انقلاب ایران، انقلاب اسلامی است

رضا داوری اردکانی
۱۳ بهمن ۱۳۹۲ | ۲۰:۰۶ کد : ۴۰۰۲ دفتر مقالات
اردیبهشت ۱۳۶۱
انقلاب ایران، انقلاب اسلامی است
در زبان هر روزی کنونی که عین زبان مؤسسات بزرگ تبلیغاتی یا تحت تأثیر و نفوذ آن است تعبیر انقلاب اسلامی جدی گرفته نمی‌شود، نه اینکه قدرتمندان و سوداگران سیاست و بازار جهانی از انقلاب اسلامی به وحشت نیفتاده باشند، آن‌ها از این انقلاب بسیار ترسیده‌اند و نگران بسط آنند، مع‌ذلک از حقیقت انقلاب اسلامی رو می‌گردانند و صفت اسلامی انقلاب برای ایشان چیزی بیش از صرف لفظ نیست. به عبارت دیگر انقلاب اسلامی ترس در دل قدرتمندان و سوداگران جهانی انداخته است بدون اینکه عقل اینان به حقیقت انقلاب راه برده باشد. گسیختگی رشته ارتباط عقل و احساس هم نشانه خوبی نیست و در عصر ما غالباً حکایت از گسسته خردی یا ورشکستگی در عقل می‌کند. انقلاب اسلامی و پرفروغ‌تر شدن خورشید منیر اسلام با افول ماه مستنیر عقل و خرد شیطانی و استکباری غرب مقارن شده است و این درست‌‌ همان چیزی است که به نظر متولیان فرهنگ متجدد و معتادان به عادات روشنفکری و مطلق‌انگاران رسوم غربی ادعایی واهی می‌نماید. متصدیان نظام ظلم و جور حاکم بر عالم اثر انقلاب اسلامی را در لرزش پایه‌های قدرت و استیلای خود حس می‌کنند اما آن را یک امر عارضی و زودگذر می‌دانند و خیال می‌کنند که می‌توانند و باید به نحوی آن را براندازند. این‌ها و تمام کسانی که در وضع ایشان بسر می‌برند هر هفته‌ای که آغاز می‌کنند در محاسبات و پیش‌بینی‌های آخر هفته خود احیانا سقوط دولت اسلامی ایران را هم می‌گنجانند. اکنون بیش از دو سال است که آن‌ها کار این دولت را پایان یافته قلمداد می‌کنند و عجیب اینکه وقتی پیش‌بینی آن‌ها درست از آب در نمی‌آید درصدد بر نمی‌آیند که ببینند در کجای محاسبه خود اشتباه کرده‌اند. آن‌ها از تفکر در باب حکومت اسلامی رو می‌گردانند و چگونه رو نگردانند که از موهبت تفکر محرومند و حد خردمندیشان این است که در ارتجاعی بودن حکومت اسلامی چون و چرا روا نمی‌دارند، چنانکه گاهی صفت اسلامی را دلیل بر قرون وسطایی بودن می‌دانند و الفاظی مانند علم و فرهنگ و ترقی و آزادی و حقوقی انسانی را سپر اغراض و کینه‌توزی‌های خود می‌کنند و در حقیقت «مَثَلُهُمْ کَمَثَل الَّذی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بنُورهمْ وَتَرَکَهُمْ فی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصرُونَ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجعُونَ» (آیات ۱۷ و ۱۸ سوره بقره) به راستی هم فهم و ادراک ماهیت انقلاب اسلامی آسان نیست و به صرف هوشمندی و سیر در کتب و مقالات حاصل نمی‌شود. اصلا این انقلاب با نظام و عقل غربی سنخیت ندارد و با این عقل نمی‌توان آن را ادراک کرد. تمام کسانی که از این عقل بهره دارند یا در هوای آن دم زده‌اند و حتی بویی از آن به مشامشان رسیده است بسته به اینکه در چه درجه‌ای از فهم و دانش باشند نظر گوناگون نسبت به انقلاب اسلامی پیدا می‌کنند اما وجه مشترک آراء ایشان این است که این انقلاب یک حادثه صرفا سیاسی است و صفت اسلامی هم لفظ و نام است و در ماهیت انقلاب مدخلیتی ندارد و اگر دارد در حرف و شعار و ظاهر است و خلاصه اینکه به نظر ایشان حکومتی رفته و حکومتی دیگر آمده است.

 

ولی مگر ممکن است که یک انقلاب سیاسی را سیاسی ندانیم؟ نه معنی ندارد که بگوییم انقلاب اسلامی سیاسی نیست اما حقیقت یک انقلاب سیاسی مجموعه مسائل و گرفتاری‌ها یا شکست‌ها و پیروزی‌های آن نیست و مخصوصا بر طبق سلیقه اشخاص نمی‌توان آن را کشف کرد. پیداست که از مطالعه این مسائل و گرفتاری‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌ها و حتی از طریق آشنایی با احوال و حرکات مخالفان می‌توان به ادراک ماهیت انقلاب نزدیک شد زیرا در طی این حوادث است که حقیقت انقلاب متحقق می‌شود اما فلان گرفتاری اداری یا اقتصادی موروث را نمی‌توان ملاک و مناط حکم در باب انقلاب دانست زیرا انقلاب غیر از تغییر دولت و حکومت است. رفتن یک حکومت و آمدن حکومت دیگر یک امر معمولی و عادی است و به انحاء مختلف و منجمله با کودتا صورت می‌گیرد ولی انقلاب سیاسی یا بر اثر تغییر در تفکر و پس از پیدایش انسان دیگر که مستعد ورود در مدینه و نظام تازه باشد حادث می‌شود یا با انقلاب در تفکر یکجا و یکباره آغاز می‌شود. انقلاب انبیاء از این سنخ اخیر است ولی در هیچ یک از این دو سنخ انقلاب کار با تغییر حکومت و احراز قدرت سیاسی تمام نمی‌شود و گروهی که در رأس قدرت قرار گرفته است نمی‌توان به میل خود هرچه می‌خواهد بکند بلکه قدرت دولت و حکومت متناسب با ماهیت انقلاب و تابع سیر آن است و آن گروهی که بیشتر مظهر انقلاب است قدرت پیدا می‌کند نه آن‌هایی که بیشتر طالب قدرتند، پس با تأمل در گفتار و کردار و سیاست‌های متصدیان دولت انقلابی می‌توان به ماهیت انقلاب نزدیک شد، همچنین از آنجا که چیز‌ها به ضد خود شناخته می‌شود شناختن مخالفان یک انقلاب و دقت در سخنان و حرکات و افعال ایشان هم مقدمه ادراک ماهیت آن انقلاب می‌تواند باشد.

