده بودند به این مسائل توجه نداشت که ایران یک کشور استثنایی است که هر کدام از اقوامش داعیه استقلال دارند. نمیخواهم بگویم دکتر فاطمی عمدا این کار را میکرد، جهلی داشت نسبت به شرایط کشور ما. اگر درآن زمان در ایران اعلام جمهوری میشد نیمی از کشور در اختیار شورویها قرار میگرفت. بعدا میبینیم دکتر فاطمی را در منزل سروان محسنی دستگیر کردند که از افسران سازمان نظامی حزب توده بود. در گزارش جریان دستگیری سروان محسنی آمده یک چک ۳۰ هزار دلاری در خانهاش کشف شد. در آن زمان سکه ۳۰ تومان بود که میشد ۶ دلار، ببینید ۳۰ هزار دلار در آن زمان چه رقم بالایی بوده است. دو فرستنده هم در خانهاش کشف میشود.همه اینها در صورت جلسه دستگیریاش هست.
البته ملیگراها معتقدند پس از توطئه نهم اسفند و به تبع آن تیرگی شدید روابط شاه و مصدق، شاه تلاش فراوانی در جهت جذب دکتر فاطمی به خود کرد و در این راستا بالاترین نشان سلطنتی ایران(نشان درجه یک همایونی) را به فاطمی اهدا کرد و شاه و وزیر دربار هم به او قول داند که پس از مصدق میتواند بر روی بالاترین مقام حساب کند. طبق اقوال فعالان جبهه ملی، شاه در یک ملاقات ۴ ساعته به دکتر فاطمی پیشنهاد نخست وزیری پس از مصدق را داد اما دکتر فاطمی به شاه پاسخ میدهد:« اینها که به شما نصیحت میدهند با نهضت مردم جنگ کنید چه کسانی هستند؟ مگر شما چه بدی از این ملت دیدهاید که در صف اول مخالفین قرار میگیرید.» بنظر شما این مبهم نیست که شاه مدت کوتاهی بعد از نهم اسفند ۳۱ به فاطمی نشان همایونی میدهد و تنها کسی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد اعدام میشود، فاطمی است؟
بله. این ابهام دارد.اصلا خیلیها معتقدند آمریکاییها فاطمی را اعدام کردند. فاطمی پروندهای داشت که به انگیسیها نزدیک بوده، بعد با روسها نزدیک شده بود. بعد از آن به دربار حمله کرد. آمریکاییها آدم دو جانبه را نمیپذیرفتند. مجموعه حرکت آمریکا هماهنگ با دربار منجر به این شد که آقای دکتر فاطمی را به جوخه اعدام بسپردند. والا جریان ۲۵مرداد را فاطمی خنثی نکرد. سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی وقتی استعفای دکتر مصدق را برد تحویل سرهنگ ممتاز داد، مصدق دستور دستگیری او و خلع سلاح نیروهایش را داد. زمانی کودتای ۲۵ مرداد شکست خورد که نصیری دستگیر شد. در واقع عامل فرار شاه مصدق است نه فاطمی، اما میبینیم بعد از کودتای ۲۸ مرداد، دکتر مصدق، مهندس رضوی، سرتیپ ریاحی و دکتر شایگان هر یک به ۳ سال زندان محکوم شدند، اما فاطمی را اعدام کردند.
یعنی عامل خارجی در اعدام فاطمی موثر بود؟
آمریکاییها بنظرم نمیتوانستند افرادی را تحمل کنند که یک روز با انگلیس همکاری میکردند یک روز با روسها و او را اعدام کردند. چطور است فقط دکتر فاطمی اعدام میشود در حالیکه دکتر شایگان روز ۲۵ مرداد در جلوی مجلس گفت آن متاعی که قرار بود به تهران بیاید به بغداد رفت؛ منظورش شاه است، یعنی حمله او به شاه از دکتر فاطمی تندتر است. منتهی نماینده مجلس است و به ۳ سال زندان محکوم میشود.
مقالات تند او در روزنامه باختر امروز علیه شاه و دربار در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد هم در اصرار برای اعدام او موثر بود؟
غرض شخصی پیش آمده بود. این مربوط به دکتر فاطمی هم نبود. شیوهای در روزنامهنگاری بعد از شهریور ۱۳۲۰ رایج شد که مبتنی بر پرخاشجویی و فحاشی بود که محمد مسعود آن را در ایران باب کرد. در دهههای ۳۰،۲۰ و سال ۳۲ روزنامهها تند و مملو از فحاشی بود. این شیوه متداول بود و روزنامه باختر امروز فاطمی هم تقریبا پیرو محمد مسعود بود. حتی روزنامه خود ما نبرد ملت ارگان فدانیان اسلام، روزنامه اصناف، روزنامه شورش هم تند مینوشتند، کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش را با اینکه هیچ پستی نداشت با نفت در زندان آتش زدند. با او هم غرض شخصی داشتند، منتهی چون کریم پور شخصیت سیاسی نداشت و روزنامهنگار طرفدار مصدق بود، با اینکه بدتر از فاطمی کشته شد اما هیچ اسمی از او نیست.این نوع روزنامهنگاری در سه مقطع یکی سالهای ۱۲۸۹ تا ۱۲۹۹، دیگری ۱۳۲۰ تا ۳۲ و یکی هم اوایل انقلاب متداول شد، معمولا وقتی دیکتاتوری میرود فضای بازی که ایجاد میشود، انفجاری رخ میدهد.
