زنان و نان ارزان
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
تاریخ انقلاب مشروطه را عمدتاً فعالانی لیبرال نوشتهاند که بر محبوبیت مردمی جبههٔ ارتجاع سرپوش گذاردهاند و راهپیماییهای سلطنتطلبان را جمعیت «الوات»، «اوباش» و «لوطیها» خواندهاند و بهشان نپرداختهاند.(۱) حتی چندتایی نویسنده هم که اذعان کردهاند دربار تا حدی محبوبیت مردمی داشته، نتوانستهاند این پدیده را توضیح بدهند و توجیه کنند.(۲)
جمعیت سلطنتطلبها را میشود از گذر حضور سه عنصر متفاوتی توضیح داد که با آرمان و هدف مرتجعین همدلی داشتند. اول آنهایی که روابط اقتصادی با دربار و بنابراین منافعی گسترده در حفظ نظام پیشین داشتند. دوم، بزرگان مذهبی مختلفی که میترسیدند مشروطه صرفاً گام نخست به سوی «هرجومرج»، «نیهیلیسم»، «برابری»، «سوسیالیسم»، و «فرقهٔ بابی» باشد.(۳) مشارکت این عناصر مذهبی، تظاهرات حمایت از شاه را تبدیل کرد به جمعیت طرفداران «اسلام و شاه». سوم، هرازگاهی «اعتراض فقرا» هم بود، مبارزان طبقهٔ فرودست که حسابی بیزار بودند از ثروت بازار و از این انقلاب کسبه، صرافان و تجار هیچ چیزی نصیبشان نشده بود.
قاجارها با آن ثروت خانوادگی عظیم و درآمدهای زیادشان از حکومت، شبکهای از حمایتها را مدیریت میکردند. به سوگلیهایشان پیشکشی و مقرری میدادند، به اداریهای وفادارشان دفتر و حقوق و برای هزاران خدمتکار خانه، مهتر، کارگر و صنعتگر هم کار مهیا میکردند؛ استخدامشان میکردند برای کار در کاخهای سلطنتی، طویلهها، مزارع و کارگاهها. بهعلاوه، بسیاری از متنفذین هم پایتخت و هم ایالات نیز ادای سبک زندگی شاهانه را درمیآوردند. به این ترتیب وقتی حکومت مجلسمحور در نخستین سال استقرارش پیشنهاد بودجهای داد که از سهم دربار زده بود، عایدی ولیعهد را حذف کرده بود، دریافتی حدود دو هزار مقرریبگیر و درباری را قطع کرده بود و برنامه داشت برای گرفتن مالیاتهای عقبافتادههای زمینداران، ماجرا تهدیدی بود نه فقط برای قدرت و اثرگذاری خاندان سلطنتی و طبقهٔ اشراف، بلکه برای معیشت کسانی که برای اینها کار میکردند.