 

موافقان و مدافعان انقلاب اسلامی همه معتقدان به حقیقت اسلام و مستضعفان هستند و اگر بعضی از معتقدان و مسلمانان اعم از روحانی یا غیرروحانی ناراضی باشند از آن روست که عوارض انقلاب را عین حقیقت آن می‌انگارند یا از عمق و عظمت مشکلات خبر ندارند (البته روحانی‌نمایان و مسلمانان‌نمایان حکم دیگر دارند) در عین حال که به ملاحظات این طایفه باید توجه کرد و به آن ترتیب اثر داد و عوارض نامطلوب را به حداقل رساند، باید فرق حقیقت انقلاب و عوارض آن را برای ایشان روشن کرد تا انقلاب را عین عوارض ندانند و سلیقه خود را ملاک قرار ندهند و مخصوصا باید توضیح داد که انقلاب در تصرف و ملکیت هیچ طایفه‌ای نیست و سیاست و سیاستمداران انقلابی مظاهر انقلابند و چنان نیست که اگر اشخاص یا گروه‌های معینی از میان برداشته شوند انقلاب نابود شود. انقلاب حقیقتی دارد که صورتی از آن در دل و جان مستضعفان است و تا این حقیقت باقی است مخالفت‌ها هر چه قوی و شدید باشد به جایی نمی‌رسد حتی تجاوز نظامی و روشن کردن آتش فتنه و نفاق و آشوب هم نه فقط نفعی به ضد انقلاب نمی‌رساند بلکه دود این آتش‌افروزی‌ها به چشم فتنه‌گران و آتش‌افروزان می‌رود. اشتباهی که معمولاً میان کودتا و انقلاب می‌شود بسیاری از گروه‌ها را به اظهارنظر‌ها و اعمال و افعال خطرناک کشانده است، در کودتا گروهی قدرت را به دست می‌گیرد و همه چیز را به زور تصرف می‌کند، در انقلاب از ابتدا قدرت متمرکز وجود ندارد یعنی تمام گروه‌ها و دسته‌ها در هر جا که هستند قدرت دارند و آن قدرت را اعمال می‌کنند. در ابتدای انقلاب که مرحله نفی است در ظاهر دامنه اتفاق رأی و نظر وسیع‌تر است، درست بگوییم در انقلاب ما اکثریت قریب به اتفاق مردم و گروه‌های سیاسی در نفی رژیم شاهنشاهی متفق بودند اما تمام گروه‌ها و فرقه‌های سیاسی و اجتماعی نمی‌گفتند و نمی‌گویند که باید اساس معاملات و مناسبات را بر هم زد. بعضی از احزاب و گروه‌ها حتی به رژیم هم کاری نداشتند بلکه معترض به بعضی اشخاص و اعمال ایشان بودند، گروه‌هایی هم بودند که با رژیم مخالفت داشتند و خیلی مایل بودند که قدرت دولت به دست ایشان بیفتد و این را حق خود می‌دانستند و گمان می‌کردند و شاید هنوز هم در عین ورشکستگی در نظر و عمل و ظاهر و باطن گمان می‌کنند که انقلاب بی‌وجود ایشان سر و سامان پیدا نمی‌کند یا از سیر خود منحرف شده است، به عبارت دیگر آن‌ها فکر می‌کردند که اگر انقلابی ممکن باشد باید به دست ایشان و مطابق طرح و نظر ایشان صورت گیرد و اگر دست آن‌ها از قدرت کوتاه باشد انقلاب از راه حقیقی منحرف شده است. این‌ها طوایف مختلفند و از حدود شصت سال پیش به این طرف تصوری نزدیک به تصور کودتا از انقلاب دارند. این‌ها با این تصور خیال می‌کنند که قدرت را که حق ایشان بوده است از دستشان بدر آورده‌اند. کی قدرت را از دستشان بدر آورده است؟ قدرت را بدون قدرت نمی‌توان از کسی سلب کرد و هر کسی یا هر گروه و جمعیتی که بتواند از عهده این مهم برآید و بر قدرت خود بیفزاید باید از ابتدا قوه و قدرتی داشته باشد. گروه‌هایی بودند که قدرت مالی و اقتصادی داشتند، گروه‌های دیگر هم به نظم تشکیلاتی و شبه نظامی پرداخته بودند و در مآل امر تمام آن‌ها متحد شدند و قدرتشان را روی هم ریختند ولی کارشان به جایی نرسید یا در سودای قدرت به جنون خون انجامید. در این گیر و دار خیلی حرف‌ها و بحث‌ها هم به میان آمد اما هیچ یک از طوایف خصم این به خاطرشان خطور نکرد که نکند آن‌ها با حقیقت انقلاب ارتباطی ندارند. واقع اینست که برای آن‌ها حقیقت انقلاب معنی ندارد بلکه فقط باید قدرت را احراز کرد و گاهی به هر قیمت باید به این مقصود رسید اما اگر در جنگ قدرت چیزی به دست نیامد کار دیگران را باید قیاس از خود گرفت و چنین وانمود کرد که ایشان مثلا با کنار زدن گروه‌های دیگر قدرت را قبضه کرده‌اند، گویی یک حکومت می‌تواند در آشوب و بی‌نظمی یا رعایت اهواء مدعیان قدرت، حکومت کند.

 

فعلا بحث در این نیست که دولت اسلامی به چه نحو قدرت را به دست گرفته است بلکه مطالب اینست که ببینیم چه شده است که گروه‌های سیاسی و اجتماعی نسبتا متنفذ و متشکل اما بدون ریشۀ محکم و استوار در میان مردم، درصدد احراز قدرت سیاسی برآمدند و عجولانه و با دستپاچگی به جنگ قدرت کشیده شدند و آنچه گمان نمی‌رفت که به این زودی به سرشان بیاید بر سر خود آوردند. راستی چه شد که گروه‌های صاحب قدرت مالی با اینکه در کنار سازمان‌های مسلح قرار گرفتند و از حمایت اکثریت خوکردگان به عادات متجددمآبی برخوردار بودند به قدرت نرسیدند؟ ساده‌ترین جواب این است که دسته اول با پول فکر می‌کرد و تدبیر می‌اندیشید. دسته دوم سودای خون و باروت و تخماق را قائم مقام تفکر کرده بود و گروه سوم به عبارات تقلیدی که طوطی‌وار باز می‌گفت دلخوش بود. البته اگر قرار بود با یک کودتا یا یک شبه کودتا قدرت سیاسی از یک گروه به گروه دیگر منتقل شود گروه‌های مزبور هم قدرت را قبضه می‌کردند ولی در حقیقت این گروه‌ها در انقلاب اثری نداشتند یا اثر بسیار ناچیز داشتند منتهی از برکت انقلاب مجال و میدان فعالیت پیدا کردند و بدون اینکه بپرسند که آزادی فعالیت سیاسی آن‌ها از کجا بوده است خود را و منحصراً خود را مستحق حکومت و حاکمیت دانستند اما چون مظهر انقلاب نبودند و با حقیقت آن نسبتی نداشتند در سیر آن به دور افتادند.