چرا شما میگویید مرحوم دکتر فاطمی، نمیگویید شهید فاطمی؟ معتقدید فاطمی شهید نشده است؟
شهید خودش راهش را انتخاب میکند اما فاطمی با مرگ روبرو شد. او وقتی فهمید پیروز است کاخها را مهرو موم کرد. کسی که مرگ را انتخاب میکند باید او را شهید دانست، نه آنکه با مرگ روبرو میشود. در نظام جمهوری اسلامی من از کسانی هستم که با مسوولین جمهوری اسلامی رابطه خوبی داشتم و دارم، اما در جمهوری اسلامی خیابانی به نام فاطمی است.این یک تضاد است.
چه طیفی فاطمی را شهید نامید؟ چون این نوع ادبیات در جبهه ملی مرسوم نبود.
نهضت آزادی بعد از انقلاب فاطمی را شهید نامید.ادبیات جبهه ملی همانگونه که گفتید با ادبیات نهضت آزادی فرق میکرد.
خب درباره نامگذاری خیابانی به نام شهید فاطمی پس از انقلاب بحثی نشد؟
ما بحثی نکردیم.
چرا نهضت آزادی نتوانست خیابانی به نام مصدق کند؟
خواست آقای فلسفی آمد بهم زد. درباره نامگذاری خیابان شهید فاطمی ما اقدامی نکردیم. گفتیم دکتر فاطمی را شاه کشته، طاغوت کشته، قرار نیست چوب به بدن کسی بزنیم که از طاغوت زجر دیده است. بالاخره ما و او هر دو در مقطعی طرفدار براندازی سلطنت بودیم. برای من هم به اتهام مخالفت با اساس سلطنت تقاضای حکم اعدام شده بود که اگر با نواب صفوی دستگیر میشدم، تیرباران میشدم. دوستان من هم بخاطر مخالفت با سلطنت تیرباران شدند. دکتر فاطمی را هم سلطنت تیرباران کرد. انصاف به ما این را میگوید کسی که با دشمن مشترک مخالف بوده و دشمن مشترک او را از میان برده است ما به او ضربه نزنیم و بگذاریم نامش جاودانه در تاریخ بماند، گرچه دکتر فاطمی لائیک بود، طرفدار حکومت اسلامی نبوده و روزی که اعدامش کردند میگفت درود بر مصدق.
عبدخدایی ۷۴ ساله هر بار که از خیابان شهید فاطمی عبور میکند یا نام خیابان شهید فاطمی به گوشش میخورد، دچار چه حسی میشود؟ بعد از حدود ۶۰ سال از ترور فاطمی امروز چه عوالم روحی و عاطفی را سیر میکنید؟
دلم میخواهد وقتی از دنیا میروم همه از من راضی باشند، حتی مخالفینم. در شرایطی هستم که دلم نمیخواهد هیچ کس از زبان و قلم و اقدام من رنج ببرد.الان در شرایط عرفانی هستم که حاضر نیستم یک مگس را بکشم. انسان وقتی پا به سن میگذارد شرایط خاصی پیدا میکند. اگر نواب زنده مانده بود نمیدانم چگونه میشد؟ شاید او هم مثل من فکر میکرد. چون زمان انسانها را تغییر میدهد. چوب نیستیم که تغییر نکنیم. افکارمان در زمانهای مختلف تغییر میکند پس چه خوب که این تغییر در جهت تزکیه باشد. در دوره جوانی وقتی در انجیل خواندم که اگر شخصی در گوش شما زد، صورت خود را برگردانید تا به گوش دیگرتان هم بزند، این را اوج ترویج ظلم میدانستم، اما امروز این را اوج ترویج اخلاق میدانم. جامعه را با اخلاق باید رشد داد، گرچه متاسفانه امروز اخلاق را در جامعه در حال احتضار میبینم. در جامعه ما اخلاق دارد میمیرد. راحت همدیگر را متهم میکنیم. امروز اگر همه دنیا نمیگویم مسلمان شوند، اگر مسیحی معتقد به حضرت مسیح هم باشند دنیای ما بهشت میشود.از تعالیم انبیا دوره افتادهایم.اگر به آن تعالیم اتکا کنیم دنیا بهشت میشود،چرا که مسیح مبشر اخلاق بود، پیغمبر اسلام هم مبشر اخلاق بود.
نظر شما :