خزانهداری اندرونی که تا پیش از انقلاب حتی در مهلکترین شرایط اقتصادی خزانهداری مملکت، مشخصاً و با تأکید خاص، همهٔ الزامات و تعهداتش را برآورده میکرد، حالا در پرداختهایش تأخیر داشت و به حقوقبگیرانش خبر داد به خاطر قضیهٔ بودجه نمیتواند مواجب و دستمزدشان را بپردازد.(۴) مقصود حاصل شد و این خادمان وابسته به حکومت پیوستند به راهپیماییهای طرفداران سلطنت. یکی از کارکُشتههای این جنگ داخلی نوشت «آن روزها یکی از روشهای معمول سوءاستفاده این بود بگویند طرف «شخصیت مهتر» یا «ذهنیت نوکر» دارد، چون این آدمها و دیگر غلامان، نازپروردهٔ دربار بودند و در نتیجه تبدیل شده بودند به پَستترین، عقبماندهترین و متعصبترین حامیان استبداد در کل جمعیت تهران.» (۵)
این مستخدمان دولتی هستهای مؤمن به راهپیماییهای مرتجعین بخشیدند؛ حضور بزرگان مذهبی برایشان محتوای ایدئولوژیک فراهم میکرد. اگرچه عمدهٔ علما روابط صمیمانهای با مساجد و مدارس مذهبی بازار داشتند، اما تعدادی هم بودند که مداخل، تیول و مناصبشان مرتبطشان میکرد به شاه و حکومت، نه اهل تجارت. به این ترتیب سلسله مراتب مذهبی حتی پیش از انقلاب مشروطه هم خیلی سفتوسخت اما نه به تساوی تقسیم شده بود میان معدودی که دیدگاههای دربار را بیان میکردند و انبوهی که دل به بازار داشتند. اول کار، شمار آدمهای گروه دوم بسیار بیشتر از گروه اول بود اما هرچه انقلاب پیشتر رفت و تُندروها اهداف و آرمانهایشان را صریحتر بیان کردند ــ خواستههای اینان برابری همهٔ شهروندان صرفنظر از دین، تأسیس مدارسی دولتی مستقل از نهادهای دینی و تقلید از سبک زندگی غربی بود ــ بعضی علمای آزادیخواه بابت امنیت و خیال راحتی که در مناسبات قدیم بود، دست از آرمانشان شُستند.
در تیرماه ۱۲۸۶، یکی از چهرههای مذهبی بلندپایهٔ تهران، ضدیت خودش را با مجلس شورا اعلام کرد و همراه با حدود هفتاد طلبه رفت بست نشست در حرم حضرت عبدالعظیم. احمد کسروی، تاریخنگار انقلاب مشروطه که ضد روحانیت بود، مینویسد: «این نخستین گریز از تودهها بود.»(۶) سه ماه بعد گروه بزرگتر پانصد نفره رفتند همان جا بست نشستند و اعلام کردند اصل دین در خطر است. نظر کسروی این است که ماجرا تأثیر شدیدی داشت در تضعیف روحیهٔ تُندروها، چون چهرههای مذهبی سردمدار اعتراض، به شدت «مورد احترام مردم» بودند.(۷)
صفوف جمعیت «اسلام و شاه» هم هرازگاه با مشارکت «طبقات فرودست» شلوغ میشد. نقششان را از گذر توجه به مقولات نان و حق رأی و همچنین تبعیتشان از مذهب رسمی کشور، شیعه، میتوان توضیح داد.
در مراحل اولیهٔ انقلاب، شورشها و سرکشیها موفق شده بودند به واسطهٔ دفاع از هدف دستیابی به نان ارزانتر و همچنین اعلام جنگ علیه حکومت بابت گرانی خورد و خوراک، فقرا را جذب خود کنند. به این ترتیب خردهبورژواهای بازار و فقرای زاغهنشین توانسته بودند علیه دربار دست به دست همدیگر بدهند و همکاری کنند. این دو گروه زمانی از همدیگر جدا شدند که حکومت تغییر کرد، وقتی معلوم شد دستگاه تازهٔ اداره کشور در تحقق وعدهاش برای پایین آوردن قیمت خورد و خوراک بهتر از قبلیها نیست. شکاف میانشان را منافع مالی نمایندگانی از مجلس شورا وسیعتر کرد، نمایندگانی که مدافع بازار آزاد کالاهای مربوط به کشاورزی و پایان دادن به سیاست سنتی تثبیت قیمت نان از طریق دخالتهای دولت در خرید و فروش گندم بودند.(۸)