 

گفته شد که ماهیت یک انقلاب مستقیما از رفتار و کردار و گفتار موافقان و مخالفانش ادراک نمی‌شود اما بی‌توجه به این رفتار‌ها و گفتار‌ها هم نمی‌توان به حقیقت آن‌ها پی برد. در واقع این‌ها نشانه‌هاییست که ما را به حقیقت انقلاب راهبر می‌شود. آنکه از ایران و ایران‌دوستی دم می‌زند و در مخالفتش با انقلاب از نشر هیچ ناسزا و دروغی ابا نمی‌کند ایران را دوست نمی‌دارد، او حتی صلاح شخص خود را هم نمی‌داند و به دشمن ایران خدمت می‌کند. این‌هایی که در رادیو‌ها و نشریات و مصاحبه‌های خود بی‌پروا دروغ می‌گویند و حرف‌های باب طبع قدرتمندان می‌زنند چگونه ممکن است که مورد اعتماد مردم باشند. آنکه جلوه‌ای از جلوه‌های حق را می‌پوشاند و منکر می‌شود داعیه حق‌پرستی و مردم‌دوستی نمی‌تواند داشته باشد و با دروغ و ریا بنای راستی و صفا گذاشته نمی‌شود.

 

بعضی دیگر کمتر از وطن و بیشتر از مصالح و منافع مردم و خلق سخن می‌گویند و مرادشان اینست که اگر آن‌ها قدرت را به دست بگیرند خلق به منافع خود رسیده است و اگر آن‌ها از قدرت و حکومت دور باشند بر خلق ستم شده است. این‌ها اوهام خود را عین مصالح خلق می‌دانند و حاضرند که به حکم این اوهام تمام خلق را نابود کنند. نام این‌ها هر چه باشد و هر شعاری که داشته باشند حقیقت حال و رفتار و بستگی‌هایشان را از ظاهر سخنان و حرکات و حتی از مطالعه در ایدئولوژی ایشان نمی‌توان دریافت. این‌ها گرچه اظهار تعلق به یک ایدئولوژی می‌کنند و ممکن است که قواعد و رسوم متعلق به احزاب و گروه‌های سیاسی را کم و بیش و در مراحلی مراعات کنند، صبر و حوصله بدیق اهل سیاست را ندارند بلکه بیشتر نشانه آمدن و یا رفتن چیزی هستند و احیاناً خود را نابود می‌کنند تا مثلاً چیزی که آن‌ها را تسخیر کرده است با مرگشان فی‌الجمله از میان برخیزد و چیز دیگری جا باز کند. اصولاً کسان و گروه‌هایی که چیزی می‌گویند و به آن عمل نمی‌کنند و حتی در مواقع مختلف پای‌بند گفته‌های دیگر خود نیستند از عهده هیچ کار بزرگی بر نمی‌آیند اما کسانی از ایشان که به کارهای خطرناک و به بازی مرگ دست می‌زنند گرچه در خرد و خردمندی مزیتی بر اقران خود ندارند اما شبه انقلابی هستند و اثر منفی‌ ایشان در تاریخ می‌ماند. از مخالفت طوایفی که انقلاب عادات و زندگی عادی ایشان را کم و بیش بر هم زده است لازم نیست گفته شود. این‌ها که بسته عادات خویشند ممکن است چرخ کار‌ها را قدری کُند کنند اما هرگز منشاء تغییرات اساسی نمی‌شوند ولی در شناختن انقلاب اسلامی این معنی اهمیت دارد که مخالفان سیاسیش ریشه در میان مردم ندارند و امکانات خود و جامعه خود را نمی‌شناسند و به تکرار حرف‌های تقلیدی اکتفا می‌کنند. گروه‌های اجتماعی مخالف هم بسته پول و شغل و تعینات و عادات مختلف، از جمله عادات روشنفکری هستند. قصد آن نیست که هر ناراضی و مخالفی را تحقیر کنیم ولی مخالفان انقلاب معمولاً درجا می‌زنند و حتی سیر انحطاط می‌پیمایند و چون معمولاً سابقه و استحکام در رأی و عمل ندارند چه بسا که مرتکب سفاهت‌ها می‌شوند. نکته شایان توجه این است که در مخالفت‌ها کمتر سخن اصولی و جدی شنیده می‌شود. غالب کسانی که سخنان مخالف می‌گویند درصدد ارضاء اهواء خود هستند و همچنین بیشتر کسانی که به رادیوهای دشمن انقلاب گوش می‌دهند در انتظار شنیدن مطالب جدی نیستند بلکه برای شنیدن دروغ و ارضای حس نفرت به آن گوش می‌دهند. آن‌ها به رؤیای برهم زدن انقلاب قانعند، شایعات و تبلیغات دروغین هم این رویا را پایدار می‌کند. عجیب آنکه این‌ها در رژیم سابق هم اگر مخالفت کرده باشند مخالفتشان محدود به گوش دادن به رادیوهای خارجی و ادای سخنان دلخوشکنک در مجالس و محافل خصوصی و خانوادگی و دوستانه بود.

 

مخالفان و دشمنان داخلی قدرت روحی و عقلی و حس تشخیص وضع و موقع ندارند. در خارج از کشور هم فاسد‌ترین رژیم‌های سیاسی دست‌نشانده و تمام غارتگران و سوداگران بین‌المللی و ارباب مطامع و مستکبران با انقلاب اسلامی خصومت می‌ورزند. با توجه به این معنی قبل از اینکه به تحقیق در ماهیت انقلاب بپردازیم این پرسش پیش می‌آید که چگونه مخالفان داخلی که بعضی طوایف ایشان سال‌ها داعیه مبارزه با استعمار و امپریالیسم داشتند با قدرت‌های استکباری که دشمنی‌شان با اقوام مستضعف عالم مسلم شده است در یک سنگر قرار گرفته‌اند. آن‌ها چگونه می‌خواهند به کمک مؤسسات جاسوسی و تبهکاری غرب حکومت مستقل ضد امپریالیست و مترقی به وجود آورند؟ اگر دروغ نمی‌گویند بسیار ساده‌لوح و احمقند و ذره‌ای شم و عقل سیاسی ندارند و داعیه رهبریشان از جمله شوخی‌ها و شگفتی‌های این زمانه است. چگونه می‌توان به کمک قدرت خارجی و دشمن بر سر کار آمد و مستقل از آن قدرت حکومت کرد؟ می‌گویند ما با ارتجاع و نظام حکومت قرون وسطایی مخالفیم و در وضع کنونی مهم اینست که ارتجاع برافتد یعنی به قول خودشان حکومت آخوند‌ها برود دیگر هرچه پیش آید اهمیت ندارد و چو فردا شود فکر فردا کنیم. سه پرسش در اینجا مطرح می‌شود: ۱ـ مقصود از ارتجاع چیست و این عنوان به چه چیز یا به چه کسانی داده می‌شود؟ ۲ـ حکومت اسلامی یا به اصطلاح مخالفان حکومت ارتجاع چگونه و با چه قدرتی ساقط می‌شود و اگر ساقط شد چه حکومتی به جای آن برقرار می‌شود و کدام قدرت حافظ آن حکومت است؟ ۳ـ آیا مخالفان و دشمنان انقلاب اسلامی چه درس‌هایی از حوادث سه سال اخیر گرفته‌اند و در باب بی‌عقلی‌هایی که تاکنون از حامیان و زعمای ایشان سر زده است چه می‌گویند؟

 

ارتجاع معمولاً در مقابل ترقی‌خواهی است، هر کس به اصول و مبانی تمدن جدید بی‌اعتنا باشد مترقی نیست، مترقی کسی است که نوعی سیر قهری ترقی در تاریخ قائل است و خود و آراء و اوهام خود را مظهر کمال ترقی می‌داند و هر کسی در افکار و آراء و اوهام او چون و چرا کند مرتجع است یا بهتر بگوییم مرتجع کسی است که با تجدد مخالف است و بازگشت به مناسبات گذشته را سفارش می‌کند یا در راه این بازگشت می‌کوشد، آیا انقلاب ما برای بازگشت به گذشته بود و ما در راه تجدید بنای گذشته هستیم؟ تجدد واقعی ما‌‌ همان بود که قبل از انقلاب داشتیم. با آن نوع تجدد و تجددمآبی کدام ترقی حاصل می‌شود؟ مع‌ذلک کسانی هستند که می‌گویند بعد از انقلاب می‌بایست که راه ترقی و ترقی‌خواهی پیش گرفته شود. این راه ترقی‌خواهی که می‌گویند رهرو می‌خواهد چگونه می‌بایست این راه پیش گرفته شود؟ و چه قدرتی تحقق آن را ضمان می‌شد؟ و چرا نشد؟ خیالبافی و ادای مطالب انتزاعی بسیار آسان است، سپر کردن الفاظ علم و ترقی هم هنری نیست اما کسانی که رسیدن به اوهام موسوم به وضع مترقی را خیلی آسان می‌انگارند یا دروغگویند یا جاهل و در هر صورت سخنشان قابل اعتنا نیست. انقلاب ما برای رسیدن به کمال منتظر در تمدن جدید نبوده است اما تا زمانی که غرب آغاز به فرو ریختن از باطن نکند ما نه فقط از تکنولوژی و علم تکنولوژیک اعراض نمی‌کنیم بلکه جداً علم جدید را فرا می‌گیریم. ما از اصلی که فرانسیس بیکن و دکارت در صدر دوره تجدد اظهار کردند متابعت نمی‌کنیم. بر طبق آن اصل علم باید بشر را بر عالم و آدم مستولی سازد. ما علم را وسیله استیلا نمی‌دانیم و آن را وسیله استیلا قرار نمی‌دهیم چه رسد به آنکه به عبودیت علمی درآئیم که استیلا و استکبار ملازمه دارد یا از لوازم روح استکبار است. ما منکر علوم جدید نمی‌شویم اما نمی‌توانیم فیزیک، ریاضی را مثل اعلای علم و مظهر کمال انسان بدانیم. البته بر عهده سیاست نیست که بگوید چه علمی خوب است و کدام خوب نیست، اصلاً مردمان با دستورالعمل دنبال علم نمی‌روند یا از آن اعراض نمی‌کنند. انقلاب ما در عین حال که اسلامی است و به آینده نوع بشر تعلق دارد به تجربه تاریخی رو کردن به غرب توجه خاص پیدا کرده و در این توجه دریافته است که ما از غرب بیشتر ظواهر و مفاخرت به آن ظواهر را اخذ کردیم. پس مانعی ندارد که عکس‌العمل این سفاهت تاریخی و دوران محجوری نحوی رو کردن دوباره به علم جدید باشد و این عکس‌العمل حتی در مرحلۀ اول انقلابی که باید عالم جدیدی با آن تأسیس شود تا اندازه‌ای طبیعی و پذیرفتنی است و شاید آنچه را که در رژیم گذشته نمی‌توانستند از علم و ترقی فراهم کنند در اثر انقلاب اسلامی حاصل شود.

 

پس انقلاب حتی به معنایی که مدعیان می‌گویند ارتجاعی نیست اما اگر می‌گویند که اجرای قوانین متعلق به گذشته ارتجاع است و باید قوانین امروزی مترقی وضع و اجرا شود جواب اینست که این‌ها اولا باید معلوم کنند که قوانین و قواعد چه تعلقی به زمان دارد و اگر دارد این تعلق چگونه است؟ و اصلاً از حقیقت زمان چه می‌دانند. ثانیاً مگر تمام قوانین اساسی ممالک اروپایی و آمریکایی که نزد مدعیان تقریباً صفت قدس دارد در گذشته تدوین نشده است؟ می‌گویند این‌ها را بشر وضع کرده و هر وقت لازم بداند آن را تغییر می‌دهند. در واقع هم بحث به اینجا باز می‌گردد که قانون را بشر باید وضع کند و متابعت از قوانین آسمانی ارتجاع است. ثالثاً گمان می‌کنند که قوانین دین با حفظ تمام شرایط و اوضاع عالم کنونی اجرا خواهد شد، این‌ها نمی‌دانند تا بشر و عالم کنونی به سوی حق و حقیقت باز نگردد حقیقت دین متحقق نمی‌شود. به عبارت دیگر قواعد و قوانین دین را به عالمی که دین در آن غریب و بیگانه است پیوند نمی‌توان زد اما اگر عالم به نحوی دگرگون شود که خواهان حکم دین باشد تمام اشکالات منتفی می‌شود. به عبارت دیگر اختلاف در اینست که آیا می‌توان و باید از عادت عهد جدید رهایی پیدا کرد یا باید بیشتر در بستگی به آن اصرار نمود. اگر اصرار در این بستگی ترقی‌خواهی است و رهایی و آزادی از آن ارتجاع است بحث صورت دیگری پیدا می‌کند. در این صورت مترقی بودن به معنی حفظ وضع موجود و ضدیت با انقلاب و ارتجاع به معنی انقلاب است. در عصر کنونی نزاع انقلابی بودن و ارتجاعی بودن میان چپ و راست، مارکسیست و لیبرال و… نیست، تمام این‌ها مدافع وضعی از اوضاع موجود در گوشه‌ای از عالم هستند و انقلابی کسی است که عالم دیگر و آدم دیگر می‌خواهد، عالم و آدم دیگری در سایه حق و پناه او (مساله ماهیت علوم انسانی و اجتماعی را باید در ارتباط با این معانی مورد تحقیق قرار داد) این را به هر نامی می‌خواهند بنامند ولی حقیقت آن ارتجاع و بازگشت به گذشته نیست، منتهی کسانی که محدود و محصور در ظاهربینی هستند از این هم فقط ظاهر آن را می‌بینند و این ظاهر را مثل ظواهر عالم عادی خود در زبان می‌نمایند. در لفظ و معنی ارتجاع جدا باید اندیشید. تا آنجا که من می‌دانم جدی‌ترین متجددان ما حرف‌های کوچه‌ها و روزنامه‌های قرن هیجدهم اروپا را به زبان آشفته خود باز می‌گویند و دریغا که این سخنان را عین حق و ملاک علم می‌انگارند و اگر نه همگی، غالباً مدعی ابداع و آوردن تفکر نو هستند. راستی چرا به این‌ها مرتجع نگوییم؟ و مگر این‌ها مرتجع نیستند؟ خودشان می‌گویند نه ما مرتجع نیستیم بلکه دینداری ارتجاع است. روح تجدد و عالم جدید ممکن است هر چیزی را تحمل کند، با دین هم اگر صرف عادات و تشریفات باشد می‌سازد اما با دین حقیقی و حقیقت دین دشمن آشتی‌ناپذیر است. آن‌ها هر چه می‌خواهند بگویند، دینداری می‌تواند بشر را از ابتلای بزرگ بی‌خانمانی نجات دهد و در واقع کسانی که هنوز این بی‌خانمانی را درست حس نکرده‌اند به گذشته تعلق دارند و مرتجعند.