این ستیز فقرا و تُندروها بر سر قضیهٔ نان، در تبریز هویدا شد. در خردادماه ۱۲۸۶ انجمن ایالتی را، که طرفدار مشروطه بود، جمعیت خشمگینی محاصره کردند که خواستهشان نان ارزانتر بود؛ از عصبانیت، یکی از اعضای برجستهٔ انجمن را که از تاجران ثروتمند غلات بود، زجرکُش کردند. دو سال بعدتر سفیر بریتانیا به وزارت امور خارجهٔ کشورش گزارش داد در تبریز مشروطهچیها گرفتار «وضعیتی بحرانی» شده بودند و اینکه «ترس از قیام مردمی فقرای گرسنه داشتند.»(۹) نظر کسروی این است که «در تبریز در جریان انقلاب مشروطه، همچنان که در پاریس در جریان انقلاب فرانسه، مبارزان طبقهٔ فرودست سر برافراشتند. نیروی پیشبرندهٔ اینان به سمت هرجومرج بود. اول برانداختن نظام استبدادی و بعد سرنگون کردن طبقات ثروتمند و زمیندار. با پشتیبانی اینان بود که دانتون و روبسپیر به قدرت رسیدند. در تبریز هیچ دانتون و روبسپیری سر برنیاورد اما اگر برمیآورد، ما هم تجربهای از «حاکمیت وحشت» از سر میگذراندیم.» (۱۰)
در اصفهان برای مدتی کوتاه، چنین رهبرانی سر برآوردند. حرکت دستهجمعی آرام و مسالمتآمیز گروهی از زنان برای تقدیم عرضحالی به طلب نان ارزانتر به حاکم شهر، وقتی «پاسخی وقیحانه» گرفتند، تبدیل شد به بلوا. توی خیابانهای شهر افتادند دنبال فرماندار و سرآخر کُشتندش، مقامهای دولتی را کردند توی گونی و در زندان شهر را گشودند. فرماندار که به سربازانش دستور آتش داد، دیگر بلوای نان بدل شد به جنبشی سیاسی به سرکردگی «روحانیت مرتجع».(۱۱)
پینوشتها:
۱- لوطیها ورزشکارانی بودند عضلانی مال زورخانههای جاهای مختلف شهر. خیلیشان کار دستفروشی میکردند و بعضیشان هم آنقدر موفق بودند که مغازه داشتند، اما تمایل بیشترشان به این بود که توان جسمانیشان را در خدمت یک کارفرما بگذارند؛ تا جایی که وظیفهٔ محول شدهشان تضادی با اعتقادات مذهبی سفتوسختشان نداشت. در جریان جنگ داخلی میشد لوطیها را در هر دو سوی منازعه یافت.
۲- محمدتقی بهار در «تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران» (تهران، چاپ رنگین، ۱۳۲۲) مینویسد: «در آغاز مشروطه دو حزب در ایران پیدا شد: مشروطهخواه و مستبد. اعیان و طبقهٔ اول و طبقهٔ سوم یعنی تودهٔ مردم مستبد بودند و مشروطهخواهان را بیدین و انقلابی و هرجومرجطلب میشمردند، و مشروطهخواهان که عددشان قلیل ولی بیشتر آنان از طبقهٔ باسواد و روشنفکر بودند و میتوان آنان را طبقهٔ دوم نامید، مستبدان را جاهل و ظالم و ارتجاعی و غارتگر میشمردند.» (ص۲)
۳- یکی از اعلامیههای علمای محافظهکار در این منبع چاپ شده: کسروی، تاریخ مشروطهٔ ایران، ص۴۱۵.
۴- همان، ص۴۸۸؛ طاهرزاده بهزاد، همان، جلد چهارم، ص۵۹؛ ملکزاده، همان، جلد دوم، ص۹۳.
۵- طاهرزاده، همان، جلد چهارم، ص۵۹.
۶- کسروی، تاریخ مشروطهٔ ایران، ص۲۲۶.
۷- همان، ص۳۸۶.
۸- حبلالمتین، ۳۱ شهریورماه ۱۲۸۶.
9- Great Britain, op. cit., i, no. 2, p. 97.
۱۰- کسروی، تاریخ مشروطهٔ ایران، ص۳۵۵.
11- Great Britain, op. cit., ii, no. 2, p. 65.
نظر شما :