 

مطلب دیگر این است که مخالفان حکومت جمهوری اسلامی چگونه و با چه قدرتی می‌خواهند آن را ساقط کنند. تاکنون اکثریت مردم حافظ این حکومت بوده‌اند و تا وقتی که حکومت به مردم تعلق داشته باشد می‌ماند و ساقط نمی‌شود. ممکن است بگویند مگر مخالفان حکومت اسلامی جزء مردم نیستند و یا عدم تعلق ایشان اثری در تزلزل و سقوط دولت اسلامی ندارد؟ در اینجا بدون اینکه به تعداد حافظان جمهوری اسلامی و عدد مخالفان آن کاری داشته باشیم باید به یک اشتباه بسیار رایج اشاره کنیم. غالباً می‌پندارند که به صرف اینکه گروه‌ها و دسته‌هایی از حکومت ناراضی باشند آن حکومت ساقط می‌شود یا پایدار ماندن یک حکومت را دلیل بر رضایت مردم از آن حکومت می‌انگارند و حال آنکه بعضی حکومت‌ها را می‌شناسیم که منفور اکثریت قریب به اتفاق مردم است و همچنان به ستمگری ادامه می‌دهند و احیاناً حکومت‌هایی بوده است که مردم به آن علاقه داشته یا بی‌علاقه نبوده‌اند و با وجود این دوام چندان نیاورده است. البته قدرتمندان و مستکبران بین‌المللی از حکومت‌های دست‌نشانده خود پشتیبانی می‌کنند و عوامل خود را در رأس امور می‌گمارند ولی به هر حال این مردمند که شانه‌هایشان در زیر بار ظلم خم می‌شود و آن را تحمل می‌کنند و گاهی هم مردانه در مقابل ظلم می‌ایستند. مطلب بر سر رضایت و نارضایتی به معنی متداول لفظ نیست، ممکن است گروه یا گروه‌هایی از حکومت خود چندان رضایت نداشته باشند اما با زمامداران خود در فکر و عمل شبیه باشند و رشته تعلقی میان این گروه‌ها و حکومت وجود داشته باشد. حکومت‌های اروپای غربی با اینکه معمولا با رأی مردم روی کار می‌آید نه موافقان جدی دارد و نه احزاب و گروه‌های مخالف با آن مخالفت جدی دارند. مردم و حکومت به یک سنخ از ادب و فرهنگ تعلق دارند و همان‌طور که از خود راضی یا ناراضی هستند از حکومت هم اظهار رضایت یا نارضایتی می‌کنند. البته مسائل اقتصادی و اجتماعی در حد خود اثر و اهمیت دارد اما محور تمام افکار و اعمال، فرهنگ و تمدن جدید غربی است که همه به آن تعلق دارند و از این حیث اختلافی میان چپ و راست، شرق و غرب و… نیست. اگر روزی برسد که ارکان ادب غربی و اصول مورد قبول مردم غرب در وجود ایشان فرو ریزد رشته تعلق ایشان به نظام‌های سیاسی موجود قطع می‌شود و از دموکراسی و سوسیالیسم و فاشیسم و لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی و امثال آن اثری نمی‌ماند. غرب تازه شروع کرده است که نگران و اندیشناک چنین روزی باشد اما تا وقتی که بر عادت فکری کنونی باقی است حکومت‌ها و رویه‌های تبلیغات و تعلیم و تربیت و به طور کلی مناسبات و معاملات همین است که هست.

 

در کشورهایی مثل کشور ما گروه‌هایی هستند که عادت فکری غرب و رسوم تمدن غربی را تفکر و تمدن مطلق می‌انگارند و ظاهراً تعلقی شدید‌تر از این نمی‌توان تصور کرد. مع‌هذا اینان در اینجا و در تمام کشورهای مشابه از خود قدرتی ندارند و جز این هم نباید باشد زیرا مردم با اینان در تعلق به غرب شریک نیستند و تعلقشان به فرهنگ و ادب و تمدن غرب در تمام جهات و مخصوصا در سیاست بالاخره به متابعت ایشان از قدرت‌های سیاسی و اقتصادی می‌انجامد ولی این را هم باید گفت که قدری از ضعف ایشان هم مربوط به تعلق سطحی اما شدید و بی‌چون و چرا و بهتر بگوییم تعلق کور به ادب غربی است و با همین تعلق کور بود که روز به روز بیشتر به ظاهر ظواهر غرب بسته شدیم و کمتر به منشاء قدرت آن توجه کردیم و از این تعلق که اسم تعلق دارد و عادت بلهوسی است همت بر نمی‌آید و قومی که همت ندارد منشاء اثر بزرگ نمی‌شود. در سطح سیاست مخالفت با برنامه‌های دولت و اعمال و رفتار ماموران حکومت امری عادی و بی‌اهمیت است اما نظامی را که به مردم به آن تعلق دارند با چون و چرا در برنامه‌ها و اعمال و رفتار ماموران آن نمی‌توان ساقط کرد مخصوصا اگر مدعیان مدعی انقلابی‌ها باشند و رفتار عادی و معتاد را سفارش کنند. گروه‌ها و طوایفی که در این سطح مخالفت می‌کنند نمی‌دانند بنای دولت جمهوری اسلامی بر چه چیز استوار شده است و به این جهت مخالفتشان اثری ندارد. و هرچه دست و پا کنند حاصلش جز حرف‌ها و گفت‌وگو‌ها و مشغولیت‌ها و حرکات هر روزی نیست. این‌ها اگر در واقع از دولت اسلامی ناراضی هستند لااقل باید بدانند که ناراضی‌ها وقتی می‌توانند حکومتی را ساقط کنند که اولا خود واجد قدرت برقراری و تاسیس حکومت باشند و ثانیا این قدرت معارض قوی نداشته باشد. سردمداران ناراضی‌هایی که نارضایتی‌ ایشان از حد گله و شکایت گذشته و با آرزوی برانداختن یا بهتر بگوییم برافتادن جمهوری اسلامی می‌خوابند و بیدار می‌شوند اگر بعضی شرایط و لوازم اعمال قدرت را داشته باشند با منشاء حقیقی آن بیگانه‌اند و ناچار هر چه بخواهند بکنند باید با طرح و تصویب قدرت‌های بزرگ باشد. در واقع اینان عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی و کارگزاران و عمله قدرت‌های بزرگند و اگر با حمایت آنان کاری از دستشان برنیاید بدون این حمایت چه می‌توانند بکنند؟ در عالم روشنفکری هم این ضعف عیان است و گرچه اشخاص تحصیلکرده متخصص دانشمند کم نیستند، روشنفکران که عمده تعلقشان به سیاست و مسائل سیاسی است و شاید جز به سیاست به چیزی نمی‌اندیشند، چیزی که نشان فهم و خرد سیاسی باشد نشان نداده‌اند و شاید بعد از این هم نشان ندهند و شکست یعنی همین.

 

به راستی آن‌هایی که از حکومت موجود بدشان می‌آید چگونه و با چه چیز، به مدد چه کسانی می‌خواهند حکومت دیگر روی کار بیاورند؟ با اتکاء به گروه‌های متفرقی که هر یک به جهتی مخالفت می‌کنند نه می‌توان حکومت را ساقط کرد و نه می‌توان آن را نگاه داشت. این حرف‌هایی هم که در مورد دموکراسی و سوسیال دموکراسی و… می‌زنند ضامن تحقق ندارد و تازه در جاهایی که به نحوی تحقق یافته است تحققش چه بوده و آینده آن چه خواهد بود که اینان به خیالی که خیال اندر خیال است دل خوش کرده‌اند. تمنای محال و نزاع بر سر آن کار عبثی است، خلاصه اینکه ساقط کردن یک حکومت مقتدر انقلابی وقتی ممکن است که بسیاری از مردم انقلابی از آن رو گردانده باشند و مخالفان نه فقط از حیث تعداد معتنابه باشند بلکه تعلق به اصول و مبادی معین و نظام سیاسی و اجتماعی خاص پیدا کرده باشند و با اعتقاد برای برقراری آن بکوشند. اگر کسانی هم هستند که صرفاً منتظر مداخله خارجیان نشسته‌اند به حالشان باید گریست که در فهم و ادراک و اخلاق مستضعفند و عجبا که بیشتر مخالفان جمهوری اسلامی از این قماشند یا به این قماش می‌پیوندند. تمام کسانی که با جمهوری اسلامی مخالفت می‌کنند باید توجه داشته باشند که با مخالفت خود در کنار چه کسانی قرار می‌گیرند و آلت‌دست چه قدرت‌هایی می‌شوند و در هر صورت در مورد مخالفت خود و نحوۀ مخالفت و مبانی و آثار و نتایج آن تأمل کنند. اگر دفاع از تجدد می‌کنند کافی نیست که باد تجدد به دماغشان خورده باشد چرا این‌ها در حقیقت آن تحقیق نکرده‌اند و اگر صورت معینی از حکومت را مطلوب می‌دانند چرا نتوانستند و نمی‌توانند آن را به دیگران تعلیم دهند. در این شرایط فرض کنیم که خدای ناکرده این حکومت ساقط شود چنانکه امام بزرگوار فرمودند مسلم بدانید که کار به دست این فرقه‌های سیاسی که وجه مشترکشان دشمنی با جمهوری اسلامی است نمی‌افتد بلکه حکومتی را می‌آورند که این فرقه‌ها را دور می‌اندازد.

 

آیا این مدعیان سیاست‌دانی و طرفداران فلان و بهمان ایدئولوژی آن نوع حکومت را به جمهوری اسلامی ترجیح می‌دهند؟ ظاهراً گوش حضرات به این قبیل پرسش‌ها بدهکار نیست و با این زبان‌ها نمی‌شود با ایشان سخن گفت و حقیقت امر را بخواهید بدبختی از این‌ها بزرگتر است. بسیاری از این‌ها نمی‌دانند که چه چیز را بر چه چیز ترجیح می‌دهند. در چشم و گوش و خرد ایشان خللی هست که از آن بی‌خبرند و از این درد بزرگ بی‌خبری هم غافلند. طوایفی که این چنین گرفتار و بیمارند مشکل حکومتند اما آن‌ها نه می‌توانند حکومتی را ساقط کنند و نه به استقلال از عهده حکومت کردن بر می‌آیند.

 

مطلب سوم عبرتی است که از تاریخ سه ساله انقلاب می‌توان گرفت و از جمله عبرت‌ها اینکه چگونه طوایفی از سیاست‌بازان مخصوصاً مدعیان تولیت و تملک انحصاری انقلاب هر چه محاسبه کردند غلط از آب درآمد و همچنان مشغول‌‌ همان نوع محاسبانند و حتی گمان اشتباه در حق خود نمی‌برند و هر طایفه‌ای انقلاب را با مذاق و مزاج خود سنجید و حکمی در باب آن کرد و داعیه رهبری داشت. آن‌ها که جوان‌تر و آتشین مزاج‌تر بودند از‌‌ همان ابتدا به ماجراجویی دست زدند. آن‌ها انقلاب را ملک خود می‌دانستند زیرا می‌گفتند که هر انقلابی به حکم ماتریالیسم تاریخی روی می‌دهد و نمایندگان ماتریالیسم تاریخی باید رهبری انقلاب را به عهده بگیرند. گروه‌های دیگری گفتند که مردم برای دموکراسی و سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم قیام کرده‌اند و هرگز فکر نکردند که مردم به این چیزهای پر زرق و برق اشرافی نیاز ندارند. اصلاً زبان آن‌ها پذیرای این الفاظ نیست. تمام این‌ها که مدعی دفاع از مردم و زحمتکشان بودند وقتی خود را در مقابل مردم دیدند آن‌ها را نادان و بی‌سر و بی‌پا خواندند. گروهی از آن‌ها فریاد وطن‌دوستی سر دادند و هنوز هم سر می‌دهند اما وقتی این وطن مورد تجاوز قرار گرفت ککشان نگزید و باز مشغول اوهام و خیالات کسب قدرت بودند اما همین کسانی که به نظر کج‌بین و وارونه‌بین آن‌ها بی‌سر و بی‌پا بودند، در حقیقت گواه و حجت موجه شرف و حیثیت انسان هستند، در دفاع از وطن اسلامی حماسه ساختند و معلوم شد که وطن‌دوستان کیانند. تمام حرف مدعیان این بود که انقلاب اگر می‌خواهد انقلاب باشد باید مردم در کار‌ها مداخله نکنند، روحانی به سیاست کاری نداشته باشد و خلاصه کار‌ها را به اهل تدبیر که جز ایشان نیستند واگذار کنند و پی کار خود بروند. اگر در این سخن دقیق شویم معنی‌اش این است که شما انقلاب را به دست ما فرورفتگان در باطلاق غرب‌زدگی بسپارید که اگر انقلابی‌ها متصدی انقلاب باشند انقلاب به بی‌راهه می‌رود، یعنی زمام امور انقلاب باید به دست کسانی باشد که با انقلاب بیگانه‌اند، شاید هم مرادشان این است که انقلاب بس است باید کار‌ها را به قاعده سابق برگرداند وگرنه اگر انقلاب مورد قبول است انقلابی‌ها باید در پیشاپیش آن باشند. بسیاری طوایف خود را جلو انداختند و سیر انقلاب ایشان را پس زد اما به جای اینکه در این باب فکر کنند درصدد توجیه و ملامت دیگران بر آمدند. هنوز هم می‌گویند مردم صرفاً برای نان و مسکن انقلاب کرده و شعارهای دینی را پوشش درخواست‌های حقیقی خود قرار داده‌اند. گروه‌های دیگر ادعا دارند که انقلاب از حد خود در گذشته و زیاده‌روی کرده است. هر یک از این طوایف در این سه سال بار‌ها حرف خود را عوض کرده‌اند اما در هر موضعی که بوده‌اند در درستی قول و فعل خود شک نکرده‌اند. در واقع آن‌ها با حوادث راه آمده‌اند و تابع حوادث بوده‌اند گرچه متابعت ایشان هم با اکراه و از روی ملاحظه بوده است. اصلاً این‌ها به انقلاب فکر نمی‌کنند و انقلاب در نظر ایشان معنی ندارد. چیزی که هست گروهی آمده‌اند و حکومت را اشغال کرده‌اند و کارهایی می‌کنند که با عرف سیاست و مملکت‌داری مطابقت و موافقت ندارد و به راستی که هیچ یک از گروه‌های سیاسی اعم از چپ و راست و معتدل و ملی و آزادیخواه و… انقلابی نبودند و انقلاب نمی‌خواستند بلکه رقابتی با حکومت در کار بود و هر یک از ایشان اگر در قدرت حکومت سهیم می‌شدند از کشمکش کناره می‌گرفتند. پس قهری و طبیعی بود که نه فقط با انقلاب میانه‌ای نداشته باشند و نفهمند که انقلاب اسلامی یعنی چه بلکه چون هیچ‌گونه سنخیت و مناسبتی با آن ندارند مخالفتشان شدید‌تر از مخالفت با حکومت سابق باشد.

 

راستی انقلاب اسلامی چیست؟ حکومت‌هایی بوده‌اند و هستند که نام اسلام به خود می‌بستند و می‌بندند و تظاهر به حفظ شئون اسلام و مراعات و اجرای احکام آن می‌کنند اما اسلام و مسلمانی آن‌ها ظاهری و ظاهرسازی و غالبا دکانداری است. اسلام چیزی نیست که بتوان آن را مثله کرد و بعضی از اجزاء آن را به دلخواه نگاه داشت و بعضی دیگر را مهمل گذاشت. اسلام تابع حکم و اراده و میل و هوس اشخاص هم نیست البته کوشش در راه احیاء و تجدید شئون اسلام از هر ناحیه‌ای که باشد ستودنی است و اصولاً هم باید هر کسی بیشتر به شأنی که می‌تواند بپردازد اما به طور کلی پرداختن به یک یا چند شأن و مهمل گذاشتن شئون دیگر و اسلام را منحصر در آن یک یا چند شأن دانستن احیاء اسلام نیست و حتی به آن لطمه می‌رساند. علاوه بر این تطبیق اسلام با مقتضیات دوره جدید اگر ملازم با تفسیر دین بر طبق علم و تکنولوژی و سیاست جدید بشود به تضعیف دین می‌انجامد. به عبارت دیگر کسانی که اسلام می‌گویند و چیزی غیر از حقیقت اسلام مراد می‌کنند در مآل امر به پوشیده شدن این حقیقت و غریب‌تر شدن دین کمک می‌کنند. مختصر بگویم که اگر دولت یا حکومتی عنوان اسلامی به خود بدهد و اعضاء و گردانندگان آن به حقیقت اسلام راهی نداشته باشند و خود به تربیت اسلامی بار نیامده باشند و هم خود را مصروف چنین تربیتی نکنند و در اجرای احکام و حدود تمام جوانب و شرایط مقرر در دیانت را در نظر نیاورند و نکوشند که مناسبات مردمان را بر اساس اسلام قرار دهند، دولت اسلامی و اعضاء شایسته چنین دولتی نیستند. اما این هم کافی نیست یعنی به فرض اینکه یک گروه از عالمان و مؤمنان و معتقدان به دین زمام حکومت را به دست بگیرند (که البته گردانندگان دولت اسلامی باید همین‌ها باشند) اما در مردم استعداد قبول و ادراک نباشد توفیقی به دست نمی‌آید. اما معمولاً اگر چنین گروهی پیدا شدند و دامن همت به کمر زدند از آنجا که وجود و پیدایش ایشان از الطاف حق است قوه قبول هم در مردم کم و بیش پدید می‌آید و اگر در ابتدا اندک باشد یک یا چند تن که بیان درد کردند سخن ایشان در بیشتر دل‌ها اثر می‌کند ولی به هر حال آتشی باید باشد که به دل‌ها بیفتد. اشتباهی که معمولاً می‌شود اینست که در فلان کشور احکام اسلام جاری است و جریان و اجرای این احکام موجب هیچ مزیتی نشده است. این اصل را در نظر داشته باشیم که قواعد و احکام را باید معتقدان اجرا کنند و اگر غیر از این باشد و مثلاً غیرمعتقدان به اسلام متصدی اجرای احکام آن باشند نه فقط احکام اجرا نمی‌شود و اگر اجرا بشود صورت بسیار بدی پیدا می‌کند بلکه آن اصول و قواعد و احکام هم مشوه می‌شود.

 

پس اینکه انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی را با حکومت فلان کشور که مدعی مسلمانی است قیاس کنند اولاً انقلاب را نادیده گرفته و آن را حداکثر یک کودتا تلقی کرده‌اند، ثانیاً اسلام را صرف بعضی عبادات و احکام عادی دانسته‌اند که دولت‌ها و قدرت‌ها اگر بخواهند می‌توانند به آن رجوع کنند و به چیزهایی که مصلحت اقتضا می‌کند عمل نمایند. اما انقلاب اسلامی چیز دیگری است، انقلاب اسلامی مرحله توجه و تذکر به حقیقت اسلام و بازگشت به آن برای رهایی از حجاب‌های مقوم عالم استیلا و ستمگری کنونی است اما مدعی نه گوش شنیدن چیزی در باب ماهیت عالم کنونی دارد و نه می‌پذیرد که استیلا و ستم موجود در عالم به ذات و حقیقت این عالم مربوط باشد و حتی انقلاب اسلامی را ممکن است صرفا در صدور و اجرای حکم اعدام از سوی دادگاه‌های انقلاب که تنها خبر خبرگزاری‌های خارجی از جمهوری اسلامی ایران است ببیند و آن را ضد آزادیخواهی بخواند یا چشمش جز مشکلات زندگی هر روزی و عوارض نامطلوب چیزی نبیند. بی‌تردید در هر انقلاب و در این انقلاب عوارض نامطلوب و حتی گرفتاری‌ها و شکست‌های موضعی بوده است و هیچ کس داعیه آن را ندارد که همه چیز اصلاح شده است، هیچ کس هم نباید خیال خود را با این معنی که انقلاب عوارض دارد و باید آن عوارض را تحمل کرد راحت کند، بلکه این عوارض باید مرتفع شود اما اگر هر چیزی را بهانه و دستاویز مخالفت و دشمنی قرار ندهیم اندکی از دشواری کار‌ها کاسته می‌شود. در باب هر یک از مطالبی که به آن اشاره شد توضیح مختصری می‌دهیم.

 

انقلاب اسلامی صرف احراز قدرت به وسیله جمعی مردم مسلمان نیست بلکه تحقق صورت سیاسی، توجه و تذکری است که مسلمانان به تجدید و احیاء اسلام و بازگشت به حقیقت آن برای رهایی از عالم استیلا و شرک و ستمگری و نفاق کنونی پیدا کرده‌اند. یک عده معدود نمی‌توانند حکومتی را که بزرگترین قدرت‌های عالم از آن حمایت می‌کنند از مسند قدرت به زیر بکشند. مردم هم برخلاف آنچه بعضی می‌پندارند بازیچه نیستند و هیچ انقلابی را قدرت‌های بیگانه نمی‌توانند به دلخواه خود به وجود آورند و به هر راهی که می‌خواهند ببرند. قدرتمندان عالم به هر چیزی منجمله به انقلاب هم ممکن است طمع ببندند و سعی در بهره‌برداری از امکانات آن بکنند اما ارباب قدرت نه با آتش‌بازی می‌کنند و نه چنان قدرتی دارند که مردم را مانند عروسک خیمه‌شب‌بازی هر طور بخواهند به حرکت درآورند. کسانی که مرعوب قدرت هستند و ترس از شیطان و قدرت‌های شیطانی در رگ و پوستشان ریشه دوانده است گمان می‌کنند که حتی اگر دل‌های خفته مردم بیدار شود و بر ترس از مرگ غلبه کنند و بی‌پروا نسبت به قهر و خشونت در مقابل حکومت ظلم بایستند به اشاره قدرتمندان و بنا بر طرح و نقشه ایشان ایستادگی کرده‌اند. این‌ها که این اندازه به مردم و اعتقادات ایشان بی‌اعتقادند و در هر چه واقع می‌شود دست قدرت‌های جهانی را دخیل می‌بینند در باب افکار و آثار خود چه فکر می‌کنند؟ آیا آن را هم ساخته و پرداخته ارباب نفوذ و قدرت یا چیزی بی‌اثر و پا در هوا می‌دانند؟ البته ممکن است که در جایی دسته یا گروهی با حمایت استکبار جهانی حکومتی را ساقط کند و جای آن را بگیرد و ماموریتی را که سلف او نتوانسته است به عهده بگیرد انجام دهد و نمونه این‌ها بسیار است. گاهی اتفاق افتاده است که در جایی که جان مردم از فساد حکومت به لبشان رسیده است حرکت‌هایی مثلاً از میان نیروهای نظامی پیدا شود که احیاناً ارتباط مستقیم با خارجیان هم نداشته باشد، این‌ها ممکن است کودتا کنند و اگر کودتای ایشان کم و بیش مورد تأیید مردم باشد احیاناً به آن نام انقلاب می‌دهند، اما انقلاب سال ۵۷ ما چیز دیگری بود. هیچ یک از کسانی که امروز جزء مصادر امورند در حین انقلاب در سودای قدرت و شاید در خیال احراز سمت‌های رسمی و دولتی نبودند بلکه آن‌ها همراه انقلاب بودند و اگر اشخاص و گروه‌هایی بودند که دنبال انقلاب راه افتادند تا به نان و آب و نامی برسند تاکنون مشتشان باز شده و اگر باز نشده باشد بالاخره نیتشان برملا می‌شود و رسوا می‌شوند. مردم انقلاب کردند و انقلاب به راه خود می‌رفت و قدرتی که بتواند جهت آن را به میل خود تغییر دهد وجود نداشت و ندارد. اکنون می‌بینیم که انقلاب اسلامی مراحلی را پیموده است اما از ابتدا کسی برنامه‌ریزی نکرده بود و نمی‌توانست دقیقاً پیش‌آمد‌ها را پیش‌بینی و محاسبه کند حتی مردی که روح انقلاب و رهبر بی‌چون و چرای مردم انقلابی بود و صفات مردان خدا و بینش و شجاعتی در خور رهبری انقلاب بزرگ اسلامی داشت (و برای منکران هم به تدریج معلوم شد که علاوه بر صفای باطن و قدرت روح و رهبری، ادراک قوی سیاسی دارد و تصمیمات سیاسی را به موقع و با موقع‌شناسی اتخاذ می‌کند) می‌فرمود و می‌فرماید که ما مستظهر به لطف الهی هستیم و به امید مدد او برای حفظ و احیاء اسلام قیام کرده‌ایم. ولی در طی مدت سه سال تجاربی به دست آمده است که معمولاً در طی ده‌ها سال هم به دست نمی‌آمد. ما در طی این سه سال نه فقط بسیاری از دعاوی و مدعیات بلکه ایدئولوژی‌های رنگ و وارنگ را به محک آزمایش زده‌ایم.

کلید واژه ها: داوری اردکانی


نظر شما :